اسلام حکومتی با کدام قرائت از اسلام سازگاری دارد: اسلام فردی یا اسلام اجتماعی؟
امیرحسین بنـائی: مفهوم «اسلام حکومتی» ناظر بر حکومتی کردن فرایند ادراک، اجرا، تحقق و همچنین تبلیغ دین در میان آحاد جامعه است که نباید آن را با مفاهیمی همچون «حکومت اسلامی»، «اسلام قائل به تشکیل حکومت» و ….. اشتباه گرفت. پرسشی که در اینجا در پی پاسخ به آن هستیم این است که: اسلام حکومتی بهواقع داعیهدار تبیین، تبلیغ و تحقق کدام قرائت از اسلام است: اسلام فردی یا اسلام اجتماعی؟ قرائتی که اسلام را محدود به مسائل فردی انسانها میداند و یا آن که برای اسلام، کارکرد اداره اجتماع نیز قائل است؟ تفسیری از اسلام که با عزلت و گوشهنشینی و بریدن از اجتماع سازگاری دارد و یا آن که دین را میداندار اصلی عرصه اجتماع برمیشمارد؟
در بدو امر با عنایت به ماهیت ابزاری «اسلام حکومتی» اینگونه به نظر میرسد که اسلام حکومتی بسته به اینکه در اختیار کدام نوع حکومت قرار بگیرد، کارکرد دوگانهای پیدا خواهد کرد: اگر ابزار دست حاکمانی باشد که قائل به اسلام اجتماعی اند، آنگاه مبلّغ اسلام اجتماعی خواهد بود و اگر به عنوان سیاست کلان حکومتهای سکولار بهکار گرفته شود، در آن صورت مروّج اسلام فردی خواهد شد.
لکن تدقیق در مفهوم اسلام حکومتی، نتیجه عمیقتری را حاصل خواهد کرد.
اسلام حکومتی یعنی اسلامی که از طریق حکومت بازتولید و نشر میشود. اینکه حکومت داعیهدار انتشار اسلام میشود حتماً برآمده از علتی است. جستجـو در پی یافتن آن علل (= علل انتخاب سیاسـت «اسلام حکومتی» از سوی حکومتمردان به عنوان ابَرسیاست فرهنگی ـ اجتماعی یک کشور) ما را به پاسخ پرسش اولیهمان رهنمون میشود.
واقعیت این است که یک حکومت ناصالح و نامشروع (همانند حکومت بنی امیه) از اسم دین به عنوان وسیله ای برای تحمیق مردم استفاده کرده و سعی میکند با ارائه تفاسیر تحریف شده و نامعتبر از اسلام (نظیر جبرگرایی، عصمت خلیفه، و …..) و همچنین کاربست ناصواب احکام آن (همچون حکم جهاد برای انجام عمل تروریستی، و …..) ضمن خاموش و بی اثر کردن علقه های فطری و قلبی مردم به دین، آنها را به یک امر موهوم و بی خاصیت مشغول کرده و بدینوسیله کنش اجتماعی آنها را تحت کنترل قرار دهد.
واضح است که برای حکومت های اینچنینی که منافقانه اسلام را وسیله ای برای مشروعیت بخشی و تداوم خود قرار میدهند، انتخاب سیاست «اسلام حکومتی» ناگزیر و غیر قابل اجتناب است چرا که از منظر آنان، اسلام هرگز نباید به صورت حقیقی خود بروز کرده و به مردم معرفی شود زیرا در آن صورت کارکردش را برای حکومت از دست داده و به ابزاری بر ضدّ آن مبدل خواهد گشت. معلوم است که در این شقّ از حکومتها، حکومتمردان به دنبال ترویج و تبلیغ «اسلام فردی» خواهند بود، اسلامی که چشمش را بر بی عدالتی ها و ناهنجاریهای اجتماعی ببندد و مردم را نه به دیده کنشگران فعال اجتماعی، که به چشم عروسکهای خیمه شببازی منفعل که نخهایشان در دست حاکمان است بنگرد.
صدالبته اندیشمندانی که به دلیل عیب دستگاه «انسانشناسی»شان، انسان را موجودی مجبور دانسته و هرگونه آزادی و اختیار را از او سلب میکنند نیز در بررسی طرفداران اسلام حکومتی، در زمره حکّام ناصالح طبقه بندی شده و به آنها ملحق میشوند چرا که ثمره عملی تفکر این افراد نیز عدم ورود دین به عرصه اجتماع و سکوت و بی تفاوتی اش در برابر مسائل جامعه است.
«اسلام حکومتی» در نوع دیگری از حکومتها ـ که حکومت فعلی خودمان را هم شامل میشود ـ معنا و تفسیر متمایزی دارد. این شقّ دوم از حکومتها، آنهایی هستند که به دست انسانهای صالح و مجاهد پایه گذاری شده و هدف از ایجاد آنها هم به واقع تحقق آرمانها و احکام الهی بوده است؛ همان پارادایمی که برای حاکم شدن آن چه بسا خونهای پاک بسیاری نیز بر زمین ریخته شده باشد. در بررسی رابطه این نوع حکومتها با پدیده «اسلام حکومتی» به سه گروه متفاوت برمی خوریم:
گروه اول از طرفداران اسلام حکومتی در این حکومت ها، آن دسته از مراجع فکری، نخبگان فرهنگی و صاحبنظرانی هستند که به حقیقت اسلام به مثابه برنامه کامل و جامع سعادت فردی و اجتماعی انسان باور دارند و حالا به عنوان یک مصلح اجتماعی از جامعه انتظار دارند که جامعه نیز این اعتقاد را حاصل نموده و درصدد به عمل درآوردن آن برآید. انتظاری که اگرچه ممکن است نتیجهاش صحیح و بجا باشد اما چون بدون در نظر گرفتن لوازم و روشهای برآورده شدن آن حاصل شده است، منشاء یک آرمان صرفاً ذهنی و بلندپروازانه گردیده و چون از جانب واقعیت های بیرونی جامعه هم پشتیبانی نمیشود، منجر به یک ایدهآل گرایی افراطی و غیرروشمند شده است. این ایده آل گرایی افراطی، با ایجاد یک تنیدگی روانی در ذهن فرد اندیشمند، او را از تعامل صحیح و سازنده با واقعیت بازداشته و به تحمیل ایدهآل های ذهنی خود بر دیگران ـ به قصد کاهش آن تنیدگی روانی ـ وادار میکند. در واقع این گروه از نخبگان فکری ـ فرهنگی به دلایل «روانشناسانه» طرفدار نظریه اسلام حکومتی شده اند؛ هرچند بهره مند نبودن آنها از روش و نظریه در تبیین، تحقق و تبلیغ دین در جامعه نیز بر ناهنجاریهای درونی آنها افزوده است.
از منظر این گروه اخیر، اسلام جنبه اجتماعی نیز میتواند داشته باشد؛ منتها این خبرگان دینی هستند که باید آن جنبه های دینی را تشخیص داده و بخشنامه وار به مردم عرضه کنند و مردم نیز باید مطیعانه آن را گردن بنهند. مسلم است این نوع دینداری که ماحصَل جبر نیروهای بیرونی و گریزناپذیر است، فضیلتی برای صاحبان آن محسوب نمیشود چه آنکه : «لا اکراه فی الدّین».
همچنین روشن است این نوع خط مشی گذاری فرهنگی متکی بر سیاست اسلام حکومتی، جامعه را مستعدّ تبدیل شدن به یک «جامعه تودهای» میکند: جامعه ای که در آن «توده مردم به مثابه مومی بی شکل و بی هویت هستند که قالب و هویت آنان توسط حاکمان شکل می گیرد. این توده خودآگاهی ندارد و کوششی نیز در راه شکوفایی خودآگاهی آن صورت نگرفته است؛ تقویت کننده این جامعه توده وار، نه خردورزی و تعقل، که عواطف و احساسات توده هاست که توسط حاکمیت تهییج شده و به خدمت گرفته میشود».
دسته دیگری از طرفداران اسلام حکومتی در حکومتهای نوع اخیر را اندیشمندانی تشکیل میدهند که به دلایل «معرفتشناسانه» پیرو اسلام حکومتی شده اند. این گروه از اندیشمندان، سنتگرایانی دینی هستند که جامعه ایده آل را جامعه عصر رسول الله صلی الله علیه و آله دانسته و از همین رو جامعه را از مواجهه با مظاهر تمدن جدید پرهیز داده و به بازگشت به گذشته فرا میخوانند. ولی چون در عمل هیچ توفیقی را در غلبه گفتمان خود در جامعه نمیبینند، مردم را گرفتار فتنه های آخرالزمان و در مسیر بی دین شدگی تشخیص داده و ورود حکومت را به عنوان منبع قدرت گفتمان ساز در جامعه به جهت برهم زدن تعادل فعلی و برساخت تعادل جدید (متأثر از گفتمان ذهنیشان) تجویز میکنند و بدینسان طرفدار اسلام حکومتی میشوند. از منظر این طیف از طرفداران اسلام حکومتی، جامعه باید یک سیستم بسته اجتماعی بوده و حداقل تأثیر را از جهان پیرامون پذیرا باشد.
روشن است که ماحصل تفکر این اندیشمندان در سیاستگذاری فرهنگی اجتماع، یک «جامعه سنتی» خواهد بود که البته علیرغم ساحت تنگ فکری و فرهنگی آن، احکام اجتماعی اسلام هم ـ البته با قرائت کاملاً بدوی ـ در آن قابل اجرا است.
سؤالی که این گروه از پاسخ دادن به آن عاجز مانده اند یکی اینست که آیا می شود از جامعه ای که متشکل از عناصر انسانی رشدیافته و تحصیلکرده است آنهم در عصر فنآوریهای فوقپیشرفته، انتظار بسته بودن را داشت؟ و اگر بر فرض محال بشود، آیا این نوع نگرش به اسلام در مواجههاش با مکاتب فکری و فرهنگی جهان ـ که درواقع حکم به کنار کشیدن آن از عرصه تعاملات فکری، فرهنگی و اجتماعی میکند ـ پاک کردن صورتهای مسائل و به انزوا کشاندن اسلام نیست؟ آیا اسلامی که همه کافران و مشرکان عالم را به مبارزه طلبیده و ندای «قل هاتوا برهانکم» سر میدهد و خود را نسخه جاودانه رهایی همه مردمیان و در تمامی اعصار از ظلمت میداند، با تخطئه دیگران، پا پس کشیدن از کارزار مواجهه و سر گذاشتن به پستوی سنت میخواهد چنین کاری کند؟! واقعاً که شگفتآور است!
و اما دسته سوم از طرفداران اسلام حکومتی در جامعه، کسانی هستند که چون گزینه جایگزینی برای آن نداشتهاند بالاجبار این سیاست را پذیرفته و به اصطلاح از بیغذایی روزه گرفتهاند.
این دسته لزوماً با اسلام اجتماعی مخالف نیستند اما از نقش پررنگ نهادهای اجتماعی و خدابنیان دینی (یعنی خانواده و مسجد) در ساخت اجتماع دینی غفلت کردهاند، و این یعنی آنکه به یک نظریه قائلند اما سازوکارهای اجرای آن را نمیدانند و یا نمیپذیرند؛ و برای همین هم ناچـارند که به در دسـترسترین چیز ممکن چنگ بزنند (اِشـکال «روششناسانه»).
برای آنان آسانتر آن است که به جای انتخاب مسیر طبیعی ایجاد جامعه دینی که همانا تربیت نفر به نفر اعضای جامعه بوده و نیازمند بسترهایی همچون خانواده و مسجد است، از مسیر میانبر اسلام حکومتی ـ که مبتنی بر رسانه های جمعی است ـ رفته و از این طریق هم هزینهها و دردسرهایشان را کم کنند و هم تکلیف خود را ادا نمایند!!
دینی را که این طبقه از سیاستگذاران فرهنگی به جامعه منتقل میکنند حتی اگر در ظاهر اجتماعی باشد، ولی چون اصطلاحاً نه از راه نَفَس، که تنها از راه امواج منتقل شده است، صرفاً شکلی ظاهری و پوستهای توخالی از دین است که بیشتر دارای جنبه سمبلیک و نمادین بوده و با مظاهر آیینی دین اجتماعی سنخیت دارد: برگزاری جلسات گروهی دعا، عزاداری، اعتکاف، احیاء و …..
این مخلوط رقیق شده از دین، اگرچه تاحدی خاصیت جامعهپذیر کردن افراد را دارا بوده و به آنها هویت جمعی میبخشد ـ و بالمآل از بیدینی بهتر است ـ اما هویت جمعیای که میآفریند، بسیار سست و شکننده بوده و این هویت هرگز تاب مقاومت در برابر ساختارهای اقتصادی، سیاسی و …… ـ که شکلدهنده رفتارهای اجتماعاند ـ را نخواهد داشت[۲]. ثمره نهایی چنین رویکردی به دین، فرعی انگاشته شدن آن در ذهن مردم و اصالت یافتن تفکرات اقتصادی، سیاسی و … است.
نتیجه کلام آنکه: «اسلام حکومتی» به دلیل ویژگیهایش مورد حمایت دستههای گوناگونی از اندیشمندان و مراجع فکری ـ فرهنگی جامعه قرار خواهد گرفت. چنین رویکردی به تبیین، تحقق و تبلیغ دین در جامعه هرگز نخواهد توانست جامعهای به معنای حقیقی کلمه «دینی» بیافریند بلکه در عوض یا دین را از عرصه اجتماع برکنار میکند (و این وقتی است که در اختیار حکام جبّار و حیله گر قرار گیرد) و یا اینکه جامعه را به یکی از اشکال: تودهای، سنتی و یا دینینما (فقط در شکل و ظاهر دینی) تبدیل خواهد کرد که هیچکدام از این موارد نمونه یک جامعه پویا، موفق و ایده آل دینی نخواهد بود.
۱۵/۰۹/۱۳۹۶
و من الله التوفیق
[۱] – برای مثال در بسیاری از دولتهای پس از انقلاب، متأثر از سیاستهای غلط اقتصادی، شاهد افزایش چشمگیر نقدینگی در جامعه بودهایم که این نقدینگی سرگردان (بعلاوه فقدان ساختارهای تولیدی)، افزایش بیرویه تورم، افزایش نرخ بیکاری، افزایش فاصله طبقاتی بین غنی و فقیر و در یک کلام «آنارشیسم اقتصادی» را باعث گردیده است. در چنین وضعیتی هرکدام از مردم دیندار ایران به این فکر افتاده تا گلیم خودش را از آب بیرون بکشد و کاری هم به باقی گلیمها نداشته است. این بوده که امروزه دلالی [بیحساب و کتاب]، رانتخواری، رشوه گیری، فرار مالیاتی و برخی دیگر از رفتارهای نامشروع اقتصادی متأسفانه به یک «هنجار اجتماعی» مبدل شده است: اقتصاد تعیین کننده رفتار مردم شده و کاری هم از دست دین بر نیامده است.
قل هاتوا برهانکم زمانی بود که کسی ازدین خبر نداشت وقتیکه در دیگ دین کنار زده شد دیگر دین جرات ایچنین رجز خوانی را ازدست داده حتی به رجز خوانی مخالفان نیز توان عکس العمل نشان دادن ندارد درضمن اسلام حکومتی با حکومت اسلامی و….. فرقی ندارد درهر صورت اسلام حقی برای حکومت کردن ندارد چونکه برنامه ای برای حکومت کردن در چنین عصر وزمانه ای را ندارد اسلام وقوانینش متعلق به هزار وچهارصد سال پیش است وبرای همان زمانه توجیحی داشته است ومتعلق به همان زمانه است وحرفی برای امروز ندارد از اسلام فقط باید به توصیه های عام… مطالعه بیشتر»
تشکیل مدینه نبوی نتیجه توافقی بود که خاتم الانبیاء با اهالی یثرب مبنی بر مشارکت در رهایی از بلای تفرقه و خطر تسلط بنی اسرائیل تنظیم شد. از سوی دیگر مکه که ام القرای- مادرروستاهای- عربها با سیادت طایفه قریش بیش نبود مستعد تمدن مطلوب انصار و مجاهدین نبود. لذا مهاجرتی صورت گرفت که با استقبال جامعه مدنی نامبرده مواجه شد. آنجا بود که حقوق و تکالیف همه اعضای هم پیمان تعیین و معمول گردید. حتی مشرکین نیز از مزایای این ائتلاف برخوردار بودند. درنتیجه تجاوزگری مشرکین مکه و غیرهم نتوانست آن را سرکوب نماید. بلکه در مقابله با نظامهای… مطالعه بیشتر»