آیا « ممکن » است پیروان دیگر ادیان غیر از اسلام هم رستگار شوند؟
میثم مولایی: آیا خدا میتواند s` را تنها به این جهت که مسلمان نیست از سعادت محروم کند؟ گمان نمیکنم پاسخ این پرسش ” بلی ” باشد. زیرا پیامبر اسلام هم هدف از بعثت خود را احیای مکارم اخلاقی معرفی میکند. بنابراین اسلام هم در نهاییترین اهداف خود چنین هدفی را دنبال میکند. بنابراین آیا ظالمانه نیست که خدا s` را که در زندگیاش تا آنجا که توانسته مکارم اخلاقی را به جای آورده است، به جرم مسلمان نبودن به شقاوت در اندازد؟
****
آیا « ممکن » است پیروان دیگر ادیان غیر از اسلام هم رستگار شوند؟
|میثم مولایی *|
I) مقدمه
یکی از مباحثی که پیروان ادیان گوناگون بدان میبالند و آن را دلیل بر حقانیت عقاید دینی خود میپندارند این است که دین ایشان منجر به رستگاری و سعادت آنها خواهد شد. این ادعا میتواند دو پرسش مهم را ایجاد کند:
الف) کدام دین رستگاری را به همراه میآورد؟
ب) بر اساس پرسش الف اگر دین x منتهی به سعادت شود آیا دین / ادیان دیگری نظیر Y، w، z و غیر هم ممکن است به سعادت منتهی شود؟
آنچه در اینجا قصد دارم بررسی نمایم متوجه پرسش «ب» است. به عبارت دیگر فرض میکنم پاسخ به پرسش الف این است که: «اسلام، رستگاری را به همراه میآورد» و از سوی دیگر به پرسش «ب» میپردازم. پاسخ به پرسش «ب» دو صورت بیشتر ندارد ( اجازه دهید برای سهولت و تمایز میان دو نوع دین یکی را به Rx و دیگر را به Ry نماد گذاری کنیم ):
۱) به ضرورت منطقی اگر Rx منتهی به سعادت یا رستگاری شود آنگاه Ry منتهی به سعادت نمیشود.
یا
۲) چنین نیست که به ضرورت منطقی اگر Rx منتهی به سعادت یا رستگاری شود آنگاه Ry منتهی به سعادت نمیشود.
بر اساس ۱، میان « منتهی شدن Rx به سعادت » و « امتناع منتهی شدن Ry به سعادت» یک استلزام منطقی وجود دارد. منظور از استلزام منطقی این است که منطقا ممکن نیست مقدم ( در اینجا « Rx منتهی به سعادت یا رستگاری میشود») صادق باشد ولی تالی (که در اینجا « « ممکن نیست » Ry منتهی به سعادت شود») کاذب باشد. بنابراین ۱ ادعا میکند منتهی به سعادت شدن Rx، بدون شک امتناع منتهی به سعادت شدن Ry را بهدنبال خواهد داشت.
در مقابل ادعای ۱، ادعای ۲ قرار دارد. بر اساس ۲ هیچ ضرورتی ندارد اگر یک دین منتهی به سعادت شد این مانع از آن باشد که ادیان دیگر سعادت را به ارمغان نیاورند.
قایلین به هر یک از ۱ و ۲ برای اثبات حقانیت خود دو نوع دلیل میتوانند ارایه نمایند که عبارتند از: «دلیل عقلی یا دلیل نقلی ».
II) منظور از دین
هر یک از ۱ و ۲ پیش از هر چیز باید منظور خود را از «دین» مشخص کنند. امروزه اینکه دین چه معنایی دارد، معرکه آرای ضد و نقیض است. از این جهت بهترین راهکاری که برای این منظور ارایه شده است جمعآوری ویژگیهایی است که میان آنچه مصداقا دین دانسته میشود، مشترک است. در واقع جمعآوری شباهتهای خانوادگی ادیان، که میتواند موارد ذیل باشد:
پ) اعتقاد به وجودات فوق طبیعی(خدا/ خدایان)؛
ت) تفکیک میان اشیای مقدس و نامقدس؛
ث) اعمال و مناسکی که بر امور مقدس تکیه دارد؛
ج) قانون اخلاقی که اعتقادت مصوب بودن آن از ناحیه خدا / خدایان وجود داشته باشد؛
چ) احساساتی که مشخصه دینی دارند مانند خشیت، احساس رمز و راز، احساس گناه و پرستش که برآمده از تجربه دینی هستند؛
ح) دعا و دیگر صور ارتباط با خدا / خدایان؛
خ) یک جهان بینی یا یک تصور عام از جهان به عنوان یک کل و موقع فرد در آن؛
د) نظامی کم و بیش کامل در مورد حیات و مبتنی بر جهانبینی؛
ذ) یک گروه اجتماعی که امور فوق آنان را به هم پیوسته است.[۱]
براساس این مشخصات میتوان اسلام، مسیحیت، یهودیت، بودیزم، هندوئیزم، زردشت و امثالهم را به عنوان دین در نظر گرفت. اما ما در اینجا Rx را منحصرا برای اسلام به کار میبریم و آن را به عنوان Ri در نظر میگیریم و Ry را مصداقی از مسیحیت، یهودیت قس علی هذا منظور میکنیم. بنابراین ۱ و ۲ بر اساس این نمادگذاری تازه چنینند:
`۱) به ضرورت منطقی اگر Ri منتهی به سعادت یا رستگاری شود آنگاه Ry منتهی به سعادت نمیشود.
`۲) چنین نیست که بهضرورت منطقی اگر Ri منتهی به سعادت یا رستگاری شود آنگاه Ry منتهی به سعادت نمیشود.
III) مقصود از رستگاری یا سعادت
سعادت یا رستگاری [۲] در دو بافت مختلف به کار میرود: بافت اخلاق و بافت دین. این دو بافت ممکن است باهم همپوشان باشند، مثلا نمونهای از این هم مرزی شاید زمانی باشد که شما قایل به نظریه امر الهی هستید و ممکن است که هم مرز دانسته نشوند، که غالبا از سوی منکرین نظریه امر الهی از آن دفاع می شود. فارغ از اینکه مرز آنها یکی باشد یا خیر قبول کاربرد سعادت در بافت دین به نظر قابل پذیرش است و من فرض میکنم چنین است؛ بنابراین منظور از سعادت در اینجا همانا کاربرد آن در بافت دین است.
سعادت در هندوئیزم ممکن است متحد شدن با نیروانا تعریف شود و در بودیزم خروج از اینکه رنج حاصل توهم است. در یهودیت حاصل اطاعت از خدا است که منجر میشود به سرافرازی و شادی ( کتاب ایوب / ۳۶ : ۷ ـ ۱۱ )، رضایتمندی خدا و نجات (مزامیر، ۱۰۶ : ۴ ـ ۵ و کتاب ارمیا، ۴۲ : ۵ ـ ۶ ). در مسیحیت، سعادت ورود به ملکوت خداست که حاصل قبول اراده خداوند است و این ملکوت اینگونه تبیین میشود: «ملکوت خدا اکل و شرب نیست بلکه عدالت و سلامتی و خوشی در روح القدس؛ زیرا هر که در این امور خدمت مسیح را کند، پسندیده خدا و مقبول مردم است.» (رومیان، ۱۴ : ۱۷ ـ ۱۹ ). اما در اسلام سعادت و رستگاری اینگونه تبیین میشود: «خداوند به مردان و زنان با ایمان باغهایى وعده داده است که از زیر [درختان] آن نهرها جارى است. در آن جاودانه خواهند بود، و [نیز] سراهایى پاکیزه در بهشتهاى جاودان [به آنان وعده داده است] و خشنودى خدا بزرگتر است. این است همان کامیابى بزرگ.» (توبه : ۷۲) بنابراین اگر چه دخول در بهشت به عنوان رستگاری تایید میشود اما رستگاری عظیم همانا خشنودی خدا معرفی شده است. علامه طباطبایی در تبیین این آیه اخیر آوردهاند: «معناى جمله” وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ” بطورى که سیاق آن را افاده مىکند این است که خشنودى خدا از ایشان از همه این حرفها بزرگتر و ارزندهتر است. و اگر رضوان را نکره آورد براى اشاره به این معنا است که معرفت انسان نمىتواند آن را و حدود آن را درک کند، چون رضوان خدا محدود و مقدر نیست تا وهم بشر بدان دست یابد، و شاید براى فهماندن این نکته بوده که کمترین رضوان خدا هر چه هم کم باشد از این بهشتها بزرگتر است، البته نه از این جهت که این بهشتها نتیجه رضوان او و ترشحى از رضاى اوست- هر چند این ترشح در واقع صحیح است- بلکه از این جهت که حقیقت عبودیت که قرآن کریم بشر را بدان دعوت مىکند عبودیتى است که به خاطر محبت به خدا انجام شود، نه بهخاطر طمعى که به بهشتش و یا ترسى که از آتشش داریم، و بزرگترین سعادت و رستگارى براى یک نفر عاشق و دوستدار این است که رضایت معشوق خود را جلب کند، بدون اینکه در صدد ارضاء نفس خویش بوده باشد.
و شاید به منظور اشاره به این نکته است که آیه را به جمله” ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ” ختم نموده و این جمله دلالت بر معناى حصر دارد و چنین افاده مىکند که این رضوان حقیقت هر فوز و رستگارى بزرگى است، حتى رستگارى بزرگى هم که با رسیدن به جنت خلد دست مىدهد حقیقتش همان رضوان است، زیرا اگر در بهشت حقیقت رضاى خدا نباشد همان بهشت هم عذاب خواهد بود، نه نعمت.» [۳]
بر اساس آنچه از تمام این موارد به دست می آید، به خصوص بنابر دیدگاه ادیان ابراهیمی، زمانی می توان گفت: «s سعادتمند یا رستگار است اگر و تنها اگر خداوند از وی راضی و خشنود باشد.» بنابر این تعریف، منظور از `۱ و `۲ چنین است :
“۱) به ضرورت منطقی اگر Ri منتهی به خشنودی و رضایت خداوند شود آنگاه Ry منتهی خشنودی و رضایت خدا نمیشود.
“۲) چنین نیست که «بهضرورت منطقی اگر Ri منتهی به خشنودی و رضایت خداوند شود آنگاه Ry منتهی به خشنودی و رضایت خداوند نمیشود.»
IV) استدلال در قبول یکی از طرفین
پس از این توضیحات نوبت میرسد به دلیل آوری له یا علیه یکی از دو مدعای اخیر. از آنجایی که “۱ و “۲ نقیض یکدیگرند، اثبات یا نفی یکی نفی یا اثبات دیگری را به همراه می آورد. آنچه در این نوشته مورد قبول است پذیرش “۲ و نفی “۱ میباشد. برای این منظور استدلالی به شکل قیاس انفصالی صورت بندی میکنم:
۳) یا گزاره “۱ صادق است و یا “۲. [۴] ۴) “۱ کاذب است.
بنابراین : “۲ صادق است.
در مورد ۳ به نظر نمیرسد هیچ شک و شبههای بتوان راه داد، بنابراین این مقدمه نیازمند مدلل کردن نیست. محور کلیدی استدلال اخیر بر روی ۴ میچرخد. من باید استدلال کنم که ۴ صحیح است. به عبارت دیگر باید استدلال کنم که: «“۱ کاذب است.» برای این منظور همانطور که قبلا هم ذکر شد دو روش وجود دارد: روش نقلی و روش عقلی.
۱) روش نقلی:
من در ابتدا مایلم استدلالی بصورت برهان خلف را در اینجا در تایید ۴ به کار گیرم که از آنجایی از سوی مخالفان من محتوایی نقلی مبتنی بر قرآن دارد آن در روش نقلی قرار دادهام. مخالفان من مهمترین دلیلی که علیه من ممکن است، بیاورند چنین استدلالی خواهد بود : «۴ کاذب است زیرا:
۵) خشنودی خدا از طریق قبول دین خدا و انجام به فرامین او بر اساس دین خدا، برآورده خواهد شد.
۶) اگر ۵ صادق باشد باید دید خدا انسان را به کدام دین / ادیان فراخوانده است.
۷) دین نزد خدا فقط اسلام است.
۸) خشنودی خدا تنها از طریق اسلام برآورده می شود.
۹) اگر ۸ صادق باشد آنگاه دیگر ادیان منتهی به خشنودی خدا نخواهند شد ».
در استدلال اخیر دو مقدمه کلیدی وجود دارد: مقدمه ۵ و مقدمه ۷. مقدمه ۵ بنظر می رسد که فرض را بر این میگذارد که انسان در خدمت دین است و نه دین در خدمت انسان. بنابراین زمانی که انسان تنها در خدمت دین باشد خشنودی خدا فراهم خواهد شد. اگر اینگونه باشد آنگاه هدف از آفرینش انسان چندان قابل توجیه نیست. زیرا خدا محتاج به این است که انسان را بیافریند تا دینداری نماید. در حالی که فرض بر این است خداوند متعال محتاج به عبادت انسان نیست.
اما مقدمه ۷ جالب توجه تر است و ستون فقرات این استدلال محسوب می شود. مخالفان در تایید ۷ ارجاع می دهند به آیه نوزدهم از سوره آل عمران : « در حقیقت، دین نزد خدا همان اسلام است ». در اینجا « اسلام » اسم خاص است. یعنی منظور از آن همان دینی است که توسط پیامبر اسلام ( ص ) آورده شده است. اما بنظر چنین استعمالی در اینجا نا بجا باشد. مفسر کبیر علامه طباطبایی در تفسیر این آیه می نویسند:
«معناى جمله مورد بحث چنین مىشود که: “دین نزد خداى سبحان یکى است و اختلافى در آن نیست و بندگان خود را امر نکرده مگر به پیروى از همان دین و بر انبیاى خود هیچ کتابى نازل ننموده مگر درباره همان دین، و هیچ آیت و معجزهاى به پا نکرده مگر براى همان دین که آن دین عبارت است از اسلام، یعنى تسلیم حق شدن، و به عقیده هاى حق معتقد گشتن، و اعمال حق انجام دادن” و به عبارتى دیگر:” آن دین واحد عبارت است از تسلیم شدن در برابر بیانى که از مقام ربوبى در مورد عقائد و اعمال و یا در مورد معارف و احکام صادر مىشود” … پس دین همین اطاعتى است که خدا از بندگان خود مىخواهد، و آن را براى آنان بیان مىکند، و لازمه مطیع خدا بودن این است که آدمى آنچه از معارف را که به تمام معنا برایش روشن و مسلم شده اخذ کند، و در آنچه برایش مشتبه است توقف کند، بدون اینکه کمترین تصرفى از پیش خود در آنها بکند.»[۵]
بنابراین واژه اسلام در آیه اخیر حکایت از اسم خاص ندارد بلکه بیان کننده دین از آدم تا خاتم است که مبتنی بر تسلم و اطاعت از دستور خداوند است. همین نکته نشان می دهد که ۷ آنگونه که مخالفان میگویند تاییدی در نظر ایشان نیست بلکه بر عکس کاملا می تواند در تایید “۲ به کار بیاید.
۲) دلیل عقلی :
برای تأیید ۴ به استدلال ذیل توجه کنید :
۱۰) بالضرورت اگر ۴ کاذب باشد ( یعنی اگر “۱ درست باشد ) آنگاه خداوند خیرخواه نیست.
۱۱) خداوند خیرخواه است.
بنابراین بالضرورت ۴ صادق است.
در مورد ۱۱ در اینجا مایل نیستم استدلال کنم زیرا فرض آن برای بحث ما کفایت میکند. در مقابل باید ۱۰ را مستدل کنم. ۱۰ در واقع بیان می کند :
`۱۰ ) اگر بالضرورت “۱ صادق باشد آنگاه خدا خیرخواه نیست.
اما چرا باید چنین استلزامی را بپذیریم؟ بر اساس “۱ خشنودی خدا و درنتیجه رستگاری یک فرد زمانی تامین می شود که آن فرد اسلام را پذیرفته باشد و در غیر این صورت وی رستگار نخواهد بود. اما بر اساس `۱۰ اگر ما “۱ را بپذیریم باید بپذیریم که خدا خیر خواه نیست. بر اساس صفت خیرخواهی، خدا هرگز نمی تواند دست به عملی بزند که خلاف اخلاق است. به عبارت دیگر خداوند نمیتواند عملی را انجام دهد که برای آن دلایل اخلاقا کافی ندارد. حالا فرض کنید شخصی مانند s وجود دارد که در منطقه ای از جهان ساکن است. این شخص از نقاط و مردمان دیگر جهان هیچ نمیداند و دیگران هم از وجود او خبر ندارند. در نتیجه ندای نه تنها اسلام بلکه هیچ دین دیگری هم به او نرسیده است. اگر چنین باشد بر اساس “۱ چنین شخصی سعادتمند نخواهد بود! اما آیا خداوند می تواند او را از سعادت محروم کند به این گناه که او هرگز مسلمان نبوده است؟ اگر این گونه باشد وی خلاف اخلاق عمل کرده است. زیرا اخلاقا نمی تواند چنین شخصی به خاطر اینکه ناخواسته اسلام نیاورده است، محکوم کرد.
ممکن است شما ایراداتی به وضعیت توصیف شده اخیر بگیرید؛ مثلا شما ممکن است بگویید این نمونه هیچ ربطی به شخصی که دینی مانند مسیحیت را پذیرفته و از اسلام هم خبر داشته است ندارد. به عبارت دیگر ممکن است خدا وند s را هیچ گاه مجازات نکند اما این استدلال را نمیتوان درباره شخصی که از وجد اسلام آگاه بوده است تعمیم داد.
من میپذیرم که این استدلال ربط دقیقی با پرسش این نوشتار ندارد اما یک نکته را مشخص میکند و آن این است که امکان به سعادت رسیدن یک ” غیر مسلمان ” به معنای شخصی که از هیچ دینی خبر ندارد، وجود دارد. بنابراین من هم معتقدم در این مورد خاص خداوند دلیل اخلاقا کافی برای جلوگیری از سعادت چنین شخصی را ندارد.
حال فرض کنید شخص دیگری به نام s` وجود دارد. وی معتقد به یکی از ادیان غیر اسلام است. او گرچه ندای اسلام را شنیده است اما هرگز به آن نگرویده است. فرض هم کنید که او دلایل خوبی برای این کار نداشته باشد. اما او با تمام وجود به لوازم دین خود پایبند بوده است و به خدا عشق میورزیده است. او هر قدم خود را بسوی خدا بر داشته است. s` ممکن است معتقد باشد، خدا موجودی مهربان است و با بندگان خود با مهربانی رفتار میکند؛ بنابراین او هم موظف است چنان خدا با دیگر موجودات با مهربانی و عطوفت رفتار نماید. در نظر او فحشا و بیاخلاقی ناخشنودی خدا را بهمراه دارد بنابراین در زندگیاش از هرگونه فحشاء و اموری ضداخلاقی اجتناب کرده است. وی تنها در زندگیاش به خدا متکی بوده است و در مشکلات از خداوند کمک و مدد خواسته است. در هرجایی تا آنجا که میتوانست از دیگران دستگیری کرده است. او با این کارها بسیاری را به سوی خدا دعوت کرده است و نشاط و شادی را برای اطرافیانش فراهم میآورد.
با این توصیف آیا خدا میتواند s` را تنها به این جهت که مسلمان نیست از سعادت محروم کند؟ گمان نمیکنم پاسخ این پرسش ” بلی ” باشد. زیرا پیامبر اسلام هم هدف از بعثت خود را احیای مکارم اخلاقی معرفی میکند.[۶] بنابراین اسلام هم در نهاییترین اهداف خود چنین هدفی را دنبال میکند. بنابراین آیا ظالمانه نیست که خدا s` را که در زندگیاش تا آنجا که توانسته مکارم اخلاقی را به جای آورده است، به جرم مسلمان نبودن به شقاوت در اندازد؟ او گرچه مسلمان نبوده است اما توانسته با سلوکی دیگر هدف نهایی اسلام را که همانا خدایی زیستن است تا حد ممکن محقق کند. بنابراین به نظر میرسد ما دلیلی له `۱۰ در اختیار داریم.
اگر استدلالهای من صادق باشد آنگاه با قوت میتوان گفت که “۲ صادق است و امکان اینکه شخصی غیر مسلمان به سعادت برسد وجود دارد. حتی این استدلال را میتوان در مورد مذهبی خاص از اسلام هم تقریر کرد.
ارجاعات:
۱)آلستون، ویلیام پی ( ۱۳۸۰ )، دین : دین و چشم اندازهای نو، ترجمه غلامحسین توکلی، قم : بوستان کتاب، ص ۲۴ ـ ۲۵
۲) happiness
۳) طباطبایی، ( ۱۳۷۴ ) تفسیر المیزان، مترجم سید محمد باقر موسوى همدانى، قم : دفتر انتشارات اسلامى جامعهى مدرسین حوزه علمیه قم، ج۹، ص ۴۵۶
۴) این مقدمه را باید اینگونه فهمید که یک گزاره منفصله حقیقیه است. به این معنا که ممکن نیست : هم “۱ درست و هم “۲ و نیز ممکن نیست که نه “۱ درست و نه “۲. به عبارت دیگر تنها و تنها یکی از “۱ یا “۲ درست هستند.
۵) همان، ج۳، ص ۱۸۸ ـ ۱۸۹
۶) کنز العمال، حدیث ۵۲۱۷۵
* دانش آموخته فلسفه دین
* درج نخست: دین آنلاین
