رابطۀ گیاهخواری و بداخلاقی
نیلوفر – مرتضی طباطبایی* : در حدیثی از امام ششم شیعیان آمده است: مَن تَرَکَ اللَحمَ اَربَعینَ یوماً، ساءَ خُلُقه؛ «هر کس چهل روز گوشت نخورد، خُلق و خویش بد میگردد» (حر عاملی، وسائل الشیعه، دار احیاء التراث العربی، بیروت، ج۱۷، ص۲۶). اینکه این حدیث چقدر موثق است و آیا واقعاً از زبان امام ششم شیعیان صادر شده است یا نه، محل بحث من نیست. به نظرم در مسائل تاریخی، نمیتوان به اتقان صد درصد رسید.
از طرفی به این بحث نیز نخواهم پرداخت که آیا هر آنچه یک امام شیعه بگوید، کاملاً صحیح و تردیدناپذیر است یا میتوان در آن شک کرد؛ ممکن است در این باره نیز شبهات و تردیدهایی مطرح باشد. پس چرا این حدیث را نقل کردهام و در صدد بررسیاش هستم؟ این روایت، صرفاً شاهدی است بر آنچه گاه از ذهنم میگذرد که مبادا یک رفتار اخلاقی، دارای پیامدهای غیراخلاقی باشد. به تعبیر دیگر، اگر در مقام یک آسیبشناس بخواهیم به آسیبهای احتمالی گیاهخواری در حوزۀ اخلاق بپردازیم، یکی از انتقادات وارد بر این منش پرهیزکارانه، که دستکم به ذهن یک انسان رسیده است (فارغ از اینکه این انسان کیست و سخنانش چقدر معتبر است)، این است که ترک گوشت موجب بدخلقی میشود. بنابراین شایسته است که گیاهخواری از این حیث آسیبشناسی شود و دلایل احتمالی بیان این سخن واکاوی گردد.
مقدمتاً بگویم در اینجا گوشت نخوردن و آسیبهایش را از این لحاظ بررسی میکنم که به عنوان عملی اخلاقی در پیش گرفته شده باشد؛ بدینمعناکه فرد گیاهخوار، با داشتن دغدغههای صرفاً اخلاقی، یعنی آسیب نرساندن و رنج نرساندن به یک موجود جاندار، یا آسیب نرساندن به محیط زیست به طور کلی (مثلاً صرفهجویی در آب)، دست از خوردن گوشت کشیده باشد؛ نه با دغدغههای متنوع دیگر، از قبیل دغدغۀ سلامت جسمی یا سلامت روحی، دغدغههای عرفانی و معنوی، دغدغههای اقتصادی یا صرفاً به پیروی از مُدهای زمانه.
به عنوان کسی که چند سالی است دیگر گوشت نمیخورد، میتوانم تصدیق کنم که محتمل است گیاهخواری طولانیمدت، در شرایطی ویژه، به بدخلقی بینجامد. بنابراین با حمل به احسن کردن این روایت، میکوشم از زوایای متفاوت و به طور همدلانه به این روایت بنگرم،[۱] و دریابم که در چه شرایط و مواقعی، گیاهخواری به بدخلقی میانجامد و سپس بررسی کنم که آیا مفری از این شرایط و مواقع هست، یا باید الزاماً میان خوشخلقی و گیاهخواری، یکی را انتخاب کنیم.
در روایت گفته شده است: نخوردن گوشت به مدت چهل روز، به بدخلقی میانجامد؛ بنابراین در اینجا، تأکید بر نخوردن گوشت است، و نه بر خوردن گیاه. به تعبیر دیگر، آنچه ما را بدخلق میکند، خوردن گیاهان نیست، بلکه تأمین نشدن نیاز فرد به گوشت است. ازاینرو دو احتمال اصلی وجود دارد: یا منظور این است که به سبب تأمین نشدن این نیاز فیزیولوژیک، دستگاه فیزیکی بدن دچار اختلال یا ضعفی میشود که این ضعف، اثرش را بر خلق و خو نیز میگذارد؛ یا منظور این است که خوردن گوشت، سوای اثرات مستقیم جسمانی و به تبعش اثرات غیرمستقیم بر روان و خلق و خو، اثر مستقیمی نیز بر روح و روان و بهتبعش بر خلق و خو دارد.
من صلاحیت پرداختن به مورد اول را ندارم؛ چراکه ضعف یا اختلال بدنیِ ناشی از نخوردن گوشت در طولانیمدت (با حمل به احسن و نگاه همدلانه، فرض میکنیم که عدد چهل، عدد کثرت است نه لزوماً عددی دقیق و علمی) و اینکه این ضعف آنقدر جدی باشد که بتواند بر خلق و خو نیز اثر بگذارد (آنگونه که در اینجا ادعا شده)، در صلاحیت علم پزشکی است و اگر اجماع پزشکی در این باره حاصل شود، استدلالی قابل اعتناست؛ هرچند بسیاری نیز معتقدند اساساً گیاهخواری است که انسان را از لحاظ روحی سبک میکند و طبع اخلاقی را نیز لطیفتر میسازد؛ اما جدا از این بحث و اینکه علم پزشکی در نهایت کدام طرفش را ثابت کند، میتوانم بگویم که اگر دلیل مد نظر گویندۀ روایت برای چنین تأثیری، دلیل فیزیکی باشد و اگر به سبب چنین تأثیری، بتوان گیاهخواری را عملی مُضر و بنابراین باطل شمرد، این سخن لوازم ناخوشایندی برای متدینان مسلمان خواهد داشت؛ از جمله اینکه اگر پزشکی ثابت کند هر یک از دستورهای دینیِ مرتبط با رژیم غذایی، برای بدن آسیبی از این دست دارد، آنگاه باید نظیر همین حکم دربارۀ ترک گوشت را دربارۀ آن دستور دینی نیز پذیرفت. برای مثال اگر پزشکی ثابت کند که روزه گرفتن، ضعف بدنیای را موجب میشود که بر اثر آن، خلق و خو نیز تأثیر سوء میپذیرد، روزه گرفتن نیز باید عملی باطل یا مکروه اعلام شود.
اما جدا از این پاسخ نقضی، انصافاً به نظر میرسد که اگر دلیل کسی برای گیاهخواری، صرفاً دلیل اخلاقی باشد (نه دلایل عرفانی یا اقتصادی)، و برایش مسلم شود که گیاهخواری موجب ضعف بدنیاش شده، و ضعف بدنیاش نیز علت تامۀ بدخلقیهایش است، باید ببیند میان خوشخلقی و گیاهخواری، کدامیک برایش اولویت اخلاقی بالاتری دارد. من خود معتقدم برای یک انسان اجتماعی که دائماً با مردم سروکار دارد، خوشخلقی اولویت بالاتری دارد و برای انسان منزوی و جمعگریز، گیاهخواری.
اما بپردازیم به احتمال دوم؛ یعنی اینکه منظور صاحب سخن، نه تأثیر غیرمستقیم جسمانی، بلکه این بوده که اساساً خوردن گوشت، مستقیماً تأثیری روحانی (غیرجسمانی) دارد و حتی اگر علم پزشکی ثابت کند که گوشت بر سلامت جسمی ما اثر مهمی ندارد، باز هم باید گوشت خورد. شخصاً با کسانی برخورد داشتهام که به چنین تأثیری برای گوشت باور دارند و لذا خوردن حدِ اندکی از گوشت را نوعی عمل عبادی یا حتی معنوی به شمار میآورند. چگونه میتوان برای خوردن گوشت، تأثیری روحانی در نظر گرفت؟ در اینجا باز دو احتمال وجود دارد: یا تأثیرات ماورایی و دور از دسترس فهم و علم بشری مد نظر است، و یا تأثیرات قابل تحقیق. من باز درباره تأثیرات ماورایی چیزی نمیدانم و سخنی برای گفتن ندارم. البته معتقد به چنین تأثیراتی هم نیستم و نمیدانم با چه سازوکاری باید به چنین چیزهایی معتقد شوم؛ بنابراین به آن نمیپردازم؛ ولی اخلاقاً و از جهت رعایت اخلاق پژوهش نیز پرداختن به چنین اموری را بر خود واجب نمیدانم؛ چراکه این دست عقاید فراعقلی در میان آدمیان بیشمار است و از سوی دیگر، کمترین ابزار برای بررسی درستی آنها موجود! بنابراین اگر بخواهم به آنها بپردازم، هرچه بیشتر بکوشم، کمتر توفیق خواهم یافت.
اما دربارۀ تأثیرات روحانیِ قابلِ تحقیق گوشتخواری چطور؟ آیا میتوان تبیینی به دست داد که نشان دهد نخوردن گوشت، تأثیر مستقیم روحانی بر گیاهخواران میگذارد که به خُلق و خویشان آسیب میرساند. عمدۀ تمرکز من در این مقاله بر این بحث است و لذا آنچه را بر حسب مشاهدات بیرونی و تأملات درونی از این حیث به ذهنم رسیده است، بیان میکنم.
تأثیر معنوی اول که به ذهنم میرسد، تأثیر سوء گیاهخواری بر روان انسان از حیث عدم همرنگی با جماعت و انزوای ناشی از آن است. معمولاً گیاهخواران در جوامع مسلمان، در اقلیت مطلق هستند. این انزوا، ازآنجاکه مرتبط با یکی از لذاید روزمره است، انزوایی جدی است؛ چراکه یک گیاهخوارِ مستقر در میان جماعت روادار (کسانی که گوشت هم میخورند)،[۲] یا به محافل شام و ناهار رواداران دعوت نمیشود، یا به دعوتشان پاسخ مثبت نمیدهد و یا اگر دعوت بشود و پاسخ مثبت نیز بدهد، اولاً خودش، ثانیاً میزبان و ثالثاً میهمانان دیگر را، با درجات متفاوتی، معذب میکند. خودش معذب است، چون دائماً به این فکر میکند که آنچه من عملی غیراخلاقی میدانم، دیگران در پیش چشم من در حال انجامش هستند و تازه مدام بهبه و چهچه میکنند و از صاحب سفره برای تهیهاش تشکر میکنند و به نوعی احساس میکند دیگران در حال دهنکجی کردن به او هستند؛ میزبان را معذب میکند، بدین سبب که میزبان قصد اکرام و اعزاز میهمانان را داشته است، اما اکنون او نیز به این فکر میکند که نهتنها سفرهام موجبات شادی آن میهمان گیاهخوار را فراهم نیاورد، بلکه ذهنش را مشغول کرد و ناراحتیاش را نیز موجب شد؛ و نهایتاً سایر میهمانان معذب میشوند، از این لحاظ که پیش خود فکر میکنند «یک نفر دارد به چشم جنایتکار در ما مینگرد! نکند واقعاً در حال جنایت باشیم؟». این البته حس خوبی نیست. دیگر وای به روزی که سر سفره بحثی نیز در بگیرد و میهمان گیاهخوار، قصد جدی برای اثبات حقانیت اخلاقی عمل پرهیزکارانۀ خود داشته باشد؛ عیش همه به معنای واقعی کلمه، منغص میشود. لذا رفتهرفته گیاهخواران از جمعهای رواداران فاصله میگیرند و این فاصله گرفتن و تنها شدن، اثرات سوء روانی خود را دارد و چهبسا از آن جمله، بدخویی و کجخلقی باشد. بنابراین یکی از آن شرایطِ بدخلقکنندۀ گیاهخواران، حضورشان در میان اکثریت روادار است.
اما در بسیاری موارد، گیاهخواران خود را با محیط منطبق میکنند و با شرایط دیگران کنار میآیند؛ مدارا میکنند و مدارا میشوند. رفتهرفته همه چیز در سکوت برگزار میشود و دیگر کسی به روی خود نمیآورد که در حال انجام چه عملی است و قرار است چگونه قضاوت شود و گهگداری هم که آن افکار پیشگفته (در سر سفره) در ذهن افراد میگذرد، یا به سبب تکراری شدن و نادیده گرفتن شدنهای فراوان، یا به سبب تصمیم قطعی افراد برای کنار آمدن با موضوع، دیگر کسی معذب نمیشود. بااینحال ممکن است از قبال این رفتار اخلاقی توسط گیاهخواران، نوعی تبختر اخلاقی به فرد گیاهخوار دست دهد؛ یعنی فرد گیاهخوار با خود بیندیشد که من نسبت به دیگران، رنج اخلاقی بیشتری را بر خود هموار کردهام؛ یعنی از لذت خوردن گوشت فروگذار کردهام و تازه خود را در موضع اقلیت قرار دادهام؛ لذا به سبب این رنج اخلاقی بیشتر، درجۀ اخلاقی بالاتری را نسبت به دیگرانِ گوشتخوار واجدم. این خودبرتربینی اخلاقی، در مقام نظر دچار تعارض درونی است؛ چراکه اخلاق ما را از تکبر و خودبرتربینی بر حذر میدارد؛ اما در مقام عمل، گریبانگیرمان میشود؛ اغلب زمانی که نسبت به یکی دو رفتار یا منش اخلاقی، بهویژه آنها که توسط اکثریت رعایت نمیشوند، توجه و مراقبت بسیار داریم و ناخواسته در نظام اخلاقی خویش دچار تبعیض میشویم؛ بدین معنا که به بعضی از دستورهای اخلاقی، اهمیت فراوان میدهیم و به بعضی دیگر، کمتوجهی میکنیم. بههرحال این خودبرتربینی نیز میتواند عاملی برای تندخویی باشد؛ چراکه معمولاً کسانی که خود را بالاتر از دیگران تصور میکنند، ولو اینکه در ظاهر نیز این برتری را به رو نیاورند، از طریق پرخاش و تندی، بهطور غیرمستیم نشانش میدهند. علتش نیز میتواند این باشد که چون خود را بالاتر از دیگران میدانند، نمیتوانند خود را جای آن دیگرانِ پایینتر از خود تصور کنند و به محض اینکه با توقعات و خواستههای آن دیگران مواجه میشوند، پیش خود میگویند: مگر کیست که به خود اجازه میدهد از من چنین چیزی بخواهد یا چنان چیزی را توقع کند؟ این پرخاش و تندی بهویژه در میان شاهان و اُمرا فراوان دیده میشود و مؤیدی است بر اینکه یکی از ثمرات بالاتر ایستادن نسبت به دیگران و بهویژه بالاتر دیدن خود نسبت به دیگران، عدم تحمل و درک آن دیگران را موجب میشود.
اما یک عامل سوم نیز ممکن است سبب تندخویی شود، و آن این است که فرد گیاهخوار، نتواند بههیچوجه رواداران را درک کند و از آنان متنفر شود. معمولاً افرادی که تازه گیاهخوار شدهاند، بهویژه اگر این تغییر رویه در سنین جوانی باشد، در معرض این آسیب قرار دارند که بهناگاه همۀ رواداران اطراف خویش را عدهای جلاد بالفطره و قاتل بیرحم بپندارند. آنان بدون اینکه به این فکر کنند که خودشان هم با همین روحیۀ اخلاقی و نرم و نازکشان، زمانی گوشت میخوردهاند، در ذهن خود جزیرهای از زندهخواران را تصور میکنند که هیچ مفری از آنان نیست و هر چقدر هم با آنان صحبت میشود، کمترین خمی به ابروی خود نمیآورند و بلکه او را به سبب افکارش دست میاندازند. این فرد، حتی اگر منزوی نشود و حتی اگر دچار خودبرتربینی اخلاقی هم نشود، کاملاً در معرض این آسیب قرار دارد که دیگرانی را که گوشت میخورند، صرفاً با برچسب «گوشتخوار» بشناسد و همۀ دیگر وجوه انسانی آنان را نادیده بگیرد. چنین نتیجهای، به منزلۀ بدترین نتیجۀ گیاهخوار شدن، بیشترین تندخویی را نیز موجب میشود. به تعبیر دیگر، این نیز نوعی انزواست؛ ولی اولاً بیش از آنکه انزوای بیرونی باشد، انزوای درونی است، و ثانیاً انزوایی است در میان خیل جلادان، نه در میان خیل انسانهای اندکی متفاوت. باز به بیان بهتر، باید گفت این انزوا، انزوای حداکثری است؛ چراکه فرد گیاهخوار، شخصیت خود را صرفاً به وجه گیاهخواری خود فروکاسته و شخصیت دیگران را به گوشتخواریشان، و از این حیث، نهایت اختلاف را میان خود و دیگران احساس میکند و به تبعش، از جمع به معنای مطلق کلمه، متنفر میشود. مسلم است که تنفر، میوهای جز تندخویی و کجخلقی ندارد.
برایناساس سه عامل انزوا، خودبرتربینی اخلاقی و تنفر از دیگران، میتوانند از عوامل تأثیرگذار غیرجسمانی گیاهخواری بر فرد گیاهخوار در میان جمع رواداران باشند. من خود به عنوان کسی که مدتی است تجربه ترک گوشت را دارد، به وجدان و شهود یافتهام که این آسیبها برای یک گیاهخوار محتمل است، و لازم است که با اصلاح نگرشهایی، از این آسیبها دوری شود. بنابراین نکاتی به ذهنم میرسد که با توجه جدی به آنها، این آسیبها به حداقل خواهند رسید یا دستکم کاهش خواهند یافت:
۱. همدلی نسبت به دیگران و خوشبینی: اخلاق، اولاً و بالذات مربوط به تعاملات ما با انسانهای دیگر است، و در این تعاملات، اول شرط اخلاقی زیستن، قرار دادن خود به جای دیگران است. شاید به همین خاطر است که اصل «هر آنچه را بر خود روا میداری، بر دیگران نیز روا بدار، و هر آنچه بر دیگران نمیپسندی، بر خود نیز مپسند»، به عنوان قاعدۀ زرین شناخته میشود؛ چراکه تکیۀ اصلی این قاعده، بر اصل همدلی است. من اگر بخواهم آنچه را بر خود روا میدارم، بر دیگران نیز روا بدارم، دائماً باید خودم را آنها و آنها را خودم تصور کنم. درباره رعایت احکام اخلاقی به طور کلی، و پرهیز از رواداری به طور خاص، همیشه باید به این فکر کنم که دیگران به نتیجهای که من درباره خوردن گوشت رسیدهام، نرسیدهاند، و سپس به این بیندیشم که اگر من هم به چنین نتیجهام که امروز رسیدهام، نمیرسیدم، قطعاً روادار میبودم نه گیاهخوار. چطور است که نمیپسندم کسی مرا به سبب عدم رعایت آنچه قبولش ندارم، نکوهش کند؟ بنابراین من نیز نباید دیگران را به سبب عدم رعایت آنچه من قبول دارم، اما آنها قبول ندارند، سرزنش کنم. این البته به هیچ وجه به معنای نسبیگرایی اخلاقی نیست؛ چراکه این نسبیت، نهایتاً در معرفتِ افراد نسبت به حقایق مطلق اخلاقی حاکم است، نه در خود آن اخلاقیات. به تعبیر دیگر، انسانها هستند که تصورات مختلفی از حقیقت دارند و باید این اختلافنظر را پذیرفت و به آن احترام گذاشت؛ اما این بدان معنا نیست که چون انسانها در تشخیصشان اختلاف دارند، حقیقت نیز مختلف و چندگانه باشد.
۲. تواضع اخلاقی: مسلم است که در عالم واقع و از نگاه دانای کل، اگر قرار باشد متر و معیاری برای داوری میان انسانها وجود داشته باشد، یکی از بهترین معیارها، معیار اخلاق است، و آن دانای کل فرضی، میتواند ببیند که کدام انسان اخلاقیتر و بنابراین نسبت به دیگران شایستهتر و والاتر است؛ اما خود انسانها چگونه میتوانند مطمئن باشند که اگر مثلاً چند اصل اخلاقی را رعایت کردند، برتر از دیگراناند؟ چگونه به آن علم مطلق رسیدهاند که بتوانند با توجه به همۀ ویژگیهای اکتسابی و غیراکتسابی، ظاهری و باطنی، و شرایط و اوضاع و احوال دیگران، جایگاه خود را در میان دیگران تخمین بزنند و آنگاه خود را بالاتر یا پایینتر ارزیابی کنند؟ مسلم است که با توجه به جهل بینهایت ما نسبت به این امور، داوری در این زمینه نیز کاملاً بیجا و اخلاقاً ناپذیرفتنی است و لذا همین اخلاق حکم میکند که من چه برای ارتقای وضع خودم و چه برای جلوگیری از نگاه حقارتبار به دیگران، همیشه خود را در پایینترین سطح اخلاقی در میان افراد جامعه ارزیابی کنم و به طور جدی، و نه صرفاً برای خودفریبی، به این باور برسم که به رغم همۀ تلاشم برای اخلاقی بودن، هیچ فضلی از این لحاظ بر دیگران ندارم.
۳. مدارا: تحمل دیدگاههای دیگران و دمخور بودن با آنان به رغم اختلاف نظرات، امری ناگزیر برای زندگی اجتماعی است، که در عین حال برکات فراوانی برای همه دارد. بااینحال در این باره سخن چندانی برای گفتن ندارم؛ چراکه فکر میکنم اگر کسی بپذیرد که باید با دیگران همدلی داشته باشد و در عین حال تواضع اخلاقی را نیز پاس بدارد، خودبهخود در مقام عمل نیز اهل مدارا خواهد بود. البته روشن است که مدارا به معنای دورویی و نقش بازی کردن نیست؛ صرفاً به معنای پذیرش آرا و انظار دیگران با روی باز و عدم تندی و درشتی با آنها به سبب افکار متفاوتشان است.
در پایان باید گفت به نظر میرسد این روایت و روایات مشابهش، به نوعی در صدد توصیه به اعتدال و میانهروی و پرهیز دادن از افراط و تفریط هستند؛ چراکه در روایتی دیگر از امام اول شیعیان، بلافاصله پس از همین مضمون، خوردن مداوم گوشت به مدت چهل روز نیز عاملی برای سنگدلی اعلام شده است (من ترک اللحم أربعین یوما ساء خلقه، و من داوم علیه أربعین یوما قسی قلبه) (مهدی نراقی، جامع السعادات، نشر مؤسسه الاعلمی، بیروت، ج۲، ص۱۷). این مسئله نیاز به بررسی جداگانه دارد که آیا میتوان گفت گوشتخواری (همانند نفس غذا خوردن) امری است که صرفاً افراط و تفریطش ناشایست است، یا نه، مطلقاً عملی غیراخلاقی است (همانند قتل نفس). بااینحال میتوان مطمئن بود که اگر کسی وجداناً یا استدلالاً گوشتخواری را به لحاظ اخلاقی ناشایست یافته باشد، دعوت او به رعایت اعتدال در این زمینه (خوردن گهگاهی گوشت) چندان معقول و اثربخش نیست؛ تقریباً همانطور که وقتی مسلمانان شرابخواری را حرام میدانند، نمیتوان انتظار داشت که با دعوت ایشان به رعایت حد اعتدال و مثلاً گفتنِ اینکه «خوردنِ هفتهای یک لیوان شراب ناب، تضمینکننده سلامت قلب و ایمنی در برابر سرطان است و فقط زیادهروی در مشروب است که زیان دارد (چنانکه برخی مدعی هستند)»، قانع شوند و تن به خوردن شراب دهند.
* دانشآموخته فلسفه
————————————-
پینوشتها
[۱]. راستش اگر بتوان جمع معتنابهی از گیاهخواران را نشان داد که به رغم تغییر رژیم غذایی گوشتی به رژیم گیاهی و گذشتن چهل روز یا بیشتر از گیاهخواری آنان، همچنان خوشخلقاند و کسی در آنان تغییری به سمت بدخلقی احساس نکرده است، آنگاه بطلان محتوای ظاهری این روایت، دستکم به نحو موجبۀ کلیهاش، روشن خواهد شد؛ اما اقتضای برخورد همدلانه و جدی، این است که روایت تا حد ممکن حمل بر احسن شود و اشکالش به گیاهخواری تا حد ممکن قوی فرض شود. لذا بهتر است مثلاً عدد چهل، عدد کثرت فرض شود؛ هر «کس»، هر انسانِ مسلمانِ معتقدِ متوجه، یا هر انسان اخلاقیِ دغدغهمند یا موارد مشابه فرض شود؛ و بدخلقی، اعم از بدخلقی ظاهری با همۀ اطرافیان و بدخلقیهای اندک و نسبی (نسبت به پیش از گوشتخواری) و نه با همۀ اطرافیان، بلکه مثلاً صرفاً با اطرافیان نزدیک در نظر گرفته شود.
[۲]. از این به بعد برای اینکه به کسانی که گوشت خوردن را مجاز میدانند و گوشت میخورند، خواهم گفت: روادار؛ چراکه تعبیر گوشتخوار، اولاً تعبیر دقیقی برای انسانها نیست، زیرا همۀ کسانی که گوشت میخورند، از گیاهان نیز به عنوان منبع غذایی استفاده میکنند و صرفاً گوشتخوار نیستند بلکه درواقع همهچیزخوارند؛ ثانیاً زدن برچسبی به این صراحت بر انسانها، صرفاً به دلیل آنچه عادتاً میخورند، نوعی فروکاستن شخصیت آنها به خوراکی است که مصرف میکنند و این، منصفانه نیست. البته تعبیر روادار نیز فقط از حیث صراحت با تعبیر گوشتخوار متفاوت است و در واقع تعبیری ضیقخناقی است، تا کار این مقاله به پیش رود و منظور منتقل شود؛ وگرنه شاید تعبیر مناسب این بود که هر بار برای گیاهخواران گفته شود: «انسانهایی با همۀ شئون انسانی که تحصیل میکنند، تفریح میکنند، ورزش میکنند، میخوابند، فیلم میبینند و… و غذای گیاهی میخورند و…» و برای رواداران گفته شود: «انسانهایی با همۀ شئون انسانی که تحصیل میکنند، تفریح میکنند، ورزش میکنند، میخوابند، فیلم میبینند و… و غذاهای هم گیاهی و هم گوشتی میخورند و …».
با تشکر از استاد محترم بنده بنظرم ما با یک مشکلی مواجه هستیمکه قادر به رها شدن از آن هم نیستیم و آن اینکه سر منشا هر بحثی باید یک روایت و یا حدیث باشد. یعنی این نوع احادیث متور محرکه ما میشوند. همین دست آویختن به احادیث مقئاری از انرژی بحث را میگیرد و نویسنده باید مدام با نوعی عذر خواهی مداوم سر کند که منظوری از حرف خود ندارد. موضوع گیاه خواری و گوشت خواری از زوایای مختلف مطرح است .لی درگیر شدن در مباحث روائی هیچ فایده ای هم ندارد.
ضمن تشکر از مطلبتان،اتفاقا آقای منصوری هم در وبلاگhttp://amansouri.blogfa.com/مقاله نسبتا مفصلی در ۳ قسمت در اینباره نوشته اند . رویکرد ایشان هم به این مقوله از جهت اخلاقی و البته زیست محیطی است.