رابطۀ گیاهخواری و بداخلاقی

نیلوفر – مرتضی طباطبایی* :  در حدیثی از امام ششم شیعیان آمده است: مَن تَرَکَ اللَحمَ اَربَعینَ یوماً، ساءَ خُلُقه؛ «هر کس چهل روز گوشت نخورد، خُلق و خویش بد می‎گردد» (حر عاملی، وسائل الشیعه، دار احیاء التراث العربی، بیروت، ج۱۷، ص۲۶).  اینکه این حدیث چقدر موثق است و آیا واقعاً از زبان امام ششم شیعیان صادر شده است یا…

نیلوفر – مرتضی طباطبایی* :  در حدیثی از امام ششم شیعیان آمده است: مَن تَرَکَ اللَحمَ اَربَعینَ یوماً، ساءَ خُلُقه؛ «هر کس چهل روز گوشت نخورد، خُلق و خویش بد می‎گردد» (حر عاملی، وسائل الشیعه، دار احیاء التراث العربی، بیروت، ج۱۷، ص۲۶).  اینکه این حدیث چقدر موثق است و آیا واقعاً از زبان امام ششم شیعیان صادر شده است یا نه، محل بحث من نیست. به نظرم در مسائل تاریخی، نمی‎توان به اتقان صد درصد رسید.

از طرفی به این بحث نیز نخواهم پرداخت که آیا هر آنچه یک امام شیعه بگوید، کاملاً صحیح و تردیدناپذیر است یا می‎توان در آن شک کرد؛ ممکن است در این باره نیز شبهات و تردیدهایی مطرح باشد. پس چرا این حدیث را نقل کرده‎ام و در صدد بررسی‎اش هستم؟ این روایت، صرفاً شاهدی است بر آنچه گاه از ذهنم می‎گذرد که مبادا یک رفتار اخلاقی، دارای پیامدهای غیراخلاقی باشد. به تعبیر دیگر، اگر در مقام یک آسیب‎شناس بخواهیم به آسیب‎های احتمالی گیاهخواری در حوزۀ اخلاق بپردازیم، یکی از انتقادات وارد بر این منش پرهیزکارانه، که دست‎کم به ذهن یک انسان رسیده است (فارغ از اینکه این انسان کیست و سخنانش چقدر معتبر است)، این است که ترک گوشت موجب بدخلقی می‎شود. بنابراین شایسته است که گیاهخواری از این حیث آسیب‎شناسی شود و دلایل احتمالی بیان این سخن واکاوی گردد.

 مقدمتاً بگویم در اینجا گوشت نخوردن و آسیب‎‎هایش را از این لحاظ بررسی می‎کنم که به عنوان عملی اخلاقی در پیش گرفته شده باشد؛ بدین‎معناکه فرد گیاهخوار، با داشتن دغدغه‎های صرفاً اخلاقی، یعنی آسیب‎ نرساندن و رنج نرساندن به یک موجود جاندار، یا آسیب نرساندن به محیط زیست به طور کلی (مثلاً صرفه‎جویی در آب)، دست از خوردن گوشت کشیده باشد؛ نه با دغدغه‎های متنوع دیگر، از قبیل دغدغۀ سلامت جسمی یا سلامت روحی، دغدغه‎های عرفانی و معنوی، دغدغه‎های اقتصادی یا صرفاً به پیروی از مُدهای زمانه.

به عنوان کسی که چند سالی است دیگر گوشت نمی‎خورد، می‎توانم تصدیق کنم که محتمل است گیاهخواری طولانی‎مدت، در شرایطی ویژه، به بدخلقی بینجامد. بنابراین با حمل به احسن کردن این روایت، می‎کوشم از زوایای متفاوت و به طور همدلانه به این روایت بنگرم،[۱] و دریابم که در چه شرایط و مواقعی، گیاهخواری به بدخلقی می‎انجامد و سپس بررسی کنم که آیا مفری از این شرایط و مواقع هست، یا باید الزاماً میان خوش‎خلقی و گیاهخواری، یکی را انتخاب کنیم.

در روایت گفته شده است: نخوردن گوشت به مدت چهل روز، به بدخلقی می‎انجامد؛ بنابراین در اینجا، تأکید بر نخوردن گوشت است، و نه بر خوردن گیاه. به تعبیر دیگر، آنچه ما را بدخلق می‎کند، خوردن گیاهان نیست، بلکه تأمین نشدن نیاز فرد به گوشت است. ازاین‎رو دو احتمال اصلی وجود دارد: یا منظور این است که به سبب تأمین نشدن این نیاز فیزیولوژیک، دستگاه فیزیکی بدن دچار اختلال یا ضعفی می‎شود که این ضعف، اثرش را بر خلق و خو نیز می‎گذارد؛ یا منظور این است که خوردن گوشت، سوای اثرات مستقیم جسمانی و به تبعش اثرات غیرمستقیم بر روان و خلق و خو، اثر مستقیمی نیز بر روح و روان و به‎تبعش بر خلق و خو دارد.

من صلاحیت پرداختن به مورد اول را ندارم؛ چراکه ضعف یا اختلال بدنیِ ناشی از نخوردن گوشت در طولانی‎مدت (با حمل به احسن و نگاه همدلانه، فرض می‎کنیم که عدد چهل، عدد کثرت است نه لزوماً عددی دقیق و علمی) و اینکه این ضعف آنقدر جدی باشد که بتواند بر خلق و خو نیز اثر بگذارد (آنگونه که در اینجا ادعا شده)، در صلاحیت علم پزشکی است و اگر اجماع پزشکی در این باره حاصل شود، استدلالی قابل اعتناست؛ هرچند بسیاری نیز معتقدند اساساً گیاهخواری است که انسان را از لحاظ روحی سبک می‎کند و طبع اخلاقی را نیز لطیف‎تر می‎سازد؛ اما جدا از این بحث و اینکه علم پزشکی در نهایت کدام طرفش را ثابت کند، می‎توانم بگویم که اگر دلیل مد نظر گویندۀ روایت برای چنین تأثیری، دلیل فیزیکی باشد و اگر به سبب چنین تأثیری، بتوان گیاهخواری را عملی مُضر و بنابراین باطل شمرد، این سخن لوازم ناخوشایندی برای متدینان مسلمان خواهد داشت؛ از جمله اینکه اگر پزشکی ثابت کند هر یک از دستورهای دینیِ مرتبط با رژیم غذایی، برای بدن آسیبی از این دست دارد، آنگاه باید نظیر همین حکم دربارۀ ترک گوشت را دربارۀ آن دستور دینی نیز پذیرفت. برای مثال اگر پزشکی ثابت کند که روزه گرفتن، ضعف بدنی‎ای را موجب می‎شود که بر اثر آن، خلق و خو نیز تأثیر سوء می‎پذیرد، روزه گرفتن نیز باید عملی باطل یا مکروه اعلام شود.

اما جدا از این پاسخ نقضی، انصافاً به نظر می‎رسد که اگر دلیل کسی برای گیاهخواری، صرفاً دلیل اخلاقی باشد (نه دلایل عرفانی یا اقتصادی)، و برایش مسلم شود که گیاهخواری موجب ضعف بدنی‎اش شده، و ضعف بدنی‎اش نیز علت تامۀ بدخلقی‎هایش است، باید ببیند میان خوش‎خلقی و گیاهخواری، کدام‎یک برایش اولویت اخلاقی بالاتری دارد. من خود معتقدم برای یک انسان اجتماعی که دائماً با مردم سروکار دارد، خوش‎خلقی اولویت بالاتری دارد و برای انسان منزوی و جمع‎گریز، گیاهخواری.

اما بپردازیم به احتمال دوم؛ یعنی اینکه منظور صاحب سخن، نه تأثیر غیرمستقیم جسمانی، بلکه این بوده که اساساً خوردن گوشت، مستقیماً تأثیری روحانی (غیرجسمانی) دارد و حتی اگر علم پزشکی ثابت کند که گوشت بر سلامت جسمی ما اثر مهمی ندارد، باز هم باید گوشت خورد. شخصاً با کسانی برخورد داشته‎ام که به چنین تأثیری برای گوشت باور دارند و لذا خوردن حدِ اندکی از گوشت را نوعی عمل عبادی یا حتی معنوی به شمار می‎آورند. چگونه می‎توان برای خوردن گوشت، تأثیری روحانی در نظر گرفت؟ در اینجا باز دو احتمال وجود دارد: یا تأثیرات ماورایی و دور از دسترس فهم و علم بشری مد نظر است، و یا تأثیرات قابل تحقیق. من باز درباره تأثیرات ماورایی چیزی نمی‎دانم و سخنی برای گفتن ندارم. البته معتقد به چنین تأثیراتی هم نیستم و نمی‎دانم با چه سازوکاری باید به چنین چیزهایی معتقد شوم؛ بنابراین به آن نمی‎پردازم؛ ولی اخلاقاً و از جهت رعایت اخلاق پژوهش نیز پرداختن به چنین اموری را بر خود واجب نمی‎دانم؛ چراکه این دست عقاید فراعقلی در میان آدمیان بی‎شمار است و از سوی دیگر، کمترین ابزار برای بررسی درستی آنها موجود! بنابراین اگر بخواهم به آنها بپردازم، هرچه بیشتر بکوشم، کمتر توفیق خواهم یافت.

اما دربارۀ تأثیرات روحانیِ قابلِ تحقیق گوشتخواری چطور؟ آیا می‎توان تبیینی به دست داد که نشان دهد نخوردن گوشت، تأثیر مستقیم روحانی بر گیاهخواران می‎گذارد که به خُلق و خویشان آسیب می‎رساند. عمدۀ تمرکز من در این مقاله بر این بحث است و لذا آنچه را بر حسب مشاهدات بیرونی و تأملات درونی از این حیث به ذهنم رسیده است، بیان می‎کنم.

تأثیر معنوی اول که به ذهنم می‎رسد، تأثیر سوء گیاهخواری بر روان انسان از حیث عدم همرنگی با جماعت و انزوای ناشی از آن است. معمولاً گیاهخواران در جوامع مسلمان، در اقلیت مطلق هستند. این انزوا، ازآنجاکه مرتبط با یکی از لذاید روزمره است، انزوایی جدی است؛ چراکه یک گیاهخوارِ مستقر در میان جماعت روادار (کسانی که گوشت هم می‎خورند)،[۲] یا به محافل شام و ناهار رواداران دعوت نمی‎شود، یا به دعوتشان پاسخ مثبت نمی‎دهد و یا اگر دعوت بشود و پاسخ مثبت نیز بدهد، اولاً خودش، ثانیاً میزبان و ثالثاً میهمانان دیگر را، با درجات متفاوتی، معذب می‎کند. خودش معذب است، چون دائماً به این فکر می‎کند که آنچه من عملی غیراخلاقی می‎دانم، دیگران در پیش چشم من در حال انجامش هستند و تازه مدام به‎به و چه‎چه می‎کنند و از صاحب سفره برای تهیه‎اش تشکر می‎کنند و به نوعی احساس می‎کند دیگران در حال دهن‎کجی کردن به او هستند؛ میزبان را معذب می‎کند، بدین سبب که میزبان قصد اکرام و اعزاز میهمانان را داشته است، اما اکنون او نیز به این فکر می‎کند که نه‎تنها سفره‎ام موجبات شادی آن میهمان گیاهخوار را فراهم نیاورد، بلکه ذهنش را مشغول کرد و ناراحتی‎اش را نیز موجب شد؛ و نهایتاً سایر میهمانان معذب می‎شوند، از این لحاظ که پیش خود فکر می‎کنند «یک نفر دارد به چشم جنایتکار در ما می‎نگرد! نکند واقعاً در حال جنایت باشیم؟». این البته حس خوبی نیست. دیگر وای به روزی که سر سفره بحثی نیز در بگیرد و میهمان گیاهخوار، قصد جدی برای اثبات حقانیت اخلاقی‎ عمل پرهیزکارانۀ خود داشته باشد؛ عیش همه به معنای واقعی کلمه، منغص می‎شود. لذا رفته‎رفته گیاهخواران از جمع‎های رواداران فاصله می‎گیرند و این فاصله گرفتن و تنها شدن، اثرات سوء روانی خود را دارد و چه‎بسا از آن جمله، بدخویی و کج‎خلقی باشد. بنابراین یکی از آن شرایطِ بدخلق‎کنندۀ گیاهخواران، حضورشان در میان اکثریت روادار است.

اما در بسیاری موارد، گیاهخواران خود را با محیط منطبق می‎کنند و با شرایط دیگران کنار می‎آیند؛ مدارا می‎کنند و مدارا می‎شوند. رفته‎رفته همه چیز در سکوت برگزار می‎شود و دیگر کسی به روی خود نمی‎آورد که در حال انجام چه عملی است و قرار است چگونه قضاوت شود و گه‎گداری هم که آن افکار پیش‏گفته (در سر سفره) در ذهن افراد می‎گذرد، یا به سبب تکراری شدن و نادیده گرفتن شدن‎های فراوان، یا به سبب تصمیم قطعی افراد برای کنار آمدن با موضوع، دیگر کسی معذب نمی‎شود. بااین‎حال ممکن است از قبال این رفتار اخلاقی توسط گیاهخواران، نوعی تبختر اخلاقی به فرد گیاهخوار دست دهد؛ یعنی فرد گیاهخوار با خود بیندیشد که من نسبت به دیگران، رنج اخلاقی بیشتری را بر خود هموار کرده‎ام؛ یعنی از لذت خوردن گوشت فروگذار کرده‎ام و تازه خود را در موضع اقلیت قرار داده‎ام؛ لذا به سبب این رنج اخلاقی بیشتر، درجۀ اخلاقی بالاتری را نسبت به دیگرانِ گوشتخوار واجدم. این خودبرتربینی اخلاقی، در مقام نظر دچار تعارض درونی است؛ چراکه اخلاق ما را از تکبر و خودبرتربینی بر حذر می‎دارد؛ اما در مقام عمل، گریبانگیرمان می‎شود؛ اغلب زمانی که نسبت به یکی دو رفتار یا منش اخلاقی، به‎ویژه آنها که توسط اکثریت رعایت نمی‎شوند، توجه و مراقبت بسیار داریم و ناخواسته در نظام اخلاقی‎ خویش دچار تبعیض می‎شویم؛ بدین معنا که به بعضی از دستورهای اخلاقی، اهمیت فراوان می‎دهیم و به بعضی دیگر، کم‎توجهی می‎کنیم. به‎هرحال این خودبرتربینی نیز می‎تواند عاملی برای تندخویی باشد؛ چراکه معمولاً کسانی که خود را بالاتر از دیگران تصور می‎کنند، ولو اینکه در ظاهر نیز این برتری را به رو نیاورند، از طریق پرخاش و تندی، به‎طور غیرمستیم نشانش می‎دهند. علتش نیز می‎تواند این باشد که چون خود را بالاتر از دیگران می‎دانند، نمی‎توانند خود را جای آن دیگرانِ پایین‎تر از خود تصور کنند و به محض اینکه با توقعات و خواسته‎های آن دیگران مواجه می‎شوند، پیش خود می‎گویند: مگر کیست که به خود اجازه می‎دهد از من چنین چیزی بخواهد یا چنان چیزی را توقع کند؟ این پرخاش و تندی به‎ویژه در میان شاهان و اُمرا فراوان دیده می‎شود و مؤیدی است بر اینکه یکی از ثمرات بالاتر ایستادن نسبت به دیگران و به‎ویژه بالاتر دیدن خود نسبت به دیگران، عدم تحمل و درک آن دیگران را موجب می‎شود.

اما یک عامل سوم نیز ممکن است سبب تندخویی شود، و آن این است که فرد گیاهخوار، نتواند به‎هیچ‎وجه رواداران را درک کند و از آنان متنفر شود. معمولاً افرادی که تازه گیاهخوار شده‎اند، به‎ویژه اگر این تغییر رویه در سنین جوانی باشد، در معرض این آسیب قرار دارند که به‎ناگاه همۀ رواداران اطراف خویش را عده‎ای جلاد بالفطره و قاتل بی‎رحم بپندارند. آنان بدون اینکه به این فکر کنند که خودشان هم با همین روحیۀ اخلاقی و نرم و نازکشان، زمانی گوشت می‎خورده‎اند، در ذهن خود جزیره‎ای از زنده‎خواران را تصور می‎کنند که هیچ مفری از آنان نیست و هر چقدر هم با آنان صحبت می‎شود، کمترین خمی به ابروی خود نمی‎آورند و بلکه او را به سبب افکارش دست می‎اندازند. این فرد، حتی اگر منزوی نشود و حتی اگر دچار خودبرتربینی اخلاقی هم نشود، کاملاً در معرض این آسیب قرار دارد که دیگرانی را که گوشت ‎می‎خورند، صرفاً با برچسب «گوشتخوار» بشناسد و همۀ دیگر وجوه انسانی آنان را نادیده بگیرد. چنین نتیجه‎ای، به منزلۀ بدترین نتیجۀ گیاهخوار شدن، بیشترین تندخویی را نیز موجب می‎شود. به تعبیر دیگر، این نیز نوعی انزواست؛ ولی اولاً بیش از آنکه انزوای بیرونی باشد، انزوای درونی است، و ثانیاً انزوایی است در میان خیل جلادان، نه در میان خیل انسان‎های اندکی متفاوت. باز به بیان بهتر، باید گفت این انزوا، انزوای حداکثری است؛ چراکه فرد گیاهخوار، شخصیت خود را صرفاً به وجه گیاهخواری خود فروکاسته و شخصیت دیگران را به گوشتخواری‎شان، و از این حیث، نهایت اختلاف را میان خود و دیگران احساس می‎کند و به تبعش، از جمع به معنای مطلق کلمه، متنفر می‎شود. مسلم است که تنفر، میوه‎ای جز تندخویی و کج‎خلقی ندارد.

براین‎اساس سه عامل انزوا، خودبرتربینی اخلاقی و تنفر از دیگران، می‎توانند از عوامل تأثیرگذار غیرجسمانی گیاهخواری بر فرد گیاهخوار در میان جمع رواداران باشند. من خود به عنوان کسی که مدتی است تجربه ترک گوشت را دارد، به وجدان و شهود یافته‎ام که این آسیب‎ها برای یک گیاهخوار محتمل است، و لازم است که با اصلاح نگرش‎هایی، از این آسیب‎ها دوری شود. بنابراین نکاتی به ذهنم می‎رسد که با توجه جدی به آنها، این آسیب‎ها به حداقل خواهند رسید یا دست‎کم کاهش خواهند یافت:

۱. همدلی نسبت به دیگران و خوش‎بینی: اخلاق، اولاً و بالذات مربوط به تعاملات ما با انسان‎های دیگر است، و در این تعاملات، اول شرط اخلاقی زیستن، قرار دادن خود به جای دیگران است. شاید به همین خاطر است که اصل «هر آنچه را بر خود روا می‎داری، بر دیگران نیز روا بدار، و هر آنچه بر دیگران نمی‎پسندی، بر خود نیز مپسند»، به عنوان قاعدۀ زرین شناخته می‎شود؛ چراکه تکیۀ اصلی این قاعده، بر اصل همدلی است. من اگر بخواهم آنچه را بر خود روا می‎دارم، بر دیگران نیز روا بدارم، دائماً باید خودم را آنها و آنها را خودم تصور کنم. درباره رعایت احکام اخلاقی به طور کلی، و پرهیز از رواداری به طور خاص، همیشه باید به این فکر کنم که دیگران به نتیجه‎ای که من درباره خوردن گوشت رسیده‎ام، نرسیده‎اند، و سپس به این بیندیشم که اگر من هم به چنین نتیجه‎ام که امروز رسیده‎ام، نمی‎رسیدم، قطعاً روادار می‎بودم نه گیاهخوار. چطور است که نمی‎پسندم کسی مرا به سبب عدم رعایت آنچه قبولش ندارم، نکوهش کند؟ بنابراین من نیز نباید دیگران را به سبب عدم رعایت آنچه من قبول دارم، اما آنها قبول ندارند، سرزنش کنم. این البته به هیچ وجه به معنای نسبی‎گرایی اخلاقی نیست؛ چراکه این نسبیت، نهایتاً در معرفتِ افراد نسبت به حقایق مطلق اخلاقی حاکم است، نه در خود آن اخلاقیات. به تعبیر دیگر، انسان‎ها هستند که تصورات مختلفی از حقیقت دارند و باید این اختلاف‎نظر را پذیرفت و به آن احترام گذاشت؛ اما این بدان معنا نیست که چون انسان‎ها در تشخیصشان اختلاف دارند، حقیقت نیز مختلف و چندگانه باشد.

۲. تواضع اخلاقی: مسلم است که در عالم واقع و از نگاه دانای کل، اگر قرار باشد متر و معیاری برای داوری میان انسان‎ها وجود داشته باشد، یکی از بهترین معیارها، معیار اخلاق است، و آن دانای کل فرضی، می‎تواند ببیند که کدام انسان اخلاقی‎تر و بنابراین نسبت به دیگران شایسته‎تر و والاتر است؛ اما خود انسان‎ها چگونه می‎توانند مطمئن باشند که اگر مثلاً چند اصل اخلاقی را رعایت کردند، برتر از دیگران‎اند؟ چگونه به آن علم مطلق رسیده‎اند که بتوانند با توجه به همۀ ویژگی‎های اکتسابی و غیراکتسابی، ظاهری و باطنی، و شرایط و اوضاع و احوال دیگران، جایگاه خود را در میان دیگران تخمین بزنند و آنگاه خود را بالاتر یا پایین‎تر ارزیابی کنند؟ مسلم است که با توجه به جهل بی‎نهایت ما نسبت به این امور، داوری در این زمینه نیز کاملاً بیجا و اخلاقاً ناپذیرفتنی است و لذا همین اخلاق حکم می‎کند که من چه برای ارتقای وضع خودم و چه برای جلوگیری از نگاه حقارت‎بار به دیگران، همیشه خود را در پایین‎ترین سطح اخلاقی در میان افراد جامعه ارزیابی کنم و به طور جدی، و نه صرفاً برای خودفریبی، به این باور برسم که به رغم همۀ تلاشم برای اخلاقی بودن، هیچ فضلی از این لحاظ بر دیگران ندارم.

۳. مدارا: تحمل دیدگاه‎های دیگران و دمخور بودن با آنان به رغم اختلاف نظرات، امری ناگزیر برای زندگی اجتماعی است، که در عین حال برکات فراوانی برای همه دارد. بااین‎حال در این باره سخن چندانی برای گفتن ندارم؛ چراکه فکر می‎کنم اگر کسی بپذیرد که باید با دیگران همدلی داشته باشد و در عین حال تواضع اخلاقی را نیز پاس بدارد، خودبه‎خود در مقام عمل نیز اهل مدارا خواهد بود. البته روشن است که مدارا به معنای دورویی و نقش بازی کردن نیست؛ صرفاً به معنای پذیرش آرا و انظار دیگران با روی باز و عدم تندی و درشتی با آنها به سبب افکار متفاوتشان است.

در پایان باید گفت به نظر می‎رسد این روایت و روایات مشابهش، به نوعی در صدد توصیه به اعتدال و میانه‎روی و پرهیز دادن از افراط و تفریط هستند؛ چراکه در روایتی دیگر از امام اول شیعیان، بلافاصله پس از همین مضمون، خوردن مداوم گوشت به مدت چهل روز نیز عاملی برای سنگدلی اعلام شده است (من ترک اللحم أربعین یوما ساء خلقه، و من داوم علیه أربعین یوما قسی قلبه) (مهدی نراقی، جامع السعادات، نشر مؤسسه الاعلمی، بیروت، ج۲، ص۱۷). این مسئله نیاز به بررسی جداگانه دارد که آیا می‎توان گفت گوشتخواری (همانند نفس غذا خوردن) امری است که صرفاً افراط و تفریطش ناشایست است، یا نه، مطلقاً عملی غیراخلاقی است (همانند قتل نفس). بااین‎حال می‎توان مطمئن بود که اگر کسی وجداناً یا استدلالاً گوشتخواری را به لحاظ اخلاقی ناشایست یافته باشد، دعوت او به رعایت اعتدال در این زمینه (خوردن گهگاهی گوشت) چندان معقول و اثربخش نیست؛ تقریباً همانطور که وقتی مسلمانان شرابخواری را حرام می‎دانند، نمی‎توان انتظار داشت که با دعوت ایشان به رعایت حد اعتدال و مثلاً گفتنِ اینکه «خوردنِ هفته‎ای یک لیوان شراب ناب، تضمین‎کننده سلامت قلب و ایمنی در برابر سرطان است و فقط زیاده‎روی در مشروب است که زیان دارد (چنانکه برخی مدعی هستند)»، قانع شوند و تن به خوردن شراب دهند.

 

* دانش‎آموخته فلسفه

 ————————————-

 پی‌نوشت‌ها

 [۱]. راستش اگر بتوان جمع معتنابهی از گیاهخواران را نشان داد که به رغم تغییر رژیم غذایی گوشتی به رژیم گیاهی و گذشتن چهل روز یا بیشتر از گیاهخواری آنان، همچنان خوش‎خلق‎اند و کسی در آنان تغییری به سمت بدخلقی احساس نکرده است، آنگاه بطلان محتوای ظاهری این روایت، دست‎کم به نحو موجبۀ کلیه‎اش، روشن خواهد شد؛ اما اقتضای برخورد همدلانه و جدی، این است که روایت تا حد ممکن حمل بر احسن شود و اشکالش به گیاهخواری تا حد ممکن قوی فرض شود. لذا بهتر است مثلاً عدد چهل، عدد کثرت فرض شود؛ هر «کس»، هر انسانِ مسلمانِ معتقدِ متوجه، یا هر انسان اخلاقیِ دغدغه‎مند یا موارد مشابه فرض شود؛ و بدخلقی، اعم از بدخلقی ظاهری با همۀ اطرافیان و بدخلقی‎های اندک و نسبی (نسبت به پیش از گوشتخواری) و نه با همۀ اطرافیان، بلکه مثلاً صرفاً با اطرافیان نزدیک در نظر گرفته شود.

 

[۲]. از این به بعد برای اینکه به کسانی که گوشت خوردن را مجاز می‎دانند و گوشت می‎خورند، خواهم گفت: روادار؛ چراکه تعبیر گوشتخوار، اولاً تعبیر دقیقی برای انسان‎ها نیست، زیرا همۀ کسانی که گوشت می‎خورند، از گیاهان نیز به عنوان منبع غذایی استفاده می‎کنند و صرفاً گوشتخوار نیستند بلکه درواقع همه‎چیزخوارند؛ ثانیاً زدن برچسبی به این صراحت بر انسان‎ها، صرفاً به دلیل آنچه عادتاً می‎خورند، نوعی فروکاستن شخصیت آنها به خوراکی است که مصرف می‎کنند و این، منصفانه نیست. البته تعبیر روادار نیز فقط از حیث صراحت با تعبیر گوشتخوار متفاوت است و در واقع تعبیری ضیق‎خناقی است، تا کار این مقاله به پیش رود و منظور منتقل شود؛ وگرنه شاید تعبیر مناسب این بود که هر بار برای گیاهخواران گفته شود: «انسان‎هایی با همۀ شئون انسانی که تحصیل می‎کنند، تفریح می‎کنند، ورزش می‎کنند، می‎خوابند، فیلم می‎بینند و… و غذای گیاهی می‎خورند و…» و برای رواداران گفته شود: «انسان‎هایی با همۀ شئون انسانی که تحصیل می‎کنند، تفریح می‎کنند، ورزش می‎کنند، می‎خوابند، فیلم می‎بینند و… و غذاهای هم گیاهی و هم گوشتی می‎خورند و …».

 

۰ ۰ آرا
ارزیابی شما
صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید:

عضویت
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
Inline Feedbacks
مشاهده همه ی نظرات
علوی
علوی
تیر ۲۱, ۱۳۹۶ ۳:۳۱ ق٫ظ

با تشکر از استاد محترم بنده بنظرم ما با یک مشکلی مواجه هستیمکه قادر به رها شدن از آن هم نیستیم و آن اینکه سر منشا هر بحثی باید یک روایت و یا حدیث باشد. یعنی این نوع احادیث متور محرکه ما میشوند. همین دست آویختن به احادیث مقئاری از انرژی بحث را میگیرد و نویسنده باید مدام با نوعی عذر خواهی مداوم سر کند که منظوری از حرف خود ندارد. موضوع گیاه خواری و گوشت خواری از زوایای مختلف مطرح است .لی درگیر شدن در مباحث روائی هیچ فایده ای هم ندارد.

صدر
صدر
تیر ۱۹, ۱۳۹۶ ۶:۰۶ ق٫ظ

ضمن تشکر از مطلبتان،اتفاقا آقای منصوری هم در وبلاگhttp://amansouri.blogfa.com/مقاله نسبتا مفصلی در ۳ قسمت در اینباره نوشته اند . رویکرد ایشان هم به این مقوله از جهت اخلاقی و البته زیست محیطی است.

2
0
دیدگاه خود را با نویسنده و خوانندگان در میان بگذاریدx