انتقاد به تلقی خداوند در روشنفکری دینی سروش و پروژه عقلانیت و معنویت ملکیان

علی هراتی: دکارت شاخص ترین کسی است که ادعای فلسفه بدون پیش فرض آورد ولی بعدها با فلسفه های پدیدار شناسی هرمنوتیک مشخص شد این ادعا اشتباه است. پیش فرض ها صرفا مانع تفکر راستین نیستند بلکه گاهی وقت ها پیش فرض ها رشد دهنده تفکر هستند. گادامر می گفت پروژه شک دکارتی بدون شک به پوچ گرایی و نیهیلیسم…

علی هراتی: دکارت شاخص ترین کسی است که ادعای فلسفه بدون پیش فرض آورد ولی بعدها با فلسفه های پدیدار شناسی هرمنوتیک مشخص شد این ادعا اشتباه است. پیش فرض ها صرفا مانع تفکر راستین نیستند بلکه گاهی وقت ها پیش فرض ها رشد دهنده تفکر هستند. گادامر می گفت پروژه شک دکارتی بدون شک به پوچ گرایی و نیهیلیسم منجر می شود. البته فلسفه دکارت بهره های بزرگی از حقیقت دارد ولی ما باید به جای نیست و نابود کردن پیش فرض ها، مدیریت و کنترل کردن پیش فرض ها را یاد بگیریم. مهم ترین این پیش فرض ها، وجود حقیقت استعلایی و مطلق و به زبان دین خداوند است.

بدون این پیش فرض، انتقاد کردن هیچ پشتوانه ای ندارد و تا حد نق زدن و غرولند های دور همی تقلیل داده می شود. البته در دنیای سنت با تصور های اشتباه خداوند مبارزه می شد و مثلا به جای تصور های مشرکانه و ظالمانه از خدا، تصور های موحدانه و عادلانه پیشنهاد می شد. اما در دنیای مدرن به طور کلی خداوند یا تا حد یک فرض معقول و مفهوم صرف تقلیل داده شد یا به طور کلی مانند مارکس و فروید کنار گذاشته شد یا با لاادری گری های راسل وار بی تفاوت از کنارش عبور شد. به اعتقاد من، به هیچ وجه خدای ادیان با خدای فلسفه یکسان نیست اگر چه کاملا هم بیگانه نیست. گاندی می گفت بدون خدا؛ من توقف زندگی را ترجیح می دهم، در حالی که مثلا در فلسفه کانت خدا صرفا یک مفهوم تو خالی ضامن نظام اخلاقی است.

در روشنفکری دینی جناب عبدالکریم سروش، خداوند به عنوان یک فرض معقول و پروژه عقلانیت و معنویت جناب مصطفی ملکیان، خداوند به مثابه یک فرض کنار گذاشتنی ملاحظه می شوند. البته در آثار و نوشته های مختلف این بزرگواران، گاها خلاف این موضوع نشان داده می شود ولی حقیقت امر این است که برای آنها تنها یقین ممکن، یقین متافیزیکی ریاضی وار است و خوب چون به خداوند نمی توان یقین متافیزیکی ریاضی وار داشت؛ پس اعتماد به واقعیت او تا حد یک فرضیه شک بردار تنزل داده می شود. اما آیا تنها یقین، یقین ریاضی وار است و تنها مواجهه با خداوند، مواجهه مفهومی است. در متن مقدس قرآن؛ از علم یقین و عین الیقین و حق الیقین صحبت می شود و تفکیک و تمایز میان آنها. در اینجا، یک سوء تفسیر از هم کلام الاهیدان معاصر جناب کی یرکه گور می شود. به این صورت که ایمان ملازم با یک شکاف معرفتی است و تا وقتی که یقین باشد پس شکاف معرفتی درکار نخواهد بود و لاجرم ایمان حقیقی در کار نخواهد بود. اما و هزار اما، مراد جناب کی یرکه گور ، یقین ابژکتیو و آفاقی است نه همه اقسام یقین. حتی ایشان به این خاطر، استدلال ها و براهین تاریخی را نقد می کنند که این شواهد یقین آور نیستند. بگذریم از اینکه بحث تجسد حضرت مسیح یه مقدار برای ایشان دست و پا گیر بود. بله یقین از جنس یقین ریاضی و علمی اصلا با حقیقت خداوندی سنخیت ندارد؛ اما از سوی دیگر هم، ایمان حقیقی، بدون یک یقین راسخ به حقیقت استعلایی نیست. به قول جناب مولوی:

اهل صیقل رسته‌اند از بوی و رنگ

هر دمی بینند خوبی بی درنگ؛

نقش و قشر علم را بگذاشتند

رایت عین الیقین افراشتند

جناب مارتین هایدگر در مصاحبه با شخصی ژاپنی می گوید: ((مشکل ترین کار حفظ راز در راز بودگی اش می باشد)). راز یا سِر امری بینابین معلوم و مجهول است، امری که کمتر آشکار و بیشتر پوشیده است. در اینجا حقیقت هستی بیش از هر واقعیت دیگری این خصلت جلوه نمودن و پوشیده شدن توأمان را با خود دارد و دقیقا صعوبت راه عبارت از این است که از یک سو نباید حقیقت را تا سرحد امری صددرصد آشکار و معلوم تقلیل بدهیم که در نتیجه احساس حیرت مان را از هستی از بین ببرد و از یک سو نباید حقیقت را تا سرحد امری صددرصد پنهان و پوشیده تقلیل بدهیم که احساس ایمنی و ایمان مان را از بین ببرد. به این ترتیب، به قول یاسپرس، بحث فیلسوفان متافیزیک درباره اثبات هستی خداوند را هم می توان خواندن ((خط رمزی)) از خواستگاه برتر از نام و از جایگاه دانست نه صرفا استدلالی منطقی. به این گزاره ها ایراد موشکافانه منطقی می توان گرفت اما با رویکرد تأویلی نیز می توان به آنها نزدیک شد. اما به اعتقاد من، در روشنفکری دینی و پروژه عقلانیت و معنویت؛ اگر خدایی هم در کار باشد خدایی مرده و بی روح است که با سکولارزدگی شرمنده از آن دفاع می شود. خدایی صددرصد پوشیده و بی ارتباط با جهان، که انسان را با همه اضطراب ها و نیاز هایش به حال خود رها کرده است.

در طول تاریخ، معدود جریان های فکری و فلسفی و عرفانی و کلامی بوده اند که تا مقداری این تعادل را برقرار کرده اند، بسیاری با نظام سازی ها و سیستم سازی ها تصنعی، طوری القا کرده اند که گویا همه حقیقت آدم و عالم و طبیعت و تاریخ را برملا کرده اند و چیز ناشناخته ای باقی نگذاشتند، و بسیاری دیگر با شکاکیت ها و لاادری گری های سوفسطائی وار طوری القا کرده اند که گویا هیچ چیز یقینی و شایسته اطمینان وجود ندارد. اما مثلا کتاب مقدس قرآن از یک طرف به گونه ای از خداوند صحبت می کند که گویا یقینی ترین امر است مثلا آنجا که می گوید: قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِی اللَّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ  [سوره إبراهیم : ۱۰] و از یک طرف گوشزد می کند که شناخت ما انسان ها، به اندازه قد و قامت خود ماست و به هیچ وجه حقیقت الهی را آن چنان که هست نمودار نمی کند : مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ [سوره الحج : ۷۴]. درست است که ذات خداوند و جهان غیب مستور است ولی آیات خداوند و جهان شهادت که نامستور است و ما باید این دو را توأمان ملاحظه کنیم.

حضرت امیر نیز در نهج البلاغه از یک طرف به قصور و کوتاهی شناخت انسان اذعان می کند آنجا که می گوید:

((الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَا یَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ وَ لَا یُحْصِی نَعْمَاءَهُ الْعَادُّونَ وَ لَا یُؤَدِّی حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ الَّذِی لَا یُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا یَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ الَّذِی لَیْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ وَ لَا نَعْتٌ مَوْجُودٌ وَ لَا وَقْتٌ مَعْدُودٌ وَ لَا أَجَلٌ مَمْدُودٌ : سپاس خداوندی را که سخنوران از ستودن او عاجزند، و حسابگران از شمارش نعمت‏های او ناتوان، و تلاشگران از ادای حق او درمانده‏اند. خدایی که افکار ژرف اندیش، ذات او را درک نمی‏کنند و دست غوّاصان دریای علوم به او نخواهد رسید. پروردگاری که برای صفات او حدّ و مرزی وجود ندارد، و تعریف کاملی نمی‏توان یافت و برای خدا وقتی معیّن، و سر آمدی مشخّص نمی‏توان تعیین کرد)). و از یک طرف پندار تعطیل عقل را اشتباه می شمارد آنجا که می گوید: (( لَمْ یُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَی تَحْدِیدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ یَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ فَهُوَ الَّذِی تَشْهَدُ لَهُ أَعْلَامُ الْوُجُودِ عَلَی إِقْرَارِ قَلْبِ ذِی الْجُحُودِ تَعَالَی اللَّهُ عَمَّا یَقُولُهُ الْمُشَبِّهُونَ بِهِ وَ الْجَاحِدُونَ لَهُ عُلُوّاً کَبِیرا: عقلها را بر مرزبندی صفات خود آگاه نساخته، اما از شناسایی ضروری خود هم باز نداشته است. پس اوست که همه نشانه های هستی بر وجود او گواهی می دهند و دلهای منکران را بر اقرار به وجودش واداشته است، خدایی که برتر از گفتار تشبیه کنندگان و پندار منکران است)).

حافظ بزرگ نیز این مسلک را دارد که هم می گوید:

معشوق چون نقاب ز رخ در نمی‌کشد

 هر کس حکایتی به تصور چرا کنند

 

و هم می گوید:

هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز

نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد.

بنابراین حماقت و زیاده روی است که کسی، (سرچشمه) و (تکیه گاه) داشتن جهان هستی را انکار کند. مگر می شود آفرینش زمین و آسمان و گردش شب و روز و این نظم خیره کننده و سرشاری حیات، بیهوده و تصادفی باشند. البته بحث روی استدلال بر اثبات وجود خدا نیست، چرا که اصولا تنها برای چیز هایی می توان استدلال و اثبات فلسفی آورد که قابل مشاهده و مورد مخاطب انسان واقع شوند اما برای حقیقت هایی که استعلایی هستند و محیط بر انسان هستند، تنها کاری که از دست ما بر می آید توجه و تذکر دادن است. برای مثال، به هیچ وجه هگل دلیلی برای اثبات وجود مطلق نمی آورد، به این خاطر که اصلا وجود امر نسبی تنها و تنها در ارتباط با امر مطلق معنا پیدا می کند و این نه یک دیدگاه عقلی جدا از واقعیت بلکه مقدم بر هر گونه تقسیم عقلی و واقعی است. هم چنین برای فیلسوف بزرگ پدیدارشناسی هرمنوتیک هایدگر، وجود جهان امر یقینی و بدیهی است و این نه به جهت استدلال و اثبات بلکه به خاطر شدت احساس حضور انسان نسبت به جهان است. انسان یعنی دازاین و دازاین یعنی در_جهان_ بودن. اینکه ما هنوز اثباتی برای وجود جهان خارج پیدا نکرده ایم رسوایی فلسفه نیست؛ بلکه دقیقا برعکس، رسوایی فلسفه این است که هنوز می خواهد برای واقعیت های فراگیری مانند هستی و جهان، برهان منطقی بیاورد.

و از دیگر سو، درهم شکستگی نظام ها و سیستم ها بزرگ فلسفی در قرون وسطی و عصر روشنگری باید ما را اینقدر خاضع و خاشع کرده باشد که سودای شکار حقیقت را در (ایدئولوژی) و (علم کلام) تا حد امکان نداشته باشیم. البته تفکر انسان به هر حال نظام و چارچوب برای خودش شکل می دهد اما مهم این است که به این خودآگاهی رسیده باشیم که این نظام و چارچوب، ساخته و پرداخته عقل متناهی ماست و همواره امکان جرح و تعدیل و نقادی دارد. به عبارت دیگر، مشکل نه در ایدئولوژی بلکه در ایدئولوژی گرایی و نه در علم کلام بلکه در کلام زدگی است. هیچ کدام از پیامبر ها علمی به عنوان علم کلام تأسیس نکردند بلکه تنها جهان بینی مردم و جهت نگاه مردم را عوض کردند.

به اعتقاد من، وظیفه ما نسبت به این انواع نظام ها و سیستم های کلامی و فلسفی و عرفانی و حتی اخلاقی، (نقد ساختار ها) و (حفظ بصیرت ها) می باشد. ممکنه ما و شما با بسیاری از اصطلاحات و مفاهیم ارسطو موافق نباشیم اما در عین حال ممکنه در لابه لای درس های او بصیرت هایی پیدا کنیم که به درد انضمامی ترین مسائل روزمره ما بخورد. جالب است در این مورد تفاوت زیادی میان ابن سینا و ملاصدرا با کانت و هگل نیست؛ همان قدر که فیلسوف دوران قرون وسطی مطالب انتزاعی و ناخالص دارد همان قدر هم فیلسوف عصر روشنگری مطالب انتزاعی و ناخالص دارد اما مهم این است که ما رشته تسبیح و اصل مطلب را از این حواشی تفکیک کنیم. به راحتی متصور است که این بصیرت کانتی را بپذیریم که ما همواره حقیقت را نه آن چنان که هست بلکه آن چنان که ساختار وجودی ما اقتضا می کند می فهمیم؛ و از طرف دیگر بسیاری از تقسیم بندی ها و مقوله بندی های او را نپذیریم. و به راحتی متصور است تشکیک وجود و حرکت جوهری حکیم ملاصدرا را بپذیریم بدون اینکه تن به بسیاری از مباحث و مناقشه های او بدهیم. جناب مولوی در دیوان شمس؛ بصیرت افلاطونی انسان های غارنشین و خورشید عالمتاب را بدون عناصر متافیزیکی سنگین و دشوار، این چنین بازگو می کند:

نه دامیست نه زنجیر، همه بسته چراییم

چه بندست چه زنجیر که برپاست خدایا؛

چه گرمیم چه گرمیم از این عشق چو خورشید

چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا.

 

۰ ۰ آرا
ارزیابی شما
صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید:

عضویت
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده همه ی نظرات
hr_kh
hr_kh
شهریور ۲۸, ۱۳۹۸ ۱۰:۰۸ ق٫ظ

متن هیچگونه ارتباطی به دیدگاههای آقایان سروش در روشنفکری دینی و ملکیان در پروژه عقلانیت و معنویت نداشت چرا که حتی به یک خط از مکتوبات مزبور ارجاع داده نشده و استدلال نشده بود و نویسنده فقط برداشت شخصی خودرا نوشته ،به نظر می آید که نام بردن از پروژه ها فقط برای وزن دادن به نوشته نویسنده بوده است.
بهتر است از نقد واقعی فاصله نگیریم و با تبلیغات بدنبال جذب خواننده نباشیم

1
0
دیدگاه خود را با نویسنده و خوانندگان در میان بگذاریدx