ما و توهم توطئه
حامد فرنقی زاد: بسیاری از جامعه شناسان و متخصصین علوم سیاسی از وجود پدیدهای به نام «توهم توطئه» در بینشهای اجتماعی و سیاسی ایرانیان خبر میدهند که در سالهای گذشته منشا اثر بسیاری از تصمیم گیریها و جهتگیریهای اجتماعی و سیاسی بوده اند. هرکدام از قائلان به وجود توهم توطئه در میان ایرانیان، از منظر خود علل مختلفی را برای این موضوع ذکر میکنند، از اثرگذاری استعمار خارجی تا استبداد و تجربه خیانتهایی که ریشه در داخل دارند، که هم بررسی آنها از حوصله این متن خارج است و هم میتواند ما را از مقصود این مقاله دور کند.۱
بنابر آنچه که در این تحلیلها بررسی شده، توهم توطئه در جامعه ما بیشتر بار مشکلات سیاسی و اقتصادی را بر دوش میکشد. قائلان به تئوری توطئه معتقدند که جدا شدن بخشی از خاک ایران در قرون گذشته و تورم و مشکلات بیکاری و همه اینها به کار عوامل بیگانه و استکبار برمیگردد و یا محفلی خاص در راس هرم قدرت که پشت پرده تصمیم گیری میکنند مسبب اوضاع و احوال و مشکلاتند، و رفتارهای خاص مردم ایران و کنشهای اجتماعی آنان در این مسائل نقش اساسی و عمدهای ندارند. این در حالی است که بسیاری از مشکلات و رویدادها نه از توطئه خارجی یا محفل داخلی بلکه از بی خردی اجتماعی و عدم مدیریت صحیح ناشی شده است که برخی اساتید در تحقیقات اجتماعی خود بدانها اشاره کردهاند و البته جای انکار نیز ندارد. در واقع باید دانست که هر چند رقیبان (چه مخالف نامیده شوند و چه دشمن) همواره در صدد ضربه زدن به کشور و ارضای منافع خود هستند، اگر در داخل رخنهای وجود نداشته باشد ضربه آنها کارساز نخواهد بود.
سرآغاز مسئله توهم توطئه و دخالت بیگانگان در امور کشور و حتی کوچکترین مسائل را میتوان در آغاز پادشاهی ناصر الدین شاه قاجار جستجو کرد. زمانی که از ایران مقتدر زمان صفویه و نادر شاه چیزی باقی نمانده و شمشیر محمد خان قاجار، موسس سلسله قاجاریه نیز زنگ زده است. ایرانیان در جنگ با روس شکست خورده اند و قائم مقام فراهانی با سعایت بدخواهان کشته شده و نایب السلطنه عباس میرزا نیز در اثر بیماری درمیگذرد. کشته شدن امیرکبیر به مانند قائم مقام و جدا شدن هرات نیز ضربه هایی روانی به جامعه ایران است که به وجود محفلهای توطئه در داخل و خارج از کشور دامن میزند. این طرز تفکر کم کم در تمام شئونات اجتماعی ایرانیان جای خود را باز میکند و فضای استبدادی نیز به این مسئله کمک میکند. نمودهایی اجتماعی این طرز فکر را میتوان در سریال «دایی جان ناپلئون» بر اساس رمانی به همین نام نوشته دکتر ایرج پزشکزاد، میتوان دید. جالب این است که این طرز فکر فقط در زمینه های اجتماعی و سیاسی نیست. گاهی حتی رخ میدهد که هر دو طرف یک منازعه توطئهگری اجانب را دخیل دانسته و طرف مقابل خود را آلت دست دشمنان میدانند. برای مثال در انقلاب مشروطه، طرفداران استبداد قاجاری مشروطه خواهان را به انگلیسی بودن منسوب کردند و مشروطه چیان، دولت مردان را به روس بودن متهم کردند. در جریان انقلاب اسلامی نیز پهلوی دوم علنا شبکه بی بی سی را به آشوب سازی در کشور متهم کرد۲، در حالی که خود، توسط انقلابیون به نوکر آمریکا بودن متهم بود. در کنار تمام ایراداتی که این طرز تفکر دارد و متخصصان بدان اشاره کرده اند، بزرگترین مشکلی که به نظر میرسد این مسئله ایجاد میکند این است که آدمی را از تحلیل منطقی وقایع و شرایط دور میکند و همین امر سبب میگردد که راه اصلاح امور به بیراهه برود.
مدعای من در این مقاله این است که تئوری توطئه به صورت افراطی و وهم آلودش که توهم توطئه نامیده میشود در رفتارهای شخصی ما ایرانیان نیز نفوذ کرده است و آن چه که من در این نوشته میخواهم بدان اشاره کنم نشانههایی است که به نظرم حاکی از نفوذ این طرز فکر به لایههای زیرین اعتقادی و رفتاری ما است. نفوذی که میتواند همان تخریبهایی را که در صحنه اجتماعی و سیاسی کلان کشور دارد در زندگی شخصی نیز داشته باشد. حتی کسانی که در صحنه احتماعی و سیاسی دیگران را به توهم تئوری توطئه داشتن متهم میکنند خود در زندگی شخصی با چنین باوری شرایط خود و دیگران را تحلیل میکنند.
قبل از ذکر برخی موارد لازم است تعریفی از آنچه که مرادم از توهم توطئه است ارائه دهم. در حقیقت و در معنای عمیقتر و وسیعتر توهم توطئه جایی بکار میرود که ما خودمان را از هرگونه دخالت در ماجرا و یا اتفاق و شرایطی که حاصل شده، و عموما نتایج بدی بر جای گذاشته است، مبرا میدانیم و آن رخداد را به گردن بقیه عوامل میاندازیم و دستان خود را پاک میدانیم. به عبارتی دیگر فرد با شرایطی مواجه میشود که در آن نتیجه عملش با هدفی که از آن فعل داشته تطابق ندارد، فرد در این شرایط دو راه در پیش روی خود دارد. اولین راه این است که به بررسی فعل خود پرداخته و به دنبال اشتباهات خود بگردد و راه دوم این است که روش انجام فعل خود را کاملا درست بداند و علت عدم تطابق هدف و نتیجه فعلش را به علل خارجی دیگر نسبت دهد و طلبکارانه با شرایط برخورد کند. اگر این عوامل دیگر غیر انسانی باشند این رفتار «حاشا کردن» نامیده میشود و اگر این عوامل انسانها یا جوامع انسانی باشند، «توطئه» نامیده میشود. پس بنابر این تعریف، توهم توطئه میشود علت ندانستن خود در معلولی خاص و نسبت دادن آن به عوامل و علل (انسانی) خارجی. این عوامل، عموما در تحلیلهای سیاسی و اقتصادی به کشورهای دیگر یا جناح های دیگر ختم میشود. در زندگی شخصی نیز این تحلیلها به خارج از خود ما ختم میشود. در واقع، ما خودمان به صورت ناخود آگاه از این مسئله رنج میبریم، بدون آنکه نام توهم توطئه را بر آن بگذاریم و حتی متوجه آن باشیم.
قبل از بیان برخی مصادیق بد نیست تحلیلی هم از چرایی انجام این رفتار شود، بدین معنا که چرا ما آدمیان به تئوری توطئه پناه میبریم، ولو به صورت ناخودآگاه. معتقد بودن به توهم توطئه به معنای دیگر برداشتن بار مسئولیت از دوش خود است که به لحاظ روانی بسیار آرامش بخش است، البته آرامش بخشی کاذب. پس میتوان گفت که فرآیند تحلیل اتفاقات بر اساس توهم توطئه به لحاظ روانی فرآیندی پوششی و حمایتی است که فرد برای حفظ شخصیت خود و عدم پذیرش اشتباه انجام میدهد و در صورت تکرار ممکن است به صورت ناخودآگاه در ذهن خود فرد یا کودکانی که در معرض این تحلیلها هستند نقش بندد. البته همانطور که گفته شد این آرامش بخشی کاذب است. چرا که اعتقاد به توهم توطئه آدمی را از تعیین سرنوشت خود جدا میکند. بر اساس این دیدگاه آدمی در مشخص کردن سرنوشتش نقش چندانی ندارد پس بنابراین هر تلاش و کوششی تنها زمانی به نتیجه میرسد که دیگران (عوامل توطئه) چه خواهند و چه اندیشند. اینکه آدمی خود را در سیطره رفتارهای دیگران ببیند و سرنوشتش را گره خورده به خواست دیگران بداند همانند روحیه غلامی است که حیات و مماتش به دست اربابان است که باعث کاسته شدن از خوشی زندگی آدمی میگردد. البته این در صورتی است که فرد خودش به این امر واقعا ایمان داشته باشد نه آنکه صرفا جهت مبرا ساختن خود چنین سخنانی را بر زبان راند. حال که هم مرادم از «توهم توطئه» را مشخص ساختم و هم چرایی آن را بیان کردم، باید به سراغ مصادیقی بروم که مدعای من در مذمن شدن این طرز تفکر در بین ایرانیان را نشان دهد. منظور از مذمن شدن در این نوشته این است که توهم توطئه در ضمیر ناخودآگاه ما جای گرفته و حتی خود فرد نسبت بدان بی خبر است.
نخستین مصداقی که میخواهم بدان اشاره کنم بیشتر در فضای دانشگاهی عینیت می یابد و تجربه شخصی خود من است. در ایام امتحانات و پس از آن که نمرات درسها اعلام میشود جمله معروفی از زبان دانشجویانی که نمره آنها جالب نیست بیان میشود و آن اینکه “من خوب امتحان دادم، نمره ام اینقدر کم نمیشد و استاد بد نمره داده است”. این جمله به دانشجویان یک شهر و یا یک دانشگاه خاص اختصاص ندارد بلکه بطور عام مورد استفاده همه قرار میگیرد. ان چیزی که پشت این جمله نهفته است این است که در این مشکلی که پیش امده است و نمره کم یا افتادنی که رخ داده من هیچ تقصیری ندارم و بلکه این استاد مربوطه است که در حرکتی ناجوانمردانه نمره بدی را داده است وگرنه نوع درس خواندن من (اگر درس خواندنی در کار باشد!) هیچ ایرادی ندارد. البته نباید منکر این شد که در برخی موارد کسی که در مسند استادی است ممکن است بنا بر شرایطی یک نفر را به اصطلاح در نمره «اذیت» کند که اینها شرایط استثنایی است و نه عام، در حالی که این طرز فکر نسبت عام با دانشجویان دارد.
من این مسئله را هم در کسوت دانشجویی دیدهام و هم در کسوت مدرس با آن روبرو بودهام. دانشجو در این شرایط مسئولیت شرایطش را نمیپذیرد (تا زمانی که با برگه اش روبرو شود!) و مشکل پیش آمده را در خارج از رفتار و کردار خودش جستجو میکند. این نیز نوعی توهم توطئه است به صورت خفیف که به جای آن سوی مرزها به استاد مورد نظر ختم میشود! اما مشکل اصلی کجا ایجاد میشود؟ مشکل اصلی این میشود که به جای اصلاح روش درس خواندن و بررسی اینکه آیا کیفیت و کمیت تدریس ما برای این درس درست بوده است یا نه دیگران را مقصر میکنیم و با قیافه ای حق به جانب دیگران را مسئول شکست خودمان میدانیم. در حالیکه شاید اگر خود ما یک بار دیگر در مقام مصحح برگه را ببینیم بفهمیم نمره گرفته شده چندان هم بی وجه نبوده است.
دومین مصداقی که میخواهم بدان اشاره کنم رخدادهایی است که ناشی از اشتباهات فردی است ولی فرد آن را خواست خدا یا در معنایی عوامانهتر «شانس» میخواند. در این فضا از کلمات مختلفی مانند شانس، تصادف، قسمت، تقدیر، طالع و سرنوشت استفاده میشود اما همه اینها به یک چیز برمیگردد و آن اینکه فرد در رخ دادن نتیجه عملش بی تقصیر است. بسیاری از ما با افرادی برخورد داشته ایم که در هنگام انجام یک فعل به وضوح نتیجه آن مشخص است و دیگران بارها نتیجه آن فعل را به طرق مختلف به او گوشزد کرده اند اما فرد آن فعل را انجام میدهد و وقتی با نتایج آن فعل روبرو میشود، شانس و اقبال و طالع خود را مقصر میداند. در حالی که این نتایج حاصل مستقیم همان فعل است.
برای مثال فرض کنید کسی در خیابان بدون احتیاط و خلاف مقررات ایمنی رانندگی میکند و جان خود و دیگران را به خطر میاندازد. اگر این فرد تصادف کند یا مشکلی برای خودرواش پیش بیاید آیا شانس و اقبالش بد است یا این نتیجه حاصل طبیعی همان فعل است؟ یا پدر و مادری را در نظر بگیرید که برای تربیت صحیح فرزندشان کوششی نمیکنند و برخی بدیهیات را نیز در روند رشد آن کودک رعایت نمیکنند، و وقتی کودک به جوانی با اخلاقی نامتعادل تبدیل شد میگویند «قسمت ما این بوده است! شانس ما چنین بوده است! خواست خدا بوده است که چنین فرزندی نصیبمان شود!» بسیاری دیگر نیز هستند که حرفهای را بدون مطالعات اولیه و نیازسنجی آغاز میکنند و خب نتیجه واضح این عمل چیزی جز شکست در آن حرفه نیست. حتی کسانی که با فکر و برنامه ریزی و مطالعه آن کار را آغاز میکنند ممکن است با «بدشانسی» واقعی روبرو شوند و شرایط طوری دگرگون شود که آنها پیشبینیاش را نمیکرده اند و شکست بخورند، چه برسد به آنهایی که بدون مطالعه دست به آن کار زده اند. در این مورد نیز استفاده از لفظ «نداشتن شانس» معمول است در حالی که در این شرایط «شانس» هیچ جایگاهی ندارد. از این شرایط بسیار زیاد اتفاق میافتند و اینها همگی جملاتی هستند که در طول شبانه روز گفته و شنیده میشوند بدون آنکه دقتی نسبت به آنها داشته باشیم و آنها را جزو توهم توطئه بدانیم. این رویکرد و رفتار نیز بنا به تعریفی که از توهم توطئه شد، از همان ریشه میگیرد (البته اگر فرد واقعا اعتقاد و ایمان به گفته خود داشته باشد).
روی دیگر سکه این جملات تنها سلب مسئولیت از خود در قبال شکست است و جالب آن که اگر موفقیتی در کار باشد و نتیجه عمل (فعل) دقیقا با هدف آن تطابق یابد، دیگر نه سخنی از «دست داشتن دیگران» گفته میشود و نه «شانس و بخت و اقبال» اثرگذارند. مصادیقی عینی برای این قول معروف که «پیروزی هزار پدر و مادر دارد، اما شکست یتیم است». در برخی موارد نیز دیده و شنیده شده که فرد نتیجه منفی عملکرد خود را به پای خواست الهی میگذارد! یعنی فرد کلا هیچ قصور و تقصیری را متوجه خود نمیداند، خداوند است که چنین خواسته و شاید میخواسته او را امتحان کند! البته امتحان الهی نیز ممکن است رخ دهد اما شرایط و مولفه های خاص خود را دارد و هر شکست و اشتباهی را نباید ناشی از امتحان الهی دانست.
موارد دیگری را نیز میتوان به این مصادیق افزود که البته جنبه اجتماعی بیشتری دارند، برای مثال تحلیلهای مردم از اتفاقاتی که در جامعه رخ میدهند. تمامی این موارد نشان دهنده این است که مسئله «توهم توطئه» در اعماق ذهن ما ایرانیان نفوذ کرده است و چون این امر به مرور زمان اتفاق افتاده است، رهایی یافتن از آن نیز به مرور اتفاق خواهد افتاد. جالب آنکه تصور حداقل خود من این بود که در قشر تحصیلکرده این دیدگاه کمتر به چشم بخورد اما واقعیت این است که حتی قشر تحصیلکرده نیز نه تنها بری از این طرز تفکر نیستند بلکه در برخی موارد خود به این مسئله دامن میزنند و حرفها و تحلیلهایی تعجب برانگیز را بیان میکنند. بار دیگر باید اشاره کنم که حاصل این دیدگاه و این طریق نگاه کردن به رخدادها و نتایج افعال و کردار، فاعل را از عقلانیت دور میکند، اصلاحات در رفتار اجتماعی صورت نمیگیرد و توسعه فرهنگی و اجتماعی که زیربنا و بلکه پیش نیاز توسعه سیاسی و اقتصادی است صورت نمیپذیرد. اما اینکه راهکار درمان این مسئله چیست مقال دیگری را طلب میکند. شاید بتوان انتظار داشت که شناخت این اختلال تحلیلی و حساس شدن نسبت به آن بتواند به خودی خود به درمان آن کمک کند، چرا که در مسائل رفتاری گاهی شناخت یک مسئله مغفول میتواند به درمان آن مسئله بینجامد، از این روی، من نیز در این مقاله صرفا سعی در نشان دادن مسئله و روشن کردن زوایای تاریکی که ممکن است از دیدگاه برخی مغفول مانده باشد پرداخته ام.
توضیحات
۱- جهت مطالعه بیشتر کتابهای «ما چگونه ما شدیم» نوشهت دکتر صادق زیباکلام و «تئوری توطئه در فرهنگ سیاسی معاصر ایران» نوشته زاهر غفاری هشجین را توصیه میکنم.
۲- پهلوی دوم در کتابی که پس از خروج از ایران و تغییر نظام کشور صورت گرفت به این مسئله اشاره کرده است. همچنین در دوران پادشاهی خود نیز بی بی سی را متهم به تحریک مردم خود میکرد.
