رفیقان نیمه راه در مسیر مشروطه
سید علی میرموسوی: در دوران مشروطیت روحانیت به دو گروه موافق و مخالف تقسیم شدند و بین آنها بحث و جدالی جدی بر سر سازگاری و ناسازگاری مشروطیت با اسلام و سنت درگرفت. این جدال که پس از به توپ بستن مجلس و استبداد صغیر شدت یافت و تند شد، نخستین رویارویی بود که نسبت و رابطه سنت و دولت مدرن موضوع اصلی آن بود و طرفهای آن بر حسب برداشتی که از دولت مدرن داشتند به داوری در مورد سازگاری و ناسازگاری آن با اسلام و سنت پرداختند.
***
مناسبات روحانیت و روشنفکران دوران مشروطه درگفتوگو با دکتر سید علی میرموسوی
رفیقان نیمه راه در مسیر مشروطه
حمیدرضا محمدی:اگر پیشبرندگان انقلاب مشروطه ایران را منقسم بر دو قشر کنیم، روحانیون و روشنفکران بیتردید دو بال این حرکت اصلاحی در جامعه ایرانی بودند. روحانیون که نامدارانشان در پایتخت، سید عبدالله بهبهانی، سید محمد طباطبایی و شیخ فضلالله نوری بودند و در نجف اشرف، مراجع ثلاث (آخوند ملا محمدکاظم خراسانی، شیخ عبدالله مازندرانی و میرزا حسین خلیلی تهرانی) هدایتگر این جریان بودند. بررسی کم و کیف این حضور و اختلاف و تغییر در میان همین قشر در فاصله انقلاب مشروطه تا استبداد صغیر در فاصله کمتر از ۲ سال، محور گفتوگو با دکتر سید علی میرموسوی؛ مدیر گروه علوم سیاسی دانشگاه مفید قم است که میخوانید.
نهاد روحانیت در حوالی سال ۱۲۸۵ خورشیدی، چه دریافت و درکی از مفهوم «مشروطه» داشت؟ و تا چه اندازه این درک با اصل آن، تطابق داشت؟
در دوران مشروطیت روحانیت به دو گروه موافق و مخالف تقسیم شدند و بین آنها بحث و جدالی جدی بر سر سازگاری و ناسازگاری مشروطیت با اسلام و سنت درگرفت. این جدال که پس از به توپ بستن مجلس و استبداد صغیر شدت یافت و تند شد، نخستین رویارویی بود که نسبت و رابطه سنت و دولت مدرن موضوع اصلی آن بود و طرفهای آن بر حسب برداشتی که از دولت مدرن داشتند به داوری در مورد سازگاری و ناسازگاری آن با اسلام و سنت پرداختند. نکته قابل توجه در این جدال این بود که هر دو گروه، مخالفان خود را به بدفهمی و برداشت نادرست از مشروطیت متهم میکردند . با این مقدمه میتوان به پاسخ این پرسش پرداخت و فهم روحانیت وقت از مشروطیت را مورد بررسی قرار داد.
فهم روحانیت از مشروطیت از دو دیدگاه مورد ارزیابی قرار گرفته است؛ نخست دیدگاه بدبینانه که توسط برخی از مورخان مانند فریدون آدمیت، عبدالهادی حائری و ماشاءالله آجودانی مطرح شده است و دوم، نگاه خوشبینانه که امثال سید جواد طباطبایی مطرح کردهاند. در این مورد اما توجه به چند نکته ضروری به نظر میرسد. نخست آنکه مشروطه در جهان غرب را نمیتوان نسخه اصلی دانست بلکه صورتی از محدودسازی قدرت سیاسی بود که متناسب با شرایط تاریخی آن دیار رخ داد.
دیگر آنکه در ارزیابی تحولات سیاسی، توجه به شرایط تاریخی اهمیت دارد. مراد از شرایط تاریخی مجموعه اوضاع و احوال فکری و فرهنگی و اجتماعی و سیاسی است که زیست اجتماعی در زمان معینی از تاریخ را فراگرفتهاند و فضایی است که افراد در آن زیست میکنند. در ارزیابی فهم روحانیت از مشروطه، نمیتوان به شرایط تاریخی آن روزگار بیتوجه بود. بنابراین ارزیابی فهم روحانیت از مشروطیت نیازمند توجه به مفهوم کانونی و به تعبیری دیگر دال مرکزی این گفتمان است، که عبارت است از حکومت قانون و محدودسازی قدرت سیاسی به قانون و استبداد ستیزی رویه دیگر این سکه است.
با نگاه به ادبیات روحانیون مشروطهخواه میتوان دریافت که آنها بخوبی به مسأله محدودسازی قدرت وقوف داشتند و ابزار آن را قانون میدانستند. اما دریافت آنان از قانون با آنچه در تجدد غربی میگذشت تفاوت داشت. مفهوم قانون در اندیشه سیاسی مدرن بر پیشینهای نظری و اندیشهای گسترده استوار بود، که از رنسانس و دین پیرایی آغاز شد، در سدههای هفدهم و هجدهم بسط یافت و در اندیشه کسانی همچون روسو، کانت و هگل برای آن نظریهپردازی شد.
این نوع بحثها در سنت اندیشه و فکری روحانیت چندان سابقه نداشت، ولی آنان دریافته بودند که قانون یک نوع توافق و نظامنامهای بشری است که کارکرد اصلی آن محدودسازی قدرت سیاسی و سامان بخشیدن به آن است. بنابراین اگر با توجه به شرایط تاریخی ارزیابی کنیم میتوان گفت فهم مجتهدان مشروطهخواه، فهم دقیق و نه سطحی بود و با خوانش دقیق آثار آنان میتوان نادرستی ارزیابی برخی مورخان مانند آجودانی را دریافت که معتقدند مخالفان مشروطه فهم درست تری داشتند. این داوری بر اساس پیشفرض ناسازگاری اسلام با الزامات دولت مدرن صورت گرفته و بر این اساس ادعا شده است که شیخ فضلالله نوری مشروطه را بهتر درک کرد، در حالی که مجتهدان مشروطه خواه بویژه شاگردان مکتب آخوند خراسانی با درک درست شرایط تاریخی و به سر آمدن دوران خودکامگی، ضرورت محدودسازی قدرت سیاسی و سازگاری آن با اسلام را بخوبی دریافته بودند و مفهوم قانون را در این چارچوب مطرح میکردند. پس فهم آنان به آنچه در دوران مدرن به آن اندیشیده میشد، نزدیکتر بود.
می توان ردپای تعامل میان دو نهاد روحانیت و منورالفکری را دید؟ یا اساساً هر دو برای رسیدن به مشروطه تلاش میکردند؟
تعامل و همراهی روحانیت با روشنفکران در آغاز بسیار بود، زیرا در برچیدن نظام خودکامه و محدودسازی قدرت سیاسی اشتراک نظر داشتند. پیروزی مشروطیت نیز فرآورده ائتلافی بود که از این رهگذر بین نیروهای سنتی و مدرن پدید آمد. این همراهی البته با شکافی که بین روحانیت پدید آمد، تداوم نیافت، بویژه در شرایطی که برخی از روشنفکران به ستیز با پارهای آموزههای دینی روی آوردند، به شکلی محسوس کاهش یافت. البته از همان ابتدا طیف روشنفکران سکولار؛ مانند میرزا فتحعلی آخوندزاده یا آقاخان کرمانی یا عبدالرحیم طالبوف، نگاهی انتقادی نسبت به بسیاری از باورهای مذهبی داشتند. آخوندزاده برداشتهای رایج مذهبی را مانع تجدد میدانست و به همین دلیل پروتستانتیسم مذهبی را مطرح کرد و از تغییر نظام الفبایی و تفکر مذهبی دفاع میکرد و منتقد نظام روحانیت بود.
طالبوف در مقایسه با آخوندزاده بهتر بود و نسبت به جایگاه مذهب، تفکر دقیقتری داشت. میرزا ملکم خان ناظمالدوله، میرزا یوسف خان مستشارالدوله و زینالعابدین مراغهای ارتباط نزدیک تری با روحانیت داشتند. اما بعد از تشدید درگیریها و افزایش اختلافها، روشنفکران غیرمذهبی تقویت شدند که منتقد جدی روحانیت بودند و تضعیف این نهاد را در راستای تجدد و نوسازی ایران لازم میدانستند.
یکی از محورهایی که درباره نقش روحانیت در مشروطه، محل بحث و فحص قرار میگیرد، اختلافهایی است که در همان زمان بروز و ظهور کرد. آیا معتقد هستید که روحانیون مخالف مشروطه منجر به ناکامی مشروطه شدند؟
مخالفت بخشی از روحانیت با مشروطه را میتوان عامل مهمی در ناکامی مشروطه دانست اما نه آنکه تمامی عوامل در این مسأله خلاصه شود. همچنان که امروز نیز مخالفت بخشی از روحانیت با جمهوریت مانعی برای پیشبرد دموکراسی و توسعه است.
آیا میتوان گفت روحانیون، ترجمان مفهوم مشروطه برای مردم بودند که صورت خام آن از سوی روشنفکران بیان شده بود؟
بله، روحانیون ترجمان مفهوم مشروطه در برابر سنت قدمایی بودند. اساساً اندیشه، مقولهای وارداتی نیست که مانند لباس آن را از جایی وارد کرد و پوشید. انتقال فرهنگ و اندیشه برخلاف انتقال فناوری و تکنولوژی کاری بسیار دشوار است. اندیشه جدید از درون سنت و به پرسش کشیدن اندیشه گذشته تولید میشود. روحانیون تنها کسانی بودند که میتوانستند این گفتوگو را برقرار کنند. اما روشنفکران به سنت بیاعتنا بودند و این بیاعتنایی خواه از روی ناتوانی و خواه از سر تعمد، مانع از گفتوگو و به پرسش کشیدن سنت شد. البته از میان آنها کسانی مانند مستشارالدوله تبریزی به ضرورت گفتوگو پی برده بودند و در این راستا نیز گامهایی برداشتند ولی چندان مؤثر نبود. مجتهدان مشروطه خواه، با بهره بردن از آگاهیهای جدید و امکانات درونی اجتهاد، مشروطه را از یک مفهوم بیگانه و وارداتی به مفهومی آشنا و بومی تبدیل کردند. در نتیجه کوشش مخالفان مشروطه برای این ناسازگار نشان دادن را خنثی و موانع موجود در سنت در برابر مشروطه را تا حدی برطرف کردند. یکی از موانع مهم توسعه، سنت قدمایی و برداشتهای سنتی از فقه بوده که هم از نظر رویکرد و هم به لحاظ نتایج همواره مانع توسعه بوده است. روحانیت مشروطهخواه توفیق یافتند، تعبیری متناسب با شرایط جدید فقه ارائه دهند و همگام با طرح نوسازی دولت در ایران حرکت کنند.
شرح عکس : تصویر برخی از روحانیون مشروطهخواه در یک مکتوب قدیمی
آیا میتوان «تنبیهالامه و تنزیهالمله» علامه نائینی را به عنوان میراث فقهی مشروطه قلمداد کرد؟
بی تردید این کتاب یکی از منابع اصلی فقه سیاسی جدید شیعه است. عنوان کتاب به معنای «آگاهسازی مردم و دین پیرایی» است و هدف اصلی از نگارش آن را نشان میدهد. در این کتاب نائینی در پی ارائه الگویی دینی برای حکومت نیست بلکه به دنبال آشتی دادن دستاوردهای تمدن جدید با آموزههای دینی است، از اینرو در گفتمان اسلام سیاسی جای نمیگیرد. این اثر بیبدیل در شرایطی که مخالفان مشروطیت آن را در تضاد با اسلام قرار میدادند، با این هدف نگارش یافت که مشروطه را با ادبیات فقهی توجیه کند و نشان دهد مشروطه نه تنها با دین ناسازگار نیست، بلکه محدودسازی قدرت سیاسی به قانون و اینکه فردی بالاتر از قانون وجود ندارد با روح دین هماهنگ است و استبداد در برابر دین قرار دارد. او با ارائه تفسیری دموکراتیک از مفاهیم بنیادین تشیع؛ مانند امامت، عصمت و ولایت چهرهای دموکراتیک از اسلام را به نمایش میگذارد که در نوع خود بینظیر بود. نائینی با این اثر، بنیاد اندیشه سیاسی جدید و متناسب با دولت دموکراتیک مدرن را در چارچوب فقه شیعی تأسیس کرد و از این جهت هرگاه جنبش دموکراسیخواهی در ایران مطرح شده این اثر با اقبال روبهرو شده زیرا آموزههای مطرح شده در آن میتواند برای اندیشه سیاسی جدید الهامبخش باشد.
آیا مشروطه را طرحی شکست خورده یا ناکام میدانید؟ زیرا به فاصله کمتر از دو سال، گرفتار استبداد صغیر و ۱۵ سال بعد به استبداد رضاخانی منجر شد.
مشروطیت طرحی ناتمام و ناکام بود، اما این به معنی انکار موفقیتهای آن نیست، بلکه دستاوردهای بسیار ارزشمندی هم داشت، زیرا بساط سلطنت مطلقه و دستگاه اقتدار و نظام سلطانی و پدرسالاری سنتی را برچید و آغاز یک مرحله جدید در تاریخ سیاسی ایران شد که در جریان آن نهادهای جدید مانند قانون اساسی و مجلس شکل گرفت. مشروطیت طرحی با سه هدف اصلی بود: محدودسازی قدرت سیاسی، یگانهسازی حاکمیت و ایجاد نظام جدید تعلیم و تربیت.
رضاشاه اگرچه از سال ۱۳۱۲ به بعد، به سمت نظام خودکامه پیش رفت ولی در آغاز بخشی از اهداف گفتمان مشروطه را عملی کرد. او در چارچوب گفتمان تجددگرایی آمرانه به قدرت رسید که به نوعی تداوم مشروطیت محسوب میشد. نوسازی دولت، یگانهسازی حاکمیت، تأسیس ارتش و نیروی نظامی و انتظامی متمرکز، بخشی از این کارها بود.
بنابراین صرفنظر از خودکامگی، برخی از فعالیتهای پهلوی اول در راستای طرح مشروطیت بود. با وجود این محدودسازی قدرت سیاسی به قانون که در کانون مشروطیت قرار داشت در سایه اقتدارگرایی و خودکامگی رضا شاه در حاشیه قرار گرفت. یکی از عوامل مهم ناکامی مشروطیت را میتوان نبود تمهید مقدمات نظری لازم و تداوم نداشتن مسیری دانست که در عرصه اندیشه توسط نائینی آغاز شد. ستیزهای ایدئولوژیک یا تندرویها در این ناکامی تأثیر داشت. بنابراین بیتردید مشروطه دستاوردها و میراث جدی داشت که نمیتوان آن را نادیده گرفت.
منبع: ایران
