تاملی درباب «فضیلتمند بودن و انجام کار درست»
جولیا الیزابت آناس (متولد ۱۹۴۶) فیلسوف انگلیسی – امریکایی، دانش آموخته دانشگاههای آکسفورد و هاروارد و استاد فلسفه دانشگاه آریزوناست. او در این مقاله درصدد بررسی چیستی اخلاق فضیلت و چگونگی شناخت و انجام کار صحیح اخلاقی از راه شناخت افراد صاحب فضیلت است.
***
مترجم: دکتر حسینعلی رحمتی
جولیا الیزابت آناس (متولد ۱۹۴۶) فیلسوف انگلیسی – امریکایی، دانش آموخته دانشگاههای آکسفورد و هاروارد و استاد فلسفه دانشگاه آریزوناست. او در این مقاله درصدد بررسی چیستی اخلاق فضیلت و چگونگی شناخت و انجام کار صحیح اخلاقی از راه شناخت افراد صاحب فضیلت است.
او معتقد است: «یک عمل از نظر اخلاقی صحیح است اگر و تنها اگر عملی باشد که یک انسان بافضیلت آن را انجام میدهد». آنگاه توضیح میدهد که به دو صورت به این قاعده میشود عمل کرد: یکی به شیوه کسانی که نوآموز و در ابتدای مسیر فضیلت آموزی هستند. اینان عملشان تقلیدی صرف و بیشتر به خاطر آن است که جامعه از آنها چنین انتظاری دارد. گروه دوم انسانهای کاملا بافضیلت هستند. عمل صحیح و فضیلتمندانه اینان به خاطر شناخت و فهم خاص خودشان از فضیلت و لوازم آن، و رشد شخصیتشان است. آناس شناخت فضیلت و افراد بافضیلت را برای آدمی مقدور میداند ولی تاکید دارد که هر کس باید به دنبال «شناخت و فهم خاص خود» از فضیلت برود. نقد برخی دیدگاههای موجود درباره اخلاق فضیلت و رابطه نظریه با عمل از دیگر مباحثی است که وی به آن توجه کرده است. او خاطرنشان میکند که اخلاق فضیلت، نظریهیی نیست که به ما بگوید چه باید انجام دهیم بلکه این نظریه با راهنمایی جهت ارتقای عقل عملی به ما کمک میکند که هرگاه در تردید و تحیر بودیم خودمان دریابیم که چه کاری باید انجام دهیم. در نهایت هم میگوید چنین نتیجهیی تنها برای کسانی میتواند مایوسکننده باشد که گمان میکنند انجام کار درست اخلاقی با استفاده از یک فرمول همگانی و بدون هرگونه تلاش اخلاقی ممکن است. آناس مزیت اخلاق فضیلت را این میداند که به ما بفهماند زندگی اخلاقی، ایستا نیست بلکه همواره در حال تعالی و رشد است و ما همواره در اشتیاق این هستیم که کار بهتری انجام دهیم. (لازم به ذکر است که مقاله مقداری تلخیص شده و عناوین مقاله نیز از سوی مترجم افزوده شده است.)
برخی انتقادها به اخلاق فضیلت
یکی از شایعترین اشکالهایی که به اخلاق فضیلت میشود آن است که این اخلاق «اجرا شدنی» نیست یعنی این نظریه، به قول برخی، آنقدر مبهم است که در دنیای کنونی ما قابل تمسک نباشد. پاسخ سریعی به این اعتراض وجود دارد: ما همواره به این نظریه تمسک میکنیم؛ یعنی آن زمانهایی که آدمها را به صفاتی چون شجاع و ترسو، یا بخشنده و خسیس متصف میکنیم. این، البته آن چیزی نیست که معترضان در ذهنشان دارند بلکه مقصود آنان این است که این نظریه به معنای خاص خود، که برای فیلسوفان اخلاق آشناست، آنقدر ابهام دارد که نمیتواند به ما بگوید چه باید بکنیم. لکن در اینجا هم باز یک پاسخ فوری وجود دارد: هر کس که اندیشه اخلاقیاش مبتنی بر فضایل باشد میتواند به دیگران مثلا فرزندان خود، بگوید که چه باید بکنند؛ [مثلا بگوید:] مهربانی کنند، از افعال شریرانه بپرهیزند و خائن و دغل باز نباشند. بعید است که پاسخ فوق، معترضان به اخلاق فضیلت را راضی کند. از بین اعتراضهایی که در این باب مطرح شده، دو مورد از بقیه برجستهتر است: یکی اینکه از آنجا که ما فهم و شناخت خود از مفاهیم مربوط به فضیلت را از شرایط خانوادگی و اجتماعی و به طور کلی فرهنگ خودمان، میگیریم، اخلاق فضیلت متمایل به این میشود که حالتی منطقهیی و محلی پیدا کند، به گونهیی که دیگر برای تفکر اخلاقی، مناسب نباشد. دیگر آن که، راهحلهای پیشنهادی اخلاق فضیلت آنچنان مبهم است که از حل ناسازگاریها و اختلافهای اخلاقی که یک تفکر اخلاقی باید بتواند حل کند، عاجز میماند.
قبل از مواجهه با این موضوعات در سطح تئوری گمان میکنم اشاره به این مطلب جالب باشد که اگر شما در اینترنت بروید «پروژه فضایل» را میبینید یعنی که مختص آموزش اخلاقی و راهحلهایی برای اختلافات اخلاقی است. این کار را با استفاده از زبان فضایل انجام میدهد چرا که به این نتیجه رسیده است که این زبان، موثرترین زبان اخلاقی بین فرهنگی است. پروژه فضایل از زبان روانشناسی آموزشی بهره گرفته است. این پروژه، فضایل را در همان سطح بتدایی (و ساده) خود مدنظر قرارداده است. به نظر من پروژه فضایل طی سالیانی دراز و در کشورهای مختلف عملا در بهرهگیری از فضایل برای حل تعارضات موجود در مکاتب و موقعیتهای بین فرهنگی موفق بوده است. البته در سطح نظری هنوز تردیدهایی وجود دارد. ما یاد گرفتهایم که اصطلاحات مربوط به فضایل را با توجه به زمینههای اجتماعی و فرهنگی خود به کار ببریم. ظاهرا راهکارهایی هم که برای صادق یا شجاع بودن ارایه میشود نیز تا اندازهیی مبهم است. نظریههای اخلاقی در سنتهایی که در قرن بیستم این نظریهها در آنها بالیدند، توقعهایی را درباره یک نظریه اخلاقی ایجاد کردند، از جمله اینکه: یک نظریه باید برای همه افراد به یک صورت قابل استفاده باشد و به افراد بگوید در یک موقعیت کموبیش مشخص چه کاری باید انجام دهند.
وقتی ما پیش از تمسک به نظریه این پرسش را مطرح کنیم که من و دیگران چه کاری باید انجام دهیم، بعید است بتوانیم تمسک کنیم به اصول و روشهای تصمیمگیری که از حیز انتفاع خارج شدهاند. ما بیشتر تمایل داریم به قواعد، قراردادها و ایده آلهای مربوط به شرایط اجتماعی و فرهنگی خودمان تمسک کنیم. به چه دلیل باید منابع دیگر به ما دستورالعمل بدهند چه کارهایی باید انجام دهیم یا چگونه باید زندگی کنیم؛ آن هم منابعی که احتمالا حجیت چندانی برای ما ندارند. یکی از شیوههای رسیدن به این نقطه زمانی است که ما درصدد تامل درباب موضوعهای اخلاقی به طور کلی هستیم؛ ما لوحهای نانوشته نیستیم، ما قبلا دیدگاههایی را درباره شیوههای درست یا نادرست عمل کردن و روشهای مناسب یا نامناسب برای زیستن را در خودمان تثبیت کردهایم.
«روند تصمیمگیری» برای عمل اخلاقی
[بر اساس] نظریههای اخلاق، که نزد فیلسوفان قرن بیستم متعارف بود، نوعا چنین گمان میشد که آنچه انجام میدهیم از تاملات اخلاقی ناخودآگاه مان تاثیر میپذیرد و آنچنان شفاف و روشن است که شخص به طور واضح و مشخص آنها را به کار میبرد. وقتی به قواعد موجود در گفتمان اخلاقی زندگی روزمرهمان مینگریم، متوجه میشویم که این قواعد ابهام دارند و حتی ممکن است تعارض داشته باشند. از این رو سعی میکنیم با پالودن و پیرایش آنها کاری کنیم که تعارضها از بین بروند یا به پیروی از سیجویک، به دنبال اصول اخلاقیای میرویم که فراتر از قواعد اخلاقی هر روزهمان باشد؛ اصولی که از انعطافپذیری آن قواعد روزمره آسیبی نبینند. این راهنمایی عام و کلی اندیشیدن منطقا میتواند در این ادعا جمع شود که هرگاه به سطح یک نظریه اخلاقی معین منتقل میشویم، در پی یک «روند تصمیمگیری» هستیم که به ما میگوید چه باید بکنیم. مطلب به بیان ساده این است که هرگاه به سطح نظریه اخلاقی میرسیم یک روششناسی اخلاقی را کشف میکنیم که از آن روشی که فعلا به کار میبریم بهتر است؛ روشی که موجب یک شیوه نظاممند میشود که به ما بگوید کار صحیح بایسته، انجام کدام است.
اگر ما نیازمند یک فرآیند تصمیمگیری باشیم، یعنی یک روش نظاممند و تئوریزه شده که به ما بگوید چه باید بکنیم، به نظر میرسد معقولتر آن باشد که هدف اصلی نظریه اخلاقی را ایجاد نظریه عمل صحیح بدانیم. اینچنین نظریهیی نظریهیی خواهد بود که برخی فرآیندهای تصمیمگیری را که به ما میگویند چه باید بکنیم تولید و از جهت نظری از آنها دفاع میکند یعنی در جایی که «به ما میگوید چه باید بکنیم» به این معنا که به ما راهنماییهای خاصی را ارایه میکند درباب چگونه عمل کردن، به گونهیی که این دستورالعملها برای همه افراد به یک صورت قابل تمسک باشد. «نتیجهگرایی»، به گونهیی قابل قبول، روشنترین مصداق این نوع نظریات است. این نظریه، یک اصل ساده را در پشت روشهای گفتمان اخلاقی روزمره ما حاکم میکند، سپس به ما میگوید که چگونه این اصل را صورتبندی کرده و آن را به کار ببریم تا بتواند به گونهیی سازمانمند و مشخص به ما بگوید که چه کارهایی باید انجام دهیم. این وظیفه [در عرصه نظری] و در باب اصل، آسان، لکن در عمل بسیار تخصصی و دشوار است. اینچنین الگویی از نظریه درباره عمل صحیح، با این شیوه نگاه به اخلاق، بیشتر شبیه الگوها و نمونههایی است که اغلب در زمینه مسائل تخصصی، به عنوان مثال در دستورالعملهای فنی ارایه میشود. به عنوان مثال، دستورالعمل استفاده از کامپیوتر، عهدهدار یک کار تخصصی است و برای ما مبانی نظری سادهیی را توضیح میدهد تا بتوانیم هنگام استفاده از کامپیوتر تصمیمهای لازم را اتخاذ کنیم. الگوی شایع نظریه عمل صحیح را میتوان «الگوی راهنمای تخصصی» نامید.
دشواریهای تمسک به الگوی «عمل صحیح» اخلاقی
البته در رابطه با این الگو، برخی مشکلات جدی هم وجود دارد که روزالین هارثهوس بر دو تا از آنها تاکید کرده است. مورد اول اینکه چنین فرض کنید اطلاعات و فهم مورد نیاز، تخصصی باشد و مشهور این است که تسلط و مهارت یافتن نسبت به این گونه اطلاعات هم چیزی است که برخی مردم در بین نسل بسیار جوان میتوانند به آنها دست یابند. نتیجه باید این باشد که احتمالا (و به گونهیی قابل پیش بینی، قطعا) نوجوانان باهوشی هستند که نسبت به نظریه «عمل صحیح» تسلط یافتهاند و از آنجا که الگوی دستورالعمل تخصصی الگوی نظریه اخلاقی هم هست، این نسل باید منابع دقیق و موثقی برای هدایت و ارشاد اخلاقی [دیگران] باشند. به زودی این ایده را بررسی میکنیم تا مشخص شود چه اندازه بیمعنا و نامعقول است. ما برای هدایت و ارشاد درباب اینکه چه کاری باید انجام داد یا چگونه باید زندگی کرد، سراغ نوجوانان باهوش نمیرویم زیرا بالعیان میبینیم که هوش تخصصیای که اغلب آنها دارند، به خاطر تجربه نسبتا اندکشان، همراه با زودباوری و سادهلوحی است و در نهایت، نصیحت و اندرز آنها را ضعیف و بیثبات میکند. میتوانیم این را اعتراض سفیه هوشمندنما بنامیم: یک جوان با دانش و فهم تخصصی درخشان میتواند یک سفیه اخلاقی باشد.
دومین مشکلی که هارثهوس بر آن انگشت گذاشته این است که اگر نظریه عمل صحیح، چنین حالتی داشته باشد[مانند دستورالعملهای تخصصی باشد] باید اصولا برای هر کسی مقدور باشد که در عین اینکه دارای شخصیت و حامل ارزشهایی است که از نظر اخلاقی نفرتانگیز و مذموم است، درباره آن[اصل اخلاقی] و درباب هدایت اخلاقی، انسانی برجسته و بسیار مستعد و درخشان باشد. از اینها گذشته، یک مزیت احتمالی درباره این الگو وجود دارد و آن اینکه فهم اخلاقیای که این الگو ارایه میکند، برای همگان، صرف نظر از شخصیت اخلاقیشان، قابل دسترس است. بر این اساس، من اصولا میتوانم برای ارشاد اخلاقی سراغ یک نفر بروم و ارشاد شوم، با وجود این واقعیت که شخصیت او معروف است مثلا به بیرحمی و مردم آزاری. تا وقتی که این اخلاق او ارتباطی با نظریه او درباب عمل صحیح نداشته باشد، دلیلی ندارد که این امر باعث نگرانی من شود. در واقع، ممکن است من فریب پیچیدگی جذاب شخصیت او را خورده باشم. من ممکن است بگویم «من از کار شما در آزار رساندن به بچههای حیوانات متنفرم» لکن میتوانم بگویم که «برتری نظریه شما درباب عمل صحیح را میستایم. چقدر کار خوبی است، کاری که ارتباطی با شخصیت و ارزشهای شما ندارد چراکه من آنچه را نظریه شما درباب عمل صحیح به من گفته انجام دهم، انجام میدهم لکن البته باید بسیار بترسم از تصور اینکه خودم مثل شما باشم.»
من میپذیرم که این عمیقا بیمعنا و پوچ است و نشاندهنده آن است که تفکیک بین نظریه عمل صحیح و شخصیت خود صاحب این نظریه، امری است دشوار و حیرتآور. ما میتوانیم این را ایراد مشاور نفرتانگیز بنامیم. کسی ممکن است اعتراض کند که این مثال هجوآمیز است، لکن اگر همچنین باشد، ادله این کار میتواند جالب توجه باشد. به هر حال، با وجود قوت و قدرتی که این دو ایراد [مطرح شده از سوی هارثهوس] دارد، من فکر میکنم ایراد مهمتری هم وجود دارد. این ایراد ناشی از ناراحتی است که به هر حال من احساس میکنم وقتی که مواجه میشوم با این دیدگاه شایع که آنچه از یک نظریه اخلاقی انتظار داریم این است که «بگوید چه باید کرد». آیا من واقعا میخواهم این نظریه به من بگوید چه باید بکنم؟ من یک معضل اخلاقی دارم: آیا میتوانم فلان کار خاص را انجام دهم؟ خب، پاسخ را گرفتم: بله (یا احتمالا خیر) . یا اینکه دوباره مشکل را بیان میکنم و پاسخ را میگیرم که عمل الف را انجام بده، یا نده. به من گفته شده که چه کار باید بکنم، ولی آیا این همان چیزی است که من از یک نظریه اخلاقی میخواهم؟ این قطعا نوعی پاسخ است که من به دنبال آن بودم، وقتی که یک مشکل تخصصی داشتم، من به راهنما و دستورالعمل مراجعه کردم و یک پاسخ مشخص و قطعی گرفتم: بله، آن کار را بکن، یا، نه، آن کار را نکن. یا اینکه من باز مشکل خود را بازمیگویم و به من چند مرحله را ارایه میکنند تا آنها را طی کرده و مشکل خود را حل کنم. لکن در مورد مسائل اخلاقی این پاسخ به ما میگوید آن کاری را انجام بده که نظریه اخلاقی مفروض گرفته که خوب است؛ لکن در عین حال روشن است که [در این پاسخ] چیزهایی هم نادیده گرفته شده است.
شاید آنچه تاکنون گفته شده تفسیری نهچندان مهربانانه باشد از آنچه انتظار است نظریه عمل صحیح انجام دهد. ممکن است تا اینجا من چیز دیگری را که این نظریه به ما میدهد از قلم انداخته باشم؛ یعنی ارایه توجیه برای انجام دادن (یا ندادن) عملی که این نظریه به ما گفته انجام دهیم. بنابراین، نظریه عمل صحیح نمیتواند فقط به ما بگوید که چه بکنیم؛ این نظریه به ما میگوید چه انجام دهیم و همچنین دلایلی را ارایه میکند که چرا این پاسخ، پاسخی صحیح است. گذشته از همه اینها، این یک «نظریه» است: این نظریه به ما نشان میدهد که چرا پاسخ، صحیح است، از جهت روشی که ملاحظات مربوط به این موقعیت، توسطه نظریه مورد توجه قرار گرفته است؛ روشی که البته به حسب تفاوت نظریهها، متفاوت است.
آنچه گفته شد البته ناراحتی ما را برطرف نمیکند. مفروض چنین است که نظریههای مربوط به عمل صحیح، نظریههایی عملگرا هستند، تا بتوانند دستورالعملهای مشخصی را به ما ارایه کنند. از آنجا که به نظر میرسد مبهم یا نامشخص بودن، نقصی برای چنین نظریهیی باشد، نتیجه مطلوب آن است که با صراحت در مورد اینکه من اکنون و اینجا چه کاری بکنم، بگوید بله یا خیر. ادله و براهینی که این پاسخ را پشتیبانی میکند و فهم من درباره اینکه چرا در این مورد خاص پاسخ آری است، به جای نه، این عارضه را از بین نمیبرد. بنابراین، دغدغه و نگرانی کلی همچنان باقی است: آیا ما واقعا به دنبال یک نظریه اخلاقی هستیم که به ما بگوید چه کاری انجام دهیم؟ آیا ما از این نکته مهم که باید بتوانیم تصمیمهای «خودمان» را بگیریم غفلت نکردهایم؟ فرض کنید که من بعدا به این نتیجه برسم که آنچه قبلا انجام دادهام در حقیقت خطا بوده است. در موارد مربوط به امور فنی و تخصصی[مثل استفاده از کامپیوتر] من فکر میکنم که یا دستورالعمل را اشتباه فهمیدهام، یا اینکه خود دستورالعمل غلط بوده است و این، امری پیچیده و دشوار نیست؛ نیازی به خودکاوی خودم ندارم که ببینم چرا «من» تصمیم غلطی گرفتهام. لکن درباب اخلاق، قطعا در این فکر که یا من نظریه را غلط فهمیدهام یا نظریه خودش خطا بوده، اشکالی وجود دارد، لکن درباره تصمیم غلط «من»، نگرانی وجود ندارد.
به نظر میرسد این ایده که ما به دنبال نظریهیی درباب عمل هستیم تا به همگان (با مهارتهای تخصصی درست) بگوید که چه کاری بکنند، به اندازه زیادی از یک نکته مهم درباره اتخاذ تصمیمهای اخلاقی غفلت کرده است. تصمیمهای اخلاقی من «از خود من است»، به این معنا که من در قبال آنها مسوول هستم، لکن به شیوهیی برتر از آنچه هست. این تصمیمها چیزهایی را درباره من آشکار میکند، از جمله اینکه من به خاطر آنها میتوانم تقدیر یا سرزنش شوم، از این جهت که[تصمیمهای من] نمیتواند بر خلاف نظریهیی باشد که از آن پیروی میکنم. مطلب این گونه است، حتی زمانی که این درست باشد که نظریه صحیح است، من به درستی از نظریه متابعت کردهام و نقطه آغاز پیروی من از نظریه، به من گفته باشد که چه کاری باید انجام دهم.
این نقطه به روشنی قابل تعیین و تبیین است. فرض کنید (فرض محال که محال نیست!) کسی را که همیشه هرکاری که مادرش گفته انجام بده انجام میدهد. او همواره دستورهای مادرش را گوش میدهد و اگر قصور ورزد احساس گناه، ندامت، و مانند آن را دارد. ما چنین کسی را نابالغ میدانیم؛ یک انسان رشد نایافته، چرا که معتقدیم در این سن، او باید بتواند خودش تصمیم بگیرد. حال، چرا اگر جای مادر را با یک «رویه تصمیمگیری» عوض کردیم، کل ماجرا باید درست دربیاید؟
این گونه است که میبینیم ایده رویه تصمیمگیری که به وسیله نظریهیی درباب عمل صحیح پشتیبانی میشود، همانگونه که در بسیاری از فلسفههای اخلاق چنین فرض شده است، با مشکلات جدیای دست به گریبان است. صرف نظر از اینها، ما سایه یک ناخرسندی بسیار گسترده را نیز احساس میکنیم. این میتواند دستمایه یک تحقیق شود که آیا ما در حقیقت درباره زندگی اخلاقی این گونه میاندیشیم؛ مانند وقتی که دور هم جمع میشویم و هر کس به دیگری میگوید که چه کار باید بکند. آیا زندگی اخلاقی در واقع مجموعهیی از فضولیهای بیپایان است؟ به علاوه، در این شیوه، ما چه مقدار از علایق خود را برای زندگی اخلاقی مان به کار میبریم؟هدف از توجه به اخلاق فضیلت – در بیشترین بخش ادوار جدید حیات آن، ارائه بدیلی جذاب برای این تصویر اضطرابآور و وسواسگونه از زندگی اخلاقی است. این بدیل درباره موضوعاتی پیرامون شرایط بهتر زیستن است که یک انسان خوب یا یک ویژگی خوب تنها در ارتباط با انجام کارهای درست است که اهمیت پیدا میکند.
برش ۱
اگر ما نیازمند یک فرآیند تصمیمگیری باشیم، یعنی یک روش نظاممند و تئوریزه شده که به ما بگوید چه باید بکنیم، به نظر میرسد معقولتر آن باشد که هدف اصلی نظریه اخلاقی را ایجاد نظریه عمل صحیح بدانیم. اینچنین نظریهیی، نظریهیی خواهد بود که برخی فرآیندهای تصمیمگیری را که به ما میگویند چه باید بکنیم تولید و از جهت نظری از آنها دفاع میکند یعنی در جایی که «به ما میگوید چه باید بکنیم» به این معنا که به ما راهنماییهای خاصی را ارایه میکند درباب چگونه عمل کردن، به گونهیی که این دستورالعملها برای همه افراد به یک صورت قابل تمسک باشد
برش ۲
وقتی که دور هم جمع میشویم و هر کس به دیگری میگوید که چه کار باید بکند. آیا زندگی اخلاقی در واقع مجموعهیی از فضولیهای بیپایان است؟ به علاوه، در این شیوه، ما چه مقدار از علایق خود را برای زندگی اخلاقی مان به کار میبریم؟هدف از توجه به اخلاق فضیلت ـ در بیشترین بخش ادوار جدید حیات آن، ارایه بدیلی جذاب برای این تصویر اضطرابآور و وسواسگونه از زندگی اخلاقی است. این بدیل درباره موضوعاتی پیرامون شرایط بهتر زیستن است که یک انسان خوب یا یک ویژگی خوب تنها در ارتباط با انجام کارهای درست است که اهمیت پیدا میکند
چگونگی شناخت افراد بافضیلت
ما چگونه میتوانیم افراد بافضیلت را تشخیص دهیم؟ به همان صورتی که میتوانیم معماران یا پیانیستهای خوب و ماهر را تشخیص دهیم؛ یعنی به این صورت که ابتدا متوجه عدم مهارت خود میشویم. در ابتدا اعتبار آنها را میپذیریم و به هر اندازه که در حوزههای مرتبط با این افراد مهارت بیشتری پیدا کنیم این احتمال هست که آنان را به چالش هم بکشیم. میزان ابهام غیرمفیدی که درباره افراد فضیلتمند ایدهآل وجود دارد چه اندازه است؟ نیاز چندانی به این موضوع نبود اگر بحث ما درباره افراد ایدهآلی بود که باید از آنها اندرز و راهنمایی بگیریم و طبق آن عمل کنیم. ما کار را با استادان یا راهنمایانی آغاز میکنیم که از ما شجاعتر یا بسی بخشندهتر هستند لکن نیاز، یا انتظار، نداریم که آنها به خاطر این امر قبلا به طور کامل بافضیلت بوده باشند. میزان دقیق کارهای درستی که یک شخصیت بافضیلت باید ذاتا انجام دهد چه اندازه است؟ پس باز نیازمند این هستیم که تمایز بگذاریم بین آنچه افراد فضیلتمند مبتدی، نوآموزان، باید انجام دهند و آنچه افراد کاملا بافضیلت باید انجام دهند. فرد نوآموزی که در ابتدای مسیر فراگیری فضیلت مند شدن است و هنوز امید به این دارد که در آینده کارهای بهتری انجام دهد ممکن است کاری کاملا نادرست انجام دهد و لازم است که عذرخواهی کند. او ممکن است تلاش قابل تحسینی را داشته باشد تا وضعیت خود را بهبود بخشد، زندگی خود را به گونهیی سامان دهد که به روند رو به رشد خود کمک رساند و نیازمند کسی است که در این زمینه از او بهتر باشد. اینها همه ویژگیهای معمولی کسی است که در حال تعالی بخشیدن به جایگاه فضیلتمندی خویش است و عوامل عادی دخیل بر ضعفهای انسانی است. افراد کاملا بافضیلت هیچگاه نیاز به چنین چیزهایی ندارند، لکن[مساله این است که] ما انسانهایی کاملا بافضیلت نیستیم، هر چند امیدوارانه تلاش میکنیم که وضعیت خویش را تعالی بخشیم.
خلاصه اینکه دیدیم اخلاق فضیلت چگونه قابل اجراست. این اخلاق، نظریهیی نیست که به ما بگوید چه باید انجام دهیم. مشاهده کردیم که ما نه چنین چیزی را داریم و نه باید به دنبال آن باشیم بلکه این نظریه به وسیله بهبود بخشیدن به عقل عملیای که ما بر اساس آن عمل میکنیم ما را راهنمایی میکند. این نظریه هرگاه که در تردید و تحیر باشیم که چه کاری باید انجام دهیم، ما را هدایت میکند به سوی پیروی از کسانی که شجاعتر، بخشندهتر، و به طور کلی بهتر از ما هستند و این کار را به صورت بازشناسی حدومرزهای میزان رشد و تعالی ما، همچنین کسانی که ما درصدد پیروی از آنها هستیم، انجام میدهد. این نتیجه میتواند تنها برای کسانی مایوسکننده باشد که گمان میکنند انجام کار صحیح، نتیجه عمل کردن به فرمولی است که برای همگان، بدون هیچ گونه تلاش اخلاقی بیشتر قابل حصول است. خاطرنشان کردم که مزیت اخلاق فضیلت بازشناسی و توجه به این نکته است که زندگی اخلاقی، ایستا نیست بلکه همواره در حال تعالی و رشد است. وقتی کار درستی که باید انجام شود ما نمیتوانیم از «عمل» به یک نظریه، هر چند هم عالی، منتقل شویم چرا که ما برخلاف نظریهها، همواره در حال یادگیری هستیم و در نتیجه همواره در اشتیاق این هستیم که کار بهتری انجام دهیم.
منبع: اعتماد
