«انگشت های اتّهام» و «مردمی که غیب می شوند» !
وحید احسانی: اگر یک آدم فضایی در برهههای مختلف تاریخ سرزمینمان به کشور ما بیاید متوجه میشود که در فاصلۀ هر دو برهۀ کوتاه مدّت تاریخی، بخشی از جامعه غیب میشوند، زیرا در هر بار حضور در جامعه متوجه میشود که تمامی مردم، چنان انگشت اتّهام خود را مسلّح کرده و به دنبال مقصّر اشتباه رخ داده در برهۀ قبل میگردند که گویی عدّۀ قابل توجّهی که در آن دوران با تمام وجود از تصمیم اشتباه مورد نظر حمایت و پشتیبانی میکردند غیب شدهاند!
و آدم فضایی مورد نظر که در روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ با چشمان خود دیده بود که علاوه بر معدود نظامیان و اوباشان مزدور دربار، بخش قابل توجّه و تأثیرگذاری از مردم (شامل مریدان و مقلّدان آن دسته از روحانیان که ضدّ مصدّق شدهبودند و همچنین، کسانی که تحت تأثیر تبلیغات رسانههای درباری، مصدّق را مقصّر مشکلات اقتصادی شناخته بودند) بر علیه دولت به خیابانها ریخته، مرگ بر مصدّق سر داده و در پایان روز، شکست دولت ملّی را جشن گرفتهبودند، در حضور بعدی با تعجّب مشاهده کرد که همگان، واقعۀ آن روز را کودتا (که به معنای تغییر دادن دولت در بیخبری مردم، به صورت بیسر و صدا و ناگهانی توسّط نظامیان است) نامیده و باعث و بانی آن را لعن و نفرین میکنند، لذا با خود فکر میکرد که: «مردمی که دیروز مرگ بر مصدّق می گفتند کجا هستند؟ آیا غیب شده اند؟!»
و آدم فضایی مورد نظر که در سالهای پس از انقلاب نیز به ایران آمده و غلیان حسّ انتقامگیری در مردم و حمایت و خوشنودی بخش عمدهای از آنها از اعدامها، تخریبها (تخریب مجسمهها و مقبرههای مربوط به رژیم سابق) و تسخیرها (مانند تسخیر سفارت آمریکا) را مشاهده کردهبود، در سفرهای بعدی با تعجّب میدید که انگشتهای اتّهام همگان مسلّح شده و لعن و نفرین است که نثار باعث و بانی آن اتّفاقات میشود، لذا با خود فکر می کرد که: «آیا مردمانی که دیروز حامی انتقام، اعدام، تخریب و تسخیر بودند، غیب شدهاند؟»!
و آدم فضایی مورد نظر که در زمان جنگ نیز آمده و مشتهای گرهکرده و رگهای از گردن بیرون زدۀ مردم هنگام فریاد کشیدن شعارهای «جنگ، جنگ تا پیروزی»، «یا مرگ یا پیروزی»، «کربلا، کربلا ما داریم میآییم» و امثال آن را دیدهبود، در بازگشت دوباره پس از غیبتی کوتاه مدّت، فقط انگشتهای اتّهام طلبکارانی را میدید که بیرحمانه به دنبال مقصّر شروع و ادامۀ جنگ میگشتند، و لذا با خود به فکر میرفت که: «آن همه مردمی که با شور و هیجان وصف ناشدنی از ادامۀ جنگ حمایت میکردند، کجا رفتهاند؟ آیا غیب شدهاند؟»!
و یک بار دیگر که آدم فضایی آمده بود، میدید که چگونه عدّۀ زیادی به پشتوانۀ استدلالهای مختلفِ محترم، در انتخابات شورای شهر شرکت نکردند و در نتیجه نمایندگان یک جناح خاص با آراء بسیار پایین به شورای شهر تهران راه یافتند. آدم فضایی دید که نمایندگان آن جناح خاص، آن یک نفر را (که مطابق استدلالهای محترم تحریم کنندگان انتخابات شورا نمی بایست با سایرین اختلاف محسوسی داشته باشد) به عنوان شهردار برگزیده و راه او را برای رسیدن به موقعیتهای تأثیرگذار بالاتر باز کردند. آدم فضایی همچنین دیدهبود که در انتخابات ریاست جمهوری بعدی، عدّۀ زیادی با این استدلال که «او از جنس مستضعفان و محرومان است»، «او مفسدان و رانتخواران را رسوا کرد»، «او همان قهرمانیست که همیشه منتظر آمدنش بودیم؛ میدانستیم که بالاخره میآید و ما را نجات میدهد» و غیره (استدلالهایی که پیش از این نیز بخش عمدۀ مردم بارها و بارها با استناد به آنها پشت سر اشخاصی گرد آمدهبودند)، به آن یک نفر رأی دادند و تا چندین سال نیز حرفها و کارهایش را با شور و شعف دنبال میکردند، امّا در بازگشت دوباره، میدید که انگشتهای اتّهام باز هم مسلّح شده و فحش و ناسزاست که نثار آن کسانی میشود که آن یک نفر را بر سر کار آورده و بدین وسیله موجب شدند مشکلاتی مانند تورم، بیکاری، مفاسد اقتصادی، دروغ و غیره، صد چندان شود! لذا آدم فضایی باز هم با تعجّب از خود می پرسید که «مردمانی که موجبات مطرح شدن، رأی آوردن و یکّه تازی آن یک نفر را فراهم آوردند، کجا هستند؟ آیا غیب شده اند؟»
خوانندگان عزیز میتوانند نمونههای بسیار دیگری که در آنها با چشم خود شاهد تبدیل شدن «حامیان یک تصمیم» (یا لااقل بیتفاوتها نسبت به آن تصمیم) به «شاکیانی که به دنبال مقصران آن تصمیم میگردند» بودهاند را به فهرست بالا اضافه کنند.
یکی از قالبهایی که همواره در شعارهای برهههای حسّاس تاریخی نزدیک به یکدیگر ایران به کار برده میشود، قالب «مرگ بر …» است. از نقطهنظر نوشتار حاضر، هم صدا شدن مردم در گفتن «مرگ بر»، این را میرساند که عموم مردم در چنین مواقعی -که اتّفاقات پیش آمده خسارت بار بودن تصمیمهای گذشته را بر ملا کردهاست- خود را در اتّخاذ آن تصمیم های اشتباه کاملاً بیتقصیر دانسته و لذا شخص یا اشخاص معدودی را به عنوان «تنها مقصّران»، لعن و نفرین میکنند و خواهان حذف آنها از جامعه هستند، حتّی اگر خودشان آن افراد را برگزیده، پشت سر آنان گردآمده و کرامات و معجزاتی برایشان ساخته باشند.
راستی! در خصوص فقر و فلاکتهای ناشی از «شکست دولت مصدق»، «انتقام گیریهای پس از انقلاب»، «آغاز و ادامۀ جنگ»، «بر سر کار آمدن آن یک نفر» و غیره و غیره، چه کسانی باید داروی تلخ را نوشیده [۱]، مسئولیت خود را پذیرفته و زندگی دوبارهای را شروع کنند؟ اگر آن افراد، اشتباه خود را نپذیرفته، عبرت نگرفته و از این وقایع، درس نگیرند، با عوض شدن رؤسا و سردمداران، چه چیزی تغییر خواهد کرد؟!
مطالب دیگر از این نویسنده:
نقش تعیین کنندۀ «اندیشه» در «وضعیّت اقتصادی-اجتماعی جامعه»
لطفا مردم را گوسفند فرض نکنید!