دین و آزادی (۲): بیعت و اطاعت
ابوالفضل ارجمند: در سوره ی ممتحنه از مؤمنان خواسته شده است که از زنان مؤمن مهاجر امتحان بگیرند تا از ایمان آنان مطمئن شوند: یا أیها الذین آمنوا إذا جاءکم المؤمنات مهاجرات فامتحنوهن. نام سورهی ممتحنه از همین امتحان زنان مؤمن مهاجر گرفته شده است. از متقاضیان ورود به جمع مؤمنان امتحان گرفته میشد و پذیرش میشدند.
در مدینه منافقانی بودند که نزد پیامبر میآمدند و به دروغ ادعا میکردند که به او ایمان دارند: إذا جاءک المنافقون، قالوا نشهد إنک لرسول الله، والله یعلم إنک لرسوله، والله یشهد إن المنافقین لکاذبون. جامعهی نوپای مؤمنان پس از هجرت همچنان از سوی دشمنان و بدخواهان تهدید میشد و پیامبر نمیتوانست هر کسی را به سادگی به جمع مؤمنان راه دهد.
اگرچه پیامبر مشتاق بود که همهی مردم ایمان بیاورند، اما قرآن این واقعیت را به پیامبر گوشزد کرده است که هر قدر هم تلاش کند اکثر مردم ایمان نمیآورند: وما أکثر الناس ولو حرصت بمؤمنین. ایمان به پیامبر به معنی ترک بسیاری از آیینهای کهن و تغییر باورها و رفتارهای مذهبی مشرکان و اهل کتاب بود. امروزه هم میبینیم که کمتر کسی قادر است سنتهای مذهبی پدران خود را نقد کند و دین خود را تغییر دهد.
پس از احراز ایمان، نوبت به بیعت میرسید. در همان سورهی ممتحنه میخوانیم که زنان مؤمن با پیامبر بیعت میکردند که به خدا شرک نورزند و به اخلاق پایبند باشند و از پیامبر سرپیچی نکنند: یا أیها النبی إذا جاءک المؤمنات یبایعنک علی أن لا یشرکن بالله شیئا ولا یسرقن ولا یزنین ولا یقتلن أولادهن ولا یأتین ببهتان یفترینه بین أیدیهن و أرجلهن ولا یعصینک فی معروف، فبایعهن.
وقتی قرآن از مؤمنان سخن میگوید و آنان را به اطاعت از پیامبر فرا میخواند، باید مؤمنانی را در نظر بگیریم که با اختیار خودشان دعوت پیامبر را پذیرفته بودند و با پای خودشان نزد او رفته بودند و با او بیعت کرده بودند. پیامبر از کسانی میتوانست انتظار اطاعت داشته باشد که با او پیمان بسته بودند. شاگردان مکتب پیامبر، اعم از زن و مرد، با پیامبر بیعت میکردند و این بیعت در مقاطعی تجدید میشد: لقد رضی الله عن المؤمنین إذ یبایعونک تحت الشجره.
در قرآن «یا أیها الناس» دعوت از عموم مردم است، اما «یا أیها الذین آمنوا» دعوت از مؤمنان است. مخاطب احکام قرآن مؤمنان هستند، نه عموم مردم. کسانی که به پیامبر ایمان آورده بودند و با او پیمان بسته بودند، لازم بود که از احکام او اطاعت کنند:
یا أیها الذین آمنوا لا تقربوا الصلوه و أنتم سکاری.
یا أیها الذین آمنوا إذا قمتم إلی لصلوه فاغسلوا وجوهکم و أیدیکم.
یا أیها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام.
یا أیها الذین آمنوا لا ترفعوا أصواتکم فوق صوت النبی.
یا أیها الذین آمنوا لا تأکلوا الربا.
یا أیها الذین آمنوا لا تدخلوا بیوتا غیر بیوتکم.
یا أیها الذین آمنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرسول.
قرآن مؤمنان را از خیانت به خدا و پیامبر نهی کرده است: یا أیها الذین آمنوا لا تخونوا الله و رسوله. خیانت زمانی معنی میدهد که مؤمنان پیشتر با پیامبر پیمان بسته باشند. وقتی مؤمنان به اختیار خود به پیامبر ایمان میآوردند و با او پیمان میبستند، اطاعت از پیامبر بر آنان واجب میشد و نمیتوانستند پیمان خود را نقض کنند: إن الذین یبایعونک إنما یبایعون الله، ید الله فوق أیدیهم، فمن نکث فإنما ینکث علی نفسه، ومن أوفی بما عاهد علیه الله فسیؤتیه أجرا عظیما.
***
اکنون به دینداری سنتی به سبک فقهی توجه کنیم. بنا به قانون فقهی «تَبَعیت»، دین فرزند تابع دین والدین است. از والدین مسلمان فرزند مسلمان به دنیا میآید و از والدین کافر فرزند کافر. نوزاد مسلمان به تبعیت از والدینش پاک است و نوزاد کافر به تبعیت از والدینش نجس است.
کودک مسلمان در سن معینی «مکلف» میشود. این سن معمولا برای دختر نه سال و برای پسر پانزده سال در نظر گرفته میشود. از این سن کودک باید تکالیف مذهبی خود را به جا آورد، از جمله اینکه نماز بخواند و در نماز شهادت دهد که خدا یگانه است و محمد پیامبر اوست.
اطلاق صفاتی مانند «مُسلِم» و «کافِر» به کودکان معنی ندارد. نمیتوان نوزاد یا کودک را مسلمان یا کافر نامید. صفات قرآنی مُسلِم و کافِر هردو اسم فاعلند، همان گونه که صفاتی مانند مُصلِح و ظالِم هم اسم فاعلند. اگر نمیتوان کودک یکسالهای را مُصلِح یا ظالِم خواند، نمیتوان او را مُسلِم یا کافِر دانست. تا زمانی که کودک به بلوغ عقلی نرسد و باورهای خود را به اختیار خود انتخاب نکند و گفتارها و رفتارهایی آگاهانه از او سر نزد، نمیتوان او را با این صفات توصیف کرد. فقه سنتی ناچار است حتی از زمان انعقاد نطفه تعیین کند که جنین مُسلِم یا کافِر است، چون باید تکلیف احکامی مانند دیهی جنین را هم تعیین کند. از دیدگاه فقه سنتی ارزش جان کودک و نوزاد و جنین، بسته به اینکه کافِر یا مُسلِم باشد فرق میکند.
کاملا روشن است که مسلمان موروثی در دینداری خود هیچ اراده و اختیاری ندارد. او مسلمان به دنیا میآید و از زمان معینی در کودکی مکلف میشود. مسلمان سنتی خودش هم میداند که اگر در هند به دنیا میآمد هندو میشد. در این نوع دینداری ایمان هیچ جایگاهی ندارد و متدینان سنتی تنها تصور میکنند که ایمان آوردهاند. اعرابیان هم ادعا میکردند که ایمان آوردهاند و قرآن ادعای آنان را رد کرده است: قالت الأعراب آمنا، قل لم تؤمنوا ولکن قولوا أسلمنا، ولما یدخل الإیمان فی قلوبکم.
«ایمان» یک فعل است. کسانی که میگویند «آمَنّا»، یعنی این فعل را انجام دادهاند. قرآن مؤمنان حقیقی را همواره با همین فعلشان صدا زده است: «ای کسانی که ایمان آوردید». فعل بر وقوع کار یا روی دادن حالتی در زمانی معین دلالت میکند. اگر از هر یک از مؤمنان حقیقی حاضر در مدینه میپرسیدیم که کی و کجا ایمان آورده است، میتوانست داستان ایمانش را برای ما شرح دهد: اینکه در چه سنی و پس از چه تأملاتی تصمیم خود را گرفته است و به محمد ایمان آورده است.
اکنون همین پرسش را از خودمان بپرسیم: ما کی ایمان آوردیم؟ حتی اگر فقیه جامع الشرایط هم باشیم، برای این پرسش پاسخی نداریم. در دینداری سنتی کسی ایمان نمیآورد. دینداران سنتی به یاد نمیآورند که ایمان آورده باشند، چون معمولا هیچکدام به روش پیامبر و اصحاب او به نقد و اصلاح بنیادی عقاید موروثی خود نپرداختهاند. محمد و پیروان مؤمن او همگی این مرحلهی دشوار را پشت سر گذاشته بودند و ایمان آورده بودند: آمن الرسول بما أنزل إلیه من ربه والمؤمنون.
دینداری سنتی بر دو پایه متکی است: وراثت و تکلیف. در دینداری سنتی باید بگوییم «به ارث بردیم» و «مکلف شدیم». نمیتوانیم ادعا کنیم که «ایمان آوردیم»، همان گونه که اعرابیان هم نمیتوانستند چنین ادعایی داشته باشند. «توفیق دینداری موروثی» جای هیچ گونه شادمانی و شکرگزاری ندارد، چون در کنار سنتهای نیکویی که بیاختیار از پدرانمان به ارث میبریم، انبوهی از باورها و رفتارهای خرافی و نامعقول هم بیاختیار از پدرانمان به ما منتقل میشود.
محمد و سایر پیامبران خدا با کسانی غیر از متدینان سنتی درگیر نبودند. یکی از گروههایی که قرآن از آنان انتقاد کرده است، اهل کتاب هستند. اهل کتاب امروزه حاضرند و میتوانیم ببینیم که آنان کاملا «متدین» هستند و به خدا و آخرت و بهشت و جهنم و تورات و انجیل و موسی و عیسی ایمان دارند. بسیاری از آنان انسانهای مؤدب و بااخلاق و مهربان و نوعدوستی هم هستند. پس مشکل اینان چیست و چرا قرآن با آنان درگیری داشته است؟
اولین و مهمترین علت جدال قرآن با اهل کتاب این است که آنان دربارهی بندگان صالح خدا غلو میکنند و آن بندگان را از جایگاه بشری خارج میکنند و در جایگاه خدایی قرار میدهند. همین امروز اگر عقاید کشیشان و مقلدان آنان را مطالعه کنیم میبینیم که مسیحیان از جانب خودشان اختیار امور جهان را به دست قدیسانی مانند مریم سپردهاند و در نیایشهای خود از این بندگان آرمیده در خاک استمداد میطلبند. اهل کتاب در کلیسا از این قدیسان نمادهایی میسازند و در برابر آنان زانو میزنند. این نظام چندخدایی در قرآن شرک نام دارد و امروزه بسیاری از «فرقههای اسلامی» هم به آن مبتلا هستند.
در دینداری سنتی علاوه بر تعالیم پیامبران خدا، باورها و رفتارهای مذهبی دیگری هم که در طول زمان به دین اضافه شده است از پدران به فرزندان منتقل میشود. تا زمانی که کودک به بلوغ عقلی نرسد و عقاید مذهبی خود را نسنجد و دین خود را با اختیار خود انتخاب نکند، نمیتواند ادعا کند که به تعالیم پیامبران خدا ایمان آورده است. «اعرابیان امروزی» هم مانند اعرابیان معاصر پیامبر ادعا میکنند که «ایمان آوردیم»، اما کسی که باورها و رفتارهای موروثی خود را نقد و اصلاح نکرده است چگونه میتواند بگوید ایمان آورده است؟
ایمان عملی آزادانه و اختیاری است. ورود به جامعهی مؤمنان را میتوان با عضویت در حزبی سیاسی مقایسه کرد. اگر والدین کسی اصلاحطلب یا محافظهکار باشند، نمیتوان گفت فرزند آنان هم از زمان انعقاد نطفه اصلاحطلب یا محافظهکار بوده است. فرزند گرایش سیاسی خود را از والدین خود به ارث نمیبرد. اساسا فرزند ممکن است هیچ علاقهای به مجادلات سیاسی نداشته باشد، چنانکه بسیاری از شهروندان هم علاقهای به مجادلات مذهبی ندارند. شهروندان تنها زمانی ملزم به رعایت مقررات حزبی و اطاعت از رهبر حزب میشوند که خود با اراده و اختیار خود وارد حزب شوند و مرامنامهی حزب را امضا کنند.
قاعدهی فقهی تبعیت فرزندان از والدین، بیارادگی متدینان سنتی را در عقاید مذهبی خود تضمین میکند. کودک از سن معینی در کودکی مکلف است تکالیف مذهبی خود را به جا آورد و به اصولی شهادت دهد که معنی آنها را به درستی نمیداند و دربارهی آنها تحقیق نکرده است. اگر همین کودک بخواهد در بزرگسالی از عقاید موروثی خود خارج شود یا آنها را نقد کند، از نظر فقهی مرتد است و به قتل محکوم میشود. این فرآوردههای فقه سنتی منطبق بر فرهنگ همان مردمی است که پیامبران و پیروان آنان را به سبب خروج از آیینهای سنتی پدرانشان آزار میدادند و به قتل میرساندند.
***
جانشین پیامبر، یا کسی که خود را جانشین پیامبر میداند، اعم از خلیفه و امام و فقیه و مفتی، به شرطی میتواند به همان اختیارات پیامبر در حکومت بر مؤمنان دست یابد که همان راه پیامبر را در حکومت طی کند. مهمترین شاخص مشروعیت حکومت بر مؤمنان بیعت با آنان است. اگر جانشین پیامبر با مؤمنان بیعت کند، میتواند از همان اختیارات پیامبر بر مؤمنان برخوردار شود و اگر هم نتواند با مؤمنان بیعت کند یا مؤمنان نخواهند با او بیعت کنند، اختیاری بر آنان ندارد و نمیتواند از آنان توقع اطاعت داشته باشد. پیامبر تا زمانی که مردم به او ایمان نیاورده بودند و با او بیعت نکرده بودند، سلطهای بر آنان نداشت و تنها میتوانست مردم را دعوت کند: فذکر إنما أنت مذکر، لست علیهم بمصیطر.
در حکومت پیامبر، بیعت با همهی مؤمنان ممکن بود، چون او از همهی مؤمنان خواسته بود که به مدینه مهاجرت کنند. پس از پیامبر، قلمرو خلفا از مدینه خارج شد و به سرزمینهای بسیار دوری در آسیا و اروپا و آفریقا گسترش پیدا کرد. امپراتوری خلفای پس از پیامبر معیار مناسبی برای درک ماهیت حکومت پیامبر بر جامعهی مؤمنان مدینه نیست. خلفا نمیتوانستند با «مؤمنان» در سرزمینهای دور بیعت کنند، اگر اصلا بتوان ساکنان آن سرزمینها را مؤمن نامید و آنان را با مهاجران و انصار در مدینه مقایسه کرد.
پیامبر بر مؤمنانی حکومت میکرد که با او همزبان بودند و در نزدیکی او زندگی میکردند. قرآن به زبان روشن عربی نازل شده بود و مهاجران و انصار در مدینه برای درک سخنان پیامبر به آموزش زبان بیگانه نیازی نداشتند. بر خلاف پیامبر، خلفا با مردم سرزمینهایی که فتح کرده بودند همزبان نبودند و بیعت آنان از راه دور با خلیفه ممکن نبود.
بیعت عملی کاملا فردی است و ربطی به دیدگاه اکثریت و اقلیت جامعه ندارد. همین که شما کسی را برای پیروی شایسته بدانید و با او بیعت کنید، اطاعت از او بر شما واجب میشود. هیچ اهمیتی ندارد که غیر از شما چند نفر دیگر آن فرد را شایسته بدانند و با او بیعت کنند. بیعت برای این نیست که کسی به حکومت بر سرزمینی انتخاب شود. از بیعت پیامبر با مهاجران و انصار و حکومت او بر مؤمنان نمیتوان مشروعیت حکومت خلفا بر ایران و روم و حجاز و مصر را استخراج کرد.
بیعت به روشنی تکلیف شهروندان عادی و رهبران مذهبی را نسبت به یکدیگر معلوم میکند و آزادی مذهبی را تضمین میکند. معمولا در هر سرزمینی فرقههای مذهبی مختلفی زندگی میکنند و رهبران و مراجع مذهبی هم متعددند. بخشی از شهروندان هم غیرمذهبی هستند. نه تنها شهروندان غیرمذهبی، بلکه حتی شهروندان مذهبی هم تا زمانی که با رهبران مذهبی بیعت نکرده باشند و به آنان تعهد نداده باشند، الزامی به اطاعت از آنان ندارند. متخصصان مذهبی هم تا کسی با آنان بیعت نکرده باشد نمیتوانند توقع داشته باشند که از آنان اطاعت شود و تنها میتوانند باورها و دیدگاههای خود را تبلیغ کنند. وقتی در قرآن میبینیم که پیامبر با مؤمنان بیعت میکرد، کسانی که خود را جانشین پیامبر میدانند نمیتوانند بدون بیعت با مؤمنان تسلطی بر آنان پیدا کند.
(ادامه دارد)
در این ارتباط

مذهب ودین فرزندرا با منش سیاسی والدین یکی کردی.
بوجودامدن وتولدفرزندحاصل یکسری مراقبات مدهبی والدین می باشد.یعنی وقتی فرزندهنوزدررحم مادرهست ناخواسته درحال تبعیت ازدین مادرمی باشد.خوردن واشامیدن و…اماتفکرات مذهبی والدین دررحم چه تاثیری برفرزندخواهدداشت که باهم مقایسه کردید؟
با تشکر از مطالب شما ..در مورد امتحان “زنان مومن” بنظرم باید بیشتر بررسی کرد و بظاهر درست نمی آید..این چند آیه یکی از مباحثشان موضوع طلاق زنان مومن از شوهرانان هست که هنوز ایمان نیاورده اند..بنظر میزسد امتحان مورد بحث در این مورد است که ببینند آیا این زنان واقعا می خواهند از همسرانشان جدا شوند یا نه؟..بخصوص اینکه در آیه بعدی صراحتا کفته میشود که خداوند آگاه به ایمان همگان است..
[quote name=”ناشناس”]الحاق فرزند کافر به پدر و مادر جزء تعبدیات است نه تعقلیات .[/quote]
از کجای متون اسلامی چنین چیزی منتج می شود؟
الحاق فرزند کافر به پدر و مادر جزء تعبدیات است نه تعقلیات .