سید جمالالدین اسدآبادی؛ پدر روشنفکری دینی یا معلم سلفی گری؟
داود فیرحی: به نظر من سیدجمال اسدآبادی از چند جهت شخصیت مهمی است. اولا از این جهت که او یکی از موثرترین افرادی است که برای نخستینبار وارد منازعه علم و دین شده است، یعنی مباحثی تحت عنوان ماتریالیزم و مذهب، وحدت، سلفیگری و نوگرایی یا تجدد مطرح شد و میان دو طریق سلفیگری و نوگرایی بحث راه سوم عنوان شد. اینها عمده مباحثی بود که سیدجمال مطرح کرد.بحث من در این جلسه عمدتا به آنچه آن را ماهیت فکر میخوانم، خواهم پرداخت. یعنی تفکری که با مرحوم سیدجمال شروع شد، با ما چه کرده و چه مسیری را طی کرده است.
****
١١٩سال پس از درگذشت سیدجمالالدین اسدآبادی
پدر روشنفکری دینی یا معلم سلفیگری؟
محسن آزموده : سیدجمالالدین اسدآبادی (١٢١٧ اسدآباد- ١٢٧۵ استانبول) همچنان در میان ما ایرانیان چهرهای سخت ناشناخته است، بسیار کم او را میشناسیم، دریغ و افسوس است که همچنان چاپی انتقادی از مجموعه آثار او در ایران موجود نیست چه برسد به آثاری تحقیقی و تحلیلی که سویههای گوناگون نظر و عمل او را باز بنمایاند. با همین فقدان هم دیدگاهها بسیار متفاوت است، گاهی پژوهشگری چون جواد طباطبایی که مدخلی درباره او نوشته از پنهانکاریهای او سخن رانده و در آثار و گفتارش او را از حیث اندیشه چندان مهم و قابل اعتنا نمیداند، در حالی که گروهی دیگر که ایشان را نواندیشان دینی میخوانند،سیدجمال را بر صدر سلسله نواندیشان و روشنفکران دینی مینشانند و از متفکری چندسویه و دغدغهمند سخن میگویند که به درد جهان اسلام میاندیشید، اگرچه در انتخاب تاکتیکها، چنان که خودش در پایان عمر اذعان کرد، خطاهایی نیز داشت. حالا هم با بالا گرفتن کار افراطگرایان خشونتطلب در خاورمیانه، از نسبت میان اندیشههای سیدجمال با گفتار و رفتار این گروهها سخن میرود؛ بحثی که موجب برانگیختن موافقتها و مخالفتهای سفت و سختی در فضاهای مطبوعاتی شد. در نشست سیدجمالالدین اسدآبادی: نوگرایی یا سلفیگری در اندیشه وحدت اما فراسوی این جنجالهای رسانهای تلاش شد دو تن از موافقان و مخالفان این دیدگاه در کنار هم به بیان دیدگاههای متفاوتشان بپردازند. احسان شریعتی، استاد فلسفه و از وامداران اندیشههای نواندیشی دینی مخالف ارتباط مستقیم و مثبت میان اندیشه و عمل سیدجمال با گفتار و کردار گروههای افراطی است، در حالی که داود فیرحی استاد علم سیاست بر پتانسیلهای موجود برای چنین خوانشهایی در اندیشه سیدجمال تاکید دارد و معتقد است مسیر غالبی که تحول فکر سیدجمال بعد از او طی کرده، بیشتر چرخش به سمت قرائتهای سلفی بوده است. در ادامه روایتی از این نشست که به همت مرکز فرهنگ و اندیشه سازمان جهاد دانشگاهی تهران در قالب سلسله نشستهای آشنایی با جریانهای اسلامی معاصر در تالار باستانی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران برگزار شد، از نظر میگذرد.
****
نواندیشی دینی ادامه راه سیدجمال بود
احسان شریعتی: سیدجمالالدین اسدآبادی پیشگام راه سومی میان سنت و تجدد موسوم به نــــوزایــــی در سرزمینهای اسلامی و اصلاحگری دینی است. سیدجمال به دلیل تاثیراتی که در جنبشهای ملی و رهاییبخش در همه کشورها از شمال آفریقا تا هند گذاشته، البته شخصیتی جهانشمول است و منحصر به جهان اسلام نیست. من البته سیدجمالشناس نیستم و تخصص اصلیام فلسفه است. اما میدانیم که سیدجمال بر فلسفه به عنوان مادر علوم بسیار تاکید کرده است و مدتی نیز در قاهره فلسفه اسلامی از ابنسینا و فارابی گرفته تا ابن خلدون و ابن رشد را تدریس میکرد. به همین جهت میکوشم بیشتر از این حیث به او بپردازم. همچنین لازم است یادی از خانم هما ناطق، استاد فقید تاریخ صورت بگیرد که رساله دکترایشان در سوربن پاریس به زندگینامه سیاسی سیدجمال اختصاص داشته است.
اما اگر بخواهم به موضوع بحث بپردازم، لازم است به دیدگاهی اشاره کنم که اخیرا در ایران عمدتا در مطبوعات نیز بازتاب یافته است، مبنی بر اینکه جریانهای موسوم به بنیادگرا در جهان اسلام از سیدجمال تاثیرپذیرفتهاند و در نتیجه گویی ابهامی در رابطه میان سیدجمال به عنوان پیشگام نواندیشی دینی با تحرکات موسوم به بنیادگرایی وجود دارد. در نتیجه از آنجا که این جریانهای افراطی امنیت جهان را تهدید میکنند، این موضوع به مسالهای جهانی بدل شده است. بنابراین هر گونه اظهارنظری درباره ارتباط میان سیدجمال و جریانهای خشن بنیادگرا باید با انصاف و بیطرفی علمی صورت بگیرد. البته بعد از سیدجمال با چهرههای دیگری چون محمد عبده و رشید رضا مواجه هستیم که نهضت اصلاح یا احیا یا بیدارگری را به راه انداختند. گفته میشود در زمانی که بحران مالی در مصر به وقوع پیوست، رشید رضا مدیر مجله المنار از عربستان سعودی کمک مالی گرفته و شاید این ارتباط مالی با گرایشهای وهابی بر جریانی که بعدا در مصر با سید قطب و اخوانالمسلمین شکل گرفت، تاثیر گذاشته باشد. البته بحث از تحول فکری خود سید قطب و تاثیری که ادعا میشود، جریانهای معاصر مثل داعش و القاعده از او گرفتهاند، بحث جداگانهای میطلبد.
چرخش پارادایمی بعد از سید جمال
اما در مورد خود سیدجمال شاهد نوعی چرخش پارادایمی و فکری از آنچه سیدجمال و عبده مطرح میکردند و آنچه در کشورهای عربی با رشید رضا و دیگران پدید آمد، هستیم. مشابه همین چرخش را در هند و پاکستان پس از اقبال لاهوری با مودودی بتوان ردیابی کرد. یکی دیگر از حوزههای تاثیر سیدجمال ایران است. در انقلاب ایران این نواندیشی و روشنفکری دینی در ادامه راه سیدجمال بود که چشماندازهای تازهای ترسیم کرد و طبقه متوسط شهری و قشر فرهنگی آگاه به این پیام اقبال نشان دادند. پس از انقلاب با یک گشت پارادایمی مشابهی در ایران خودمان نیز مواجه شدیم، یعنی گفتمان غالب اصولگرا شد. بنابراین از آنجا که این گشت پارادایمی در پیش چشمان ما رخ داده، میتوانیم نگاه بهتری به این واقعه که در سایر جوامع اسلامی رخ داده داشته باشیم و آن چرخش از نواندیشی دینی به نوعی بنیادگرایی بود.
٭ استاد فلسفه و پژوهشگر
****
خشونت نتیجه ناکامی راه سوم
داود فیرحی: انگیزه حضور من در چنین جلسهای آن است که یکی از مهمترین مسائل امروز جهان یعنی خشونت مذهبی با آغازگران اندیشه نوگرایی اسلامی گره خورده است. اگر ادبیات امروز افراطگرایان را که در منطقه بحران ایجاد کرده بنگریم و ببینیم که نخستین جریانهای اصلاحی از کجا شروع شده است، آنگاه متوجه میشویم که وصل بدایت به نهایت و مقدمه به موخره امر مهمی است . به نظر من سیدجمال اسدآبادی از چند جهت شخصیت مهمی است. اولا از این جهت که او یکی از موثرترین افرادی است که برای نخستینبار وارد منازعه علم و دین شده است، یعنی مباحثی تحت عنوان ماتریالیزم و مذهب، وحدت، سلفیگری و نوگرایی یا تجدد مطرح شد و میان دو طریق سلفیگری و نوگرایی بحث راه سوم عنوان شد. اینها عمده مباحثی بود که سیدجمال مطرح کرد.
بحث من در این جلسه عمدتا به آنچه آن را ماهیت فکر میخوانم، خواهم پرداخت. یعنی تفکری که با مرحوم سیدجمال شروع شد، با ما چه کرده و چه مسیری را طی کرده است. البته متفکران در بحرانهای اجتماعی به جستوجوی کشف یا ایجاد راه نویی هستند. نخستین بحران مسلمانان نیز در هند در مواجهه با کمپانی هند شرقی و حضور انگلستان در آنجا آغاز شد؛ جایی که بحث مهم علم و دین و ضعف مسلمانان آغاز شد. مرحوم سیدجمال البته آغازگر بحث وحدت نیست. تئوری وحدت را دیگران نیز در هند مطرح کرده بودند، اما هنر و اهمیت سیدجمال در این است که دانههای تفکر وحدت را به همه جهان اسلام پخش کرد و به ایران و عثمانی و عراق و مصر و حتی دل اروپا برد. بنابراین اهمیت اولیه سیدجمال در ناقل بودن این ایده است.
اهمیت دیگر سیدجمال در این است که کوشش کرد از دعوای سنتی علم و دین یا ماتریالیزم و الهیات که از دو قرن قبل شروع شده بود، راه سومی را پیدا کند. این راه سوم همان راهی است که امروزه در ادبیات ما از آن با عنوان نواندیشی یا روشنفکری یاد میشود. این راه درخششهای خوبی دارد، البته با مشکلات خاصی هم مواجه است. آنچه ذهن مرا مشغول میکند این است که آیا ما میتوانیم فرصت این را داشته باشیم که ببینیم این راه سوم هماکنون چه امکاناتی داد و با چه دشواریهایی مواجه است؟ درواقع اگر بهطور خلاصه به جریانهای جهان اسلام نگاه کنیم، میبینیم آنچه امروز در جهان اسلام رخ داده نه حاصل تفکر ماتریالیستها و حتی سکولارها و نه حاصل تفکر اندیشمندان سنتی است. البته منظورم از اندیشمندان سنتی (traditionist)، سنتگرایان (traditionalist) نیست. آنچه امروز رخ میدهد، کمابیش محصول همین راه سوم است؛ راهی که هم ما باید به آن عشق بورزیم و هم ببینیم که چه بیماریهایی در آن وجود دارد.
متفکران فعال یا فعالان متفکر
به عنوان مثال ما در جهان اهل سنت دو تفکر نواندیشی بزرگ یعنی تفکر سلفی و دیگری تفکر اخوانی داریم. این دو هیچ کدام سنتی و سکولار یا مادی نیستند. بنابراین اینها از یکسو با مردم سنتی کوچه و بازار متفاوتاند، ضمن آنکه با روشنفکران ماتریالیست هم فرق میکنند. ایشان فعالان متفکر یا متفکران فعال هستند. سرنوشت یک صد سال اخیر ما را اینها ساختهاند. سالهای ١٩٢۴، ١٩٢۶ و سپس ١٩٢٨ نقطه آغاز دو جریان بزرگ است، یکی اوجگیری جریانهای سلفی توسط شاگردان مرحوم رشید رضا صاحب المنار و دیگری قدرت گرفتن جریانهای اخوانی و شاگردان حسن بنا. یکی به لحاظ انرژی مهم است و دیگری از نظر تشکلسازی اهمیت دارد. یعنی جریانهای سلفی انرژیک هستند و فعالترند و جوانها را بیشتر جذب میکنند، اما جریانهای اخوانی تشکیلاتی هستند و از این جهت اهمیت دارند. آنچه امروز در خاورمیانه از تونس و مصر و قطر و لیبی و سوریه و عراق و عربستان گرفته تا ترکیه و آسیای مرکزی و مالزی و اندونزی و حتی بخشهایی از چین میبینیم، محصول این دو جریان است. در نخستین روزهای ٢٠١۶ کتابی تحت عنوان اداره التوحش منتشر شد. نویسنده مستعار این کتاب ابی بکر ناجی نام داشت. او در این کتاب میکوشد ادبیات داعش را توضیح دهد و میگوید مخاطب من هشت گروه بزرگاند که اگر این هشت گروه بزرگ را تقسیم کنیم یا سلفی هستند یا اخوانی مثل سلفیهای جهادی، سلفیهای جنبش سهوه یا بیداری اسلامی، اخوانیهای مصر، اخوانیهای سودان مثل حسن الترابی و عمر البشیر، اخوانیهای ترکیه و حزب عدالت و توسعه و…
نویسنده معتقد است این گروهها هستند که دیدگاههای منسجم دارند و بنابر دیدگاه نظریهپردازان داعش این گروهها اگر قرار بود کاری برای جهان اسلام بکنند، تا حالا کرده بودند و اگر به امید ایشان باشیم، تا یکصد سال آینده هم کاری نمیکنند. ناجی مینویسد: «این متفکران اول تلاش میکنند جامعه خودشان را تغییر دهند، بعد یا نمیتوانند تغییر دهند و مایوس میشوند یا تغییر میدهند اما از نتیجه آن مایوس میشوند، در نتیجه مجبورند به وضع موجود تن بدهند و سرانجام غمگینانه وضع موجود را بپذیرند و در انتظار مرگ خودشان بنشینند.» این دیدگاه رادیکالهای امروز نسبت به جریانهای اخوانی و سلفی یعنی همان راه سوم است. سوالی که ذهن من را مشغول کرده این است که قطع نظر از تمام شخصیت و نیروها، در درون راه سوم چه نطفههای یأس و امیدی نهفته است که ما را اینگونه در هم میپیچد؟ یعنی تلاشهایی میکنیم، اما سرانجام دچار یأس میشویم. یعنی بهطور کلی نوعی نارضایتی در راه سوم نهفته است، این نارضایتی جدی است. سوال بعدی اما این است که این راه سوم چه چیزهای خوبی دارد که ما میتوانیم آنها را تقویت کنیم؟ و سوال سوم اینکه راه سوم چگونه و چرا ما را به چنین وضعی کشیده است؟ آیا میتوانیم بگوییم دیگران مقصرند؟ ظاهرا راه سوم نمیتواند ادعا کند که این بحثها به من ربطی ندارد.
هنر ما از این پس باید این باشد که هم شجاعانه از این راه سوم حمایت و حراست کنیم و هم بیماریهایی که داخل این فکر از زمان مرحوم سیدجمالالدین اسدآبادی بوده و به تدریج توسعه پیدا کرده را کشف کنیم تا شاید بتوانیم آنها را معالجه کنیم و از طریق این معالجهها، خودمان را از این مهلکهای که در آن گرفتار شدهایم، نجات دهیم. حدود ١٠سال پیش بود که با مرحوم دکتر آیینهوند به لبنان سفر کرده بودیم تا در سمیناری با حضور تعداد زیادی از متفکران اهل سنت و اهل تشیع شرکت کنیم. تازه انفجارهای ١١ سپتامبر رخ داده بود. بعد از سخنرانی تعدادی از فعالان و متفکران اهل سنت که در میانشان نمایندگان جنبشهای مسلح نیز بودند، نزد ما آمدند و گفتند به نظر ما تفکر نوگرایانه اهل سنت به پایان رسیده است و نمیشود از آن امید یک حرکت جدید را داشت. برخی نیز که به ایران علاقه داشتند، گفتند شاید از درون تفکر شیعه درخششی حاصل شود. انقلاب اسلامی نیز این امید را تقویت کرده بود و برخی از آن حمایت کردند. اما کسانی نکتهای گفتند که برای من مهم بود. ایشان گفتند هرگز تفکر اهل سنت نمیتواند از تفکر شیعی الهام پذیرد، یعنی تفکر سنی استقلال خاص خودش را دارد. این نظریه یا باید به بنبست برسد و وضع موجود را تحمل کند یا باید منتظر یک انفجار بزرگ باشیم. سخن من این است که خیلی زود این انفجار رخ داد. یعنی کسانی بودند و پیشبینی میکردند که این راه سوم با مشکلاتی مواجه است، اما نمیدانستند چگونه جلوی آن را بگیرند و اصلاحاتی در این تفکر انجام دهند. برخی این انفجار را در قالب بهار عربی که به رهبری اخوانالمسلمین رخ داد، ارزیابی کردند و گفتند که بخش منفی ندارد. اما وقتی این جنبش به بنبست رسید، یأسها بار دیگر شروع شد. بنابراین پرسش اصلی بحث من این است که چه باید کرد تا جوامع مسلمان دوباره به آرامش برگردند؟
****
سید جمال پدر ژورنالیسم در جهان اسلام
احسان شریعتی: من این تناقض را قبول ندارم. البته اطلاعات ما از سیدجمال خیلی دقیق نیست و معمولا او را در پکیجی کلی تحت عـــنـــوان بنیانگذاران اصلاحگرا قرار میدهیم. به همین میزان که از آثار سیدجمال باقی مانده روشن میشود که راه سوم او با نقد سنت شروع میشود و تجدد را نیز نقد میکند. البته حیات فکری سیدجمال مراحل متفاوتی دارد. او یک ایرانی روحانی است که با پدرش به قزوین و سپس به عتبات میرود و چند سال آنجا درس میخواند و از آنجا به توصیه شیخ انصاری به هند میرود و با سر سید احمد خان آشنا میشود. بعدا دیدگاههای سر سید احمد خان را نزدیکی سیاسی به انگلیسیها دارد، در رسالهای نقد میکند. سیدجمال در این رساله لحن اسلامگرایانه بیشتری دارد. اما همین سیدجمال در بحثی که با ارنست رنان با عنوان علم و اسلامیسم منتشر شده، از موضع یک متفکر غیر مذهبی صحبت میکند و جنبههای منفی مذاهب در طول تاریخ نیز اشاره میکند، اما تاکید دارد که این جنبهها ذاتی ادیان نیست. یعنی برخورد سیدجمال مدرن و جامعهشناختی است. بهطور کلی سیدجمال یک فرد سیاسی است و نقدی نیز که به او وارد است این است که اگرچه خیلی بر فلسفه تاکید داشت، اما شاگردانش را تشویق به کار مطبوعاتی میکند و به یک تعبیر میتوان او را پدر ژورنالیسم در عالم اسلام تلقی کرد. به قول عبده نحوه تدریس او بسیار نوآورانه بوده است، یعنی با اینکه فلسفه و کلام آموزش میداده، اما به نتیجه و محصول سیاسی و اجتماعی اندیشهها توجه داشته است و این نکته برای شاگردان جذاب بوده است. یعنی سیدجمال به فلسفه به مثابه یک روش زندگی مینگریسته که به درد این دنیا میخورد و نتایج و پیامدهای سیاسی داشته است. اما خودش در اواخر عمر به عملکرد خودش انتقاد میکند و میگوید بهتر بود نیرویم را به جای صرف اصلاح حکومتها و دربارها کنم، به افکار مردم میپرداختم. این نقدی است که دکتر شریعتی در دریغها و آرزوها به آن اشاره میکند. همچنین سیدجمال با وجود تاکیدی که بر کار فکری و فلسفی داشته، اما آثار متنوع و غنی و مطولی از او ندیدهایم، زیرا اصولا زمان پرداختن به این کارها را نداشته است.
اما من فکر میکنم آنچه آرامش زندگی مسلمانان را مختل کرده متفکران نیستند، بلکه زمینههای اجتماعی و اقتصادی است که این ناآرامیها را پدید میآورد. رهبری بهار عربی به دست اخوانالمسلمین نبوده است، بلکه بهار عربی از خودسوزی جوان تونسی آغاز شد که نشانگر یأس و ناامیدی تمام جوانان را در کشورهای عربی بود و همین یأس و ناامیدی را باید ریشه استقبال از جنبشهای موسوم به بهار عربی دانست. البته اخوانالمسلمین که یک نیروی سنتی با تشکیلات قوی بودند، در این جنبش شرکت میکنند و در انتخابات نیز پیروز شدند. اما جنبش بهار عربی ربطی به اخوانالمسلمین و اسلامگرایی ندارد، بلکه ناشی از رژیمهای فاسد در کشورهای عربی است و مردم همه جا خواستار اسقاط نظام موجود بودند. البته ممکن است این جنبشها به انحراف کشیده شوند، چنان که در لیبی رخ داد و به جنگ داخلی منجر شود. سرنوشت انقلابها از پیش تعیین شده نیست. الان در مصر ما عقبتر از زمان مبارک هستیم. اما خود انقلاب مصر را نمیتوان به حرکت یک گروه خاص مثل اخوانالمسلمین تقلیل داد.
سید ربطی به رشید رضا و سید قطب ندارد
بنابراین معتقدم هم باید شخصیت سیدجمال را عمیقتر شناخت و هم اینکه سیدجمال به یک معنا ربطی به رشید رضا و سید قطب ندارد. حتی برخی سیدجمال را به غیر مذهبی بودن متهم میکنند که میخواهد از دین ابزار مبارزه بسازند. اما آنچه مسلم است این است که سیدجمال و عبده و اقبال لاهوری و مهندس بازرگان و مرحوم طالقانی و دکتر شریعتی میان تجدد و غرب تفکیک میکردند. ایشان مخالف استعمار بودند و وقتی بحث از وحدت مسلمانان میکردند، منظورشان یک وحدت صوری خلافتگرایانه نبوده است. ایشان هم با خلافت عثمانی و هم سلطنت صفوی مخالف بودند. وحدتی که ایشان فراخوان میدادند، وحدت میان تشیع علوی و تسنن نبوی بوده است. اینها میخواستند بسیج و بیداری عمومی در کشورهای اسلامی علیه امپریالیسم به وجود بیاید. اما دیدهاند تا زمانی که استبداد و ارتجاع داخلی در داخل کشورها هست، نمیتوان کاری کرد. بنابراین ایشان هم انتقادات شدیدی به تفکر سنتی و هم نقدهای تندی به نظامهای سیاسی دارد. این نشان میدهد که سیدجمال خودش از منادیان فکر مشروطه بوده است. همین فکر در مصر جنبشهای ناسیونالیستی انقلابی را دامن زد. شعار مصر برای مصریها به عقیده بسیاری نتیجه کار سیدجمال بود. تاثیر او در سایر جاها مثل هند و پاکستان را نیز میتوان دید. البته از آنجا که کار سیدجمال سیاسی بود، مجبور بود پنهان کاری کند. اما این بدان معنا نیست که از سیدجمال که فردی روشنفکر و مدرن است، بنیادگرایی بیرون بیاید. البته ضد نواندیشی بنیادگرایی است و هر دین و مذهبی سنتگرایی و بنیادگرایی خاص خودش را دارد. بنیادگرایی اصطلاحی بر آمده از سنت پروتستان است. در عالم کاتولیک به آن انتگریسم گفته میشود. اسلام البته با مسیحیت متفاوت است. اما در عالم تشیع و عالم تسنن این پدیده ظهورات متفاوتی دارد.
****
تلاش سید در دفاع توامان از علم و دین
داود فیرحی: به نظر من درون راه سوم تناقضی هست. تناقض نیز از موضع مرحوم سیدجمال در برابر دیدگاههای متناقض برمیخیزد. او در برابر سر سیداحمد خان در هند که بیشتر کوشش میکند مذهب را با مرجعیت علم پوزیتویستی آن دوره توضیح دهد، میایستد و موضع دیگری اتخاذ میکند، یعنی سیدجمال سر سید احمد خان را به ناتورالیسم یا ماتریالیسم متهم میکند، اما از سوی دیگر در مقابل بریلویها که سنتیتر هستند و بهشدت به دیدگاههای محمد بن عبدالوهاب نزدیک هستند، به علم تکیه میکند. بنابراین سیدجمال در مقابل دو گروه قرار دارد، یعنی در مقابل سر سید احمد خان از مذهب دفاع میکند، اما در مقابل بریلویها از علم دفاع میکند. این تلاش شایستهای است، یعنی میخواهد علم را در داخل دین قرار دهد و توضیح دهد که علم با دین تضادی ندارد. این یکی از درخشانترین تلاشهای او است، اما در طی این بحث میگوید زندگی را دین اداره میکند. او ششگانهای (مسدس) در کتاب نیچریه دارد که سه تای آن از جنس باور و سه تا نیز از جنس عمل است. او میگوید این عقیده که انسان اشرف مخلوقات است و جامعه انسانی بهترین جامعه در مقابل گروههای حیوانی دیگر است و اساس زندگی انسانی بر اساس کمال است را دین توضیح میدهد. از نظر او این دیدگاه را تنها دین میتواند اثبات کند. همچنین از نظر او زندگی را سه چیز اداره میکند: حیا یا شرم، صداقت و امانت. اینها نیز جزو حکمت عملی است. سیدجمال این ششگانه را از درون دین استخراج میکند.
دو تیپ متفاوت شاگردان سیدجمال
بنابراین سیدجمال برای آنکه بتواند از علم دفاع کند به دین پناه میآورد و به خاطر آنکه بتواند از دین دفاع کند، از علم بهره میگیرد. این دوگانه در سیدجمال میماند و تلاش او برای آشتی شروع خوبی است، اما نتایج روشنی هنوز نداده است. به همین دلیل شاگردان او دو بخش میشوند: کسانی که به عقل بها میدهند، مثل عبده در مصر و شیخ هادی نجمآبادی در ایران. ایشان کسانی هستند که میکوشند به اصلاحاتی در دینداری بر مبنای عقل دست بزنند، اما کسانی نیز هستند که به مذهب تکیه میکنند، مثل رشیدرضا در مصر. جالب این است که این جریان به تدریج قوی میشود، یعنی جریان دوم، جریانی است که جنبش سلفی را پر انرژی میکند.
اما چرا سیدجمال مهم است و چرا با جنبش سلفی مرتبط است؟ در واقع سیدجمال مشکل را فهمیده است. مشکل جهان اسلام عبارت است از انحطاط اخلاقی و فروپاشی داخلی. این امری است که از دویست سال پیش تاکنون وجود داشته است. جامعهای که از مردن نمیترسید، تحت استعمار قرار گرفت. سیدجمال متوجه این نکته است و میداند که درک مذهبی دچار انحطاط شده است و میخواهد آن را اصلاح کند. اما وقتی که اصلاح میکند، به چه چیز پناه میبرد؟ این جا پای او لرزان است، گاهی به علم؛ آن هم علم پوزیتیویستی آن زمان که مشکلاتی دارد و گاهی به دین پناه میبرد . زیر هر دو پای او زغال سرخ است، یعنی نمیتواند دایما آنجا باشد. وقتی این بحث مطرح میشود، از درونش دو جریان مذکور سربرمیآورند.
سید در قامت اکتیویست رفرمیست سیاسی
سیدجمال را به دو شکل میتوان دید: نخست سیدجمال اکتیویست رفرمیست سیاسی است. البته خودش بعدا اذعان میکند که ایکاش این فعالیت سیاسی را معطوف به توده به جای نخبگان میکردم. یعنی میگوید استراتژی توجه به رئوس و سرانگشتان ناموفق است و ایکاش تخم تفکر جدید را در دل تودهها میکاشتم. اما غیر از این دیدگاه، باید توجه کرد که هر رفرمی چه از بالا باشد و چه از پایین یک مبنا میخواهد. بر این مبنا میتوان سیدجمال را به مثابه یک رفرمیست فکری نیز نگریست. در درون این رفرمیست فکری که بنا بود مبنای اصلاح سیاسی باشد و امروز آن را راه سوم میخوانیم، تناقض هست. تناقضش این است که گاهی برای توجیه دین در مقابل رنان و دیگران به علم پناه میبرد و گاهی برای دفاع از علم به دین پناه میبرد. با توجه به این دیدگاه میتوان اتفاقی که در میان اهل سنت افتاده را میتوان توضیح داد. بالاخره باید نقطه امنی یافت که در این تذبذب روی آن ایستاد. در ادبیات اهل سنت احساس میکردند بلبشوی تئوریهای علمی آنقدر است که نمیتوان نقطه اتکایی یافت، به همین خاطر برای اطمینان به مذهب تکیه کردند. وقتی هم روی مذهب تکیه کردند، چون در داخل مذهب اختلاف زیاد بود، کوشیدند یک نقطه مشترک بیابند که آن نقطه مشترک کتاب خدا و چهل سال صدر اسلام بود و گفتند حداقل در این دوره اختلافات کم و رونق زیاد است و بعد از درون این دو مساله استخراج شد: نخست خلفای چهارگانه را راشدین لقب دادند. تا آن زمان این نامگذاری نبود و ایشان مثل سایر خلفا بودند، اما راشدین به معنای راهیافتگان است، برای آن احادیثی مثل حدیث نجوم را ارایه کردند که میفرمود: ان اصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم، یعنی صحابه ما مثل ستارگان آسمانند، شما در دریا یا بیابان به هر کدام اقتدا کنید، هدایت میشوید. بنابراین قائلان به این قرائت گفتند برای رهایی از گمگشتگی باید به این رهیافتگان یا راشدین اقتدا کرد و نام خودشان را سلفی خواندند. بعدا در بحث متن هم گفتند تمام متون فقهی را کنار بگذاریم و به خود قرآن بازگردیم. این در واقع همان اندیشه ظاهری است که الان وجود دارد و جالب است که این هر دو تنوره رادیکالیسم است. یعنی در بیواسطه مراجعه کردن به نص و بیواسطه برگشتن به سیره خلفا هیجانهای سنگینی نهفته است و از آنجا قائلان به این فکر کفه اجتماعی سنگینی دارند، تاثیر اجتماعی و سیاسی بیشتری نیز میگذارند.
یعنی در میان متاثرین مرحوم سیدجمال به دو دسته میتوان اشاره کرد: نخست روشنفکرانی که کفه اجتماعی سبک دارند، اما وزن علمی بالایی دارند و دوم سلفیهایی که وزن علمی پایین دارند اما کفه اجتماعی سنگین دارند. در نتیجه الان هم وقتی با بحرانهای روشنفکری مواجه شدهایم، مهمترین آلترناتیوی که از سوی جامعه مورد اقبال قرار میگیرد جریانهای سلفی است. معمولا در جهان اسلام به دلایلی که باید توضیح داد، بهطور ممتد روشنفکران مورد اقبال قرار نگرفتهاند. آنچه مورد اقبال قرار گرفته جریانهای سلفی است. شاید یک دلیل ادبیات ثقیل روشنفکران باشد، یک دلیل دیگر شاید این است که روشنفکران همواره به اینکه عنصر بیگانه هستند، متهم شدهاند. حتی قویترین روشنفکران ما نیز به جریانهای غربی مثل چپ و مارکسیسم و لیبرالیسم و… متهم شدهاند. بنابراین نیروهای خلاق یا پیشرانههای اجتماعی در جهان اسلام به جریانهای روشنفکری کمتر اعتماد کردهاند. علت نیز این برچسبهایی است که عنوان شد. اما اینکه چرا این انتخاب افتاده است را کار ندارم. البته من خودم علاقهمندم که جریانهای روشنفکری تقویت شود، اما به عنوان یک محقق وقتی به جامعه نگاه میکنم، احساس میکنم نفوذ سلفیسم توفانیتر است و سلفیسم است که مسائل را تعیین میکند.
سیدجمال از خشونت صحبت نمیکند
در اندیشه سیدجمال نشانهای از خشونت نمیبینید، اما عناصر ساختاری خشونت در فکر هست. سیدجمال اصلا از خشونت صحبت نمیکند. البته ایشان دستور ترور در مورد ناصرالدین شاه را دارد و حتی اختلافاتی با سلطان عثمانی دارد و ایدههای تهدید آمیزی در استامبول دارد که سرانجام موجب میشود به حاشیه برود و زندانی شود. اما اگر هیچ کدام از اینها را جدی نگیریم، یعنی اگر ارتباط میرزا رضای کرمانی با سیدجمال و ترور ناصرالدین شاه را جدی نگیریم و ایدههای تهدیدآمیز در استامبول را نیز جدی نگیریم، آنچه مهم است این است که اندیشههای نوگرایی یا راه سوم مسیری طولانی را طی کرد و سرانجام خودش را در سلفیسم لانه داد و خود این سلفیسم به دلایل بسیاری مولد خشونت است. یعنی از سلفیسم نسل اول دوره ابن تیمیه و سلفیسم نسل دوم نزد عبدالوهاب تا سلفیسم نسل سوم در جریانهای طالبان و القاعده و سلفیسم نسل چهارم یعنی داعش، شاهد رگههای آشکاری از خشونت مشهود است. در واقع نمیتوان گفت هر سلفی خشن است، اما میتوان گفت بسیاری از خشونتها نسبتی با جریانهای سلفی دارد. بنابراین میتوان نتیجه گرفت که اگر بخش روشنفکری جریان مرحوم سیدجمال به دلایلی در جهان اسلام به سمت سلفیسم چرخید، از آن پس راهش برای تولید خشونت هموار است. بنابراین هدفم تمایز گذاشتن میان خشونت ساختاری از خشونت بالفعل بود و میخواستم به خشونت در ماهیت تفکر اشاره کنم. یعنی این خشونت در DNA راه سوم نهفته است. جالب است که کسی نتوانسته این خشونت را تخلیه کند. اگر به ایران بازگردیم، در بسیاری از دیدگاهها نوعی سمپاتی به عملیات مسلحانه را میتوان دید و نمیتوان آن را انکار کرد.
****
خشونت امروز ربطی به اسلام ندارد
احسان شریعتی: مفاهیمی مثل خشونــــت، رادیکالیسم، سـلفـیگـری و… تعریف میخواهند. یک تشابه اسمی میان سلفیهای امروزی یعنی جریانهای افراطی مثل داعش و القاعده با سلفیهای که در آغاز حتی از جانب خود سیدجمال مطرح میشود، وجود دارد. یعنی سیدجمال بر بازگشت به سنت سلف صالح و کتاب تاکید دارد. در پروتستانتیسم نیز سه بازگشت داریم: بازگشت به متن (سولو اسکریپتو)، بازگشت به تجربه نبوی و بازگشتهای دیگر. نو اندیشان اسلامی نیز بر بازگشت به قرآن برای آنکه تحریفات و انحرافات را بزداییم، تاکید دارند و به سنت و سیره پیامبر (ص) تاکید میکنند که موجب «انقلاب شرق» شد. اما روشنفکران دینی یا نواندیشان که شعار اجتهاد میدادند، معتقد بودند که اجتهاد چند پایه دارد: کتاب، سنت و عقل و اجماع. البته دکتر شریعتی در نامهای که درباره آثار آیتالله صدر به آقای حجتی کرمانی دارد، میگوید به جای عقل و اجماع، باید علم و زمان را گذاشت. به هر حال راه سوم هم نقد سنت میکند و هم نقد مدرنیته. یعنی راه سوم تلاشی اجتهادگرانه است.
اما خشونتی که امروز توسط گروهها اعمال میشود، ربطی به اسلام ندارد، و به زمان جاهلی شباهتهایی دارد، یعنی بازگشت زیادی به قبل از اسلام کردند! در حالی که اسلام میخواست بدیلی برای جامعه جاهلی یعنی خشونت و توحش بدیلی بسازد و این جامعه بدوی را مدنی و شهرنشین کند. یعنی میخواست اعراب بادیهنشین که در قرآن به خشونت و قهر معروف هستند را متمدن کند. یعنی جهل چنان که گلدزیهر میگوید، خشونت است. کاری که داعش و امثالهم میکنند، بازگشت به جهالت است. بنیادگرایان افراطی میخواهند به دوران جاهلی بازگردند و میخواهند تمامیت آن دوره را احیا کنند. حتی میخواهند همان شکل مناسبات اجتماعی را عینا احیا کنند. این ربطی به نواندیشی دینی و سیدجمال ندارد که از ابتدا تا انتها در سنت تجدیدنظر میکرد و میخواست دستاوردهای دوران مدرن را بپذیرد.
اما در مورد پیوند چهرههایی چون ایمن الظواهری با جریان اخوانالمسلمین باید به واسطهها توجه کرد. درست است که گروههای موسوم به سلفی خشونت میورزند. اما این خشونت ربطی به سیدجمال ندارد. ضمن آنکه باید میان انواع خشونت تفاوت گذاشت. مثلا جبهه آزادیبخش الجزایر نیز خشونت میورزد. اما این خشونت با خشونت داعش متفاوت است. اینکه انسان از جان خودش در برابر یک متجاوز دفاع کند نیز ممکن است خشونت نامیده شود، ولی این خشونتی که سلفیهای افراطی دارند، بازگشتی به توحشی است که در اعصار و قرون پیشین وجود داشته است. آنچه این توحش داعش را شوکآور میکند، به دلیل تحولی است که در جهان رخ داده است. امروز جهان خشونت عصر توحش را نمیپذیرد.
رفتار سید بیش از حد سیاستورزانه بود
البته انتقادی که به سیدجمال هست این است که بیش از حد سیاست ورزانه و به شکل مسالمتآمیز با قدرتها رفتار میکرده و مثلا با خود ناصرالدین شاه همکاری میکرده و با روسها مذاکره میکرده تا در ایران راهآهن تاسیس کنند. بنابراین در تفکر او خشونت نبوده است. اینکه بعدا چه برداشتهایی از او شده بحث ما نیست. باید دید خود سیدجمال چه میگفته است و به برداشتهایی از او که به نظر ما درست است، توجه کرد. یکی از دیدگاهها از آن اقبال لاهوری است که به نظر دکتر شریعتی خوانش درستی از سیدجمال ارایه کرده است. اقبال در کتاب بازسازی اندیشه دینی و اسلام معتقد است بعد از فروپاشی دولت عثمانی عصر خشونت گذشته است و الان عصر جمهوری است. در ایران هم کسانی چون نجمآبادی هستند که میراثدار سیدجمال هستند و اینها هیچ کدام اهل چنین خشونتهایی نبودهاند.
****
به دنبال متهم کردن سیدجمال نیستم
احسان شریعتی: راجع به فرمایش دکتر احسان شریعتی باید عرض کنم که من وقتی از سیدجمال سخن میگویم، به دنبال متهم کردن او نیستم، بلکه دنبال این هستم که ببینم ما الان چه داریم. بالاخره سیدجمال کارهای مهمی انجام داده است و در ایران کسانی چون شهید مطهری و دکتر شریعتی از طریق اقبال به سیدجمال ارجاع میدادند. اما سید قطب از طریق ابوالعلا مودودی به سیدجمال ارجاع میداده است. میدانید که آثار ابوالعلا مودودی تاثیر قاطعی در مصر گذاشت، هم از طریق سیدقطب و هم از طریق عبدالسلام فرج و جماعت التکفیر و الهجره و الجهاد و الهجره. یعنی در ایران و مصر از دو مسیر متفاوت به سیدجمال رسیدند. اهل سنت اصلا به اقبال ارجاع ندادند، بلکه به مودودی ارجاع دادند و از آن طریق سیدجمال را تعریف کردند. این تمایز نکته مهمی است. از قضا روایت ایرانی از سیدجمال اقلیت است و روایت عمده در سایر کشورها که از طریق مودودی به سیدجمال مینگرد، اکثریت است. از نگاه مودودی به سیدجمال، الان هم میتوان جهان را به دو قسمت جاهلیت و اسلام تقسیم کرد. در نتیجه پدیدهای تحت عنوان جاهلیت قرن بیستم پدید میآید که نمیتوان با آن دموکراتیک حرف زد و باید با آن با شمشیر حرف زد. به این ترتیب نظریههای سلفی مرجعیت و اجتهاد سنتی را کنار گذاشتند و مستقیما هر عربی خوانی به اجتهاد شخصی خودش عمل کرد. از درون جنبش سلفی نیز گفتند که اسلام روشنفکر نمیخواهد، بلکه مجاهد میخواهد. بنابراین باید به مسیر تحولی یک اندیشه توجه کرد. یک جریان فکری را یک نفر شروع میکند، اما تحولاتش دست او نیست. حرکت یک جریان نیز به پتانسیلی که در DNA آن هست، ارتباط دارد. بنابراین قرائت روشنفکرانه از سیدجمال عمدتا در ایران است. دلیل نیز اولا به تفاوت مذهبی ایران با اهل تسنن باز میگردد، ثانیا ناشی از قوت خاص روشنفکری در ایران است.
نقد سید جمال آسانترین راه حل است
مسائل امروز پیچیده است. ما چارهای نداریم جز آنکه بگوییم در قبال انفجار افراطگرایی در سه سطح برخورد میشود: سطوح اول و دوم نظامی و سیاسی است که در حال وقوع است. اما مساله اصلی، فکری و فرهنگی است. یعنی آیا ما میتوانیم دوباره فکر کنیم یا باید آنچه از سیدجمال داشتیم را نگه داریم. یعنی در واقع پاسخ من سوال چه باید کرد، راهحل روشنی نیست، اما عمده بحث من این است که باز به مساله فکر کنیم. ظاهرا با مبنای تاسیس شده با مرحوم سیدجمال راه به جایی نمیبریم. حتی با مبناهای دیگری که تا الان آمده نیز راه به جایی نمیبریم. در جهان اسلام با جوامعی آشفته مواجه هستیم که راهحلهای قبلی این آشفتگی را ساخته است. بهترین چیز اندیشیدن و نقد آن راهحلهاست. به نظرم نقد سیدجمال آسانترین راهحل است، علت نیز آن است که زمانش دور است و امروز متولی مستقیم ندارد. یعنی کسی که سیدجمال را نقد میکند، خیلی مورد پرخاش گروههای اجتماعی قرار نمیگیرد. به همین دلیل نقد آغازگاهها شاید مقدمهای بر نقد جریان روشنفکری و جریان نواندیشی ما بهطور کلی باشد. ما باید دوباره فکر کنیم.
****
تفاهم با جامعه سنتی
احسان شریعتی: به این مساله تبدیل حالت جنگ به حالت صلح در دنیای جدید پاسخهایی ارایه شده است. مشروطهای که سیدجمال توصیه میکرد نظام ایران آن را بپذیرد، یکی از آن راهحلهاست. این بسیاری از مشکلات را حل میکند. روشهایی چون دموکراسی، فدراسیون، اتحادیههای منطقهای و… راهحل است. ما هم در این منطقه مصالح مشترک داریم. در نظامهای گذشته که بر عناصر نژادی و مذهبی و قومی تاکید میشد، به اختلافات دامن زده میشد. در حالی که اگر ما پیروی سیدجمال و خوانش اقبال از او نظامات جدید را بپذیریم، میتوانیم بر این مشکل فایق شویم.
بنابراین باید این ایدههای جدید را به جامعه دینی منتقل کرد. با حمایت جامعه دینی بود که مشروطه به تعبیر ستارخان به ثمر نشست. هرجا این جامعه دینی با انقلابات مردمی و دموکراتیک همراهی کرده، این انقلابات اعتلا یافته است. بنابراین به خصوص با کمک چهرههایی چون دکتر داود فیرحی که تحصیلات حوزوی دارند، باید با جامعه سنتی به این تفاهم برسیم که اتفاقا پذیرش این دستاوردها حقوقی و نظامات و موسسات جدید با هدف اولیه دین بیشتر توافق دارد و چنان که مرحوم نایینی تاکید میکرد، کمترین خطر از سوی نظامهای دموکراتیک ادیان را تهدید میکند.
منبع: اعتماد
