مباحثه‌ای در خصوص نظریه فرزندخواندگی عیسی

نیما حق پور: جناب آقای موسوی لطف کردند و نظر بنده را مبنی بر «فرزندخواندگی عیسی»  در سلسله مقالات «عیسی فرزندخوانده مریم» مورد نقد قرار دادند که متعاقب آن، مباحثه‌ای شکل گرفت: موسوی: با سلام. به نظر من آیه ۵۹ آل‌عمران بهترین شاهد بر آفرینش عیسی بدون پدر است. بر خلاف آنچه که شما فرموده‌اید واژه «آدم» در قرآن، در…

نیما حق پور: جناب آقای موسوی لطف کردند و نظر بنده را مبنی بر «فرزندخواندگی عیسی»  در سلسله مقالات «عیسی فرزندخوانده مریم» مورد نقد قرار دادند که متعاقب آن، مباحثه‌ای شکل گرفت:

موسوی: با سلام. به نظر من آیه ۵۹ آل‌عمران بهترین شاهد بر آفرینش عیسی بدون پدر است. بر خلاف آنچه که شما فرموده‌اید واژه «آدم» در قرآن، در زبان عربی و حتی در زبان انگلیسی، تنها و تنها در مورد یک شخص که همان ابوالبشر است بکار رفته و متاسفانه در زبان فارسی این اشتباه بوجود آمده که به انسان آدم می‌گویند! تعبیرات قرآنی در مورد سایر افراد عبارتند از بشر، ناس، بنی‌آدم و امثال اینها. «آدم» تنها یک نفر بوده و هست. از این گذشته، به هر حال امیدوارم قبول داشته باشید که آدم و حوا پدر و مادری نداشته‌اند! بنابراین تلقی شما از سنت الهی باید نادرست باشد. جسارتاً احساس می‌کنم جنابعالی اصرار زیادی بر اثبات مطلبی دارید که با ظواهر قرآن سازگار نیست. عذرخواهی می‌کنم.

حق پور: سلام و سپاس از عنایت شما. فرض کنیم آدم ابوالبشر یک نفر بوده است، آنگاه چه طور بر روی کل کره زمین انسانها پراکنده شدند؟! مثلاً انسانها چطور در قاره امریکا حضور یافتند وقتی دسترسی به این قاره چند صد سال پیش مقدور شده است و وقتی کاشفان به آنجا رسیدند با قبایل سرخ پوست مواجه شدند؟! تفاوتهایی نژادی بسیار از کجا ناشی شده است؟! از انسانها که بگذریم؛ حیوانات چطور در سراسر کره زمین پراکنده شده‌اند؟! مضاف بر اینها؛ اگر همه بشریت از زوجی به نام آدم و حوا بدنیا آمده باشند، با مشکل ازدواج محارم چه کنیم؟! خلقت بر اساس تکامل تدریجی بوده است و نه اینکه یکدفعه موجودی بنام آدم روی زمین آفریده شود. داستان خلقت در قرآن متعلق به آفرینش همه آدمیان است و زبانش زبان تکوینی است. البته اینها منافاتی هم ندارد که نام یکی از پیامبران تاریخ بشریت «آدم» بوده باشد، اما نه معنای آدم ابوالبشر که ایرادات بسیاری بر آن وارد است و دقایق آیات الهی نیز با آن نمی‌خواند.

 

موسوی: با سلام مجدد. ما از اینکه چگونه فرزندان آدم بر روی زمین پراکنده شدند و تفاوتهای نژادی از کجا ناشی شده است، اطلاعی نداریم اما به هیچ وجه غیرممکن و اصطلاحا محال ذاتی نیست. (البته اشاراتی در بعضی روایات هست که آدم ابوالبشر از خاکهای مختلف ساخته شده که می‌تواند به معنی ژنهای غالب و مغلوب باشد که امروزه می‌شناسیم.) از این گذشته، اتفاقاً این یکی از مظاهر قدرت خداوند است که در آیه ۱۳ سوره حجرات هم به آن اشاره شده. مگر اینکه این آیه را هم دچار جرح و تعدیل کنیم و بگوییم معنی آن این است که هریک از شما را از یک پدر و مادر مجزا آفریدیم! که در این صورت ادامه آیه که می‌گوید شما را شعوب و قبائل قرار دادیم هیچ ارتباط پیوستگی با صدر آن نخواهد داشت. اما بحث ازدواج با محارم هم تایید دیگری است بر اینکه برداشت جنابعالی از سنن الهی نادرست است. یک سوال: اگر خواهر و برادری بی‌خبر از وجود یکدیگر و جدا از هم بزرگ شوند و به سن ازدواج برسند و با یکدیگر آشنا شوند، آیا به صورت غریزی و فطری از ازدواج با هم متنفر خواهند بود؟! به هیچ وجه. ازدواج با خواهر در ابتدا تشریعاً مجاز بوده و اکنون نیست، به همین سادگی. اینکه می‌فرمایید خلقت بر اساس تکامل تدریجی بوده است هم صرفاً یک نظریه است که هرگز اثبات نشده. بنابراین نباید آن را یک واقعیت مسلم دانست و بر اساس آن آیات قرآن را تاویل کرد. متشکرم.

 

حق پور: سلام و درود. در آیه ۱۳ حجرات ذکر و انثی نکره‌اند و مفید عموم و به معنای نری و مادگی است نه یک مرد و یک زن و از اتفاق این آیه گویای این است که خداوند بشریت را در نواحی مختلف زمین آفریده است. اما در مورد ازدواج محارم؛ نباید غفلت کرد که حرمت، ذاتی است نه اینکه تا جایی بدون اشکال و از جایی دیگر با اشکال باشد. علت حرمت که تنفر نیست! هم خونی است، و چه بدانند و چه ندانند آثار مخرب خود را خواهد گذاشت. در مورد تکامل باید بگویم که سخن بنده راجع به نظریه تکامل مشهور نیست بلکه یک حرف کلی است مبنی بر اینکه خلقت دفعتاً صورت نمی‌پذیرد، بلکه تدریجی است چون رشد تدریجی است. قرآن بیان امر مستمر واقع است نه داستان استثنائاتی که تصور شده‌اند. هر آیه باید در تمامی زمانها و مکانها صادق باشد وگرنه کلام خدا نیست چون در کلمات خدا تبدیلی نیست.

 

موسوی: با سلام مجدد. ضمن اینکه حق اختلاف نظر برای همه افراد محفوظ است و باید آن را محترم شمرد، باز هم جسارتاً عرض می‌کنم که به نظر من جنابعالی در مواردی (و نه همیشه) ابتدا در مورد مسائل مختلف نتیجه‌گیری کرده و سپس آیات قرآن را با نتایج آن وفق می‌دهید. و لابد برای این سوال که اگر برداشتهای دور از ذهن ما از آیات  صحیح است، چرا خداوند اینطور گمراه کننده صحبت کرده که در طول ۱۴۰۰ سال میلیاردها مسلمان عرب زبان متوجه معانی این آیات نشده‌اند هم پاسخی که خودتان را قانع کند دارید. به عنوان مثال؛ همین حکم قطعی «خلقت دفعتا صورت نمی‌پذیرد بلکه تدریجی است چون رشد تدریجی است» را در نظر بگیرید. این حکم از کجا آمده؟! چطور می‌توانیم اینطور قطعی از افعال خدا صحبت کنیم؟! مدرک آن چیست؟! به فرض که دلایلی برای خودمان داشته باشیم، چرا باید آیات خدا را بر این اساس ترجمه کنیم؟! فکر نمی‌کنید اشاعره و امثالهم نیز چون ابتدا نتیجه گرفتند و سپس سراغ قرآن رفتند کارشان به فرقه‌سازی با برداشتهای عجیب و غریب از قرآن رسید؟ یک مثال دیگر: می‌فرمایید «آدم» به معنی نوع بشر است. حتماً می‌دانید که در قرآن بارها انسانها را «بنی آدم» خطاب کرده. یعنی فرزندان آدم. شما می‌فرمایید «آدم» همان نوع بشر است، آیا هیچ عاقلی برای اشاره به مثلاً یک گربه، میگوید: «فرزند گربه»؟! بدیهی است که پدر و مادر گربه، خرس و خوک نیستند! و باز بدیهی است که بنی آدم یعنی فرزندان شخصی به نام آدم. اما اگر از قبل نتیجه گرفته باشیم که آدم یعنی نوع بشر، اینجا هم مجبوریم شروع به توجیه کنیم که نخیر! لابد «آدم» نام یکی از پیامبران قدیم هم بوده است و چون ما مستقیم یا غیرمستقیم از تعلیمات ایشان بهره گرفته‌ایم فرزندان معنوی او به حساب می‌آییم!!! باز همین گزاره از قبل تعیین شده را در نظر بگیرید که «هر آیه باید در تمامی زمانها و مکانها صادق باشد وگرنه کلام خدا نیست»، در صورتی که اگر بدون پیش فرض قرآن را باز کنیم، می‌بینیم یکجا می‌گوید «وَذَا النُّونِ… وَکَذَلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ» یعنی صحبت از یک امر واقع مستمر (به تعبیر آقای بنی‌صدر) است. یعنی همواره مؤمنانی که در شرایط سخت مثل یونس عمل کنند را انجات می‌دهیم. اما جای دیگری را باز می‌کنیم و می‌بینیم «لِایلاف قریش» یا «تبت یدا ابی لهب»، آیا قرآن چنین ادعایی کرده که تمام آیات آن همه مکانی و همه زمانی است؟! و اگر نباشد کلام خدا نیست؟! خیر ادعای قرآن این است که در قرآن خطا راه ندارد، دیگران نمی‌توانند مانند آن را بیاورند، قرآن ذکری برای عالمیان است و امثال آن. با تشکر از توجه شما.

 

حق پور: سلام و درود. از شما جهت ادامه مباحثه سپاسگزارم. حال چند توضیح عرض می‌نمایم:

۱ـ در خصوص داوری شما مبنی بر اینکه بنده در مواردی ابتدا در مورد مسائل مختلف نتیجه‌گیری کرده و سپس آیات قرآن را با نتایج وفق می‌دهم، باید بگویم که همواره کوشش کرده‌ام چنین نباشد و روشمند در فهم قرآن عمل نمایم، از این رو فهم قرآنی خود را بر اصول جهان‌بینی توحیدی و روش پازلی در فهم آیات استوار می‌نمایم. اما در هرصورت ممکن است گاهی دچار تقدم پیش ذهنیت بر روش شده باشم. (خوشحال می‌شوم مواردی را که از نظر جنابعالی چنین است، فهرست نمایید.) به عنوان مثال عرض می‌نمایم که در دنیای امروز روشنفکران دینی تقریباً همگی کوشش دارند که اثبات نمایند که رویکرد قرآن به سوی تک همسری بوده است، حال آنکه بررسی روشمند قرآن از نظر بنده حاکی از خلاف آن است که در مطالبی چند بدان پرداخته‌ام. 

۲ـ در مورد اینکه می‌فرمایید «در طول ۱۴۰۰ سال میلیاردها مسلمان عرب زبان متوجه معانی این آیات نشده‌اند…» توجه به اینکه این بدفهمی امری رایج بوده است، نظیر برداشتهای بسیار متفاوت از اشعار مولوی، یا حافظ و … راهگشا خواهد بود. در طول تاریخ اسلام چه همه اندیشه‌های متفاوت و بعضاً متناقض و متضاد بیان شده است آنهم در مورد بعضی آیات بسیار سهل الفهم… اگر این را مبنا بگذارید که ۱۴۰۰ سال جور دیگری این آیات فهم شده است، پس فهم‌های نظیر فهم بنده غلط است، در این صورت فهم اکثر روشنفکران را در ده‌های اخیر از قرآن باید به کناری گذاشت. مثلاً فهم جناب بنی‌صدر از آیات قرآن با فهم تاریخی از قرآن همخوانی ندارد.

۳ـ اشاعره را مثال می‌زنید، در حالی که فهم بنده به معتزله نزدیک‌تر است. برخی از حکما و فلاسفه مسلمان چنین برداشتهایی از افعال خدا و نظام هستی داشته‌اند و اینطور نیست که بنده در این خصوص نظر شاذی داشته باشم.

۴ـ بار معنایی واژگان «آدم»، «انسان»، «بشر» و … در قرآن متفاوت است، «آدم» گویای نفس انسانی است که وقتی با زوجش که تن انسانی است در هم می‌آمیزد، «انسان» می‌شود، آنگاه روح خدایی در آن دمیده می‌شود تا انسان مصیر خداگونه‌ شدن را بپیماید. حال وقتی «آدم» گویای نوع نفس انسانی باشد، «بنی آدم» گویای مصادیق آن می‌باشد. نسبت «آدم و بنی‌آدم» مانند نسبت «ابلیس و شیطان» است. امید به این مباحث هم در نوبتهای آتی «عیسی فرزنده خوانده مریم» بپردازم. نباید انتظار داشت داستانهایی نظیر داستان آفرینش که دربردارنده مباحث عمیق فلسفی هستند، توسط آحاد مسلمانان درک شده باشد، چرا که می‌بینیم که چه همه بحث فلسفی و حکمی در طول تاریخ اسلام در مورد آنها انجام شده است.

۵ـ هرگاه قرآن را کلام الهی بدانیم از آنجا که الله حق مطلق است، کلام او هم حق است و ویژگیهای حق بر آن صادق است، و از ویژگیهای حق یکی همه زمانی و همه مکانی بودن است. البته این بدین معنا نیست که مراد من لفظ کلام است، نه! مراد مفاهیم باطنی سخن است که از محکمات قرآن می‌باشد. از این رو تمام آیات قرآن حتی اگر خطاب به شخص پیامبر یا زنان او باشد، قابل تعمیم به مصادیق مشابه آن در ادوار آتی می‌باشد. درست است که برخی از آیات قرآن در بستر تاریخی صدر اسلام مجال نزول یافته‌اند و از این طریق بهتر فهم شده‌اند، اما اگر بنا بر این بود که آیاتی دلالتشان منحصر در دوران صدر اسلام باشد، شایسته نبود که در چارچوب قرآن قرار گیرند که قرار است تا ابد راهنما و هادی آدمیان باشد، چه بسیار بوده‌اند گروههایی مانند ایلاف قریش و انسانهایی نظیر ابولهب. قرآن از طرفی می‌گوید که نباید آن را پاره پاره کرد و از سوی دیگر می‌گوید که هدایت است برای جهانیان و امثالهم، بنابراین تمام آیات قرآن همه زمانی و همه مکانی هستند و ناسخ و منسوخ هم در آن راه ندارد که اگر بود علم و حکمت و توانایی حضرت باری، مطلق نبود. امیدوارم توضیحاتم در اتفاق نظر، راهگشا باشد.

 

موسوی: سلام مجدد و تشکر از توضیحات شما. به چند نکته اشاره می­کنم:

۱ـ  اینکه از اشاعره نام بردم، مطلقا قصدم این نبود که شما رویکرد اشعری دارید. صرفاً مثالی از یکی از ده­ها فرقه­ای که در طول تاریخ اسلام پیدا شده­اند زدم و قصدم این بود که تمامی اینها به دلیل در نظر نگرفتن قرآن به عنوان یک واحد و کل، و گرفتن گریبان دو سه آیه دلخواه و بار کردن معانی مطلوبشان به آن آیات به وجود آمده­اند و طبیعتا ما سعی می­کنیم که این راه را نرویم.

۲ـ در مورد بند دوم فرمایش شما، به نظر من نکته و پرسش ظریفی وجود دارد که باید به آن توجه کنیم و پاسخ دهیم و آن اینکه برداشت جدید ما یا هر کس دیگر بر چه مبنایی استوار است؟ یک حالت این است که صرفاً فهم ما از همان کلمات با همان معانی که اعراب به آنها می­دهند، با فهم رایج متفاوت باشد. به عقیده­ی من این مورد کاملاً مجاز و صواب است. مثالی عرض کنم: آیه­ی ۲۳ و ۲۴ سوره­ی نساء را در نظر بگیرید. در این دو آیه صحبت از زنانی است که نمی­توان/می­توان با آنان ازدواج کرد و مصادیق به صورت کامل ذکر شده. بسیاری از گذشتگان (اگر نگوییم همه) برای حکم جواز مباشرت با کنیز با وجود عدم تمایل و حتی نفرت او، به این آیه استناد کرده­اند! درحالیکه به فهم اندک من، این آیه تنها از «جواز» مباشرت با کنیز صحبت می­کند و می­گوید منع شرعی وجود ندارد. همان­طور که در ازدواج با بیوه­ی همسایه هیچ منع شرعی وجود ندارد. اما این به آن معنی نیست که رضایت یا عدم رضایت او اصولاً هیچ اهمیتی ندارد و می­توان وی را مانند یک شیء تصرف نمود! اگر کسی در مورد کنیز از من بپرسد این جواب را می­دهم و برایم اهمیتی ندارد که چرا دیگران همین برداشت را نکرده­اند! اما حالت دوم که وقتی عرض کردم « اگر برداشتهای دور از ذهن ما از آیات صحیح است، چرا خداوند اینطور گمراه کننده صحبت کرده که در طول ۱۴۰۰ سال میلیاردها مسلمان عرب زبان متوجه معانی این آیات نشده‌اند؟» آنچه را در نظر داشتم این است که ما معنی مشخص و متداول یک کلمه را از آن بگیریم و معنی جدیدی به آن تزریق کنیم تا به برداشت جدیدی از آیه برسیم! به عقیده من در این حالت گویایی و شفافیت کلام خدا زیر سؤال برده­ایم. به عنوان مثال کلمه «مخاض» را در نظر بگیرید. خواهش می­کنم در قسمت تنظیمات پیشرفته­ی گوگل، محدوده­ی جستجو را به سایتهای عربی محدود کنید و دقیقاً همین کلمه را جستجو کنید و ملاحظه کنید که آیا اعراب حتی در یک مورد کلمه­ی مخاض را به معنی­ای غیر از درد زایمان آورده­اند یا خیر! اما (جسارتاً) شما احتیاج داشته­اید که این کلمه آن معنی را ندهد. بنابراین با برداشتی آزاد از برخی دیگر از مشتقات فعل «مخض»، معنی آن را تغییر داده و از این روش به برداشت جدیدی در مورد ولادت عیسی (ع) رسیده­اید. البته باز هم تاکید می­کنم که به حق شما در اختلاف نظر احترام می­گذارم اما هرگز نمی­توانم این روش رسیدن به برداشت جدید را هضم کنم. چون معتقدم اگر منظور خداوند از این کلمه، واقعا «درد شدید و عمیق» بود، می­توانست از لغات مناسب­تری استفاده کند و ما را به گمراهی نیندازد! نه اینکه معنی لغتی را به دلخواه خودش طوری تغییر دهد که نزد هیچ عربی آن معنی را ندهد. بنابراین همان­طور که عرض کردم باید دید که هر برداشت جدیدی بر چه مبنا و روشی استوار است و بعد قضاوت کرد.

۳ـ در مورد بند چهارم هم مجدداً به عرایض بالا ارجاع می­دهم و سؤال من این است که این معنی که شما به «آدم» می­دهید: «آدم گویای نفس انسانی است که وقتی با زوجش که تن انسانی است در هم می‌آمیزد، انسان می‌شود» از کجا آمده است؟ آیا زبان خدا در قرآن، زبانی اختراعی و دلخواه خودش بوده است یا «بلسان عربی مبین»؟! اگر قبول دارید که عربی است، بفرمایید که آیا مراد اعراب از «آدم» و «بنی­آدم»، این چیزی است که شما می­فرمایید؟!

۴ـ در مورد بند پنجم فرمایش شما، فرمایش بسیار زیبایی است اما از شما سؤال می­کنم: اگر کسی از شما بخواهد قرآن را به او معرفی کنید، آیا قرآن را باز کرده و می­خوانید: «تبت یدا ابی لهب و تب»؟! چون می­فرمایید همه زمانی و همه مکانی و حق مطلق است. جسارتاً من از طرف شما جواب می­دهم که: «خیر. ترجیح می­دهم سوره­ای مانند حدید را برای او بخوانم! و مطمئناً آن را مفیدتر از این آیات می­دانم!» البته من هم در مورد ناسخ و منسوخ، پرهیز از پاره پاره کردن قرآن و هدایت بودن آن برای جهانیان، کاملاً با شما هم عقیده هستم،  اما  قرآن را مانند داروخانه­ای می­بینم که مطمئناً تمام داروهای آن در همه زمان­ها و مکان­ها به درد من نمی­خورد و برخی شاید هرگز بکار من نیاید، اما چرا همه­ی آنها در قرآن آمده؟ نمی­دانم. نمی­دانم منظور از «کهیعص» چیست، نمی­دانم آیه­ی وجوب صدقه دادن پیش از ملاقات پیامبر چه سودی به حال من و شما دارد در حالیکه معتقدیم پیامبر جدیدی نخواهد آمد! جوابی که آقای کدیور به این سؤال می­دهد این است که به هر حال خداوند باید مسائل عصر پیامبر را هم حل می­کرده و برخی را اگر صرفاً به پیامبر ابلاغ می­کرده و در قرآن نمی­آورده، مردم شاید نمی­پذیرفتند. به هر حال آنچه از لزوم پاره پاره نکردن قرآن می­فهمم همان است که در بالا عرض کردم، اینکه در هر بحث باید به تمام آیات مربوطه توجه کرد و تفسیری ارائه داد که با همگی سازگار باشد. بابت طولانی شدن کلام عذرخواهی می­کنم.

 

حق پور: سلام و درود بر شما. بنده قرآن را «متن دقیق» می‌دانم از این رو روش و رویکردم به آن «پازلی» است چرا که آن را تماماً حق و یک کل منسجم در می‌یابم، حال ابتداء مطالبی در این خصوص که پیش از این در مقالاتی منتشر شده‌اند را نقل می‌نمایم:

۱ـ در مقدمه مقاله «مفهوم محاربه با خدا و فهم چرایی مجازات آن در قرآن» توضیحاتی پیرامون فهم قرآن به روش پازل داده‌ام: «هدف از تألیف سلسله مقالات «فهم قرآن به روش پازل» این است که به صورت روش‌مند به فهم صحیح برخی آیات الهی که دچار بدفهمی شده‌اند یا شبهاتی در آنها مطرح است، دست یابیم و کوشش کنیم قرآن را به صورت یک کل منسجم فهم نماییم. نگارنده در مقاله «بنی‌صدر و عدم جواز گذار از ثبوت احکام اجتماعی قرآن» که چندی پیش در نقد مقاله «نواندیشی دینی و گذار ناگزیر از ثبوت احکام اجتماعی متن مقدس» به قلم جناب آقای ناصر لرستانی نگاشته است، مختصراً «فهم قرآن به روش پازل» را توضیح داده است: «… اما اگر متمسک شویم به «چون خدا می‌گوید، حق است»، آن وقت اگر قرآن حق باشد، یک آیه آن حق است و همه آن نیز حق است، پس می‌توانیم تمام قرآن را به مثابه یک پازل تلقی نماییم که تک تک عباراتش در انسجام و هماهنگی کامل با کل آن باشند. از طرفی، به گواهی تاریخ قرآن و تاریخ صدر اسلام می‌دانیم که قرآن به صورت «گروه آیه گروه آیه» بر پیامبر نازل می‌شده است و وی آنها را برای مخاطبانش می‌خوانده است، بنابراین امکان فهم هر گروه آیه، فارغ از سایر گروه آیاتهای دیگر، می‌باید برای مخاطبان آن گروه آیه میسر می‌بوده است، البته فهم حداقلی مراد باری تعالی، نه فهم حداکثری، چرا که فهم حداکثری با مراجعه به تمام قرآن و با رویکرد پازل‌وار بودن آن ممکن می‌شود. حال اگر مخاطبانی فقط مخاطب یک گروه آیه از قرآن می‌شدند، چون آن گروه آیه حق است و هر یک از عبارتهای آن نیز حقند، و با توجه به اینکه از ویژگیهای حق این است که «حجتش در خودش است» و «همه مکانی و همه زمانی است» و «خالی از ابهام است» و «هر حقی متضمن حقوق دیگر و شرط تحقق آنهاست»، و … (۱) می‌توان نتیجه گرفت که هر گروه آیه نیز به مثابه یک پازل کوچک است که آن را با در نظر گرفتن بستر تاریخی‌اش می‌توان فهم کرد. بنابراین برای فهم قرآن، باید کل آن را به مثابه یک پازل بزرگ و هر گروه آیه آن را به مثابه یک پازل کوچک تلقی نمود و بگونه‌ای آن را فهم نمود که ناقض ویژگیهای حق نشوند و این روش منطقی نخواهد بود مگر به «چون خدا می‌گوید، حق است»، چرا که ابتدا می‌پذیرم که کل قرآن حق است، و هر گروه آیه آن نیز حق است، و هر عبارت آن نیز حق است، و حقوق با یکدیگر یک مجموعه خالی از ابهام و تناقض و تضاد را تشکیل می‌دهند، بنابراین فهمی از قرآن صواب است که خالی از ابهام و تناقض و تضاد در همه زمانها و مکانها باشد.»

اما قبل از توضیح چگونگی روش پازل، علاوه بر مطالب مذکور، بهتر است پیش فرضهای این روش فهم قرآن را به صورت تفکیکی برشماریم: ۱) قرآن کلام الله است و رسول او در کیفیت و کمیت آن نقشی نداشته است، هر چند که آیات آن در بستر تاریخی و با زبان رایج آن روز خلق گشته است. ۲) قرآن چون از جانب سمیع علیم خبیر حکیم رحیم قدیر… نازل گشته است، در هنگام نزول متنی هر چند گفتاری اما دقیق و منسجم بوده و به گواهی تاریخ قرآن با دقت بسیار نسل به نسل منتقل گشته است و قرآن خود مؤید این معناست: «إنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ‌ وَإنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ»(سوره حجر آیه ۹) ۳) نزول قرآن به صورت گروه آیات بوده و نه غالباً به صورت تک آیه یا سوره. بنابراین قرآن را در ابتدا باید به صورت گروه آیات‌هایی در نظر گرفت که با هم نازل می‌شده‌اند و دارای بستر تاریخی یکسانی بوده‌اند و طبیعتاً به صورت گروه آیاتی هم مخاطبان آنها را درک می‌کردند. توجه به این نکته حائز اهمیت بسیار است که در عصر نزول، اکثر مخاطبان، مخاطب برخی از گروه آیاتها واقع می‌شدند و معدود افرادی با کل قرآن مواجه می‌گشتند. بنابراین اکثر مخاطبان باید می‌توانستند معنای حداقلی گروه آیات را بدون در نظر گرفتن کل قرآن دریابند (پازل کوچک). پس در فهم هر گروه آیات باید استقلال نسبی آن گروه آیه از دیگر آیات و سور در نظر گرفته شود. البته معنای حداکثری گروه آیاتها را با رجوع به کل قرآن و با در نظر گرفتن دقیق و منسجم بودن آن می‌توان دریافت (پازل بزرگ). ۴) با توجه به خالق قرآن که سمیع علیم خبیر حکیم رحیم قدیر… است، متن قرآن همه زمانی و همه مکانی است یعنی گزاره‌های فهم شده از آن باید همواره صادق و بکاربردنی و در تعالی انسان اثربخش باشند. چرا که قرآن «حق» است، و چون از ویژگی‌های حق «همه زمانی و همه مکانی» بودن است، پس قرآن هم همه زمانی و همه مکانی است.(۲)  ۵) با توجه به اینکه اولین کتاب لغت، بیش یک قرن بعد از دوران نزول، جمع آوری گردیده است (۳) و این فاصله زمانی می‌توانسته در تغییر مفاهیم لغات مؤثر بوده باشد، به کتب لغت مخصوصاً کتبی که در قرنهای بعدی تألیف گشته‌اند نمی‌توان اعتماد صد در صدی کرد. علاوه بر فاصله زمانی، امکانات و توانایی‌های مؤلفان نیز از موارد مؤثر بر کاهش دقت یا عدم پوشش کامل کتابهای آنها بر تمامی معانی لغات بوده است. و عامل مهم دیگر در کاهش دقت این کتابها، تمدن و فرهنگ ساز بودن برداشتهای مسلمانان در طول تاریخ از متن آیات بوده است (۴) به گونه‌ای که تغییر فهم آنها و بعضاً تحریفات مفهومی، جایگزین فهم اولیه زمان پیامبر می‌شده است. بنابراین در فهم گروه آیات باید تا آنجا به لغت اتکا نمود که مغایرتی با پیش فرضها پیشین بوجود نیاید، یعنی بر دقت، انسجام و صفات خالق آن خدشه وارد نشود. پذیرش معنا و مفهوم رایج بسیاری آیات، که بعضاً مستند به کتب لغت هم هستند، با حکمت خداوندی در تعارض قرار می‌گیرد و می‌توان شبهاتی را در خصوص آنها طرح نمود.»

۲ـ در بخش چهارم «بحث آزاد درباره معنای ملک یمین در قرآن» توضیح داده‌ام: «در فهم قرآن، دو راه پیش رو است، یک اینکه؛ مخاطبان با اتکاء به دانش و تعقل‌شان، میزان حقانیت آن را بسنجند، که این سنجش خود محتاج وقوع دو امر است؛ الف) بتوانند مفهوم کلام را همانگونه که گوینده گفته بفهمند و بر خطا نروند، ب) بتوانند آن را بر حقایق عالم مطابقت دهند تا میزان حقانیت آن را دریابند. اما این دو امر، هر دو، از امور نسبی‌اند و نه مطلق، چرا که؛ ۱) در مورد الف نمی‌توان داوری نمود که اولاً؛ گوینده آنچه را که اراده کرده بگوید، صحیح و دقیق گفته باشد (توانایی گوینده)، ثانیاً؛ دانش و اشراف او کافی بوده باشد، ثالثاً؛ دانش مخاطب برای فهم متن، کافی باشد و روش تعقل و فهم وی نیز صحیح و دقیق باشد، رابعاً؛ مخاطب بتواند شرایط و وضعیت عصری گوینده و بستر خلق متن او را درک کند و به اصطلاح خود را در زمان و مکان او تصور کند. خامساً؛ پیش فرضهای ذهنی گوینده و مخاطب دارای تفاوت مؤثر در فهم نباشد. ۲) صحت مورد ب، مستلزم این است که مخاطب، درک و دانش درستی از حقایق عالم داشته باشد، تا بتواند حقانیت قرآن را با آن حقایق بسنجد، حال آنکه هرگاه قرآن کتاب هدایت باشد، این مورد دچار دور باطل می‌شود چرا که در این صورت؛ مخاطب، نیازی به هدایت قرآن ندارد، چرا که دانش او مشرف است بر دانش قرآن که می‌تواند حقانیت آن را بسنجد. اگر بگوییم که مخاطب باید با اتکاء به «ویژگیهای حق»، حقانیت مدعای قرآن را بسنجد، باز هم دچار فهم نسبی می‌شویم و نه مطلق، زیرا که در بکارگیری ویژگیهای حق نیز، توانایی مخاطب مؤثر می‌باشد و چون توانایی او نسبی است، پس فهم او نیز در انطباق مدعا با ویژگیهای حق نسبی می‌باشد. ۳) با این اوصاف، دیگر نه تفسیر قرآن به قرآن صحیح است و نه تفسیر موضوعی قرآن، چرا که اولاً مخاطب، در مورد مدعیات قرآن، پاره پاره داوری می‌نماید و ممکن است برخی را صواب بداند و بعضی را ناصواب و این نیز مغایر فلسفه وجودی کتاب هدایت بودن قرآن می‌شود زیرا که بکار هدایت مخاطب نمی‌آید. ۴) این راه با آیات قرآن همخوانی ندارد چرا که مدخل فهم قرآن از نظر خود قرآن، «ایمان» است و نه «علم». (در قرآن «ایمان» به شش مورد تعلق گرفته است؛ خدا، آخرت، انبیاء، فرشتگان، کتاب و نیز «غیب».) همانگونه که پیش‌تر آمد؛ راه دوم در فهم قرآن این است که مخاطبان، به اعتبار گوینده آن، مدعیات آن را حق بدانند، و بنابر «ویژگیهای حق»، آن را خالی از تضاد و تناقض و نیز تزاحم حقوق بدانند، و در نتیجه آن را به مثابه یک «پازل» در نظر گیرند و کوشش نمایند فهم خود از آیات را پازل وار کنار هم بچینند و صدق فهم خود را با عیار عدم تضاد و تناقض و تزاحم و نیز «امر مستمر واقع» و «آزمون تجربه»  بسنجند. البته بدیهی است که در بحث با کسانی که قائل به الهی بودن قرآن نیستند، نمی‌توان از روش دوم استفاده نمود، اما برای قائلان به الهی بودن قرآن، بهترین روش بحث در فهم قرآن، تمسک به روش دوم ـ روش پازل ـ است. … در هر حال، کسانی که نیت سوء داشته باشند، می‌توانند از بهترین‌ کلامها که کلام الهی است، بدترین‌ها سوء استفاده‌ها را بنمایند و راه آنها با تمسک به روش اول هم بسته نمی‌شود. از اتفاق؛ زمانی می‌توان راه سوء استفاده را بست که روش پازل در فهم قرآن فراگیر شود، تا هر فهمی که دچار تضاد و تناقض و تزاحم شد، «به سینه دیوار کوبیده شود» و آن فهمی معتبر شناخته شود که خالی از اینها باشد و حقانیت آن قائم به انسجام مفاهیم باشد. وگرنه با نگاه سطحی به  قرآن، با توجه به آشفتگی‌های ظاهری آن که ناشی از پیچیدگی‌های باطنی آن است، هر مفهومی را می‌توان به آیات الهی نسبت داد و به دروغ یا به بی‌دقتی، مراد خدای تعالی معرفی کرد.»  

 

۳ـ در بخش پنجم «بحث آزاد درباره معنای ملک یمین در قرآن» بر آن افزوده‌ام: «۵ـ آری! «چون از حق جز حق صادر نمی‌شود، پس خداوند سخنی که حق نباشد، نمی‌گوید. لذا، قرآن حق است زیرا چون حق است خداوند گفته‌است و چون حق است که خداوند گفته است، دلیل حقانیت آن در خود آن است»، دقیقاً همین است، اما بحث بر سر چگونگی دریافت این حقانیت است. مخاطبان قرآن اگر بخواهند با علم و توانایی شخصی خود مدعیات قرآن را فهم نمایند، از هر دری که وارد شوند از همان در هم خارج می‌شوند و این سرگذشت شوم تاریخ مسلمانان است که هر طور که خواسته‌اند قرآن را فهم کرده‌اند، چون پیش فرضها و مطلوبات ذهنی خود را مبنای فهم قرار داده‌اند و نه انسجام متن را. هرجای آیات را که خوش نداشته‌اند، تعبیر به غیر کرده‌اند و گفته‌اند مراد خدای تعالی این بوده است و نه آن، و دلیل آنها هم این بوده است که آن حق نیست و این حق است، حال با حسن نیت یا با سوء نیت، تفاوتی در ماحصل نمی‌کند چرا که فهم نسبی آدمی جایگزین هدایت دقیق الهی می‌شود و از فلسفه وجودی نزول قرآن غفلت می‌شود. اگر قرار بود که روش فهم قرآن نیز مانند سایر کتب باشد، چه نیازی بود به تأکید بر الهی بودن آن، به مصون ماندن آن از تحریف، به پاره پاره نکردن آن، به حکیمانه بودن آن، و … . قرآن متن دقیق است و باید با دقت به آن رجوع کرد، عبارت به عبارت، کلمه به کلمه، حرف به حرف آن با دقت کنار هم قرار داده شده است، چرا؟ تا مخاطبان بتوانند معنا و مفهوم صحیح آن را از این دقت مطلق استخراج نمایند و مبنای فهم را دانش نسبی خود قرار ندهند و آنچه را خدای تعالی می‌گوید دریابند و نه آنکه خود می‌خواهند که خدای بگوید. از این رو اصل «من قال و ما قال» برای گفتار و نوشتار بشری کارآمد است چرا که دقت آنها هم بمانند فهم مخاطبان نسبی‌اند، و نه برای فهم قرآن که کلام الهی است و در نتیجه دقت آن مطلق است. اگر مفسران از این نکته کلیدی در فهم قرآن غفلت نمی‌کردند، امروز دچار این همه تشتت آراء متخالف نبودیم و هر کسی گمان خود را به قرآن تحمیل نمی‌کرد. تعقل هیچ بشری، حتی پیامبر، به طور مطلق حقمدار نیست، چرا که دانش و توانایی بشر نسبی است، از این رو خداوند کتاب هدایتی نازل فرموده که بتوان از طریق تمسک به الهی بودن آن و در نتیجه دقت آن، به فهم صحیح آن نائل آمد.»

 

مطالب فوق را نقل نمودم که نشان دهم رویکردم به متن قرآن و روش فهم آن چه بوده است، حال اگر آنها را به درستی بکار نگرفته باشم، سخن دیگری است. اما چند مورد دیگر:

۴ـ در خصوص آیه ۲۳ و ۲۴ نساء در «بحث آزاد درباره معنای ملک یمین در قرآن» و نیز مقاله «معنای ملک یمین در قرآن و پاسخ به چند ایراد و اتهام مرتبط» توضیح داده‌ام.

۵ـ در خصوص استخراج و استنباط دلالت واژه «مخاض» و امثالهم در قرآن؛ علاوه بر توضیحات پیشین، باید گفت که کوششها در جهت «تأویل» متن است که در خصوص آیات متشابهات باید از طریق «رسوخ در علم الهی» صورت پذیرد وگرنه معنا و مفهوم و دلالت متن آشکار نمی‌گردد. بسیاری از آیات قرآن در زمره آیات متشابهاتند و باید سعی در تأویل درست آنها نمود. در این خصوص در دو مقاله «پیرامون محکم و متشابه در قرآن» و «پاسخ به دو پرسش پیرامون محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ» و نیز «بحث آزاد درباره معنای ملک یمین در قرآن» توضیح داده‌ام.

۶ـ در خصوص تأسیس واژگان جدید یا حمل بار معنایی جدید بر واژگان در اختیار اعراب توسط قرآن بحث مفصلی می‌طلبد اما خارج از حوصله این مجال و بضاعت بنده است اما می‌توان به کتاب «خدا و انسان در قرآن» نوشته ایزوتسو، یا مباحث قرآنی دکتر توسرکانی در این باره رجوع گردد. فقط به نقل این نکته از مباحث دکتر توسرکانی می‌پردازم در خصوص تأکید قرآن بر عربی مبین بودن خود، که شاهدی بر این است که زبان قرآن با آنچه نزد اعراب رایج بوده تفاوتهایی داشته است که مورد اعجاب یا اشکال مخاطبان آن واقع می‌شده است. این را هم نقل نمایم که قرآن واژگانی نظیر اسلام، ایمان، تقوی، حلم، کفر، آیه و … را اگر هم دارای کاربردهایی در زبان عربی آن زمان بوده، بار معنایی جدیدی بر آنها سوار کرده و تدریجاً رایج ساخته است و گرنه اعراب پیش از آن از این واژگان با بارمعنایی قرآنی‌شان استفاده نمی‌کردند.

۷ـ قرآن را پاره پاره نکردن وقتی آیه‌ای از آیات الهی است، از زمان نزول تا ابد صادق است و مؤمنان نباید دچار آن شوند وگرنه از فهمشان از کتاب الهی از انسجام ساقط می‌شود. «ما گرایش زیادی به کلیات داریم و وقتی که یک آیه از قرآن می‌خوانیم، دوست داریم از آن یک حکم کلی نتیجه بگیریم. از نظر بسیاری از مشکلات قرآن این است که در آن زیاد بحث کلی وجود ندارد، بلکه بحثهای جزیی زیادی دارد… اما باید توجه کنیم که اگر قرار است متنی باشد که در مورد حقیقت صحبت کند و آدمها را هدایت نماید، این متن قرار نیست که تنها یک سری گزاره‌ها در مورد دنیا به شما بگوید، بلکه قرار است شما را آماده کند که یک راهی را طی کنید، یک چیزهایی را بفهمید. روش قرآن بیشتر پدیدارشناسانه است، یعنی بیشتر توصیف است تا استدلال. شما یک دنیایی را در این کتاب می‌بینید با یک سری آدم‌های جزیی و یک سری گزاره‌های کلی، و دعوت می‌شوید به نوع خاصی از سبک زندگی.» (تخلیصی آزاد از مباحث قرآنی دکتر توسرکانی ـ جلسه اول)

 

در پایان امیدوارم با اطاله کلام، موجب اتلاف اوقاتتان نشده باشم.

 

پینوشتها:

۱ـ برای ویژگیهای حق رجوع کنید به مقاله «ویژگیهای قدرت، ویژگیهای حق» از نگارنده.

۲ـ همان

۳ـ کتاب «مفردات قرآن»، تألیف دکتر ابراهیم فتح الهی و شهروز ذوالفقاری، انتشارات اشجع، چاپ اول،۱۳۸۹

۴ـ کتاب «معنای متن، پژوهشی در علوم قرآن»، تألیف نصر حامد ابوزید، ترجمه مرتضی کریمی‌نیا، انتشارات طرح نو، چاپ چهارم، ۱۳۸۷

 

۰ ۰ آرا
ارزیابی شما
صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید:

عضویت
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
Inline Feedbacks
مشاهده همه ی نظرات
شهرام
شهرام
تیر ۱, ۱۳۹۷ ۶:۱۸ ب٫ظ

با سلام و آرزوی بهروزی در این کامنت سعی می کنم مشکلات اصلی روش شما را توضیح بدهم. ۱- شما می گویید منتقدان لازم است استدلال شما را نقد و چرایی غلط بودن آن را بیان نمایند. اما این امر در صورتی امکان پذیر است که مدعیات و استدلال شما بر آنها دارای روش روشن و یکنواخت کشف غلط پذیری باشند. شما در ابتدای مقال فرزندخواندگی متذکر شده اید که تولد فرزند از والدین از سنت های الهی و لذا تغییر ناپذیر است. حال اگر بخواهیم به خواسته شما عمل کنیم ابتدا باید استدلالی بر غلط بودن یا غلط پذیری… مطالعه بیشتر»

نیما حق پور
نیما حق پور
خرداد ۳۰, ۱۳۹۷ ۷:۳۹ ق٫ظ

با سلام و درود بر منتقدان گرامیامیدوارم در مقالات بعدی عیسی فرزندخوانده مریم به ابهامات و چالشهای مطرح شده پاسخ مقتضی دهم اما در اینجا از منتقدان گرامی درخواست نقد روشمند مدعیات خود را بدور از اتهام زنی و تخریب دارم. اگر قرآن الهی است اگر قرآن متن دقیق است بایسته و شایسته است که در رجوع به قرآن این الهی بودن و دقیق بود در صدر قرار بگیرد. متاسفانه استدلالات بنده نقد نمی شوند که چرا برخطا هستند بلکه فقط به نفی ماحصل آن پرداخته می شود. مثلا گفته نمی شود اینکه قرآن اصلاح همسر زکریا را بعد از… مطالعه بیشتر»

عباس
عباس
خرداد ۲۷, ۱۳۹۷ ۱۰:۵۱ ب٫ظ

نوآوری بسیار هم خوبه ولی جایی که به کذب مطلق و دروغ بستن به خدا انجامید باید یادآور شد تا فرد عمر خود را بیهوده با اصرار بر حرف های بیهوده تلف نکند. به فردی فرزندخوانده دادن چه شق القمری است که خدا بخواهد این همه با آن این همه پز بدهد و داستانسرایی کند و آن را «آیت» بداند!!! و از واژگانی چون روح و کلمه استفاده کند. نویسنده فقط اگر به مفهوم «آیت» در آیات قرآن توجه کرده بود خود را در این تله خودشیرینی کذب و بیهوده و اصرار بر آن گرفتار نمی کرد. چند بار قرآن… مطالعه بیشتر»

شهرام
شهرام
خرداد ۲۳, ۱۳۹۷ ۳:۴۴ ب٫ظ

با سلام و آرزوی توفیق آیا استنباط قرآنی هیچ معیار و ملاکی ندارد و فقط به صرف اینکه تناقض ظاهری در یک استنباط نمی توان یافت می توان تحقق آن استنباط را نتیجه گرفت؟ ضمناً با توجه به شباهتهایی که در سرگذشت زکریا و ابراهیم نبی وجود دارد دقیقاً همان استدلال شما برای فرزند خواندگی یحیی را می توان در اثبات فرزند خواندگی اسحاق و اسماعیل نیز به کار برد. اگر زکریا و مریم با استدلال شما می توانند دروغی به آن بزرگی بتراشند و خود را پدر یا مادر حقیقی بنامند و این دروغ بستن و مصلحت دنیوی طلبیدن… مطالعه بیشتر»

4
0
دیدگاه خود را با نویسنده و خوانندگان در میان بگذاریدx