تحلیل دهه هشتادی ها و تحرکات اجتماعی آنها در گفت و گو با محمدرضا تاجیک

محمدرضا تاجیک: یکی از ویژگی‌های این نسل، تلون در ویژگی‌های نسلی است. به بیان دیگر، این نسل سخت از این استعداد برخوردار است که به اقتضا خود را آرایش و پیرایش منشی و روشی دهد. شاید مشکل نیز دقیقا در همین ناپایداری شخصیتی نهفته باشد: اصحاب تصمیم و تدبیر و اربابان قدرت و سیاست جامعه با نسلی مواجهند که به‌سهولت…

محمدرضا تاجیک: یکی از ویژگی‌های این نسل، تلون در ویژگی‌های نسلی است. به بیان دیگر، این نسل سخت از این استعداد برخوردار است که به اقتضا خود را آرایش و پیرایش منشی و روشی دهد. شاید مشکل نیز دقیقا در همین ناپایداری شخصیتی نهفته باشد: اصحاب تصمیم و تدبیر و اربابان قدرت و سیاست جامعه با نسلی مواجهند که به‌سهولت در هیچ قاب و قالبِ تعریفی، تصویری، تحلیلی و تجویزی نمی‌گنجد و همواره در حال تغییر حال و احوال و آفرینش خود در صورت و سیرت دیگری است.

 

 

****

تحلیل دهه هشتادی‌ها و تحرکات اجتماعی آنها در گفت و گو با محمدرضا تاجیک
نسل آرایش و پیرایش
ناپایداری شخصیتی اصلی‌ترین مشکل این نسل است

تجمعی که دبیرستانی‌های تهرانی چندی پیش در مقابل مرکز خرید «کوروش» داشتند بار دیگر به بهت ناظران و تحلیلگران اجتماعی انجامید. آنها پیش از این با مشاهده تشییع جنازه خواننده جوان پاپ، اعتراض به سگ‌کشی در شیراز و نیز اعتراض دبیرستانی‌ها در بسیاری از استان‌های کشور به نحوه برگزاری امتحانات نهایی پایان سال‌شان به تحلیل رفتارهای نسلی که از آنها با عنوان «دهه هشتادی‌ها» یاد می‌شود، پرداخته بودند اما اتفاق پاساژ کوروش برگه مهم‌تری از توانایی‌ها و به همان میزان تعجب‌آورتری بود که توسط این نسل رو شد.

در این شماره «سیاستنامه» طی گفت‌وگویی مکتوب با محمدرضا تاجیک، استاد علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی به تحلیل رفتاری این نسل پرداختیم. تاجیک در این گفت‌وگو با نگاهی فلسفی و سیاسی سعی کرده رفتار این نسل را مورد تحلیل و بررسی قرار دهد.

به باور تاجیک این نسل به‌مثابه یک سوژه سیاسی، هیچ عنصر ماهوی و ذاتی و ثابت و ضروری‌ای ندارد، بلکه دایم در حال صیرورت و تغییر و شدن است؛ سوژه همچون فرآیند و نه سوژه همچون جوهر. چنین سوژه‌ای بیش از آنکه محصول نظر باشد، برآمده از کنش‌ورزی و پراکسیس است و در کنش و واکنش بین کردارهای مختلف ساخته می‌شود. چنین سوژه‌ای از بطن روابط متقارن و متقابل ساخته می‌شود.

همان طور که می‌دانید مدتی است در رسانه‌ها و برخی محافل روشنفکری در خصوص تغییر نسل اظهارنظرهایی می‌شود. منظور از تغییر نسل هم ورود موثر نوجوانان دهه ٨٠ به عرصه رسمی جامعه است. برخی تحلیلگران برای فهم پدیده‌هایی نظیر تشییع جنازه مرحوم پاشایی (خواننده جوان پاپ)، اعتراض به مساله سگ‌کشی در شیراز، اعتراض به برگزاری امتحانات نهایی دبیرستانی‌ها، تجمع در برابر مرکز خرید «کوروش» و… صحبت از تغییر نسل می‌کنند و این مساله را اصلی‌ترین عامل همه این موارد می‌دانند. نظر شما در این مورد چیست؟

آیا همه این اتفاقات را باید ناشی از تغییر نسل در ایران دانست یا صرفا این موضوع را باید محدود به امکانات جدید و شبکه‌های اجتماعی و مجازی تازه و همچنین سهولت دسترسی به آنها بدانیم؟ در واقع شاید بتوان گفت پدیده‌هایی که به آن اشاره شد نه به علت تغییر نسل بلکه به علت برخورداری جامعه از امکانات جدید است. هرچند البته در سنین نوجوانی فرصت و انگیزه بیشتری برای استفاده از چنین ابزار و شبکه‌هایی وجود دارد. نظر شما در این مورد چیست؟

تردیدی ندارم که نوعی شکاف و شیار و فاصله نسلی در بطن و متن جامعه امروز ما جاری است. اما اجازه بدهید این پدیده‌ها را در پرتو منظر و نظری دیگر- که بی‌ارتباط با شکاف نسلی نیست- تحلیل کنم. می‌دانیم فوکو از نوعی اخلاق زیبایی‌شناختی سخن می‌گوید که نه بر اطاعت و سرسپردگی به قانون یا نهادهای مجازات‌گر، بلکه مبتنی بر نوعی تصمیم و انتخاب شخصی برای برگزیدن زندگی و سرنوشت خود است. اخلاق زیبایی‌شناختی نه همچون اخلاق مسیحی بر نوعی انحلال فردیت در اتوریته شبان/دیگری بزرگ بنا شده و نه همچون نرمالیزاسیون روانشناسی از نوعی بهنجارسازی همگانی و سلطه‌جویانه سخن می‌گوید که هر گونه تفاوت و دیگربودگی را همچون انحراف و بیماری سرکوب می‌کند، بلکه بر سوژه‌های خودآیین تاکید می‌کند.

این‌نوع اخلاق، کلی و قانون‌بنیاد نیست، بلکه سبکی شخصی از زیستن است. به بیان دیگر، این اخلاق نوعی «رابطه خود با خود» است که «رابطه خود با دیگری» را تعیین می‌کند. پس، از این منظر، اخلاق زیبایی‌شناختی، اخلاق سوژه‌های فعال و آزاد یا قلمروی آزادی و برابری و آفرینش خود است. برخلاف اخلاق راهبانه که عرصه اطاعت و فرمانبری و انقیاد و نابرابری و انکار خود است، اخلاق زیبایی‌شناختی نیازمند «مراقبت از خود» است، اما اخلاق راهبانه منتهی به «مراقبت شدن از سوی دیگران» می‌شود. مومن مسیحی به سبب گناه نخستین، اراده‌اش چنان آلوده و منحرفانه است و آنچنان از خود دور افتاده که لازم است که برای بازپیوستن به خویشتن، واسطه‌ای همچون دیگری بزرگ وجود داشته باشد: شبان از ما به ما نزدیک‌تر است.

فوکو در جای دیگر تصریح می‌کند: به زهدی نیازمندیم که به‌جای آنکه برساخته چشم‌های سلطه‌جویی باشد که به‌نام «اراده به دانستن» بر شناخت از دیگران و کنترل و سلطه بر آنها متمرکز باشد، معطوف به شناخت خود و مراقبت از خود باشد. بدین معنا، زهد معطوف به مراقبه همچون گفتمان ضددیداری است که در تقابل با چشم‌هایی است که دیگران را به ابژه خویش تبدیل می‌کنند، بلکه در خدمت شکل‌گیری روابط برابر/آزاد با دیگران قرار دارد.

ژیژک نیز به تاثیر از لاکان از نوعی اخلاق متکی بر روانکاوی سخن می‌گوید: یک‌جور متمم بین‌الاذهانی ضابطه مشهور لاکان که «از میلت صرف‌نظر نکن» یا «به میلت وفادار بمان»: تا جایی که می‌توانی از تجاوز و ورود ناخوانده به ساحت خیال دیگری بپرهیز، یعنی تا جایی که در توان داری حرمت «امر مطلق جزیی» را نگه‌دار، یعنی به شیوه‌ای که او عالم معنای خویش را به سیاقی مطلقا مختص به خویش سامان می‌دهد احترام بگزار.

اخلاقی از این دست خیالی نیست (نمی‌گوید به همسایه‌ات عشق بورز درست همان‌گونه که خویشتن را دوست می‌داری و او را مانند خویش می‌یابی، یعنی تا به حدی که می‌توانی در او تصویری خیالی از خویش بازیاب)، نمادین هم نیست (نمی‌گوید حرمت دیگری نگه‌دار، به اعتبار کرامت و شانی که هویت‌یابی نمادین وی بدو بخشیده، به اعتبار این واقعیت که او به همان اجتماع نمادینی تعلق دارد که ما داریم، ولو این اجتماع را به وسیع‌ترین منبع کلمه در نظر‌گیریم و به او «از آن حیث که موجودی بشری است» احترام بگذاریم).

چیزی که به دیگری کرامت و شان یک «شخص» می‌بخشد هیچ ویژگی جهانشمولی- نمادینی نیست، بلکه دقیقا آن چیزی است که «مطلقا مختص» اوست، یعنی همان عالم خیال وی، همان بخش از وجود او که به یقین هرگز نمی‌توانیم در آن با او اشتراک داشته باشیم. این حکم را می‌توان با واژگان کانت چنین بازگفت: ما به دیگری به اعتبار قانون اخلاقی کلی و جهانشمولی که در درون هر یک از ما ماوا دارد حرمت می‌نهیم، به واسطه هسته به‌شدت «احساساتی» و «بیمارگون» وجود وی بدو احترام می‌گذاریم، به اعتبار شیوه مطلقا خودویژه‌ای که هر یک از ما «جهان خویش را در رویاهایش می‌بیند» و کام‌جویی‌هایش را سامان می‌دهد.

اتوس (سبک زندگی) و لوگوس (زبان) نسل کنونی ایرانی نیز، بیش و پیش از آنکه جمعی و عام باشد، خاص و شخصی است. نسل کنونی ایرانی به‌مثابه یک سوژه سیاسی، هیچ عنصر ماهوی و ذاتی و ثابت و ضروری‌ای ندارد، بلکه دایم در حال صیرورت و تغییر و شدن است؛ سوژه همچون فرآیند و نه سوژه همچون جوهر. چنین سوژه‌ای بیش از آنکه محصول نظر باشد، برآمده از کنش‌ورزی و پراکسیس است و در کنش و واکنش بین کردارهای مختلف ساخته می‌شود. چنین سوژه‌ای از بطن روابط متقارن و متقابل ساخته می‌شود؛ به تعبیری دیگر، مکان شکل‌گیری چنین سوژه‌ای، قلمرویی همچون اگورای آتن است: فضایی برای دیالوگ. سوژه‌ای خودآیین که تنها در روابط پارسیایی شرکت می‌جوید، در روابطی که هر کس حق و جرات و شهامت گفتنِ آن چیزهایی را دارد که در ضمیر خود نگهداری می‌کند. تحت چنین روابط و مناسباتی است که هر گونه مرجعیت‌گرایی معرفتی نقد می‌شود. این روابط متقارن و متقابل هرگز نمی‌توانند ذیل کردارهای شکاف‌انداز و دوقطبی‌ساز ضابطه‌بندی شوند. این نسل نابرابری معرفتی و برتری نهادن برخی چشم‌ها بر برخی دیگر، را حادترین شکل تبعیض و ستم دانسته و به انکار مرجعیت‌سازی معرفتی پرداخته با زبان کنش و رفتار فریاد برمی‌آورد که هیچ سوژه‌ای به عنوان «دانای کل» وجود ندارد؛ به زبان اسپینوزایی، هیچ سوژه‌ای وجود ندارد که بتواند از وجه سرمدیت به هستی نظر کند. هر چشمی اسیر محدودیت‌ها و مناظر خویش است و نمی‌تواند از این تنگناها فرا رود و خداگونه ببیند و بیندیشد و زندگی کند و راجع به زندگی دیگران به داوری نشیند. با وجود تاکید بر تمامی این تفاوت‌ها و تمایزهای نسلی، نمی‌خواهم آنچه این‌روزها در جامعه- از جمله موردی که بدان اشاره کردید – می‌گذرد را تماما ناشی از تفاوت نسلی بدانم، بلکه تنها در پرتو مجالی که این پرسش فراهم کرده می‌خواهم از صدای پای دور شدن و رفتنی خبر بدهم.

طبیعی است که هر تغییر نسلی در هر جامعه‌ای تا حدودی تفاوت خود را با نسل پیش از خود نشان می‌دهد که این تفاوت‌ها در مواردی خیلی هم جدی هستند اما این مساله منحصر به نسل جدید (مثلا دهه هشتادی‌ها) نیست. آیا شما همچنین فکر می‌کنید یا به عکس معتقدید در این تغییر نسل، شاهد تغییرات جدی‌تر، بنیادی‌تر و ریشه‌ای‌تری هستیم؟ در این صورت چه شواهدی را می‌توان برای اثبات این نظر ارایه داد؟

بی‌تردید، هر جامعه‌ای در هر مرحله از حیات تاریخی خود با نوع و میزانی از تفاوت و تمایز نسلی مواجه است و تا زمانی که این «تفاوت» در صورت و سیرت یک «گسست و شکاف رادیکال» بروز و ظهور نکرده، به یک «مساله» یا «مشکله و معضله» اجتماعی- سیاسی تبدیل نمی‌شود- یا به بیان دیگر، امری بدیهی و طبیعی تعریف می‌شود. آنچه در جامعه امروز ما یا تاریخ اکنون ما در مسیر حادث شدن است، از یک سو، نوعی تراکم تفاوت‌ها و شکاف‌ها، از سوی دیگر، نوعی سیاسی‌شدن و رادیکالیزه‌شدن آن و از جانب سوم، نوعی واکنش غیرمتعارف و غیرمعقول در برابر آن است. بنابراین، اگرچه معتقدم که این تفاوت و شکاف نسلی نشان و نشانه‌های متفاوتی با خود همراه دارد اما بیشتر معتقدم که آنچه امروز این تفاوت را به یک مساله تبدیل کرده، نوع «خوانش» و «قرائت» رسمی از آن است. با این بیان می‌خواهم بگویم که این گفتمان مسلط است که امر «عادی» را به «غیرعادی» و امر «متعارف» را به «غیرمتعارف» و امر «غیرامنیتی» را به «امنیتی» تبدیل می‌کند و سپس خود را در مصاف با آن می‌بیند و به هر حشیشی برای مقابله و مواجهه با آن متوسل می‌شود.

شاید لازم باشد اینجا قبل از پرداختن به ادامه بحث یک تعریفی از خود مفهوم «نسل» داشته باشیم. اساسا نسل چیست و چطور می‌توان آن را محاسبه کرد؟ به بیان دیگر هر نسل به چه تعداد سال اطلاق می‌شود؟

نسل دلالت توضیحی دارد بر نوع و سطحی از اختلاف و تفاوت و تمایز فردی و گروهی در ساحت‌های گوناگون فرهنگی، اجتماعی، منفعتی، احساسی، رفتاری و… که به بیان دیوید وایت، گاه در اثر یک واقعه فراموش‌نشدنی همچون جنگ شهری، مصیبت طبیعی یا هر حادثه سیاسی- اجتماعی مهم دیگر و گاه در نتیجه تغییر ناگهانی در ساختار جمعیت که زمینه‌ساز موفقیت یا شکست نسلی شود، ایجاد فضای مقدس که موجب پایداری حافظه جمعی از امر مقدس ایده‌آلی شود، فراهم شدن فرصت مناسب ولی موقت که توام با خوشحالی کم برای گروه خاصی باشد، شکل می‌گیرد. نسل همچنین دلالت دارد بر میانگین فاصله سنی بین تولد والدین و فرزندان.

خصوصیات و ویژگی‌های این نسل- دهه هشتادی‌ها- را چطور ارزیابی می‌کنید و اصلی‌ترین وجوه تمایز آن را با نسل‌های قبل از خود چطور می‌بینید؟

من ویژگی‌های بارز این نسل را در «سوبژکتیویته شخصی»، «تمایلات اکسپرسیونیستی»، «انکار مرجعیت‌سازی معرفتی و دانای کل، اخلاق شخصی، امتناع از آنچه هستند، امتناع از حکومتی شدن (در معنای عام)، تمایل به سوژه‌بودگی سیاسی (سخن گفتن به‌جای خود، برای خود و به زبان خود) و… می‌دانم.

این ویژگی‌ها را تا چه حد برای این نسل پایدار می‌دانید؟ آیا نمی‌توان گفت این رفتاری که در این نسل شاهدیم به اقتضای سن‌شان هست و نه نسل‌شان؟ و با پا گذاشتن به سنین جوانی کم‌کم ویژگی‌های کنونی خودشان را از دست می‌دهند؟

یکی از ویژگی‌های این نسل، تلون در ویژگی‌های نسلی است. به بیان دیگر، این نسل سخت از این استعداد برخوردار است که به اقتضا خود را آرایش و پیرایش منشی و روشی دهد. شاید مشکل نیز دقیقا در همین ناپایداری شخصیتی نهفته باشد: اصحاب تصمیم و تدبیر و اربابان قدرت و سیاست جامعه با نسلی مواجهند که به‌سهولت در هیچ قاب و قالبِ تعریفی، تصویری، تحلیلی و تجویزی نمی‌گنجد و همواره در حال تغییر حال و احوال و آفرینش خود در صورت و سیرت دیگری است.

چطور می‌توان دغدغه‌های نسل جدید امروز جامعه ایران را صورت‌بندی کرد؟ در واقع آنها چه درکی از زندگی دارند یا چه چیزی را در زندگی خود دنبال می‌کنند که با نسل‌های پیشین متفاوت است؟

پاسخ به این پرسش نیازمند پیمایشی علمی و دقیق است. در این مجال تنها می‌توانم بگویم که نسل امروز بیش و پیش از هر نسلی در تاریخ اکنون خود می‌زیید و دل‌مشغول زندگی روزمره و چگونه بودن و زیستن در «این جهان» و در «این لحظه» است. اما متاسفانه داده‌ها و یافته‌های یک پیمایش علمی در جامعه امروز ما حکایت از آن دارد که وضعیت ذهنی جوانان ما دوبرابرو نیم منفی‌تر از شرایط عینی آنان است و بیشتر آنان چندان امیدی به بهبود شرایط امروز و فردای خود ندارند. رفتار نسل کنونی ما دقیقا تجلی و ترجمان همین شرایط ذهنی و روحی و روانی و احساسی است.

چه عواملی را در به وجود آمدن نسلی که مختصات آن را ترسیم کردید و ویژگی‌هایش را برشمردید دخیل می‌دانید؟

عوامل بسیاری در تولد و بالندگی چنین نسلی موثرند. در یک نگاه جامع و همه‌سونگر (بر مبنای منطق تعین چندجانبه) ما نمی‌توانیم از نقش و تاثیر انقلاب اطلاعات و ارتباطات و جهانی‌شدن و امپریالیسم خبری و فرهنگی، از یک سو و نقش و تاثیر شرایط فرهنگی، اجتماعی، هنری، سیاسی، معرفتی و اقتصادی داخلی، از سوی دیگر و مدیریت نسلی گروه‌های مرجع و نهادهای مسوول، از جانب سوم، بی‌تامل و تعمق و تفکر عبور کنیم.

این تغییر نسل و تفاوت آن را تنها در یک طبقه مشخص (طبقه متوسط) است یا رگه‌هایی از این تغییر را در سایر طبقات اجتماعی می‌توان مشاهده کرد؟

اگرچه این تفاوت نسلی در گستره و پهنه طبقه متوسط بیشتر خودنمایی می‌کند، اما بی‌تردید، به این طبقه محدود و محصور نمی‌شود. نتایج برخی از تحقیقات میدانی نیز حکایت از نوعی فاصله نسلی در طبقات پایین و بالای جامعه دارد.

این تغییر تا چه حد برای جامعه فرصت است و تا چه میزان تهدید محسوب می‌شود؟

همان‌گونه که گفتم هر نوع مواجهه ما با این پدیده، ربط تنگاتنگ و وثیق و معنادار دارد با نوع نگاه و خوانش ما از آن. تردیدی ندارم که چنین پدیده‌ای جز در ساحت منظر و نظر برخی از اصحاب قدرت نمی‌تواند به‌مثابه «تهدید» تعریف شود.

این تغییرات را چطور می‌توان هدایت کرد تا از فرصت‌های آن بهره بیشتر و از تهدیدات یا خطرات احتمالی آن کاست؟

١- نخست باید بپذیریم که این نسل معجون پریشانی از عقلانیت‌ها، احساسات، امیال، غرایز و شورهای متضاد و متناقض است و اجازه بدهیم عاطفه‌ها و احساسات و نیازها و خواسته‌ها و آرزوهای او با ما سخن بگوید.
٢- دوم، این نسل را اخته و مثله‌شده- به لحاظ روحی، روانی، احساسی، رفتاری، اعتقادی- نپسندیم و نخواهیم.
٣- سوم، غریزه بازیگوشی و پرخاشگری، شادی و عشق، سرکشی و اعتراض، نرم‌خویی و درشت‌خویی این نسل را انحراف فرض نکنیم و سرکوب نکنیم.
۴- چهارم، از زبانی قابل فهم و قابل دیالوگ با این نسل بهره بگیریم.
۵- پنجم، در رفتار و تصمیم‌ها و تدبیرهای خود تاملی نقادانه داشته باشیم و نقش خود را در این واگرایی و فاصله نسلی ببینیم.

چه ابزار، یا اشخاص یا سیاست‌هایی می‌تواند در هدایت و به نوعی مدیریت این نسل کارایی داشته باشد؟ در واقع، به نظر شما این نسل از چه کسانی حرف‌شنوی دارد و به نوعی برایش حجت محسوب می‌شود؟ پدر و مادر؟ روحانیت؟ روشنفکران؟ حکمای شرقی؟ فلاسفه غربی؟ نویسندگان ادبی؟ عالمان علوم تجربی؟ سوپراستارهای سینما؟ خوانندگان؟ یا اساسا هیچ گروه مرجعی را نمی‌توان برای این نسل سراغ داشت؟

جامعه امروز ما با نوعی بحران گروه‌های مرجع سنتی مواجه است و جوان ما به طور فزاینده‌ای مرجع خود را در خود جست‌وجو می‌کند. با وجود این واقعیت، نمی‌توانیم از نقش موثر برخی از این گروه‌های مرجعی که نام بردید، غافل شویم. گروه‌های مرجع ما برای حفظ منزلت و شان مرجعی خود نیازمند سیر و سفری در عالم جوانی و زیست‌جهان نسل کنونی جامعه، درک بافت و تافت احساسی و اعتقادی و روانی این زیست‌جهان و اتخاذ زبان و گفتمانی مناسب برای ایجاد رابطه‌ با این نسل هستند. گروه‌های مرجع باید زیبایی‌شناسی مدیریت نسلی را بیاموزند و با لطافت و ظرافت وارد حریم خصوصی آنان شوند.

این تغییر نسل چه تاثیری می‌تواند در رابطه حاکمیت با جامعه ایجاد کند؟ آیا به تشدید فاصله منجر خواهد شد یا از آنجایی که این نسل نسبت به نسل قبلی خود احتمالا غیرسیاسی‌تر است اصطکاک کمتری را تجربه خواهد کرد؟

باز تکرار می‌کنم، چگونگی این تاثیر ربط مستقیم با چگونگی تفسیر حاکمیت از این «تغییر» دارد. در شرایط کنونی، من برای این «تغییر» آینده‌ای سیاسی‌تر، رادیکال‌تر، واگراتر، امنیتی‌تر و بحرانی‌تر تصویر می‌کنم. چون به بیان زیبای شفیعی‌کدکنی زانکه بر این پرده تاریک، این خاموشی نزدیک، آنچه می‌خواهم نمی‌بینم و آنچه می‌بینم نمی‌خواهم.

آیا اساسا این ادعا را قبول دارید که از ویژگی‌های نسلی که مورد بحث‌مان هستند این است که چندان دغدغه سیاست ندارد و اساسا زمین بازی متفاوتی برای خود تعریف کرده است؟

خیر. کاملا معتقدم که این نسل «امر سیاسی»، «سیاست»، «قدرت» و «مقاومت» را به‌گونه‌ای دیگر می‌بیند و می‌فهمد. در این مورد در آینده بیشتر سخن خواهم گفت.

چه آینده‌ای را برای این نسل متصور هستید؟ فکر می‌کنید چقدر در تحقق مطالبات خود می‌تواند موفق عمل کند؟

این نسل، نسل هوشیاری است. اگر نه به تجربت، اما با دانش و هوش دریافته است که آینده‌اش موضوع اراده و ساختنش است. مطمئنم که این نسل آهسته و پیوسته مطالبات خود را متحقق خواهد کرد.

 

منبع: اعتماد

۰ ۰ آرا
ارزیابی شما
صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید:

عضویت
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
Inline Feedbacks
مشاهده همه ی نظرات
0
دیدگاه خود را با نویسنده و خوانندگان در میان بگذاریدx