شرایط لازم تعلیم و تربیت اخلاقی

مهم ترین مساله فلسفه تعلیم و تربیت این است که هدف آن چیست یا به عبارتی اگر نوباوگان و کودکان ماده خام فرض شوند ، ما می خواهیم با تعلیم و تربیت از او چه چیزی بسازیم. در مورد هدف آموزش و پرورش در طول تاریخ پنج پاسخ داده شده است. سه قول مطرح شد. قول چهارم در مورد هدف…

مهم ترین مساله فلسفه تعلیم و تربیت این است که هدف آن چیست یا به عبارتی اگر نوباوگان و کودکان ماده خام فرض شوند ، ما می خواهیم با تعلیم و تربیت از او چه چیزی بسازیم. در مورد هدف آموزش و پرورش در طول تاریخ پنج پاسخ داده شده است. سه قول مطرح شد.
قول چهارم در مورد هدف آموزش و پرورش رساندن هر انسانی به تفرد خودش است. روسو این را مطرح کرده است. برای تفصیل این قول نیاز است که سه مقدمه را بدانیم.
مقدمه اول: به هر کدام از انسان ها می توان اشاره کرد و گفت این موجود است. این وجود دارد، تحقق دارد، این هست. می توان موجود بودن را به ما نسبت داد. این موجود بودن به سبب یک یا چند ویژگی است که همه موجودات هستی بدون استثنا همه دارند. نسبت موجودیت و تحقق و هستی به اعتبار تعدادی ویژگی است و اینکه آن ویژگی ها چه هستند الان محل بحث ما نیست. اما اشاره دومی هم می توان علاوه بر نسبت موجود بودن داشت و آن نسبت انسان بودن است. می توان به کسی اشاره کرد و گفت فلانی انسان است. نسبت انسان دادن هم به اعتبار یک یا چند ویژگی است.

ویژگی یا ویژگی هایی که سبب می شود به من موجودیت نسبت داده شود مرا با همه موجودات جهان هستی هم سرنوشت می کند. با این اعتبار به قلم، آب، میز و … هم موجود می گوییم و با آنها هم سرنوشت می شوم. وقتی به اعتبار یک یا چند ویژگی به من انسان بودن را نسبت می دهید مرا با همه انسان ها هم سرنوشت می کنید و نه با موجودات غیر انسان.

نکته سوم اینکه به من اشاره می کنید و علاوه بر نسبت موجود بودن و انسان بودن که مرا با همه موجودات و انسان ها هم سرنوشت می کند یک اشاره سومی هم به من می کنید و می گویید فلانی ملکیان است. اینجا با هیچ موجودی هم سرنوشت نمی شوم. اینجا به وجه منحصر به فرد بودن و بی تا و بی همتا بودن من اشاره می کنید. به تعبیر دیگر از هر انسانی در طول تاریخ هستی فقط یکی پدید آمده است. هر کدام از ما از این جهت نظیر نداریم. عرفا هم با عبارت “لا تکرار فی التجلی” این را مطرح کردند. جلوه خدا در آب و یا در گل یا در هر موجود دیگری تکرار نمی شود ، همین طور انسان هم در هستی تکرار نمی شود و نسخه دیگری ندارد. آنچه حسن را حسن و زهره را زهره کرده چه هست. به آن وجه تفرد آدمی گویند یعنی آن چیزی که سبب شده است آن آدم بی نظیر شود. این مساله در مورد برگ درخت یا تار مو یا هر چیز دیگری هم صادق است. موجودیت ما، ما را با همه موجودات عالم هم سرنوشت کرد و انسان بودن هم ما را با همه انسان ها هم سرنوشت کرد اما وجه منحصر به فرد ما، ما را با هیچ کسی هم سرنوشت نمی کند.

نکته اول از سه مقدمه این است که هر کدام از ما وجه منحصر به فرد تکرار نشدنی داریم.
نکته دوم: وجه تکرار نشدنی ما چگونه قابل شناخت است. از کجا بفهمم که چه چیزی مرا بی نظیر کرده است ، از طریق چه متدولوژی می توان به این وجه انحصاری پی ببرم. این جا می گویند که شما از طریق خودشناسی ناشی از خودکاوی می توانید به وجه انحصاری خود پی ببرید. از طریق خودکاوی به خودشناسی می رسیم. خودشناسی یعنی آن قدر خود را بکاویم که بیابیم که وجه بی نظیر ما چیست. شاید شنیده باشید سقراط فیلسوف بزرگ یونانی می گفت که فلسفه من دو رکن دارد. یکی اینکه خود را بشناس و دیگر اینکه زندگی نیازموده، ارزش زیستن ندارد. به دومی کار ندارم.

سقراط می گفت که پیام اول من در فلسفه این است که خود را بشناس. این “خود” یعنی چه. آیا یعنی بفهمی که موجود هستی نه این نیست. بفهمی که انسانی نه این هم نیست. بفهمی که چرا منحصر به فرد هستی یعنی هر فرد از زهره و حسن و … خود را بشناسد. اگر می خواست بگوید که وجه اشتراکتان را بشناسید باید می گفت که همه جمع شوند و وجه انسان بودن خودشان را بشناسند ولی برای سقراط خودشناسی مهم بود. این خودشناسی چه ثمراتی دارد. سقراط می گفت که با خودشناسی چهار چیز را می فهمید که رکن سعادت ما در این است. انسان با خودشناسی اولا میزان دانایی خودش را می فهمد. ثانیا میزان توانایی خود را ، نقاط قوت خود را ثالثا و نقاط ضعف خود را رابعا می فهمد. اگر گستره و محدوده دانایی ها و توانایی های خود را بفهمیم که تا کجاست و نقاط قوت و ضعف خود را نیز بفهمیم می توانیم زندگی خوبی داشته باشیم. هر کسی به نظر سقراط نیک بختی اش در گرو فهم این چهارتا می باشد. خودشناسی یعنی شناسایی وجه بی همتایی خودت، یعنی شناخت این چهار مورد. آنجایی راه ما از هم جدا می شود که دانایی هایت با دانایی های دیگر فرق می کند و توانایی هایت و نقاط قوت و ضفعت با دیگران فرق می کند. اینها شرط لازم نیک بختی ماست ولی نه شرط کافی.

مقدمه سوم این است که اگر انسان خود را بشناسد هر چیز دیگری را که نشناخته زیان نکرده است. برعکس اگر خود را نشناسید هر چیز دیگری را که در جهان نشناخته باشید سود نکرده اید. سقراط می گفت که اگر خود را بشناسی عدم شناخت تو نسبت به سایر موجودات به تو لطمه نمی زند. بود خودشناسی ما را از نبودن هر چیز دیگری بی نیاز می کند.

در جمله ای که منسوب به امام حسین هست در آخر دعای عرفه آمده است که خطاب به خدا فرموده “الهی ماذا وجد من فقدک و ماذا فقد من وجدک” خدایا آنکه تو را یافت چه چیزی را از دست داد و آنکه تو را نیافت چه چیزی را به دست آورد. یعنی گویا از نظر گوینده خدا موجودی است که هر کسی او را یافت هر چیز دیگری را نیافت زیان نکرده است و برعکس. این را سقراط خطاب به خود آدمی گفته است.

این سه، مقدمات سخن سقراط است. حالا نوبت به ژان ژاک روسو در قرن هفدهم می رسد. او با الهام از سقراط بحثی را در فلسفه تعلیم و تربیت مطرح کرد. او هدف آموزش و پرورش را این چنین بیان کرد که باید هر کسی بتواند خودش را بشناسد. یعنی وقتی زهره را یا حسن را تحویل گرفتید باید فردی تحویل دهید که بتواند خودش را خوب بشناسد. هدف، شناخت وجه بی همتایی هر انسانی است و به هر کسی خود او را بشناساند. همه مشکلات از اینجا پیش می آید که من خودم را نمی شناسم. پس هدف نه این است که مرا دارای شغل و حرفه کند نه اینکه مرا داناتر کند نه اینکه روش اندیشیدن را بیاموزاند بلکه این است که مرا به خودم بشناساند. اگر این نظریه درست باشد ما سر کلاس به عنوان معلم یا مربی نمی توانیم حرفهایی که وجه مشترک همه است را بیان کنیم. این نظر روسو است. از این نظر ، آموزش و پرورش های عام و فراگیر از نظر او قابل قبول نیستند. همین طور از نظر او ، آموزش های توده ای که صد نفر سر کلاس حرف های مشترکی می آموزند و سر کلاس دیگری حرفهای مشترک دیگری را فرا می گیرند روش درستی نیست. روش درست این است که با یک یک افراد کار کنیم. باید یقین کنیم که هر فرد خود را شناخته است. معنای این سخن در تعلیم و تربیت این است که اگر جهان هستی را یک پازل تصور کنیم که پر از خانه های متفاوت است هیچ دو خانه ای شبیه هم نیستند. در پازل های معمولی هم تقریبا این است که طراحان با مهارت هیچ دو خانه ای را مثل هم نمی سازند. هر قطعه فقط در یک خانه جای می گیرد. طراح قابل به گونه ای طراحی می کند که هر قطعه در یک خانه قرار بگیرد. در این نظریه روسو می گفت خدا جهان را چنان ساخته که عالم انسانی مثل پازلی است که هر کدام از انسان ها قطعه ای هستند که در یک خانه مخصوص خودش جای بگیرد. اگر در خانه خود قرار نگیرید از خودتان راضی نخواهید بود و بی قرار خواهید شد. در صورتی که بخواهید قطعات را در خانه غیر خودش بگذارید باید آن را یا کج و کوله کنید یا تغییر دهید. ممکن است که اگر در جای خود نباشید به قدرت یا ثروت برسید اما ناشاد و ناراضی خواهید بود. شادمان کسی است که در خانه خود قرار بگیرد. جاذبه های اجتماعی بعدها آنها را شادمان نمی کند. مثلا جای بچه من اگر در خانه موسیقی باشد و یک موسیقی خاص هم باشد و من او را در خانه ریاضی بگذارم و حتی استاد ریاضی هم شود و به ثروت و شهرت و محبوبیت هم برسد ، شاد نخواهد بود. انسان شاد انسانی است که دستش در کاری باشد که دلش هم در همان کار باشد.

به نظر روسو ، آموزش و پرورش های کنونی دست انسان را در کاری قرار می دهد که دلشان در آن نیست زیرا خودشان را نشناخته اند. اگر در جایگاه خودمان باشیم حتی اگر هفت مطلوب اجتماعی را یعنی ثروت، قدرت، جاه و مقام، حیثیت اجتماعی، شهرت، محبوبیت، علم را هم نداشته باشیم باز شاد خواهیم بود. روسو در ادامه گفت تا الان گفتم که همه باید در خانه خود قرار بگیرند و بالاتر از این هم می گویم که اگر در خانه خود قرار بگیرید به آن هفت مطلوب اجتماعی هم خواهید رسید زیرا عشق و علاقه و همین طور استعداد بودن در آن خانه را دارید و اگر در کاری وارد شدید که این ویژگی ها را داشتید در آن کار استاد شده و جامعه هم به شما نیازمند خواهد شد و به آن مطلوب های هفت گانه هم خواهید رسید. حرف عارف بزرگ آلمانی یاکوب بومه که از بزرگترین عرفای جهان مسیحی است این است که یک پینه دوز خوب بهتر از یک استاد دانشگاه بد است. خودش نیز پینه دوز بود. وقتی پینه دوز خوب بمیرد همه تاسف می خورند ولی یک استاد دانشگاه بد که بمیرد همه خوشحال می شوند که جای او یک استاد خوب بیاید.

هر کسی را بهر کاری ساختند مهر آن را در دلش انداختند (مولوی)
اگر پزشکی مهر مهندسی دارد موفق نخواهد بود. مهر انسان علامت رسالتی هست که جهان به عهده او گذاشته است.
آیه قرانی هست که البته در یک کانتکس دیگری است اما یکی از عمیق ترین آیات است. قرآن می گوید شیطان اگر بخواهد شما را در چنگ خود بگیرد تا هر کاری می خواهد بکنید فقط یک کار باید کند و آن اینکه شما را از فقر بترساند. اگر از فقر ترسیدید هر کاری بگوید انجام می دهید. بعد به شما می گوید اگر آدم دروغ نگوید فقیر می شود اگر اختلاس نکند فقیر می شود رشوه نگیرد فقیر میشود. انسان به همه کاری کشیده می شود. “الشیطان یعدکم الفقر”

اکثر ما به این دلیل به رشته هایی رفته ایم که علاقه نداریم زیرا از فقر ترسیدیم. به ما گفته اند که اگر به فلان رشته بروی دچار فقر می شوی و ما به حوزه دیگری رفته و ناراضی هستیم. فقر ، فقط نیاز مادی نیست. فقر در زبان عربی یعنی نیازمندی. انسان نیاز به قدرت، ثروت، شهرت، محبوبیت، حیثیت اجتماعی و … دارد. با دید بد بینانه در واقع روسو می خواهد بگوید که معلمان و مربیان تعلیم و تربیت نمایندگان شیطان اند چون دانش آموزان خود را از فقر می ترسانند و به دانش آموزان می گویند که اگر می خواهید فقیر نشوید یا مهندس شوید یا پزشک. اگر هر کسی آن ماموریتی که مهرش را در دل دارد فراموش کند، ناراضی خواهد بود و ما از این افراد ناراضی دیده ایم. دلت آنجاست که گنجت آنجاست. روسو این نوع آموزش و پرورش را رهایی بخش می نامید زیرا از همه نامطلوب ها انسان را رها می سازد. ما را از بی هدفی آزاد می کند.

۰ ۰ آرا
ارزیابی شما
صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید:

عضویت
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
Inline Feedbacks
مشاهده همه ی نظرات
0
دیدگاه خود را با نویسنده و خوانندگان در میان بگذاریدx