دین و آزادی (۱۰): تجاوز اعراب به همسایگان عجم
ابوالفضل ارجمند: در قرآن بارها از اعراب انتقاد شده است، انتقاداتی که گاه بسیار تند است: الأعراب أشد کفرا و نفاقا وأجدر ألا یعلموا حدود ما أنزل الله. اعراب در کفر و نفاق شدیدترند و حدود احکام خدا را نمیدانند. اعراب ادعای ایمان میکنند، اما ایمان در قلبشان وارد نشده است: قالت الأعراب آمنا، قل لم تؤمنوا ولکن قولوا أسلمنا و لما یدخل الإیمان فی قلوبکم.
اعراب در قرآن بیشتر به دورویی و نفاق توصیف شدهاند. آنچه اعراب به زبان میآوردند چیزی نبود که در دل داشتند: سیقول لک المخلفون من الأعراب شغلتنا أموالنا وأهلونا فاستغفر لنا، یقولون بألسنتهم ما لیس فی قلوبهم. صفات منفی دیگری هم به اعراب نسبت داده شده است که باز هم به نفاق و بدخواهی آنان اشاره میکند: ومن الأعراب من یتخذ ما ینفق مغرما ویتربص بکم الدوائر.
زبانشناسان عرب معتقدند که کلمهی «اعراب» جمع «عرب» نیست، بلکه جمع «اعرابی» است، و اعرابی به «عرب صحرانشین» گفته میشود نه «عرب شهرنشین». اینکه این دیدگاه چقدر درست است، تفاوتی در گفتار حاضر نمیکند. در هر صورت، اعراب گروهی از قوم عرب بودند، ضمن اینکه قرآن از «اهل مدینه» یعنی «عرب شهرنشین» هم انتقاد کرده است و بعضی از آنان را مانند اعراب اطراف مدینه منافق دانسته است: وممن حولکم من الأعراب منافقون ومن أهل المدینه مردوا علی النفاق.
البته قرآن با وجود اینکه از اعراب انتقاد میکند، بعضی را استثنا میکند و همه را به یک چوب نمیراند: ومن الأعراب من یؤمن بالله والیوم الآخر و یتخذ ماینفق قربات عند الله. این انصاف و دقت قرآن در برخورد با گروههای اجتماعی دیگر هم به چشم میخورد، مثلا در حالی که قرآن باورها و رفتارهای اهل کتاب را نقد میکند، گروهی از آنان را جدا میکند و برای همهی آنان حکم واحدی صادر نمیکند: لیسوا سواء، من أهل الکتاب أمه قائمه یتلون آیات الله آناء اللیل وهم یسجدون.
وقتی قرآن در زمان پیامبر این همه از اعراب متظاهر انتقاد کرده است، دور از انتظار نیست اگر اینان پس از درگذشت پیامبر فرهنگ حقیقی خود را نشان داده باشند. محمد خودش هم از اینکه مردم قومش پس از او دوباره به جاهلیت برگردند نگران بود: ما محمد إلا رسول، قد خلت من قبله الرسل، أفإن مات أو قتل انقلبتم علی أعقابکم؟
یکی از عادات اعراب این بود که در فرهنگ بدوی خود برای ورود به خانههای دیگران اجازه نمیگرفتند. آیاتی از قرآن به نهی مخاطبان از این عمل ناپسند اختصاص دارد. سخنان قرآن با مخاطبان بزرگسالش مانند سخنانی است که ما امروزه به خردسالان میآموزیم. قرآن به آنان تذکر میدهد که برای ورود به خانهی دیگران در بزنند و به اهل خانه سلام کنند (نور: ۲۷). قرآن با لحنی که متناسب با زبان کودکان است به اعراب بزرگسال توضیح میدهد که تنها میتوانند از خانهی خاله و عمه و امثال آنان چیزی بردارند و بخورند (نور: ۶۱). گویی آنان به راحتی وارد خانههای مردم میشدند و غذا بر میداشتند.
مانند قرآن، در تورات هم احکامی برای رعایت حریم دیگران، به خصوص همسایگان، بیان شده است. تورات میگوید اگر به کسی چیزی قرض دادی، نباید برای پس گرفتن قرضت وارد خانهاش شوی، بلکه باید بیرون خانه بایستی تا صاحبخانه آن را برایت بیاورد (تثنیه ۲۴: ۱۰ و ۱۱). دو فرمان از ده فرمان معروف تورات به همسایه اختصاص دارد: بر ضد همسایهات شهادت دروغ نده، و چشم طمع به خانه و زن و زمین و غلام و کنیز و خر و گاو همسایهات نداشته باش (خروج ۲۰: ۱۶ و ۱۷ و تثنیه ۵: ۲۰ و ۲۱). تورات افرادی را لعنت کرده است و یکی از لعنتها نثار کسی شده است که مرز بین زمین خودش و همسایهاش را تغییر دهد (تثنیه ۲۷:۱۷).
***
در قرآن به هر پیامبر یک قوم نسبت داده شده است: قوم نوح، قوم ابراهیم، قوم لوط، قوم هود، قوم صالح، قوم موسی و جز آن. پیامبران برای تبلیغ دین ازقومی به قومی دیگر نمیرفتند. هر پیامبر بایستی با مردم قومش همزبان میبود تا بتواند منظورش را به روشنی برای آنان تبیین کند: وما أرسلنا من رسول إلا بلسان قومه لیبین لهم. اساسا در توان هیچ پیامبری هم نبوده است که بخواهد به اقوام مختلف در مکانهای مختلف سفر کند و به زبانهای مختلف با آنان سخن بگوید. در مورد پیامبری مانند موسی، میبینیم که او به تنهایی حتی توانایی ابلاغ پیام خدا به مردم همزبان خودش را هم نداشت و برادرش هارون را که زبانی فصیحتر داشت، به کمک طلبید: وأخی هارون هو أفصح منی لسانا فأرسله معی ردءا یصدقنی، إنی أخاف أن یکذبون. ممکن است چند پیامبر برای راهنمایی یک قوم مبعوث شوند، اما یک پیامبر نمیتواند برای هدایت چند قوم با زبانهای مختلف مبعوث شود، چه رسد به اینکه پیامبری بخواهد برای هدایت کل اقوام جهان مبعوث شود.
لوط و ابراهیم با هم معاصر بودند، اما مأموریت هر کدام در قومی جداگانه در نزدیکی یکدیگر بود. توانایی پیامبران محدود بود و به همان نسبت هم سرزمینی که در آن به تبلیغ میپرداختند محدود بود و مخاطبانشان هم محدود بودند.
قرآن به زبان روشن عربی نازل شده است. زبان روشن عربی برای عجم نامفهوم است، همان گونه که زبان عجمی برای عرب نامفهوم است. قرآن خود به این نکتهی مهم تصریح کرده است که اگر کتابی عجمی بر عرب نازل میشد، آن را نمیفهمیدند و اعتراض میکردند (فصلت: ۴۴).
ادعای رسالت جهانی برای پیامبر یعنی اینکه او مأموریت داشته باشد که پیامش را به تمام سرزمینهای آسیایی و آفریقایی و اروپایی و جزایر واقع در اقیانوسها برساند و آمریکا و استرالیا را هم در جهان قدیم کشف کند و سفرهایی هم به مناطق ناشناخته و صعب العبور مانند قطب شمال داشته باشد. چنین چیزی عقلا ممکن نیست و عملا هم اتفاق نیفتاده است.
پیامبر معلم دین است. از یک معلم نمیتوان انتظار داشت که تمام مردم جهان با فرهنگها و زبانهای گوناگون را در دورافتادهترین نقاط جهان باسواد کند. هر معلم در طول زندگی میتواند چند هزار نفر از مردم را آموزش دهد. توانایی پیامبران هم بیش از این نبوده است، آن هم در موضوع مناقشهانگیزی چون دین که بین پیامبران و اقوام همزبان خودشان هم چالشهای شدیدی بروز میکرده است.
مانند همهی پیامبران، محمد هم قومی داشت، و قرآن تذکری به او و قومش بود: وإنه لذکر لک و لقومک. مانند همهی پیامبران، محمد با قومش همزبان بود و قرآن را به زبان روشن عربی به آنان تعلیم میداد. تکلیف محمد چیزی جز دعوت مردمی که در نزدیکی او زندگی میکردند نبود و عقل هم نمیپذیرد که محدودهی دعوت او بیش از این بوده باشد: وکذلک أوحینا إلیک قرآنا عربیا لتنذر أم القری ومن حولها.
مدعیان رسالت جهانی پیامبر به آیاتی از قرآن استناد میکنند که میگوید پیامبر برای راهنمایی همهی مردم فرستاده شده است: وما أرسلناک إلا کافه للناس. چنین عباراتی در قرآن با مأموریت قومی پیامبر تناقض ندارد، چون مثلا در یک کشور هم وقتی از «همهی مردم» سخن میگوییم، منظور ما همهی مردم همان کشور است. اگر یکی از مقامات کشور بگوید «همهی مردم» باید در امری مشارکت داشته باشند، منظورش همهی مردم همان کشور در همان زمان است نه همهی مردم جهان تا ابد. حتی در یک روستا هم میتوانیم از «همهی مردم» سخن بگوییم و منظورمان همهی مردم همان روستا باشد.
سخن این نیست که ما امروزه از مطالعه و تدبر در تعالیم پیامبران بینیاز هستیم. ما در هیچ حوزهای از معارف بشری نباید خود را از معارفی که در سرزمینهای دیگر روییده است بینیاز بدانیم. کسی که میخواهد فلسفه بیاموزد، در هر جای جهان که زندگی کند لازم است با نوشتههای فیلسوفان کهن یونان آشنا شود و در نوشتههای آنان تحقیق کند، اما این سخن فرق دارد با اینکه بگوییم فیلسوفان یونان رسالت داشتهاند یافتههای فلسفی خود را به گوش تمام مردم جهان برسانند. به همین ترتیب ما برای دینداری در جهان مدرن به مطالعه و تحقیق در کتابهای پیامبران کهن و کوشش برای درک آنها در حدی که برای ما امکان دارد نیاز داریم. کتبی چون تورات و انجیل و قرآن همچنان بهترین منابع دینی ما هستند، اما هر کدام از این متون به زبان قوم مخاطبشان نازل شدهاند و پارهای از احکام آنها نمیتوانند مستقیما در خارج از زمان و مکان خودشان به کار گرفته شوند.
در حالی که خدای محمد در قرآن تکلیفی در حد توان پیامبر بر دوش او گذاشته است، مفسران قرآن ادعا میکنند که او رسالتی جهانی داشته است. یکی از انگیزههای اصرار بر این ادعای نامعقول میتواند آمادهسازی و اقناع افکار عمومی برای توجیه تجاوز اعراب به سرزمینهای عجم پس از درگذشت پیامبر و تشکیل امپراتوری عرب باشد.
مردم دو قوم را در نظر بگیرید: از طرفی قوم عرب که در زمان محمد میزیستند و او را میشناختند و با او همزبان بودند. پیامبر از میان خودشان برخاسته بود و با جدال احسن با آنان سخن میگفت و قرآن را به زبان روشن عربی برای آنان توضیح میداد. از طرف دیگر قوم عجم که اولین برخوردشان با اعراب، حملهی نظامی بیگانگانی بود که زبان آنان را نمیفهمیدند و نمیدانستند چرا به سرزمینشان هجوم آوردهاند. مواجههی عرب و عجم با دین محمد هیچ شباهتی به یکدیگر نداشت.
معمولا بسیاری از آنچه پس از درگذشت پیامبران روی میدهد و به دین نسبت داده میشود، با آنچه دین فرمان داده است مغایرت دارد. داستان موسی در تورات و قرآن نشان میدهد که آنچه در زمان غیبت کوتاه موسی در بنیاسرائیل اتفاق افتاد، درست بر خلاف تعالیم موسی بود. موسی پس از چهل روز با خشم از میقات برگشت و به مردمی که در همان مدت کوتاه به گوسالهپرستی روی آورده بودند گفت: بئسما خلفتمونی من بعدی! بعد از من چه بد خلافت کردید!
خلفای بعد از محمد نیز ممکن است دچار چنین خطاهای بزرگ و ویرانگری شده باشند. دلیلی وجود ندارد که گمان کنیم هرآنچه پس از پیامبر از اعراب و خلفا سر زده است منطبق بر حدود الهی بوده است.
دین هرگز با تجاوز نظامی به سرزمینهای دیگر به مردم آن سرزمینها ابلاغ نمیشود. دین با زبان ابلاغ میشود، نه با شمشیر. آنچه با تجاوز نظامی گسترش مییابد، قلمرو امپراتور یا خلیفه است نه قلمرو دین. اعراب نه تنها دین محمد را با تجاوز به سرزمینهای دیگر گسترش ندادند، بلکه آن را تخریب کردند و به نقطهای رساندند که اکنون شاهد آن هستیم.
حاصل تجاوز اعراب به سرزمینهای عجم، حداقل دو تحریف بزرگ در دین محمد بود: اولا، احکام بسیاری از قبیل «جهاد ابتدایی» برای توجیه تجاوز اعراب جعل شد و وارد فقه شد. اعراب ناچار بودند اعمال خود را از نظر شرعی توجیه کنند و با تحریف قرآن برای اعمال ناشایستهی خود لباسی شرعی بدوزند. ثانیا، مردم اقوام و سرزمینهای دیگر هم به صورت طبیعی عقاید وسنتهای محلی خود را وارد دین کردند و با ساختن روایات دروغ به پیامبر نسبت دادند تا مجبور نباشند از همهی سنتهای قومی خود دست بکشند. به این ترتیب دین محمد به آمیزهای از تعالیم قرآن و انبوهی از مجعولات روایی تبدیل شد که بسیاری از آنها آشکارا با قرآن در تعارض است و «سنت نبوی» خوانده میشود.
اعرابی که بسیاری از آنان در قرآن به نفاق متهم شدهاند، چگونه میخواستهاند تعالیم قرآن را به اقوام عجم تعلیم دهند؟ متجاوزان عرب تنها کاری که پس از تسلط بر سرزمینهای عجم میتوانستهاند انجام دهند، این بوده است که از مردم عجم مالیات سرانه بگیرند. اگر نام این کار گسترش دین است، مغولان هم بعدها همین «رسالت دینی» را برای بار دوم با تجاوز به سرزمینهایی مانند ایران تکرار کردند. این نیز یکی از تحریفات بزرگ است که توسعهی قلمرو خلیفه یا توسعهی امپراتوری عرب را توسعهی دین بنامیم.
این سخن که مردم سرزمینهای دیگر با آغوش باز از اعراب متجاوز استقبال کردند دروغی بیش نیست. در حقیقت برای توجیه تجاوز اعراب، علاوه بر تحریف قرآن و جعل روایات، تاریخ هم تحریف شده است. گروهی از زرتشتیان ایران پس از تجاوز اعراب به هند گریختند. طبیعتا اینان کسانی بودند که بر خلاف کثیری از مردم ایران استطاعت داشتند که از ایران خارج شوند. نوادگان این ایرانیان امروزه در هند حضور دارند و به نام پارسی (Parsi) معروف هستند.
***
در احکام فقهی ارتباط جنسی مالک با کنیز، دیده میشود که دست مالک در انواع تعرضات به کنیز باز است. فقها پس از اینکه با حکم جهاد ابتدایی به اعراب حق دادند که بدون اینکه از سوی همسایگانشان آزاری دیده باشند به سرزمین آنان حمله کنند، به آنان اجازه دادند که زنان را به نام کنیز تصاحب کنند و به آنان تعرض کنند. «مجاهدان» حتی اجازه دارند این کنیزان را بین خودشان دست به دست کنند! این احکام مفتضح را با قرآن مقایسه میکنیم:
درازدواج با «ما ملکت أیمانکم»، قرآن میگوید با آنان با اجازهی خانوادهشان ازدواج کنید و مهریهی آنان را به نیکی بپردازید: فانکحوهن بإذن أهلهن وآتوهن أجورهن بالمعروف (نساء: ۲۵). اینها ضوابط ازدواج متعارف با زنان عادی است. اگرچه معنی قطعی اصطلاح «ما ملکت أیمانکم» بر ما معلوم نیست و چنانکه در گفتار قبلی اشاره شد به نظر میرسد افراد متفاوتی را شامل شود، اما اگر این اصطلاح قرآنی را بنا به سنت رایج به معنی غلامان و کنیزان بگیریم، دیده میشود که رابطهی جنسی با آنان طبق این آیه تابع مقررات عادی ازدواج است، نه چیزی دیگر.
قرآن میگوید با آنان «به اذن اهلشان» ازدواج کنید. در ترجمهها گفته میشود که با آنان به اذن مالکشان ازدواج کنید، در حالی که کلمهی پرتکرار «اهل» در قرآن برای اشاره به مالک به کار نرفته است. به اذن اهلشان یعنی به اذن خانوادهشان، نه به اذن مالکشان. اگر منظور قرآن اجازه از مالک بود، چرا از کلماتی مانند «مولا» به جای «أهل» استفاده نشده است؟ بر خلاف ادعای فقها مالکیت کنیز نمیتواند به خودی خود مجوز ارتباط جنسی با او باشد. اگر بخواهید با کنیزتان رابطه داشته باشید، باید با او ازدواج کنید و برای این کار از خانوادهی کنیز اجازه بگیرید و مهریهی او را هم به خودش بپردازید. اگر هم مالک مؤنث باشد که روشن است او نمیتواند جز از طریق ازدواج با غلامش با او رابطهی جنسی داشته باشد.
اگر برای ازدواج با «ما ملکت ایمانکم» ناچارید از خانوادهشان اجازه بگیرید، اینان نمیتوانند در جنگ با بیگانگان به کنیزی گرفته شده باشند. تناقض واضحتر این است که فقها میگویند آنچه کنیز کسب میکند به مالکش تعلق دارد، در صورتی که طبق قرآن مهریهی «ما ملکت أیمانکم» به خودشان پرداخته میشود: وآتوهن أجورهن بالمعروف.
علاوه بر این، چنانکه در گفتارهای قبلی اشاره شد، قرآن به مؤمنان گفته است که برای غلامان و کنیزانشان همسر بگیرند: وأنکحوا الأیامی منکم والصالحین من عبادکم و إمائکم. این آیه نیز نشان میدهد که غلامان و کنیزان شما لزوما در زوجیت شما نیستند. البته شما خودتان هم میتوانید با غلامان و کنیزان خودتان ازدواج کنید که در این صورت آنان از نظر روابط جنسی مانند همسران شما میشوند.
طبق آنچه فقه اسلامی خوانده میشود، مالک پس از تصاحب کنیز میتواند بدون ازدواج با او رابطهی جنسی داشته باشد، حتی اگر کنیز راضی نباشد. از طرف دیگر کنیز علاوه بر اینکه شریک جنسی مالک است، خدمتکار او هم هست. چه معنی دارد که مالک خدمتکارش را که بنا به حکم فقها خودش با او آزادانه رابطهی جنسی دارد شوهر بدهد؟ مالک میتواند از چنین خدمتکاری فرزند هم داشته باشد و از این رو کنیزی که مالک با او رابطهی جنسی دارد درست مانند همسر او و مادر فرزند اوست. آیا دین حکم میکند که مؤمنان همسرانشان را شوهر بدهند؟
اگر قرآن به مالکان میگوید کنیزانشان را شوهر بدهند، منطقا به کنیزانی اشاره میکند که با مالکان ازدواج نکردهاند و مادر فرزندان خودشان نیستند. صرف مالکیت بر کنیز نمیتواند به معنی مجوز رابطهی جنسی با او باشد. مالک میتواند کنیزانی داشته باشد که با آنان ازدواج کرده است، و کنیزانی که با آنان ازدواج نکرده است. مالک تنها برای کنیزی میتواند همسر بگیرد که شریک جنسی خودش نباشد.
احکام غیراخلاقی فقهی دربارهی کنیزان با احکام قرآن تعارض دارد. این احکام متناسب با تجاوز اعراب به سرزمینهای دیگر جعل شده است. در تجاوز نظامی، زنان طعمههای بیدفاعی برای اعمال توحش متجاوزان هستند. اعراب برای تعرض به زنان احکامی فقهی جعل کردهاند بدون اینکه دغدغهی این قبیل آیات را در قرآن داشته باشند: لا تکرهوا فتیاتکم علی البغاء إن أردن تحصنا لتبتغوا عرض الحیوه الدنیا.
تجاوز اعراب به سرزمینهای دیگر به مراتب از تجاوز مغولان بدتر بوده است، چرا که اعراب این تجاوز را به نام دین انجام دادند. تجاوز اعراب به همسایگان مجموعهای از احکام شرمآور فقهی پدید آورد که میتوان آنها را فقه تجاوز و بیبندوباری جنسی نامید!
آیاتی از قرآن در اعتراض به رفتارهای شرمآوری است که به دین نسبت داده میشود: وإذا فعلوا فاحشه قالوا وجدنا علیها آباءنا والله أمرنا بها. قل إن الله لا یأمر بالفحشاء. أتقولون علی الله ما لاتعلمون؟ چون کار زشتی میکنند، میگویند پدران خود را بر آن یافتیم، و خدا ما را به آن فرمان داده است، بگو خدا به کارهای زشت فرمان نمیدهد. آیا چیزی را که نمیدانید به خدا نسبت میدهید؟
محمد دین جدیدی نیاورد، بلکه به مدعیان پیروی از پیامبران قبلی اعتراض کرد و دینداری آنان را زیر سؤال برد. او از دین پیامبران قبلی دفاع کرد و کوشید دروغهایی را که به آن افزوده شده بود بزداید. بسیاری از این دروغها را متخصصان مذهبی به دین افزوده بودند. محمد به مردم گفت که بسیاری از روحانیان مال مردم را به ناحق میخورند و راه خدا را سد میکنند: یا أیها الناس، إن کثیرا من الأحبار والرهبان لیأکلون أموال الناس بالباطل و یصدون عن سبیل الله.
قرآن در بعضی از آیاتش رنگ و بویی اعتراضی دارد. محمد معترض بود. کافران اهل کتاب و مشرکان همگی مردمی مذهبی بودند که به کلیسا و کنیسه و مسجد الحرام میرفتند و آیینهای مذهبی خود را به جا میآوردند و محمد به همین مردم اعتراض میکرد. محمد منتقد دروغها و انحرافات آنان بود. محمد حتی به نمازگزاران هم معترض بود، آن هم در در یکی از اولین سورههای قرآن: ویل للمصلین.
مبنای مناظرهی محمد با اهل کتاب، تورات و انجیل و تعالیم اصیل پیامبران بود، نه کتابهایی که آنان خود به دست خود نوشته بودند و به خدا و پیامبران نسبت میدادند: ویل للذین یکتبون الکتاب بأیدیهم، ثم یقولون هذا من عند الله. محمد تنها به کتابهای موسی و عیسی و دیگر پیامبران استناد میکرد، نه کتابهای کشیشان و کاهنان. محمد به آنان میگفت اگر راست میگویند تورات را بیاورند و ادعاهای خود را در آن اثبات کنند: فأتوا بالتوریه فاتلوها إن کنتم صادقین! اکنون نیز اهل قرآن باید صحت ادعاهای خود را با استناد به قرآن نشان دهند، وگرنه در همان جایگاه و مسیر احبار و راهبان قرار دارند.
***
در سالهای پیش از جنگ جهانی دوم و در طول جنگ، در کشورهای تحت اشغال امپراتوری ژاپن از جمله کره و چین زنان بسیاری به بردگی جنسی گرفته شدند. به این زنان اصطلاحا «زنان راحتی» (Comfort women) میگفتند. زنان راحتی که تعداد آنان را تا بیش از چهارصد هزار نفر تخمین زدهاند، در سرزمینهای اشغالی ربوده میشدند و در «ایستگاههای راحتی» مورد تعرض شبانهروزی سربازان ژاپنی قرار میگرفتند. گفته میشود که از هر چهار زن سه زن در اثر کتک و شکنجه و بیماریهای مقاربتی مردند.
این جنایت موجبات شرمساری مردم ژاپن را در سالهای بعد از جنگ فراهم کرده است. در کشورهای قربانی، یادمانهایی برای زنان راحتی بر پا شده است، از جمله در سئول، پایتخت کرهی جنوبی، که گروههای فعال حقوق بشر تندیسی از یکی از این زنان را در برابر سفارت ژاپن نصب کردهاند و هر هفته در آنجا تجمعی اعتراضی برپا میکنند.
در هجوم بیگانگان به کشوری دیگر معمولا زنان قربانی تجاوز مضاعف میشوند. در تجاوز اعراب به سرزمینهای عجم هم سربازان متجاوز به زنان راحتی نیاز داشتند و فقهای دستگاه خلافت احکام فقهی لازم را برای راحتی «مجاهدان» استخراج کردند.
نمونهای از صدور این قبیل احکام فقهی در سالهای اخیر فتوای «جهاد نکاح» بود که در جنگ سوریه بر سر زبانها افتاد و البته قبح آن باعث شد که گروههای متهم به ارتکاب این عمل آن را تکذیب کنند. گفته میشود که این فتوا را ابتدا محمد عریفی مفتی عربستانی صادر کرد، اگرچه او گفت صفحهی اینترنتیاش را هک کردهاند. با این حال در سپتامبر ۲۰۱۳، لطفی بن جدو وزیر کشور تونس وجود این پدیده را تأیید کرد و گفت که دخترانی از تونس برای رفع نیازهای جنسی مخالفان مسلح به سوریه رفتهاند.
ظهور گروههای تروریستیی که در روزگار ما به دنبال احیای خلافت هستند، میتواند تا حدود زیادی ماهیت آنچه را که در زمان خلفای عرب در تجاوز به سرزمینهای عجم روی داد به نمایش بگذارد. این گروههای سلفی در تجاوز به جان و مال و ناموس دیگران از اسلافشان پیروی میکنند. عملکرد این گروهها حاصل تفکر «جهاد ابتدایی» و تمرد از حکم قرآنی «لا إکراه فی الدین» است. جهاد ابتدایی دروازهی بزرگی به سمت جهنم است که شیطان برای «مجاهدان» باز کرده است و در آن زشتترین رذایل اخلاقی مجاز میشود و از همه بدتر اینکه این رفتارهای شرمآور به دین نسبت داده میشود.
احکام فقهی جهاد ابتدایی و مجوز حمله به سرزمینهای عجم نمیتواند مربوط به دوران نزول قرآن باشد و از سوی پیامبری صادر شده باشد که در قرآن بر همزبانی پیامبر با قومش تصریح و تأکید کرده است. این احکام بعدها برای توجیه تجاوز اعراب به اقوام عجم صادر شدهاند. در این احکام به یکباره میبینیم که تمام قیود اخلاقی فرو میریزد و تجاوز به عنف و قتل بیگناهان و تعرض به زنان مباح میشود.
از قرآن دیده میشود که جنگهای پیامبر درونقومی بود و ابتدا مشرکان بودند که درگیری با پیامبر و پیروانش را آغاز کردند و آنان را از شهرشان بیرون کردند. پیامبر مؤمنان را به قتال با کسانی فرا خواند که ظلم را آغاز کرده بودند: ألا تقاتلون قوما نکثوا أیمانهم وهموا بإخراج الرسول وهم بدءوکم اول مره؟ در مقابل، اکثر جنگهای خلفا برای فتح سرزمینهای عجم فاقد مشروعیت اخلاقی و دینی بود. اینکه کسی برای تبلیغ دین به جنگ متوسل شود، همان قدر مضحک است که کسی برای اشاعهی اخلاق مرتکب قتل و تجاوز شود. جنگهای برونقومی خلفا نوعا تجاوز و تعرض به حریم همسایگان بود.
یکی از ترفندهای شیطان که در قرآن بارها به آن تذکر داده شده است، تزیین زشتیهاست. شیطان زشتیها را زیبا نشان میدهد و اعمال بدکاران را در نظرشان میآراید: زین لهم الشیطان اعمالهم فصدهم عن السبیل وما کانوا مهتدین. اینکه زشتترین اعمال را جهاد بنامیم و به آن رنگ دینی بدهیم، نمونهای آشکار از حیلههای شیطان است.
تجاوز اعراب به همسایگان عجم به بهانهی تبلیغ دین طنزی تلخ است: فرض کنید که شما عرب هستید و همسایهای دارید که با شما نه همزبان است نه همکیش. شما تصمیم میگیرید که او را به کیش خودتان دعوت کنید. به در خانهاش میروید و او را صدا میزنید و سعی میکنید به زبان روشن عربی به او تفهیم کنید که دینش اشتباه است و باید از دین شما پیروی کند! او که عجم است و متوجه نمیشود شما چه میگویید ممکن است با تعجب به شما نگاه کند و لبخندی بزند و در را ببندد. شما هم که میبینید او با زبان خوش به راه راست هدایت نمیشود، جهاد ابتدایی را با نام خدا آغاز میکنید: در خانه را میشکنید یا از دیوار بالا میروید و وارد خانه میشوید و با استفاده از زبانی که او بلافاصله متوجه میشود، یعنی زبان شمشیر، منظورتان را بیان میکنید. خانه به تصرف شما در میآید و همسایه باید به این علت که با شما همکیش نیست به شما باج بدهد وگرنه کشته میشود و همسر و فرزندانش را تصاحب میکنید. با استناد به بعضی از دیدگاههای فقهی میتوان به نام دین و با خیال راحت شنیعترین اعمال غیراخلاقی را مرتکب شد.
(ادامه دارد)
در این ارتباط
دین و آزادی (۴): عیسی و پیلاطس
دین و آزادی (۵): سَبت برای انسان، یا انسان برای سَبت؟
دین و آزادی (۷): بردگی و بندگی
دین و آزادی (۹): تأملی در معنی «ما ملکت أیمانکم» و «رقاب»
Mojtaba Zahedi:خیلی طولانیه و نکات خلاصه و مهمی که میتونن بگن اینه : کلا اعراب یهود و نصری و .. خدا تو قران به یه چوب رونده ، زبان قران زبان حقیقیه زبان محمدیه و زبان خداست ، حالا به شکل عربی تجلی کرده . توجه کنی قران حتی اسم “انسان” رو هم بش انتقاد میکنه ولی از ایمان و فنا حرف میزنه و هر جا میگه مومن کلی تعریف میکنه ولی انسان ، حالا هر قماشی باشه نه چه ایرانی باشه چه عرب چه یهود ؟؟ اصلا قران از بخش و فرقه کردن خوشش نمیاد میگه دین یکیه .… مطالعه بیشتر»