دین و آزادی (۲۹): قتل پسر بیگناه به امر خدا
نیلوفر – ابوالفضل ارجمند : خدا زنده میکند و میمیراند: یحیی و یمیت. او به انسان جان میبخشد و سپس، هر گاه که بخواهد، جان انسان را میستاند. عمر هیچکس را کسی جز خدا نمیداند. خدا با کسی عهد نبسته است که به او چند سال عمر بدهد. یکی صدسال عمر میکند و دیگری هفتاد سال. ممکن است کودکی ده ساله هم بیمار شود و بمیرد، یا حتی جنینی پیش از تولد سقط شود و هیچ عمری از خدا نگیرد. به خدا نمیتوان اعتراض کرد. مؤمنان بر مصیبتها صبر میکنند و همه را حکمت خدا میدانند.
بعضی از دانهها در زمین میپوسند و از بین میروند، بعضی سر از خاک در میآورند و رشد میکنند و معدودی هم به درختانی تناور تبدیل میشوند. نمیتوان شکایت کرد که چرا همهی دانهها و نهالها مسیر بالندگی خود را تا آخر طی نمیکنند. نظام آفرینش با همهی شگفتی و شکوهش حاوی پدیدههایی است که ما با نگاهی احساساتی به آنها «شر» میگوییم. نطفهای که بسته نمیشود و جنینی که متولد نمیشود و کودکی که به پیری نمیرسد، همگی بخشی از همین نظام باشکوه و شگفتانگیز است که ممکن است وقوع آنها برای ما خوشایند نباشد، اما نمیتوان اثبات کرد که نظامی بهتر از نظام فعلی را هم میتوان بر پا کرد که در آن پدیدههایی که برای ما خوشایند نیست اتفاق نمیافتد.
تصور جهانی که در آن گرگها به جای گوشت علف میخورند و گوسفندان دریده نمیشوند، تصوری کودکانه است که میتواند دستمایهی نگارش داستانهای کودکانه قرار گیرد، اما در این جهان خیالی که بهتر از جهان واقعیِ فعلی به نظر میرسد، علفهایی که خورده میشوند چه گناهی دارند؟ چه بسا گیاهانی که در آغاز رویش خود خوراک جوندگان میشوند و از رشد و بالندگی باز میمانند. در جهان خیالیِ بدونِ «شر»، پس از اینکه گرگها گیاهخوار شدند، باید جهان را از شر گیاهخواران هم پاک کنیم تا به گیاهان هم آسیب نرسد!
اگر مرگ کسی به امر خدا باشد، حتی مرگ کودک بیگناهی که حکمتش بر ما نامعلوم است، نمیتوان به کار خدا اعتراض کرد. بشر نسبت به خدا علم ناچیزی دارد و ممکن نیست بتواند از حکمت تمام وقایع جهان سر در بیاورد: وما أوتیتم من العلم إلا قلیلا. ما بسیاری از اسرار آفرینش را نمیدانیم، اما خدا به همهی اسرار آگاه است. آگاهی ناقص و ناشکیبایی ما به قضاوت شتابزده دربارهی کارهای خدا منجر میشود: وکیف تصبر علی ما لم تحط به خبرا؟
در قرآن داستان عجیبی از قتل یک پسر بیگناه در زمان موسی نقل شده است، داستانی که تحلیل و توجیه آن برای خوانندهی امروزی دشوار است. قرآن فاعل این قتل را «بندهای از بندگان خدا» معرفی میکند که خدا به او علمی را آموخته بود (کهف: ۶۵). موسی که از این علم بهرهمند نبود در سفری با او همراه شد تا از او علم بیاموزد، هرچند رفتارهای همسفر موسی برای موسی عجیب و تحملناپذیر بود و به ناچار پس از مدت کوتاهی از یکدیگر جدا شدند: هذا فراق بینی وبینک.
در سنت تفسیریِ اهل قرآن، همسفر موسی را پیامبری به نام «خضر» معرفی میکنند و تصور میشود که او بشر بوده است. بخشی از دشواری تحلیل ماجرا به همین سنت تفسیری بر میگردد. همسفر موسی بندهی خدا بود، اما بندگان خدا از دیدگاه قرآن تنها به نوع بشر منحصر نمیشوند. فرشتگان هم مانند مردم، بندگان خدا هستند. قرآن میگوید مردم فرشتگان را که بندگان خدا هستند، مؤنث میپندارند: وجعلوا الملائکه الذین هم عباد الرحمن إناثا. همچنین در سرزنش مشرکانی که مقربان خدا را به خدایی میگیرند، میگوید مسیح و فرشتگان مقرب ابایی ندارند که بندهی خدا باشند: لن یستنکف المسیح أن یکون عبدا لله ولا الملائکه المقربون.
در ادبیات متون مقدس، بر خلاف تصور ما، پیامبران تنها از نوع بشر نیستند. خدا از میان مردم و از میان فرشتگان پیامبرانی را بر میگزیند: الله یصطفی من الملائکه رسلا و من الناس. اگر فرشتهای جان کودکی را بگیرد، فرق میکند با اینکه بشری جان کودکی را بگیرد، چون جان همهی مردم اعم از نیکوکاران و بدکاران را فرشتگان میگیرند: الذین تتوفیهم الملائکه طیبین/ الذین تتوفیهم الملائکه ظالمی أنفسهم. کسی که با موسی همراه شد و جان کودک را گرفت یکی از مأموران خدا بود، اما مأموری که میتواند از جنس بشر نبوده نباشد.
قرآن میگوید فرشته میتواند در قالب بشر بر بشری دیگر ظاهر شود، چنانکه روح خدا به شکل بشر بر مریم ظاهر شد: فأرسلنا إلیها روحنا فتمثل لها بشرا سویا. همچنین از قرآن میتوان برداشت کرد که رسولانی که به ابراهیم مژدهی فرزند دادند، فرشتگانی بودند که در قالب انسان بر او ظاهر شدند: ولقد جاءت رسلنا إبراهیم بالبشری. هیچ فرقی نمیکند که خوانندهی امروزیِ متون کهن، این داستانها را افسانه بداند یا رؤیا یا واقعیت تاریخی یا هرچیز دیگر، اما وقتی در متون کهن نمونههایی از ظهور فرشتگان در قالب بشر بر پیامبران و اولیای خدا نقل شده است، میتوان از این امکان برای تحلیل چالش موجود در داستان موسی استفاده کرد.
مشابهتهایی بین رسولانی که بر ابراهیم و مریم ظاهر شدند و بندهای که با موسی همراه شد به چشم میخورد. مریم از آنچه روح گفت تعجب کرد. طبیعی بود که بارداری زنی باکره عجیب و باورنکردنی باشد. ابراهیم و همسرش هم از وعدهی رسولان خدا تعجب کردند و به آن خندیدند. طبیعی بود که بارداری زنی نازا در کهنسالی عجیب باشد. هم مریم هم ابراهیم با تعجب به پیام فرشتگان واکنش نشان دادند و این در حالی بود که آنان خود از برگزیدگان خدا بودند. واکنشهای موسی به کارهای عجیب همسفرش هم وضعیت مشابهی را تداعی میکند.
همسفر موسی از موسی خواست که در برابر کارهای عجیبش صبر کند و چیزی نگوید، اگرچه او خود به درستی پیشبینی کرد که موسی هرگز نمیتواند همراهی با او را تحمل کند: قال إنک لن تستطیع معی صبرا. اولین کار عجیب او این بود که با موسی بر کشتی سوار شد و کشتی را سوراخ کرد. پس از آن پسر بیگناهی را به قتل رساند. سپس دیواری را که در حال فرو ریختن بود تعمیر کرد، آن هم در شهری که مردمش به آنان روی خوشی نشان نداده بودند. این داستان در سورهی کهف، آیات ۶۵ تا ۸۲ نقل شده است. در پایان داستان، همسفر موسی به موسی گفت که این کارهای عجیب را از پیش خودش نکرده است: وما فعلته عن امری.
اگرچه موسی در ابتدا به قتل پسر اعتراض کرد، اما بلافاصله از اینکه قولش را برای صبر و سکوت فراموش کرده بود، عذرخواهی کرد. چرا موسی باید در برابر قتل یک بیگناه صبر کند و اعتراض نکند؟ این خویشتنداری تنها زمانی معنی میدهد که موسی در برابر فعل خدا قرار داشته باشد نه فعل بشر. در برابر قتل بشری بیگناه به دست بشری دیگر نه باید صبر کرد نه سکوت. قاتل حتی اگر انسانی دانشمند باشد، مستحق مجازات است، اما فرشتگان مرگ را نمیتوان برای اجرای امر خدا و گرفتن جان مردم مجرم دانست و به آنان اعتراض کرد.
به افعالی که همسفر موسی در توضیح کارهایش در آیات ۷۹ تا ۸۲ استفاده میکند توجه کنید:
– برای شکستن کشتی میگوید «أردتُ»، یعنی «خواستم». در اینجا از فعل مفرد استفاده شده است.
– برای قتل پسر میگوید «أردنا» یعنی «خواستیم». در اینجا از فعل جمع استفاده شده است. چرا؟
– برای تعمیر دیوار میگوید «أراد ربک» یعنی «پروردگارت خواست». در اینجا فاعل از بنده به خدا تغییر کرده است.
در ادبیات قرآن، افعال و اقوال خدا همین گونه بیان میشود: گاهی به صیغهی متکلم وحده، گاهی به صیغهی متکلم مع الغیر، و گاهی هم به صیغهی غایب؛ یعنی مثلا خدا گاهی میگوید «أنزلتُ» یعنی نازل کردم، گاهی میگوید «أنزلنا» یعنی نازل کردیم، و گاهی میگوید «أنزل الله» یعنی خدا نازل کرد.
همسفر موسی فرستادهی خدا و مأمور اجرای امر خدا بود و کارهایش فعل خودش نبود. جالب است که او اگرچه علمی فراتر از موسی داشت، نمیتوانست مانند موسی رهبر بنیاسرائیل باشد. الگوهای دینی بشر، موسی و امثال او هستند که علمی بشری دارند، نه مخلوقاتی که علمی فرابشری دارند. پیام داستان، شکیبایی مؤمنان در برابر مقدرات خداوند و اعتماد به حکمت اوست، هرچند بعضی از اتفاقاتی که در جهان میافتد عجیب و ناگوار باشد و حکمتش بر ما معلوم نباشد.
***
ایوب مردی بسیار ثروتمند و در عین حال بسیار نیکوکار و خداترس بود. او در کنار هفت پسر و سه دخترش روزگار را به خوشی و کامیابی میگذراند. یک روز فرشتگان همراه با شیطان به حضور خدا آمدند و خدا در آن جمع از درستکاری و خداترسی ایوب تمجید کرد. شیطان گفت: «خداترسی برای ایوب سودمند بوده است، چون خدا هیچ ضرری به او نرسانده است. اگر آنچه خدا به ایوب داده است از او گرفته شود، ایوب کفر خواهد گفت». خدا به شیطان اجازه داد که هر ضرری که میخواهد به ایوب برساند.
یک روز خبر آوردند که دزدان حمله کردهاند و گاوها و شترهای ایوب را بردهاند و کارگرانش را کشتهاند. پس از آن خبر آوردند که بلایی نازل شده است و تمام گوسفندانش تلف شدهاند. پس از آن خبر آوردند که خانه بر سر فرزندانش خراب شده است و تمام فرزندانش زیر آوار کشته شدهاند. یعقوب از شدت غم جامهاش را پاره کرد و به خاک افتاد و این گونه نیایش کرد:
· برهنه به دنیا آمدم و برهنه ازدنیا خواهم رفت. خدا داد و خدا گرفت. نام خدا مبارک باد. (ایوب ۱: ۲۰)
داستان ایوب در «عهد عتیق» نقل شده است. مانند تمام داستانهای حکمتآمیز قدیمی، در اینجا هم اهمیت چندانی ندارد که معلوم شود این داستان واقعیت تاریخی دارد یا افسانه است. شاید بخشی از آن واقعیت داشته باشد و بخشی هم پرداختهی نویسندهی داستان باشد. مهم پیامها و درسهای این گونه داستانهای حکمتآمیز است. حقیقت همین است که ایوب گفت. بشر هیچ ثروتی از خودش ندارد وهرچه دارد از خداست. چه خدا بدهد چه خدا بگیرد، بندهی مؤمن شکرگزار است و ایمان و اعتماد خود را به خدا از دست نمیدهد.
فرزندان ایوب بیگناه به قتل رسیدند، همان گونه که گوسفندانش هم بیگناه تلف شدند. اینکه خدا جان کسی را بگیرد به این معنی نیست که او گناهکار بوده است و به جرم گناهش مجازات شده است. خدا به انسان جان میبخشد و هرگاه هم که صلاح بداند جانش را میستاند. خدا برای اعمالش به بشر پاسخگو نیست، اما بشر برای اعمالش باید به خدا پاسخگو باشد: لا یسأل عما یفعل وهم یسألون.
در حالی که خدا اختیار دارد جان هر کسی را در هر زمانی که صلاح میداند بگیرد، ارتکاب همین عمل به دست بشر گناهی بسیار بزرگ نابخشودنی است، تا آنجا که قرآن میگوید هرکس بیگناهی را به قتل برساند، گویی تمام مردم را به قتل رسانده است: من أجل ذلک کتبنا علی بنی إسرائیل أنه من قتل نفسا بغیر نفس أو فساد فی الأرض فکأنما قتل الناس جمیعا. فعل خدا و فرشتگان را نمیتوانیم از نظر اخلاقی با فعل بشر مقایسه کنیم. خدا میتواند چیزی را که به بشر داده است از او بگیرد، اما بشر نمیتواند جان و مال همنوعش را از او بگیرد.
(ادامه دارد)
مطالب مرتبط
دین و آزادی (۴): عیسی و پیلاطس
دین و آزادی (۵): سَبت برای انسان، یا انسان برای سَبت؟
دین و آزادی (۷): بردگی و بندگی
دین و آزادی (۹): تأملی در معنی «ما ملکت أیمانکم» و «رقاب»
دین و آزادی (۱۰): تجاوز اعراب به همسایگان عجم
دین و آزادی (۱۱): آنچه در قرآن نیامده است
دین و آزادی (۱۲): پیامبران و متخصصان
دین و آزادی (۱۳): خادمان و روحانیان
دین و آزادی (۱۴): حکم شرع همان حکم عقل است
دین و آزادی (۱۵): تفکیک رهبری سیاسی از رهبری مذهبی
دین و آزادی (۱۷): ای کسانی که ایمان آوردید!
دین و آزادی (۱۸): توهین به مقدسات
دین و آزادی (۲۰): تکلم انسان و خطاهای زبان
دین و آزادی (۲۱): تکوین و تشریع
دین و آزادی (۲۲): عید و عزا در آیین پیامبران
دین و آزادی (۲۳): آیات مکتوب و روایات مجعول
دین و آزادی (۲۵):هسته و پوستهی تورات
دین و آزادی (۲۶):هسته و پوستهی انجیل
دین و آزادی (۲۷): هسته و پوستهی قرآن
دین و آزادی (۲۸): جزیه غرامت است، نه مالیات
ببخشید وارد بحث میشوم: فکر میکنم محل اصلی اشکال این فرمایش جناب حجت جانان است: “یک قتل ایدئولوزیک است فرد بخاطر اعتقادش کشته شده است بحث را به بیراهه نبرید” [b]تا آنجا که آیات مربوطه نشان میدهد آن غلام بخاطر عقیده فعلی خود کشته نشد. سن زیاد و اعتقاد خاصی نداشته است!![/b] بخاطر اینکه احتمالا در آینده کافر شده و موجب خسران پدر و مادر مومن خود بشود ازادامه حیات محروم گشت.حالا قتل هر طور اتفاق افتاده زیاد مهم نیست…حتما بواسطه بوده و فقط موسی و مرشد فهمیده اند و در نظر دیگران خود بخود اتفاق افتاده منظور شده است…… مطالعه بیشتر»
اقای علوی عزیز البته اینکه قران متنی تاریخی است ومتعلق به گذشته دور است ودرزمان ومکان وزبان دیگری اتفاق افتاده انرا تبدیل به متنی میکند که فهم یقینی ان برای هیچکس مقدور نیست وهمه فهم ها وتفسیرها ظنی ودرحد گمانه زنی هستند البته تمام این گفته ها متعلق به هرمنوتیک استاما دینداران سنتی طور دیگری میگویند انها معتقدند درپس این حوادث تاریخی قران پیامی نهفته است که ورای تاریخ است وبه همه ی دورانها تعلق دارد همه ی اعصار میتوانند پیام قران را درک کنند وقران برای همه ی اعصار حرف برای گفتن دارد وتوانایی برقراری ارتباط با مردم را… مطالعه بیشتر»
دوست گرامی اقای علوی موسی کجا تقاضای ملاقات یک ولی را کرده است ؟از خودتان داستان میسازید ؟ که ببیند یک ولی چه کار میکند ؟ اینها را از قران دراوردید ؟ لطفا ایه مورد نظر را بفرمایید کدام است ؟ دوست عزیز قران مبین است چون خودش ادعا میکند اینکه در گذشته دور اتفاق افتاده دریک قوم دیگر با زبان وفرهنگی دیگر اتفاق افتاده همه صحیح است ودقیقا همه ی اینها سبب میشود که ما به فهم یقینی نرسیم برای همین هم باید درمورد قران قضاوت نکنیم باید محترمانه انرا بست وکناری گذاشت وفقط از احکام اخلاقی عام ان… مطالعه بیشتر»
دوست گرامی جناب جانان..مبین بودن قرآن به این معنی نیست که هرکسی با هر سطحی از اطلاعات قادر به فهم آن است. شما با متنی مواجه هستید که اولا در اصل گفتار شفاهی بوده و نه کتابت و دیگر اینکه مخاطبش مردمی در محل خاص و با زبان و فرهنگ خاص خود بوده اند و نزولش هم همراه با حوادث خاصی بوده است. فهم چنین متنی برای ما که هیچ وجه اشتراک قومی و زبانی و فرهنگی با آن اجتماع نداریم مستلزم آشنائی به متد فهم اینگونه متون است که الان نه گوینده اش در بین ما است گه بما… مطالعه بیشتر»