٢٢ مرداد، سالروز اعدام میرزا رضا کرمانی
سید جمال چهرهای جنجالی و بحثبرانگیز در تاریخ معاصر ایران است، درباره خط و ربط و دیدگاههای او بحث و حدیث کم نیست، با بزرگان و دولت مردان در ایران و هند و ترکیه مراوده داشت و مشهور است در سالهای پایانی اعتراف کرد که این اندازه تاکید بر اصلاحات از بالا چندان هم دقیق نبوده است. شاگرد و مرید مبرزش میرزا رضا اما نبود تا با اندیشههای متاخر استادش آشنا شود و ناصرالدینشاه را میکشد. اما ماجرای ظلم و ستمی که به میرزا رضا شده بود چه بود؟ اصلا او که بود و چرا کمر به قتل ناصرالدین شاه بست؟
آیا همان طور که خودش میگوید، علت و انگیزه تحریکات سید جمال در نتیجه تظلمخواهی او بود یا میتوان علل دیگری نیز یافت؟ او خود پس از قتل شاه چه موضعی اختیار کرد؟ آیا واداد و تقاضای بخشش کرد و از کرده اظهار ندامت یا همچنان محکم و استوار بود؟ سرنوشتش چه شد؟
شیفته سیدجمال
میرزا رضا پسر ملاحسین عقدایی بود و عقدا دهی از توابع یزد. پدرش سالها پیش به دلیل مشکلی که با محمد اسماعیل خان وکیل الملک در کرمان داشت، برای کشاورزی به یزد مهاجرت کرده بود. با این همه میرزا رضا در کرمان در سال ۱۲۲۶ خورشیدی متولد شد و در سالهای جوانی به تهران آمد و به داد و ستد پرداخت و از این راه کسب و کاری برای خود دست و پا کرد و به خانه اعیان رفت و آمد میکرد. در همین سالها، یعنی حدود ۱۳۰۷ ق. سید جمال به تقاضای ناصرالدین شاه به تهران آمد و در منزل حاجامینالضرب تاجر سرشناس ساکن شد. آشنایی اولیه میرزارضا با سید جمال به همین زمان باز میگردد.
او در این زمان در خانه حاج امینالضرب کار میکرد و در نتیجه حدود یک سال و نیم در خدمت سید جمالالدین اسدآبادی رسید و مجذوب او شد. حسن مرسلوند در شاه شکار به تاثیر سید جمال بر میرزارضا اشاره میکند و مینویسد: «میرزارضا که سخت شیفته افکار و اعقاید مراد خود- سید جمالالدین- بود با گروهها و محافل مخفی سیاسی ارتباط پیدا کرد و به تبلیغ اندیشههای سیدجمالالدین و توزیع روزنامه قانون (که ورودش از سوی دربار ایران ممنوع بود) پرداخت.»
البته سکونت سیدجمال در ایران خیلی دوام نیافت و در اثر تحریک اطرافیان، شاه درصدد تبعید سید جمال بر آمد. گفته میشود که «سیدجمالالدین اسد آبادی با خواری و خفت از ایران اخراج شد. او را زمستان و زیر برف از بست حضرت عبدالعظیم بیرون کشیدند و درحالی که لباس کمی بر تن داشت در هوای سرد چوب زدند و سوار بر استر بدون زین کردند و با خفت روانه کرمانشاه و بعد بصره کردند.»
صریح و بیپروا
بعد از تبعید اولی سید از تهران، میرزا رضا در مجالس از شاه بد میگفت. این صراحت لهجه سبب شد که سید عبدالرحیم معین التجار اصفهانی که در کرمان زندگی میکرد و آن ایام به تهران آمده بود، او را از تهران به کرمان بازگرداند. در کرمان نیز زبان به کام نمیگرفت و همچنان به انتقادات صریح از دربار و رجال حکومتی میپرداخت. همچنین مدعی ملک پدریاش شد. این ادعا و همچنین انتقادات صریح و بیپروای او سبب شد که او را بازداشت کنند و به زندان بیندازند. با این همه برخی علمای کرمان وساطت میکنند و میرزا آزاد میشود.
میرزا که آدم سختسر و حقطلبی است، برای تظلم به تهران میآید. تاریخ بیداری ایرانیان مینویسد در تهران کسی به داد میرزارضا نمیرسد، بلکه «نایبالسلطنه کامران میرزا بر حسب خواهش آقابالاخان معین نظام که این اواخر وکیلالدوله و سردار افخم شده بود، میرزارضا را به حبس انداخت. آقابالاخان معینالنظام برای خوش آمد ناصرالدوله حاکم کرمان که میرزا رضا از او متشکی بود این بیچاره را عقبه میکرد.»
اختلاف با کامران میرزا
در سیاستگران دوره قاجار نوشته خان ملک ساسانی البته در شرح ماجرای زندان افتادن میرزارضا به اختلاف او با خود کامران میرزا اشاره شده است. در این کتاب به کسب و کار میرزا و داد و ستد او با بزرگان اشاره میشود و مینویسد: «از جمله کسانی که میرزا رضا با آنها داد و ستد داشت، کامران میرزا نایبالسلطنه بود. اما کامران میرزا در قبال خرید دو شال از پرداخت وجه آنها طفره میرفت و چون میرزا رضا شالها را از فردی بنام حاج ملا حسین ناظم التجار برای فروش گرفته بود با مشکلات زیادی مواجه شد. همین مساله باعث شد تا میرزا رضا به دیوانخانه کامران میرزا مراجعه کند و در حضور دیگران بدون هیچ ترسی از وی درخواست کرد تا طلبش را پرداخت کند. کامران میرزا که فردی مستبد بود و گستاخی میرزا رضا او را ناراحت کرده بود دستور داد تا وجه را تهیه کرده و در قبال پرداخت هر اسکناس به میرزارضا یک سیلی نیز به او زده شود.» خود میرزا درباره این اختلاف با کامران میرزا میگوید: «قریب هزار و صد تومان شال و خز نایبالسلطنه (کامران میرزا) از من خرید. مدتها از برای پولش دویدم. آخر رفتم بنای فضاحی گذاردم. قریب سیصد تومان از پولم کم کرد بعد از کتک و پشت گردنی زیاد که خوردم پولم را گرفتم.»
پاپوش و حبس
اما ماجرای زندان شدن میرزا رضا به شش سال بعد از آن باز میگردد، یعنی بعد از ماجرای رژی (قیام تنباکو) که گویا کامران میرزا به تلافی تظلمخواهی پیشین میرزا رضا میکوشد برای او پاپوش درست کند و او را به حبس بیندازد. میرزا در استنطاقاتش در اینباره میگوید: بعد از ماجرای شال «دیگر پیش او (نایبالسلطنه) نرفت تا پنج شش سال که همهمه رژی در میان مردم افتاد. وکیلالدوله فرستاد عقب من که بیا حضرت والا میخواهد تو را ملاقات کند، رفتم از من پرسید من شاه میشوم یا نه؟ گفتم اگر جذب قلوب کنی شاه میشوی. گفت وزرای خارجه اینجا هستند قبول نمیکنند. گفتم وقتی ملت کاری را کرد خارجه چه میتواند بگوید. آخر وکیلالدوله به من گفت: آقا این تالار بزرگ را برای صف سلام ساخته است. خیال سلطنت دارد از این حرفها بزن خوشش میآید. من هم گفتم.»
در اینجا میرزا اشاره میکند که کامران میرزا و وکیلالدوله او را تحریک میکنند تا کاغذی بنویسد با این مضمون: «ای مومنین، ای مسلمین، امتیاز تنباکو رفت، قندسازی رفت، راه اهواز رفت. بانک آمد. راه تراموا آمد مملکت به دست اجنبی افتاد حالا که شاه در فکر نیست خودمان چاره کنیم.» آنها به او میگویند تو که دلسوز مملکتی این نوشته را بنویس تا ما آن را به شاه نشان دهیم و بگوییم آن را در مسجد شاه پیدا کردهایم و او هم درصدد اصلاح مملکت برمیآید. میرزا رضا نیز این نوشته را مینویسد. به محض نوشتن و امضا، آن را از دست او میگیرند و «بنای تهدیدات را گذارند که رفقایت را بگو. داغی آورند، هرچه گفتم رفقای من کسی نیستند، میان همه مردم این حرفها هست و… .» خلاصه در آن مجلس کامران میرزا و وکیلالدوله میکوشند میرزا رضا را با درفش و داغ شکنجه کنند، اما او پیشدستی میکند و با قیچی خودش را زخمی میکند، به گونهای که رو به موت میافتد و چارهای برای شکنجهگران جز بخیه زدن به او و زندانی کردنش باقی نمیماند. بعد از این ماجرا میرزا رضا چهار سال و نیم از این زندان به آن زندان میافتد، از تهران به قزوین و از قزوین به انبار. او خود درباره ایام حبس میگوید: «عیالم طلاق گرفت، پسر هشت سالهام به خانه شاگردی رفت، بچه شیرخوارهام به سر راه افتاد. دفعه اول بعد از دو سال حبس که از قزوین ما را مراجعت دادند ۱۰ نفر ما را مرخص کردند. دو نفر از آن میان که بابی بودند یکی حاج ملاعلیاکبر شمرزادی بود و دیگری حاج امین قرار شد به انبار ببرند، چون یکی از آن بابیها مایهدار بود، پولی خدمت حضرت والا تقدیم کرد، او را مرخص کردند و مرا به جای او به انبار فرستادند، واضح است انسان از جان سیر میشود.» او در جای دیگری در استنطاقاتش درباره سختیهای دوره زندان انبار میگوید: «چهارده ماه در انبار بودم. یک روز توی انبار بنای داد و فریاد گذاشتم که اگر کشتنی هستم بکشند، اگر بخشیدنی هستم ببخشند، این چه مسلمانی است. حاجبالدوله با یک دسته میرغضب آمدند عوض استمالت ما را به چوب بستند.»
توصیه سیدجمال: قطع ریشه شجره خبیثه استبداد
میرزارضا بعد از آزادی از زندان به اسلامبول نزد سیدجمال میرود و شرح حال خود را برای او میگوید. خودش در اینباره میگوید: «وقتی که من شرح مصیبتها و صدمهها و حبسها و عذابهای خود را برای سید میگفتم به من گفت که تو چقدر بیغیرت بودی و حب حیات داشتی؟ ظالم را بایست کشت. چرا نکشتی؟ و ظالم در این میان غیر از شاه و نایبالسلطنه کسی دیگر نبود». او درباره رابطه نزدیکش با سید جمال در اسلامبول میگوید: «سید از من محرمتر نداشت، چیزی از من پنهان نمیکرد. من در اسلامبول که بودم از بس که سید به من احترام میکرد در انظار تمام مردم تالی خود سید به قلم رفته بودم.» او جایگاه والایی برای سید جمال قایل است، درباره او مینویسد: «هر کس که اندک بصیرتی داشته باشد، میداند که سید دخلی به مردم این روزگار ندارد، حقایق اشیا جمیعا پیش سید مکشوف است، تمام فیلسوفهای فرنگ و حکمای بزرگ ایشان و همه روی زمین در خدمت سید گردنشان کج است و هیچ از دانشمندان روزگار قابل نوکری و شاگردی سید نیست… دولت ایران قدر سید را نشناخت و نتوانست از وجود محترم او فواید و منافع ببرد. به آن خفت و افتضاح او را نفی بلد کردند.»
پس از این ملاقاتها میرزارضا کرمانی در ۲۶رجب۱۳۱۳ق از استانبول حرکت کرد و به عنوان خدمتکار شیخ البوالقاسم برادر کوچک شیخ احمد روحی از راه طرابوزان به تفلیس بعد بادکوبه و از آنجا به مشهدسر (بابلسر فعلی) وارد ایران شد. «در بارفروش (بابل) از شخص میوه خری که برای بادکوبه میوه حمل میکرد در سه تومان و دو هزار با انضمام پنج فشنگ» یک پنج لول روسی میخرد و به شهرری وارد میشود و به خانه شیخ هادی نجمآبادی (۱۲۵۰-۱۳۲۰ ه. ق.) از مجتهدان و روحانیان سرشناس و موثر در مشروطه میرود. از شیخ هادی میخواهد که برای او سفارش نامهای برای امین همایون بنویسد. شیخ هادی میگوید: «من اطمینان ندارم و نمینویسم.» در این ایام که مصادف با جشن پنجاهمین سالگرد سلطنت ناصرالدین شاه است. جالب است که گفتهاند ناصرالدین شاه خودش دستور داده بود صحن و رواق و مقبره حضرت قرق نشود مردم را نرانند.
اما درباره ترور میرزا رضا خود میگوید که در ابتدا نمیخواسته شاه را بکشد و اسلحه را نیز برای دفاع خریده است. اما بعد تصمیم میگیرد که شاه را بکشد. او خود در اینباره میگوید: در آغاز نمیخواستم شاه را بکشم و «همچو ارادهای نداشتم و نمیدانستم که شاه به گردش شهر خواهد رفت و این قوه را هم در خود نمیدیدم. روز پنجشنبه شنیدم که شاه به حضرت عبدالعظیم میآید. در خیال دادن عریضه به صدارت عظمی بودم که امنیت بخواهم. عریضه را هم نوشته در بغل داشتم و رفتم در بازار منتظر صدراعظم بودم. از خیال دادن عریضه منصرف شدم و یک مرتبه به این خیال افتادم و رفتم منزل طپانچه را برداشتم، آمدم از درب امامزاده حمزه رفتم توی حرم قبل از آمدن شاه، تا اینکه شاه وارد شد، آمد حرم زیارتنامه مختصری خوانده به طرف امامزاده حمزه خواست بیاید در یک قدم مانده بود که داخل حرم امامزاده بشود، طپانچه را آتش دادم.»
بدهید سر این پسره را ببرند!
میرزارضا را در دم دستگیر میکنند. اما به زودی به قتل نمیرسانند. ناظمالاسلام کرمانی تاکید میکند مظفرالدینشاه خیال کشتن میرزا رضا و قصاص آن را نداشت. کرارا گفته بود قصاص و کشتن میرزا رضا تشفی قلب من نیست. من اگر بخواهم انتقام بکشم باید تمام اهل کرمان را از دم تیغ بگذرانم. او مینویسد: « از مرحوم شیخ محمد حسن شریعتمدار شنیدم که گفت: من به اعلیحضرت مظفرالدین شاه گفتم: چرا در کشتن میرزارضا مسامحه دارد و کشتن او را چرا به تاخیر انداختید؟ مظفرالدین شاه فرمود: این شخص قابل کشتن نیست. من جواب دادم اعلیحضرت از حق خود گذشتند و ما رعایا که فرزندان شاه سعید شهید هستیم تا قاتل پدر خود را به دار نبینیم چشممان گریان خواهد بود. مستدعی هستیم که میرزا رضا را به ملت بدهید تا مردم گوشت بدن او را با دست و دندان بکنند. مرحوم مظفرالدین شاه فرمود که: آیا این طور کشتن موافق با شرع است و آیا قانون اسلام اجازه میدهد که این طور کسی را به قتل برسانند؟ جناب آقا شیخ محمدرضا مجتهد برادرزاده شیخ مرحوم گفت: این طور کشتن را قانون اسلام اجازه نداده است وانگهی به این طور و این جور، چه در بین ورثه شاه سعید جمعی صغیر و غایب هستند. وانگهی عفو اعلیحضرت و تاخیر در قصاص را شاید همه کس بپسندد. چون مقصود مظفرالدینشاه طفره از کشتن بود، جناب شیخ محمدرضا ملتفت شده با شاه همراهی کرد. ولی مرحوم شیخ محمد حسن شریعتمدار یا ملتفت نشده یا به غرضی دیگر اصرار به کشتن میرزارضا میکرد، تا شاه متغیر شده رو کرد به اتابک میرزا علیاصغر خان امینالسلطان و فرمود فردا بدهید سر این پسره را ببرند.»
باری میرزا رضا در صبح روز پنجشنبه دوم ماه ربیع الاول (مصادف ۲۲ مرداد ۱۲۷۵) در میدان مشق تهران به حلق آویخته، مردم به تماشای او میرفتند. جسد تمام روز چهارشنبه و تا پنجشنبه موقع تاریک شدن هوا همچنان آویخته بود. در ساعت ۹ شب جسد را ازدار پایین آورده و به گورستان حسن آباد (که بعدها اداره آتش نشانی در محل آن ساخته شد) بردند و دفن کردند. ظهیرالدوله در خاطرات خود مینویسد: « از غرایب این بود که چشمهای میرزا رضا پوشیده بود حال آنکه کسی را که خفه میکنند لابد چشمهایش بیرون میآید. صورتش هم هیچ تغییر نکرده بود. رنگ خفگی نداشت یعنی سیاه نشده بود. فقط پاهایش کبود شده بود یا آنکه چرک و کثافت زمان حبس بود. ریش و موی سرش بلند شده بود. گاهی که موج هوا آهسته او را حرکت میداد، به طور غریبی، به آرامی رویش از طرفی به طرفی برمیگشت.»
گفته میشود بعد از مرگ او تا مدتی پسر و زن و خواهرش در رنج و صدمه و مورد طعنه و اذیت و زخم زبان مردم بودند. البته شیخ هادی نجمآبادی و میرزا حسن کرمانی با آقا شیخ محمد علی دزفولی برای میرزا رضا مراسم چهلم برگزار کردند. شیخ هادی سال میرزا رضا را نیز گرفت و از امینالدوله در آن مراسم دعوت کرد.
سیلاب ظلم بر عامه رعیت
درباره انگیزه قتل ناصرالدین شاه، غیر از ستمی که به میرزارضا کرمانی رفت و تحریکاتی که از جانب سیدجمال شد، یک احتمال دیگر نیز مطرح است که ناظمالاسلام کرمانی مطرح میکند. او میگوید که امینالسلطان داخل و راضی به قتل شاه بود. اما فراسوی همه اینها باید به آنچه خود میرزارضا در استنطاقاتش میگوید گوش داد. او در فرازی تکاندهنده میگوید: «سالهاست که سیلاب ظلم بر عامه رعیت جاری است… قدری پایتان را از خاک ایران بیرون بگذارید، در عراق عرب و بلاد قفقاز و عشقآباد و اوایل خاک روسیه هزار هزار رعیت بیچاره ایرانی ببینید، که از وطن عزیز خود از دست تعدی و ظلم فرار کرده، کثیفترین کسب و شغلها را از ناچاری پیش گرفتهاند. هرچه حمال و کناس و الاغی و مزدور در آن نقاط میبینید همه ایرانی هستند. نتیجه ظلم همین است که میبینید. ظلم و تعدی بیحد و حساب چیست و کدام است و از این بالاتر چه میشود؟ گوشت بدن رعیت را میکنند و به خورد چند جره باز شکاری میدهند. صد هزار تومان از فلان بیمروت میگیرند، قباله ملکیت جان و مال و عرض و ناموس یک شهر یا یک مملکتی را به دست او میدهند. رعیت فقیر و اسیر و بیچاره را در زیر بار تعدیات مجبور میکنند یک مرد، زن منحصر به فرد خود را از اضطرار طلاق بدهد و خودشان صد تا صد تا زن میگیرند و سالی یک کرور پول که به این خونخواری و بیرحمی از مردم میگیرند، خرج عزیزالسلطان که نه برای دولت مصرف دارد و نه برای ملت و نه برای حفظ نفس شخصی و غیره و غیره و غیره.»
منبع: اعتماد
سلام
جناب دریا
یک وقت موضوع قتل یک نفر توسط یک نفر دیگر است…عمدا یا سهوا
یک وقت کشتن یک نفری است که باعث قتل چندین نفر از افراد جامعه شده یا در زمین فساد نموده است… یعنی در سطحی به گستره یک کشور …با قول نرم و هشدار های اجتماعی و امثال آن نیز متنبه نشده و توبه نمی کند…
والسلام
بنام خدابا سلام خدمت جناب مرادیضمن تشکر از شما دوست محترم و همچنین دست اندر کاران سایت نیلوفر که محیطی را ایجاد کرده اند که مباحثی مختلف در کلیه ی زمینه ها بخصوص مفاهیم قرآنی در آن مطرح گردد , آخرین پیام خود را در مورد موضوع اعدام خدمت شما و دیگر دوستان نیلوفری مطرح میکنم. در آیات ۱۷۸ و ۱۷۹ سوره بقره مسئله قصاص عنوان شده است که بیانگر نوعی ماکزیمم و مینیمم است. یعنی بر اساس آیه ۱۷۸ اگر فردی کشته شود در قبال مرگ او یک نفر باید کشته شود و نه بیشتر , که به نوعی… مطالعه بیشتر»
سلام جناب دریا در مورد احکام اجتماعی یعنی احکامی در گستره خلقت و اجتماع انسان ها نمی توان به تلاش های عقلانی خود انسان ها برای مدت طولانی متکی بود. عقل انسان فرزند آزمون و خطاست…مدام دایره دانسته هایش قبض و بسط پیدا میکند… برای جلوگیری از اتلاف فرصت ها از جانب خالق انسان ها هشدارها و احکام لازم صادر میشود… برای “باور” به این رسالت معجزاتی نیز همراه بوده است… قرآن خود هم معجزه برای “باور” به از جانب خدا بودن است و هم خود حامل احکام و هشدارها ست… معجزه بودن قرآن را با خواندن بروش مورد اشاره… مطالعه بیشتر»
بنام خدا
دوست گرامی , از حسن نظر شما بسیار سپاسگذارم.
بنام خداباسلام خدمت جناب مرادیدیدگاه شما در مورد در نظر گرفتن اتصال آیات را بسیار میپسندم. امیدوارم با همین دیدگاه به نتایج مناسبی در فهم و درک کلام الهی دست یابید و دوستان نیلوفری خود را از یافته های خود بی نصیب نگذارید.به عنوان تذکری به خودم و دوستان عزیز خاطر نشان میکنم که این ما نیستیم که در مورد مومن بودن و بی ایمان بودن دیگران قضاوت میکنیم. و این ما نیستیم که در مورد جهنم رفتن یا بهشتی بودن افراد داوری میکنیم. این قضاوت به عهده احکم الحاکمین است که در قیامت مشیت باریتعالی چه خواهد بود. تلاش… مطالعه بیشتر»
[quote name=”علی”]یک احتمال بسیار مهم در انگیزه میرزا رضا برای قتل شاه – که نویسنده آن را کم و بیش نادیده گرفته – آن است که میرزا بابی بوده و به انتقام قتل بابیها توسط ناصرالدین شاه بود که مرتکب این قتل شد.[/quote]
در دوره ناصری و مشروطه معمولا هرکس را می خواستند نابود کنند به او برچسب بابی می زدند بنا بر این به فرض که چنین تهمتی هم مطرح بوده به سادگی قابل اعتنا نیست در ضمن دلیلی هم بر بابی بودن میرزا رضا نیست.
سلام جناب دریا همانطور که به عروج و تعالی بنی آدم میشود باور کرد باید به فاسد شدن آنها هم باور کرد. چه افرادی که مبتلا به چشیدن لذات تمام ناشدنی از دنیا شده اند…قدرت و تکبر و تحقیر دیگران و مصرف بی رویه آنها از حد گذشته و نمی توانند از این میزان لذات چشم پوشی کنند و مریض و معتاد این لذات بی حد و حصر شده اند …. با این افراد چه میشود کرد؟ کشورهای خود را تحت سیطره خویش گرفته اند و به کشورهای دیگر نیز چشم طمع دارند… تنها با نابود کردن آنها میتوان محیط… مطالعه بیشتر»
سلام جناب دریا تمام آیه ۷۰ سوره اسراء را بخوانیم: وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلًا از این آیه کرامت انسان بمعنای سزاوار تنبیه نبودن را نمی شود برداشت کرد. چه بسیار افراد بنی بشر که باید به جهنم فرستاده شوند و این دنیا از لوث وجود آنها پاک شود مانند پاک کردن محیط زیست. در اتصال با این آیه در آیات بعدی میفرماید: وَمَنْ کَانَ فِی هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِی الْآخِرَهِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِیلًا (۷۲)….وَإِنْ کَادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ الْأَرْضِ لِیُخْرِجُوکَ مِنْهَا وَإِذًا لَا یَلْبَثُونَ خِلَافَکَ إِلَّا قَلِیلًا (۷۶)… مطالعه بیشتر»
با سلام
از نگاه انسانی و اخلاقیِ دوست گرانقدرم «دریا» لذت میبرم و خیلی تشکر و قدردانی میکنم و براشون آرزوی سلامتی و شادمانی دارم.
امیدوارم اینگونه دیدگاههای خردمندانه و انساندوستانه و این نوع نگاه فاخر و ارزشمند نسبت به زندگی، گسترشِ هرچه بیشتری پیدا کنه.
به نظرم گمشدهی واقعی و غایت قصوای ما، و گوهر ناب و حقیقیِ دینورزی، همین منش والا و رفتارهای از سرِ کرامت و آزادگی باشه…
درود بر شما «دریا»ی عزیز.
یک احتمال بسیار مهم در انگیزه میرزا رضا برای قتل شاه – که نویسنده آن را کم و بیش نادیده گرفته – آن است که میرزا بابی بوده و به انتقام قتل بابیها توسط ناصرالدین شاه بود که مرتکب این قتل شد.
بنام خدابا عرض سلام خدمت جناب مرادی نمونه ای از شمشیر بدست گرفتن را در دنیای معاصر خدمتتان عرض میکنم و نتایج آن را اشاره میکنم , شاید تفاهمی ایجاد شود.در اثنای بهار عربی مخالفان حاکمیت سوریه با بدست گرفتن سلاح بر علیه حاکمیت خود وارد جنگ شدند. نتیجه آن جز ویرانی , مرگ , جراحت , آوارگی و فلاکت مردم و کشورشان نبود. امروز که به نوع تفکر مخالفان حاکمیت سوریه نگاه میکنیم و رفتار آنها را میبینیم , متوجه این نکته میشویم که مخالفان حاکمیت مذکور خود چند پله از حاکمیتی که بنظر ظالم میرسید , بدتر هستند.… مطالعه بیشتر»
سلام اعتراض به اعدام در این عصر و زمان ناله های روشنفکرانی است که از براندازی حکومت های ظلم و ستم مایوس شده اند و خواهان عاجزانه این هستند که اعدام نکنید!!! در حالی که روشنفکران باید مانند اجداد آزادی طلب خود با قامتی استوار بایستند و با بسیج مردم ستم دیده و با شمشیرهای عدالت طلب به کشتن هر حاکم ظالم و جائری قیام کنند. سستی طولانی مدت عالمان در قیام بالقسط باعث شده مفسدین در جهان با ظاهری حق بجانب و آراسته یا مقدس مآب حاکم شوند با رفتار این حاکمان مفسد و زیاده طلب است که فساد… مطالعه بیشتر»
بنام خداچرا اعدامادای روشنفکری در نمی آورم که چون برخی کشورها اعدام را ممنوع کرده اند , نتیجه بگیرم که جوامع اسلامی هم اعدام را ممنوع اعلام کنند. اما تاملی در آیات قرآن , برای تذکر خالی از فایده نیست.حضرت موسی در جوانی فردی را با یک ضربه به قتل میرساند (قصص:۱۵). کسی به او خبر میدهد که درباریان قصد قتل تو را دارند (قصص:۲۰). یعنی بدلیل قتلی که حضرت موسی انجام داده است باید اعدام شود. موسی از مصر متواری میشود (قصص:۲۱). پس از سالها موسی با پیامی از خداوند به دربار فرعون باز میگردد. فرعون مسئله قتل را… مطالعه بیشتر»