تجربههای نزدیک به مرگ: واقعیت یا تخیل؟
خدیجه حسینی: مقالهای که در پیش رو دارید، پدیدهی تجربههای نزدیک به مرگ را از دیدگاه علم عصبشناسی تحلیل میکند و از عوامل احتمالی فیزیولوژیکی و روانشناختی اینگونه تجربهها سخن به میان میآورد. نویسنده مقاله تیم نیومن (Tim New man) بر آن است که این پدیده ناشی از عواملی فیزیولوژیکی و روانشناختی است و برای تبیین آن نیازی به توسل به عوامل ماورائی و غیرمادی نیست. این البته یک دیدگاه در میان دیدگاههای رقیب است. در مقالهای دیگر که در دست ترجمه دارم دیدگاه رقیب مطرح میشود. لازم به ذکر میدانم که هیچکدام از این نظریات لزوما مورد تایید اینجانب نیست و هدف از ترجمهی دیدگاههای مختلف در این مورد فقط و فقط فراهم آوردنِ فضایی برای تضارب آراء است.
اما آنچه مرا به این موضوع علاقمند میکند، از سر گذراندن همین تجربه توسط خودم در هنگام تولد تنها فرزندم است. سالهاست از آن تجربهی عجیب میگذرد و من همچنان در حسرت فهم درست آنم. به زودی آنچه را که خودم در این تجربهی شگفت انگیز دیدم، با خوانندهی ارجمند در میان خواهم گذاشت
****
تجربههای نزدیک به مرگ: واقعیت یا تخیل؟
تیم نیومن (Tim New man)
مترجم: خدیجه حسینی
«ناگهانی در حین درد، از فاصلهای دور نوری بسیار ضعیف را دیدم که به من نزدیکتر میشد. همه چیز بسیار آرام بود؛ هوا گرم بود، من گرمم شد و همه آن درد به تدریج از بین رفت … بالاخره به آن نور رسیدم. احساس کردم که گویی کسی دستانش را به دور من حلقه کرده و مرا در آغوش گرفته است. سالم و سرحال بودم و احساس امنیت و آرامش میکردم, دیگر خبری از درد نبود. هیچ چیز در میان نبود جز همین احساس صمیمانه و دوست داشتنی»
تجربههای نزدیک به مرگ: آیا آنگونه که فوق طبیعی به نظر میرسند، نیستند؟
نقل قول بالا از زبان زنی ۴۸ ساله است که یک بار در اثر عوارض ناشی از یک تومور در ستون مهرهها تقریباً مرد؛ این سخنان تا حدود زیادی آنچه را که درعموم تجربههای نزدیک به مرگ تاکنون گزارش شده است، به یاد میآورد. عبارت «تجربههای نزدیک به مرگ» در سرتاسر آمریکا شناخته شده و رایج است، اما شیوع این پدیده فقط محدود به دنیای غرب نمیشود. در بیشتر فرهنگها نظیر آن وجود دارد، و حتی کودکان نیز تجربههای نزدیک به مرگ را نقل کردهاند.
تجربه نزدیک به مرگ ممکن است شامل حرکت به سوی روشناییِ یک نور در انتهای یک تونل، دیدار با خدایان، گفتگو با خویشاوندانی که مدت زمان زیادی از مرگ آنها میگذرد، تجربههای خروج از بدن، یا احساس غرق در نور شدن باشد.
گفتگوهایی که دربارهی تجربههای نزدیک به مرگ صورت میگیرند، اغلب همراه با بحثهایی است در موضوع زندگی پس از مرگ و روحی که پس از مردن و نابود شدنِ جسم باقی میماند. این نوع گزارشهای مبهم و اسرارآمیز را بهطور معمول میبایست به قلمروهای شبه علم و فراروانشناسی نسبت داد، اما شیوع وسیع و ماهیت فراگیر آنها موجب شده است تا در این زمینه پژوهشهایی جدی (هرچند اندک) و انبوهی از گمانهزنیها صورت گیرد (تقریبا ۳% از آمریکاییها از تجربه نزدیک به مرگ خود حکایت میکنند)
تجربههای نزدیک به مرگ شامل چه چیزهایی میشود؟
در پژوهشی در کشور هلند – که نتایج آن در نشریه لاسنت انتشار یافت – پژوهشگران درمورد نظم تجربههای نزدیک به مرگ تحقیق کردند و کوشیدند تا عوامل عِلی را از هم بازکنند. آنها گزارش دادند که ۵۰% افرادی که این تجربه را از سر گذراندهاند به آگاهی خود از مردن (در آن واقعه) اشاره کردهاند، ۵۶% آن را تجربهای مثبت و سازنده ارزیابی کردهاند، ۲۴% سخن از تجربه خروج از بدن به میان آوردهاند، ۳۱% عبور از یک تونل را گزارش داده و ۳۲% از ارتباط (کلامی یا غیرکلامی) با درگذشتگان گفتهاند.
این تحقیق همچنین نشان داد که – از میان بیماران مورد مصاحبه قرارگرفته – هرچند همهی آنها در مرحلهای به لحاظ پزشکی مرده بودند، فقط درصد کمی (۱۸% ) تجربههای نزدیک به مرگ را از سر گذرانده یا به یاد آوردهاند. احتمال داشتنِ یک تجربه نزدیک به مرگ ارتباطی با سطح آنوکسیای مغزی (نرسیدن اکسیژن به مغر)، میزان ترس قبلی از مرگ، یا نوع داروهای مصرفیشان نداشت.
بنا به نتایج این تحقیق، تجربههای نزدیک به مرگ بیشتر مربوط به بیماران زیر۶۰ سال بود، و زنان تجربههای عمیقتری را گزارش میدادند. برعکس، افرادی که پس از احیاء حافظهشان را تاحدودی از دست داده بودند، کمتر تجربه نزدیک به مرگِ خود را روایت میکردند، و جز این هم انتظار نمیرفت.
بدون شک چیزی هست که موجب چنین تجربههایی میشود، اما عواملی که موجب از سر گذراندنِ این تجربهها میشوند، هنوز با قطع و یقین شناخته نشده و محل تردید و اختلاف هستند.
تأثیرپذیری فرهنگی در تجربههای نزدیک به مرگ
پدیدهی تجربه نزدیک به مرگ فوقالعاده فریبنده است چون عوامل روانشناختی و فیزیولوژیکی پیوند عمیقی با عوامل اجتماعی و فرهنگی دارند. برای مثال، تجربهی نزدیک به مرگ یک مرد سفیدپوست چهلساله اهل نبراسکا ممکن است شامل دیدن یک مرد ریشدار سفیدپوست با چهره نورانی شود که از میان دروازههای مزین به مروارید او را فرامیخواند؛ درحالی که تجربه نزدیک به مرگ یک پسر ۱۲ ساله اهل کشوری در آفریقا احتمالاً شامل چنین چیزهایی نخواهد بود.
مردم اهل ماپوچه (Mapuche) از آمریکای جنوبی و ساکنان جزایر هاوایی به احتمال زیاد مناظر و آتشفشانهایی را میبینند، تجربههای نزدیک به مرگ در تایلند و هند به ندرت شامل تونل یا نور میشود، در تجربههای اهالی تبت، نور نقش بیشتری را بازی میکند، همانطور که تصورات غلط درباره تناسخ نیز به همان اندازه نقش دارند.
روایت زیر مربوط به تجربه نزدیک به مرگ یک فرد آفریقایی است که در سال ۱۹۹۲ گزارش شده است. یک مرد جوان پس از تلاش برای گرفتن یکی از تولههای یک شیر ماده، توسط آن شیر مورد حمله قرارمیگیرد.
“خودم را میدیدم که دارم وارد یک نوع حالت خلسه میشوم. ناگهان بزرگراهی در مقابلم ظاهر شد. گویی در یک مسیر بیانتها به سوی آسمان می رفت. پیرامون آن پر از ستاره بود، که آنها نیز روی به آسمان داشتند. هر بار که سعی میکردم وارد بزرگراه شوم، ستارهها جلوی راهم را میگرفتند. همینطور ایستاده بودم و نمیدانستم چه باید بکنم. پس از مدتی، بزرگراه و ستارهها ناپدید شدند. من بیدار شدم و خودم را بر روی تخت بیمارستان دیدم”.
اروپاییها و مردم آمریکای شمالی اغلب باغهای زیبایی را تجسم میکنند؛ و مردم کالایی از کشور ملانزیا بهطور کنجکاویبرانگیزی گرایش به دیدن دنیای صنعتیشدهی مملو از کارخانهها دارند.
فرهنگ و امیدها و آرزوهای انسان مسلماً بر روی کیفیت تجربههای نزدیک به مرگ تأثیر میگذارند؛ اما کدام مکانیسمهای زیستشناختی میتوانند پشت این پدیدهی عجیب باشند؟
پشت تجربههای نزدیک به مرگ چه چیزی است؟
پدیدهای را که اینقدر به گستردگی و در سراسر جهان تجربه میشود، بدون شک نمیتوان دروغ تلقی کرد، عاملی (یا عواملی) زیستشناختی باید در کار باشد تا شیوع آن را تبیین کند. پارهای از صاحبنظران ادعا می کنند که تجربههای نزدیک به مرگ خدشهای بر نظریهی عصبشناختی رایج وارد میکنند و در واقع ابعاد اسرارآمیز دیگری از وجود را نشان میدهند. آیا علم عصبشناسی میتواند پرده از راز تجربههای نزدیک به مرگ بردارد؟
بسیاری عقیده دارند که باید یک بار و برای همیشه ذهن (روح) را از کارکردهای مغز جدا کنیم. اما این نوع تفکر برای تبیین تجربههای نزدیک به مرگ ضرورتی ندارد؛ به جای توسل به ریشههای ماوراءطبیعی، حوزهی علوم عصبشناختی به این موضوع پرداخته و این پدیده را بهمثابه “خروجی مغز” تبیین کرده است. تاکنون تبیینهای احتمالی متعددی از این پدیده ارائه شده است. موارد زیر پارهای از تلاشها برای تبیین منشأ زیستشناختی تجربههای نزدیک به مرگ هستند:
نقش امیدها و آرزوها
بدون شک امیدها و آرزوها در همهی تجربههای نزدیک به مرگ نقش ایفا میکنند؛ تفاوتهای میان فرهنگها – که در بالا به آنها اشاره شد – گواه آن است. اما بهنظر میرسد که امیدها و آرزوها نقشی حتی عمیقتر بازی میکنند.
جالب است که تجربههای نزدیک به مرگ گاهی در افرادی اتفاق میافتد که در واقع نزدیک مرگ نبودهاند، آنها فقط فکر میکردهاند که به مرگ نزدیک بودهاند. در یک مطالعه که بر روی تجربههای نزدیک به مرگ ۵۸ بیمار انجام گرفت معلوم شد که ۳۰ نفر از آنها در واقع نزدیک به مرگ نبودند.
تجربههای خروج از بدن
تجربههای خروج از بدن بهطور مشترک بخشی از تجربههای نزدیک به مرگ هستند و گاهی شامل دیدن بدن خود از بالا میشوند. هرچند این شبیه رویدادی آنجهانی (ماوراء طبیعی) به نظر میرسد، اما دانشمندان علوم عصبشناختی میدانند که تجربههای خروج از بدن نیز در شرایطی غیر از شرایط نزدیک به مرگ اتفاق میافتند. برای مثال تجربههای خارج از بدن در طی حالت فلج خواب (Sleep paralysis) که قریب به ۴۰ درصد از افراد در طول زندگی خود گاهی دچار آن میشوند – شایع است. فلج خواب هنگامی رخ میدهد که شخص هنوز در واقع در خواب Rem (همراه با حرکات سریع چشم) اما مغز او تا حدودی بیدار است. در طول خواب Rem مغز بدن را از کار میاندازد تا نتواند رویاها را بروز دهد. مغز – که هنوز باور دارد شخص خواب است – این حالت قفل بدن را حفظ میکنند، و فرد را در معرض کابوسهای وحشتناک قرارمیدهد. این تجربه اغلب موجب احساس شناور شدن بدن و دیدن اتاق از چشمانداز سقف میشود.
پارهای از پژوهشگران نیز نشان دادهاند که با تحریک سمت راست بخش TPJ مغز میتوانند بهطور مصنوعی موجب تجربههای خروج از بدن شوند. TPJ بخشی از مغز است که اطلاعات را از غده تالاموس (تنظیم کنندهی خودآگاهی، خواب و هشیاری)، دستگاه لیمبیک (مربوط به احساسات و عواطف، رفتار، انگیزش و حافظهی بلندمدت) و دریافتهای حسی فرد جمعآوری و تلفیق میکند. بنابراین صرف نظر از اینکه اوتوسکوپی (مشاهدهی بدن خود از بیرون) تا چه حد واقعی به نظر میرسد، میتوان آن را در چارچوب قوانین علوم عصبشناختی تبیین کرد.
ملاقات با درگذشتگان
دیدن درگذشتگان و احوال پرسی با آنان بخش رایج دیگری از گزارش تجربههای نزدیک به مرگ است و تا حدودی میتوان آن را با استناد به امیدها و آرزوها تبیین کرد. اغلب فرهنگها پر از داستانهایی دربارهی بهشت یا نوع دیگری از زندگی پس از مرگ هستند که در آنها خویشاوندان درگذشته مشتاقانه انتظار ما را میکشند. علاوه بر این، مبتلایان به آلزایمر و پارکینسون معروفند به اینکه توهم دیدن موجودات روحمانند را دارند؛ پارهای از آنها گزارش دیدن اقوام درگذشته در خانهی خود را میدهند. این نوع توهمهای دیداری به عوارض ناشی از پالیدوتومی – نوعی جراحی مغز و اعصاب که بر روی بعضی بیماران مبتلا به پارکینسون انجام میشود – ربط پیدا میکنند.
توهمهای مربوط به دیدن ارواح لزوماً ریشه در جای دیگری ندارند. اینگونه تجربههای توهمی را میتوان معلول اختلال در ترشح دوپامین (یک ناقل عصبی) دانست.
مغز ما از دریافتهای حسی ما بهگونهای تجربهی ادراکی میسازد که فراموش میکنیم چه کار سخت و شگفتانگیزی انجام میدهد.
هرگونه شکافی در حوزهی ادراکی بدون مرز مشخصی توسط مغز دوباره پر میشود، بهعنوان یک مثال دم دستی، همهی ما یک نقطهی کور داریم که در آن عصب بینایی به شبکیه متصل میشود. در این بخش از سیستم بیناییمان، هیچ چیزی را نمیتوانیم ببینیم، اما هرگز متوجه آن نمیشویم چون مغزمان به سادگی جاهای خالی را پر میکنند. اما گاهی، وقتی مغز تحت فشار باشد یا دادههای گیجکنندهای را دریافت کند، جای خالی را با جن و خون آشام (و موجودات عجیب و غریب) پر میکند. در عارضهی زردی چشم (لکه زرد)، مرکز بخش مربوط به بینایی در مغز بهتدریج از کار میافتد، بیمار تقریباً به کرات گزارش توهم ارواح را میدهد . این میتواند ناشی از تلاش مغز برای درک “پارازیت” های عصبیاش باشد که پیامهای ناقص یا خطا ایجاد کردهاند.
بهطور خلاصه، اینکه مغز در اثر دریافت علائم غیرعادی یا عدم دریافت علائم مناسب، توهم ایجاد میکند، چیز عجیبی نیست.
تبیین حالت سرخوشی (شادی و شعف)
تجربههای نزدیک به مرگ اغلب بهعنوان تجربههایی شادیآور و لذتبخش گزارش میشوند. در نگاه نخست، وقتی به شرایط و اوضاع و احوال پیرامونی تجربههای نزدیک به مرگ توجه میکنیم، این تناقضآمیز به نظر میرسد. اما معلوم شده است که تأثیر بسیاری از داروهای نشاطآور شباهت نزدیکی به جنبههای احساسی و بصری تجربههای نزدیک به مرگ دارند. یکی از همین داروها – کتامین – که هم به صورت تفننی (تفریحی) و هم بهعنوان یک داروی بیهوشی مورد استفاده قرار میگیرد، میتواند موجب ایجاد توهم، تجربهی خروج از بدن، سرخوشی و شادی، گسستگی، و تجربههای معنوی شود. کتامین با تأثیر گذاشتن بر روی گیرندههای NMDA، همان گیرندههایی که توسط داروهای شادیآور دیگر نیز مورد استفاده قرا رمیگیرند، مانند آمفتامینها، باعث این حالات می شود.
هنگامی که حیوانی تحت فشار شدید است، مسیرهای دوپامین و اوبیوید باز میشوند. همین امر ظاهراً در طی رویدادهای تکاندهنده و ناراحتکننده تأثیر خود را میگذارد، هرچند ما دقیقاً دلیل آن را نمیدانیم، اما این مسیرها بدون شک در مواقع خطر شدید باز میشوند. مغزی که دچار شوک شده و در واقع مورد هجوم او پیویدهای طبیعی قرارگرفته، تا حدودی میتواند احساسات شدید آرامش و سکوت را توضیح دهد.
تونل نور
احتمالاً بارزترین جنبهی تجربههای نزدیک به مرگ احساس عبور داده شدن از درون یک تونل طولانی است که در انتهای آن نوری روشن دیده میشود. پاره ای از پژوهشگران بر آن هستند که این پدیده را میتوان معلول نرسیدن (یا کم رسیدن) اکسیژن به شبکیه چشم دانست. مطابق این نظریه وقتی اکسیژن به شبکیه نمیرسد، دید کناری (حاشیهای) به تدریج از بین میرود و فقط مرکز میدان دید قابل دیدن میشود. دیدن تونل نشانهی ترس شدید و از دست دادن اکسیژن (هیپوکسی) است، و این هر دو عامل اغلب در حین فرآیند مردن حضوری دارند.
بدون شک تجربهی نزدیک به مرگ پدیدهای پیچیده با ساز و کارهای بسیاری در ورای آن است. از کمبود اکسیژن (که سیستم بینایی را مختل می)کند تا چالش مغز برای درک معنای احساسات و عواطفی عجیب، از ترشح ناگهانی و شدید پارهای از غدههای مغزی دارومانند تا انبوهی از امیدها و آرزوها و پیشزمینههای فرهنگی. نزدیک مرگ بودن (یا باور به نزدیک به مرگ بودن) تجربهی فیزیولوژیکی و روانشناختی منحصر به فردی است . تعجیب زیادی ندارد که این پدیده موجب چنین آشفتگیها و اختلالاتی در تصاویر و صداها شود.
ماهیت دقیق هر تجربهی نزدیک به مرگ تا سالها روشن نخواهد شد. با وجود این، درک درست آن در هنگام وقوع، در یکی از بحرانیترین مراحل زندگی یک فرد، کار آسانی نیست, جنبههای اخلاقی مداخلات آزمایشی میتوانند غامض و دشواریاب باشند.
یک چیز مسلم است، و آن اینکه تجربههای نزدیک به مرگ جذاب و فریبندهاند و (احتمالاً) ربطی به زندگی پس از مرگ ندارند.
منبع: اصل مقاله با نام Near-death experiences: Fact or fantasy? در آدرس اینترنتی زیر قابل دسترس میباشد:
http://www.medicalnewstoday.com/articles/309454.php
مطالب دیگر از این مترجم :
با سپاس از خانم خدیجه حسینی برای اینکه تجربیات شخصی و همینطور مطالب علمی رو در اختیارمون گذاشتن .این سوالات برای هر شخصی پیش میاد و این تحقیقات هم کمک میکنه که بیشتر این بحث شکافته بشه ،حتی اگه به قول دوست عزیزمون از روی احتمال باشه .
نویسنده همه حرفهای خود را با احتمال مطرح کرده. عجیب است که چنین تجربه هایی برای همه یک نوع عارضه مغزی چشمی هورمونی و …. اتفاق می افتد.چرا به این پدیده تجربه نزدیک به مرگ می گویند؟چون شخص در این حال برای لحظاتی و یا ساعاتی علائم حیاتی خود را از دست می دهد.نویسنده عمدا یا سهوا گزازشهای واقعی چنین افرادی را نادیده گرفته. مثلا کسی که چنین تجربه ای را دارد ممکن است تمام حرکات و گفتارهای تیم احیا را بعد از زنده شدن به صورت دقیق روایت کند.یا مثلا کسی که خود را در حال شناور در بالای… مطالعه بیشتر»