آیا ملکیان هم استاد است؟ ملکیان، این برادر ما!

غلامعلی کشانی: مدت‌هاست که به دوستداران یکی از برجسته‌ترین مدرسان فلسفه‌ی‌ اخلاق و فلسفه‌ی دین در ایران تعریضی داشته‌ام. او مدرس خوب فلسفه‌ی اخلاق و فلسفه‌ی دین، نویسنده و مترجم در همین زمینه و پیشنهاد دهنده‌ی راه حلی است جایگزین، برای یکی از مشکلات و رنج‌های مهم بشری (حداقل در حوزه‌ی جغرافیاییِ مسلمانان)، با طرح‌ کردن پروژه‌ای به نام عقلانیت…

غلامعلی کشانی: مدت‌هاست که به دوستداران یکی از برجسته‌ترین مدرسان فلسفه‌ی‌ اخلاق و فلسفه‌ی دین در ایران تعریضی داشته‌ام. او مدرس خوب فلسفه‌ی اخلاق و فلسفه‌ی دین، نویسنده و مترجم در همین زمینه و پیشنهاد دهنده‌ی راه حلی است جایگزین، برای یکی از مشکلات و رنج‌های مهم بشری (حداقل در حوزه‌ی جغرافیاییِ مسلمانان)، با طرح‌ کردن پروژه‌ای به نام عقلانیت و معنویت. نام این مدرس مسئول، پرکار، شریف و بسیار باسواد و صد البته فروتن و اهل مراقبه‌ی دائمیِ خود، مصطفی ملکیان است.

 

 تعریض من در مورد بکار بردن لقب یا تعبیر استاد، در هنگام یاد کردن از او بوده است. می‌گفتم لازم نیست برای یاد کردن از او، از کلمه‌ی استاد استفاده شود. “استاد” برای ایشان حشو و زاید و بالاتر از این، حقارت بار است.

یکی از دوستان بزرگوار و پرسشگر، در پی چند بار شنیدن این بحث از سوی نگارنده، پرسید: پس “استاد کیست؟” و اضافه کرد که تعریفی به‌دست دهم که این مدرس در آن جا نگیرد.

حالا سعی می‌کنم تعریضم را بیشتر توضیح دهم و پرسش بلافصل آن را هم باز کنم و شاید هم به خیال خود پاسخی به این پرسش بدهم.

برای شروع، شواهد و “امر واقع”‌هایی را در زیر مطرح می‌کنم تا کمی بتوانند بر روی مسئله نور بیندازند:

 

 

۰- تعریف استاد در واژه‌نامه‌ها:

الف-شخصِ دارای نوعی دانش یا مهارت که آن را به دیگران آموزش می‌دهد. ب- سرکارگر یا کارفرمای کارگاه صنایع دستی پ- لقبی برای نامیدن هرنوع افزارمند (استاد بنا، استاد دلاک، استاد سلمانی، استاد نجّار) ت- دارنده‌ی بالاترین مقام آموزشی در دانشگاه ث- رهبر و رئیس بازی در برخی بازی‌های جمعی کودکان. (فرهنگ معاصر فارسی)

در زبان انگلیسی استاد را پرافسور یا مستر می‌گویند:

الف- مدرس یا معلم اصلی در زمینه‌‌ی یادگیری در دانشگاه یا کالج که صاحب کرسیِ دانشگاهی است ب- هر معلمی در دانشگاه یا کالج (در آمریکا و کانادا)، دانشیار، استادیار، استاد تمام، استاد ممتاز (بازنشسته) ج- کسی که مدعی مهارتی است و بعضی ورزش‌‌ها یا مشاغل و … را یاد می‌دهد. د- کسی که باورها و اعتقاداتش را اقرار و تقریر می‌‌کند. (امریکن هریتیج)

۱- ما ابن سینا را داریم، ابوریحان و خیام و فردوسی و شاملو و حافظ و سعدی و فروغ و دهخدا و محمد معین و مولوی و ناصر خسرو و نیما و رودکی … را داریم که جزو خوشنامان تاریخ مان هستند. همه، به جز اسم خشک و خالی چیزی را در پیش و پشت شان حمل نمی کنند و در عین حال، بعضی شان به عنوان مطرح کننده‌ی بعضی راه حل های “فلسفه‌ی زندگی” مطرح اند (هر چند که به این نوع انتظار از اینان، انتقاداتی وارد شده است).

۲- خیابان‌ها و مکان‌هایی را داریم در دوران حکومت پهلوی، که از باب فرهنگ‌سازی به نام این بزرگان نامیده‌شدند. بهتر است دوباره به فهرست بالا نگاه کنیم و خیابان‌های “بزرگان فرهنگ” را در ذهن‌مان تجسم کنیم. مثلا خ. مولوی (فلاکت و رنج)، خ. سعدی (کفش و موتور آب)، خیام (هر چه که دلت بخواهد، از لوله‌ی مانیسمان تا شیر آب و چرخ خیاطی و فرش و بازهم در ته خیابانش، باغ انگوریِ فلاکت و رنج)، و همین طور خیابان‌‌های باقیِ این بزرگان.

از کسانی که عابر این خیابا‌ن‌ها هستند، اگر بپرسید این مولوی چیست؟ ممکن است هیچ چیز ندانند و یا حداکثر چند کلمه‌ی پس‌انداز کتاب درسی را تحویل دهند، اما نه بیشتر (البته در همین فضاها، گنج‌های پرارزشی از درک و فهم از مولوی‌ یا … ممکن است پیدا شود، اما این‌ها قطعا فقط استثنائند.)

۳- در ایران، شاگردانی که در کلاله یا علی آباد کتول یا گتوند، سر کلاس بعضی مدرسانی نشسته اند که حق التدریس شان مثلا ۱۰ هزارتومن ناقابل است و درس می دهند تا سابقه پیدا کنند؛ یا در دانشگاه شریف و تهران، سر کلاس‌ مدرسان برجسته‌تر و با اتیکت‌تری نشسته‌اند، همگی به مدرس‌شان استاد خطاب می‌کنند، حالا هر رتبه‌ای‌ هم که داشته باشد مهم نیست.

۴- دانشگاه‌های ایران، به تبعیت از خارجیان، برای درجه‌بندیِ رسمیِ هر مدرسی، رتبه‌بندی هایی دارند که به استاد تمام لابد ختم می شود. بین خود مدرسان، این رتبه بندی به شدت مورد توجه است و بعضی ها به قول مصطفی ملکیان، چه‌ها نمی‌کنند تا به آن رتبه‌های بالاتر دست پیدا کنند.

۵- در دانشگاه‌های ملل راقیه، وضع به‌گونه‌ای دیگر است. خود من شاهد بوده‌ام که کسی استادش را با اسم کوچک خطاب می‌کرد. این رسم آن‌جاست که فعلا به قول بزرگواری: اگر ما بخواهیم قرآن شناس خووبی بشویم تا حرفی برای گفتن داشته باشیم، راهی نداریم جز این که از محصولات فکریِ همین دانشگاه ها قَبَساتی برگیریم و لذا دانستن زبان انگلیسی برای همه‌ی طلبگان حوزه‌‌های سنتیِ قرآن شناسی، از اوجب واجبات است. این دانشگاه‌هایی که تا حدودی (فقط تا حدودی) محصولات مفید را در درون خود تولید کرده‌اند یا با شوریدن و بیرون رفتن دانش‌پژوهی خلاق از همین دانشگاه‌ها، باعث تولید علم واقعی در بیرون از خود شده‌اند، مدرسان بزرگ و کوچک‌شان را در موقع خطاب یا یادکرد، استاد صدا نمی‌زنند، مگر این که دانشگاه، رسما رتبه‌ی استادی را به آنان داده باشد. مثل پرافسور انیشتن، یا پرافسور پوپر. اما شاگردان در موقع خطاب روبرو از همان اسم کوچک استفاده می کنند و در هنگام یادکرد، از اسم و فامیل و سال نشر ماخذ (کارل پوپر، ۱۹۷۵).

۶- این روزها ماشین که خراب می‌شود، سراغ کسی می‌روید که اسم‌اش را چه بخواهید یا نخواهید، مجبورید استاد خطاب کنید (با اسم کوچک یا بی آن). باید به او باج بدهید تا پیچ‌های اضافی موتور را داخل سیلندر نریزد و سایر پیچ‌ها را شل نبندد. وقتی هم که به سراغ یک آدم کاملا متخصص نجاری یا یک بنای ماهر امتحان‌شده می‌روید، خواه ناخواه کلمه‌ی استاد را برایش بکار می‌برید، در حالی‌که سراپا تحسین‌گر کارش هستید. تعبیر استاد سلمانی یا استاد نجار یا سایر استادان دست‌ورز، جزو ادبیات ما شده و اصلا هیچ ایراد کاربردی و مصداقی در این کاربرد نمی‌بینیم و مناقشه‌ای در این کاربرد ندیده‌ایم. حداکثر، اگر استاد سلمانی‌مان به جای ریش زدن، مزرعه‌ی پنبه کاشت، می‌گوییم استاد نبود، یا هنوز باید شاگردیِ درست حسابی بکند.

۷- در ژاپن گواهینامه‌ای وجود دارد به نام “میراث فرهنگیِ زنده”. مثلا در نظر بگیرید کسی ۷۰ سال است دارد شمشیر سامورایی را با روشی ویژه که خاص خود اوست با کوره‌ای که چوب ذغالش را خودش با جستجوی دقیق در جنگل‌ها پیدا می‌کند و با فرایندی بسیار پیچیده و طولانی در موقع عملیات ساخت می‌سازد. این آدم، این گواهینامه را از امپراتور دریافت می‌کند. کسی دیگر، تخصص‌اش این است که چندین ساعت کار می‌کند و از گوشت خام ماهیِ بسیار سمیِ بادکنکیِ فوگو، طرحی هنری ارائه می‌دهد در یک بشقاب ساشیمی که خیره‌کننده است (و البته برای خیلی از ما، بی‌حاصل، چون ما با یک حمله‌ی رستمانه، طومار هنری‌اش را در هم خواهیم پیچید). این آدم هم مدرک “میراث فرهنگی زنده” را از دست امپراتور هدیه می‌گیرد.

 

 ساشیمیِ فوگو (برش ماهیِ خام بادکنکیِ بسیار سمی) که به قیمت خدا تومن در بعضی رستوران‌های خاص ژاپن عرضه می‌شود. این کار به همت و هنر خلاق استاد آشپز متخصص سم زدایی و تورق و تزیین کاری انجام می‌گیرد. استاد باید سال‌ها سختی بکشد و شاگردی کند تا نحوه‌ی سم‌زدایی و برش ورقه‌های بسیار نازک را یاد بگیرد. آن وقت است که گواهینامه‌ی استادی را ممکن است از دست امپراتور بگیرد.

۸- می‌رسیم به دنیای پر رمز و راز دکترای تولید انبوه کارخانه‌ای، در ایران گل و بلبل خودمان.

مصطفی ملکیان، دلش از این بابت خون است. او ته و توی قضیه را خووب می‌داند و به همین دلیل، مشفقانه توصیه می‌کند که مدرک را بگیرید (اگر دنبال مدرکید)، اما وقت‌تان را در حد توقع این بنگاه‌های مدرک‌سازی، به هرز ندهید. ۲۲ سال از ۱۸ تا ۴۰ سالگی را مثل تراکتور و جدی کار کنید.

خواننده‌ی گرامی، بهتر است تجسم کند که هر یک از محصولات این کارخانه، به محض این که فوق لیسانس‌شان را بگیرند (و حتی در شهرهای دورتر و دکه‌های کوچک‌تر، به محض گرفتن لیسانس)، سر کلاس خواهند رفت و شاگرد به آن‌ها می‌گوید استاد، استاد، استاد، استاد!

۹- این‌ها را بگذاریم در کنار فضای بیرون دانشگاهی:

تکه ای عجیب در کتاب گاندی و استالین آمده است که تلنگری است برای ما:

[پزشکان قلابی و سیاستمردان قلابی از سادگی دردمندان نان می خورند. آدمهای ساده لوح نه می‌بینند و نه می‌شنوند، فقط می‌توانند ببلعند. طالع‌بین‌ها، فال‌بین‌ها، منجی‌های دروغین، فرقه‌های عرفانی، شیادان، شارلاتان‌ها و همچنین … و فاشیست ها، در دوران اغتشاش و ناآرامی، بی‌ثباتی و بلاتکلیفی و فلاکت و سیه‌روزی، مثل قارچ از زمین سر بر می آورند.]

حالا با کمی نگاه به دور و بر خود، آیا این نکته را به عینه نمی بینیم؟

همه یا بیشتر این کلاه بردارانِ واقعا موجود، لقبی در جلو یا پشت اسم خود دارند، مخصوصا لقب “استاد” را.

۱۰- نویسنده یا صاحب سایتی را می‌بینیم که خودش کتابش را به خرج خود چاپ کرده و در عنوان نوشته: نوشته‌‌ی استاد زیدِ بْن عمرْ. یا سایتش به اسم استاد فریدون پسر ضحاک است. بگذریم از آنانی که با پول امانتیِ خدا، کتاب و سایت نشر می‌دهند و یک قطار لقب در عقب و جلوی اسم‌شان ردیف می‌کنند، و همه هم حاکی از این که این بزرگوار نشانه و برهان یا معتمد خداوند بر روی زمین است.

در جوامعی که هنوز به فکر و فناوری‌شان وابسته‌ایم، موقعی که از موقعیت و اتیکت علمی و فنی یاد می‌کنند، بعد از اسم، از تخصص علمی یا فنی شخص‌، بیشتر به صورت کوتاه شده یاد می‌کنند. نمونه‌ی‌ آن را در عنوان بندیِ اول کتاب‌هاشان می‌بینیم.

همین‌طور در خود ایران، ته‌مانده‌ی این سنت را در تابلوی سردر مطب پزشکان می‌توانیم ببینیم. در متن کتاب ها فقط به اسم و سال نوشته‌شان در پرانتز اشاره می‌شود.

۱۱- حتما در مراودات روزانه‌ی خود متوجه لقب قرض‌دادن‌ها شده‌اید:

من شما را مهندس [خالی] صدا می‌کنم ؛ تا شما مرا دکتر صدا بزنید و بالعکس (در بعضی موارد، حتی بدون داشتن کمترین اطلاعی از تخصص و سوابق شما. فقط کافی است متوجه شود شما کلید کاری را ممکن است بعدها در دست داشته باشید).

۱۲- این خبر مربوط به روز ۱۶ آبان ۱۳۹۴ از خبرگزاری صدا و سیما است. گزارشی است با دوربین مخفی:

مدرک تحصیلی و دانشگاهی از ۳ میلیون تا ۱۵۰ میلیون تومان خرید و فروش می شود. برای شما، از دانشگاه‌های خارج و شاید از داخل، استعلام هم می‌گیرند و شما را استاد تمام هم می‌کنند.

۱۳- و یک خبر موثق دست اول دیگر: روز دوشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۴ مصطفی ملکیان سخنرانی داشت در باب هنر و صلح. در آخر برنامه، طبق معمول شنوندگان به‌ دورش حلقه زدند. دقایقی بعد، کسی از بیرون حلقه، حاضران را میخکوب کرد و با صدای بلند و با سپاس و حرمت گذاری به سخنران، از وی نظر خواست:

آقای ملکیان! در جایی در اینترنت، کسی با تعبیر “آستان استاد ملکیان” از شما یاد کرده‌است. نظرتون چیه؟

ملکیان گفت: کار بی‌جایی کرده. می‌خواستید بهشون تذکر بدید.

مخاطب گفت: تذکری مشفقانه دادم، اما درعوض تنبه و تشکر، هجوی عارفانه در پاسخ شنیدم. حالا که این‌طور برخورد شد، این وظیفه‌ی شماست که نگذارید دوستداران و دیگران، ملکیانی بسازند در اندازه و قدوقواره‌ی خود و بنا به میل خود و برای فرقه‌ای تازه‌تر در این انبوهه‌ی فرقه بازار!

ملکیان گفت: “واللا همین ملکیان هم برای من زیادیه. بله. من خودم برای این نکته تلاش خودم را می‌کنم.”

مخاطب گفت: درست می‌فرمایید، حسین علی‌زاده مگر چیزی کم آورد که با ادب و احترام از دریافت نشان شوالیه‌ی فرانسه سرباز زد؟

آقای ملکیان در تایید این مطلب، باز هم سخن پیشین خود را تکرار کرد. (همه، نقل به مضمون)

 

حسین علیزاده، آهنگ‌ساز صاحبْ‌نام و صاحبْ‌شاهکار، این نامه را به سفیر فرانسه نوشته بود:

” . … خود را بی‌نیاز از دریافت هر نشانی دانسته، همچنان اندر خم کوی دوست و به شوق عشق تا آخر عمر خواهم ایستاد… مرا مردم هنردوست و هموطنان عزیز و بزرگم بارها به اوج افتخار رسانده‌اند. افتخاری که در بلندای وجود و در دستان گرمشان بود و حالا… من ضمن قدردانی از مسئولین کشور و سفارت فرانسه، به احترام مردم هنرپرور و هنردوست ایران، به نام حسین علیزاده قناعت کرده، تا آخر عمر به آن پیشوند یا پسوندی نخواهم افزود. … (نامه به سفیر فرانسه، فرارو ۰۸-۰۹-۱۳۹۳)

 

 

علی رهبری، آهنگساز و رهبر ارکستر ساکن وین اتریش، پیش از نامه‌ی بالا، در مورد سازنده‌ی نوای جاودانه‌ی “نی‌نوا” یاداشتی برای علیزاده فرستاده بود:

او در این یادداشت ضمن آن که دادن نشان شوالیه به هنرمندان ایرانی را “یک اپیدمی که تازه از فرانسه وارد ایران شده” توصیف کرده، شأن علیزاده را بالاتر از این نشان دانسته است: “از آن جایی که مقام هنری ایشان به درجه‌ای کاملا استثنایی رسیده٬ ایشان واقعا با هیچ شخصیتی در تاریخ موسیقی ایران قابل مقایسه نیست و از آن جایی که سفارت فرانسه این نشان را به‌سرعت کم‌نظیری بین ایرانیان پخش می‌کند و احتمال این می‌رود که این نشان از بزرگی اسم حسین علیزاده به مرور زمان به مراتب کم‌تر کند٬ به علیزاده توصیه کرده که مانند سارتر و کامو و موریس راول و کاترین دونوو، از پذیرفتن این نشان خودداری کند.”

علی رهبری همچنین قرار گرفتن القابی چون استاد و شوالیه را در کنار نام علیزاده “غیر منطقی و باورنکردنی” شمرده است و گفته است نمی تواند مجسم کند “حسین علیزاده که میلیون ها ایرانی خالص با جان و دل و درک به نامش احترام می گذارند”، با دریافت این نشان که اهداکنندگانش “قطعا هنر ایشان را نمی شناسند”، مانند خواننده ای که پس از دریافت این نشان از او به عنوان “شوالیه آواز ایران” نام می برند، به “شوالیه تار ایران” معروف شود.

 

 

 

درست!

این‌‌هایی که آمد همه مقدمه بود تا صورت مسئله را بهتر بفهمیم:

– استاد کیست؟

– مصطفی ملکیان را چگونه خطاب کنیم یا ازو یاد کنیم؟

– و ارائه‌ی تعریفی از واژه‌ی”استاد” که ملکیان در آن نگنجد.

من در پاسخ همین شرط دوست جستجوگرمان برای تعریف استاد، عرض کردم راه حل الزاما فقط از این مسیر نمی‌گذرد.

این هم علت ادعای بالا:

ملکیان، تا این‌جا به ما فهمانده که خیلی حر‌ف‌های مسموع در زمینه‌ی مورد علاقه‌اش دارد که بخواهد به دیگران بیاموزد، چرا که عمری را در مقایسه با ما تنبل‌های فکری، کتاب های بسیار زیاد خوانده و خوب هم خوانده و هضم هم کرده، با مردم محشور شده و تجربه دیده و بالاتر از همه، بر روی خوانده‌هایش تامل کرده. روش تدریس‌اش هم آنقدر موثر و مفید است که بی‌خبرترین آدم‌ها می‌توانند مطالبی نسبتا تخصصی را ازو بیاموزند. مطالبی که کمتر معلمی در ایران پیدا شده که به این خوبی و مدونی و منظمی بتواند آن‌ها را به تازه واردان بیاموزد.

پس ملکیان، استادی است به معنای واقعیِ کلمه، همان‌طور که سقراط و سعدی و حافظ و … (و البته با شرط موکدِ انسان بودن و قدسی نبودن و تبعا واجب‌الخطا بودن و واجب‌النقد بودن و قابل رشد بودن و قابل ترقی یافتن او و نقد کردن‌اش، یعنی همان نعمتی که از سایر بزرگان و استادان تاریخ‌مان دریغ می‌کنیم و همه‌چیزدان‌شان می‌دانیم.).

اما بیاییم کلاه‌مان را قاضی کنیم:

در این زمانه‌ی‌ سفله‌پرور، حیف مصطفی ملکیان نیست که اسم کافی و وافی‌اش با اضافه کردن تعبیر “استاد”، هم‌رتبه‌ی خیل عظیم کلاه‌برداران و شیادان و جاه‌طلبان و نان به نرخ روزخوران و “نام و نان”‌طلبان و ارادت‌سالاران و ارادت‌زدگان و ارادت‌طلبان و عمله‌ی مزدور فکری و استادان کُترِه‌ای و کیلویی و … شود؟

آیا این روزها، برای واژه و تعبیر “استاد” آبرویی باقی مانده که اصرار داشته باشیم، انسانی دوران‌ساز و فروتن را که جهانی می‌اندیشد، و حداقل، دوران و حال و روز بسیاری از نخبگان ایرانی را دگرگون کرده‌است (و امید است که بیشتر از این هم، دوران ساز و فروتن شود)، با کاربرد آن واژه‌ی مندرس و بی‌آبرو معرفی کنیم؟

مگر بزرگان تاریخ بشر، تاریخ ما، چیزی کم آورده‌اند از نعمت شنیده شدن؟ صدای سقراط و سعدی هنوز شنیده می‌شود، گوته و مولوی نیز؛ نه تنها در این‌جا، بلکه در جهان بیرون، حافظ هم، فروغ هم، شاملو هم. منتها بزرگان کهن ما، و حتی فروغ و شاملوهای معاصرمان نیز، ازنعمت نقد صریح و بی‌رحمانه‌ی پندار و گفتار و کردارشان محرومند.

اگر به ملکیان می‌خواهیم حق‌شناسیِ شاگردوارمان را ابراز کنیم، اگر می‌خواهیم به ملکیان بگوییم مزد تو را می‌خواهیم بدهیم به بهترین وجه و حتی انعام هم رویش می گذاریم (آن هم به کسی که خواستار عمل بی‌چشمداشت است!)، آیا بهتر نیست او را و تک تک آراء او را هر روزه نقد کنیم؟ بهتر نیست که رفتار اجتماعی‌اش را نقد کنیم (جدای از نقد آراء و بدون خلط این دو)؟

آیا این بهترین تقدیر و سپاسگزاری از کسی نیست که زنده شدن دوباره مان را ممکن است به تلنگرهای او مدیون باشیم؟

آیا شنیده اید کلام گاندی را که بالاترین مرتبه‌ی سخن را در این مورد به ما می‌گوید:

بزرگترین خدمتی که دوستداران فکر من می‌توانند به من بکنند این است که به نقد بیرحمانه و شدید کرده‌ها و گفته‌های من بنشینند. (نقل به مضمون از کتاب گاندی، گونه‌ای زندگی)

در جایی دیگر می‌گوید: حرف من، عمل من است. آن کس که آن را قبول دارد، بالاترین خدمت‌اش به من، بی‌‌آن‌که آوازه درافکند، عمل درست به باورهایش است، و نه هیچ تحسین و تقدیری از من. این‌ تحسین‌ها جز این که مرا به‌شدت بیازارند، کاری دیگر نمی‌کنند. از لقب مهاتما متنفرم و بهتر است بجای آن به صورتم تف بیاندازند تا این‌که آن را در این‌جا و ‌آن‌جا برایم مصرف کنند. (نقل به مضمون)

شاید بهترین شیوه و سالم ترین روش یادکرد از هر کسی، حتی از کسی که همدلیِ شدیدی با او داریم و خود را با او یک روح در دو جسم می بینیم، لحن دانشنامه‌ای باشد. لحن دانشنامه‌ای لحنی است که اگر هر کسی آن را بخواند، چه مخالف یا موافق موضوع باشد، حس نمی‌کند که در مورد موضوع غلو شده، اغراق شده، جانبداری شده، حرفی زده شده که ممکن است بعدها پس گرفته شود (چنان که شاملوی بزرگ در مورد مهدی رضایی و دیگرانی پس گرفت)، لحنی است خالی از شور و شیفتگی و اغراق. اغراق آفت است. جانبداری آفت است. می‌توان از آفت دوری کرد و آفت‌زدایی هم کرد.

ازسویی دیگر، چرا از آفت فرقه در هراس نباشیم؟ من این را به عینه دیده‌ام، به عینه! و از دوستداران ملکیان هم دیده‌ام. فرقه‌گرایی برای هر دو طرف شیرین است. هر دو طرف سودی ظاهری می برند.

گاندی نگذاشت در دور و برش، این آفت شکل بگیرد. گاندی اینک،‌ فقط یک فکر است برای همه‌ی فصول و بس!

 

درویش نیمه لخت فقیر (تعبیر شایسته‌ی وینستون چرچیل از گاندی)

 

بگذاریم ملکیان هم معلمی برای همه‌ی فصول بماند!

مصطفی ملکیان، گاندی را نیز یکی از معلمان خوب خود می‌داند. شوایتزر را نیز، امرسون و ثورو و والت ویتمن را نیز. (نقل به مضمون دست اول)

شوایتزر هم از تحسین و استاد-استاد گفتن‌های جوانان دانشجو و استادان شیفته و خیل مردم عاشق و زایر، متنفر بود و به عمل مستقیم بی‌چشمداشت در میانه‌ی خاک و گِل جاده‌ها و جنگل‌ها مشغول شد و خود را به جریان جاریِ هستی و نجوای آرام درون سپرد.

چرا ملکیان را کمک نکنیم که این چنین شود و بالاتر از این هم شود!

و چرا معلم خوب، ملکیان را با لفظی یاد و خطاب نکنیم که فرانسیس اَسیزی، با آن، آفریدگان را خطاب می‌کرد؟:

                                                                                       برادر ملکیان!

 

منبع: وب سایت نویسنده: عدم خشونت

 

۰ ۰ آرا
ارزیابی شما

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید:

عضویت
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
Inline Feedbacks
مشاهده همه ی نظرات
مینو
مینو
آذر ۲۶, ۱۳۹۴ ۱۱:۴۱ ق٫ظ

با سلام ، در مورد مقاله ایا ملکیان هم ،،،،،،: در وطن ما ، رایج است ، که هنگام بدست اوردن یک محصول صنعتی یا علمی ، که از خلق یا تولید ش عاجز هستیم ، برای اینکه ، حق شناسی و احترام خود را نسبت به صاحب ( فن ) آشکار نماییم ، از لفظ ( استاد ) استفاده کنیم . اینست که میبینیم ، برای خطاب نمودن یک اندیشمند ، که افق فکرمان را روشنایی بخشیده است ، و همچنین فرد مکانیکی که تعمیراتی را انجام داده است ، برای هر دو و بطور یکسان ، لقب _… مطالعه بیشتر»

غلامعلی کشانی
غلامعلی کشانی
آذر ۴, ۱۳۹۴ ۸:۳۵ ب٫ظ

سلام. از سردبیر سایت وزین نیلوفر که بی درخواست من، این نوشته ی دراز را در خور تامل دانسته اند و منتشرش کردند، بسیار سپاس گزارم. امیدوارم این پس کوتاه تر بنویسم. از نظر دهندگان، حسین، ویسیان، و دوست سپاس گزارم. بابت دراز آهنگی و مطولی، عذر می خواهم. از «یکی» یا «چیزکی» بابت تامل و مطرح کردن نظر مبسوط و لازم شان، خیلی ممنونم. بهتر است علی رضای عزیز هم به خواننده هایش با نشان دادن استدلال بگوید چه چیز هایی مسءله اند و چرا این بحث، مسءله نیست و چرا من روشنفکری و ایشان نیست و چرا من… مطالعه بیشتر»

ویسیان
ویسیان
آبان ۲۹, ۱۳۹۴ ۲:۳۱ ب٫ظ

لابد نویسندۀ محترم این نوشتۀ درازآهنگ، می داند که واژۀ “برادر” یک بارِ معنایی دیگر هم دارد!

حسین
حسین
آبان ۲۲, ۱۳۹۴ ۷:۰۳ ب٫ظ

برادر من همه این مطالب را می شد در یک پاراگراف گفت اینقدر نیاز به کش دادن مطلب نبود.

دوست
دوست
آبان ۲۲, ۱۳۹۴ ۲:۲۲ ب٫ظ

از نویسندۀ گرامی تشکر می کنم. از نکات خوبشان بهره بردم.
برای برادرمان مصطفی ملکیان نیز که حقاً، حق بزرگی به گردن ما دارد، آرزوی سلامتی و افزونی توفیق در سلوک نقدپذیری و فروتنی و دوری از مریدپروری را دارم.

یکی
یکی
آبان ۲۲, ۱۳۹۴ ۱۱:۵۲ ق٫ظ

سلام، اول ممنون بخاطر نوشته تان. راستش را بگویم اگر ناقدانه بنگریم و بی همدلی، میشود حرفهای بسیار زد در نقد نوشته تان. اما غَرَض شما و مقصودتان چیز دیگری بوده. به همین خاطر، چند چیز مختصر را می نویسم. شاید مفید افتد. البته از باب همدلی. چونکه همدلانه خواندم. بگویم که من نیز از اردتمندان ایشانم. و امّا بعد:۱) اوِل کسی که به لقب حجت الاسلام رسید به گواهی بیشتر مورخین ابوحامد غزالی بود. بخاطر جامعیّت علمی اش، نوآوری و تهور و قدرت نقادی و مغلوب کردن رقیبان در مناظره و عمیق و دقتش. در مورد با آیت الله… مطالعه بیشتر»

6
0
دیدگاه خود را با نویسنده و خوانندگان در میان بگذاریدx