خطای اخلاقی و حقوقیِ مخالفانِ «آموزش زبان مادری» //رهیافت اخلاقیِ حق زبان مادری در گفت و گو با استاد مصطفی ملکیان -۱
مصطفی ملکیان: وقتی ما زبان مادری را از انسانها دریغ میکنیم، بر وفق همه نظامهای ارزشگذاری، مرتکب خطا میشویم. یعنی هم از لحاظ نظام ارزشگذاری حقوقی، هم از لحاظ نظام ارزشگذاری اخلاقی، هم از لحاظ نظام ارزشگذاری زیباییشناسانه و هم از لحاظ نظام ارزشگذاری مصلحتاندیشانه یعنی در همه نظامهای ارزشگذاری اجازه نداریم زبان مادری دیگران را از آنها بگیریم یا محدودیت برای کاربرد زبان مادری آنها ایجاد کنیم.
****
خطای اخلاقی و حقوقیِ مخالفانِ «آموزش زبان مادری» /
رهیافت اخلاقیِ حق زبان مادری در گفت و گو با استاد مصطفی ملکیان -۱
|اصغر زارع کهنمویی |
*نسخه خلاصه شده این گفت وگو در روزنامه شرق (شماره ۲۲۴۲ – ۱۳۹۳ شنبه ۲ اسفند) منتشر شد.
اصغر زارع کهنمویی«وقتی ما زبان مادری را از انسانها دریغ میکنیم، بر وفق همه نظامهای ارزشگذاری، مرتکب خطا میشویم.» این نخستین جمله مصطفی ملکیان، فیسلوف اخلاق و پژوهشگر برجسته علوم انسانی است. تبیین حق زبان مادری در چهار نظام ارزشگذاری حقوقی، اخلاقی، زیباییشناختی و مصلحتاندیشانه توسط ملکیان اهمیت بسیار دارد چه، او از معدود اندیشمندانی است که این هر چهار حوزه را خوب میشناسد و آنقدر محرم است که سخن بیراه نگوید. او با دلایل دقیق در هر چهار نظام ارزشگذارانه ثابت میکند، محروم کردن انسانها از کاربرد زبان مادری، کاری نابجا است. پاسخ او به آخرین پرسش، میتواند بهعنوان نتیجه این بخش از گفتگوی طولانی ما با ملکیان باشد: « با محرومیت انسانها از آموزش زبان مادری، من معتقد هستم نه فقط یک ملت و یک گروه را از بین می بریم و نه فقط یک نسل را نابود میکنیم، فراتر از آن، انسانیت را از بین میبریم.»
چرا باید انسانها در حفظ و ترویج و آموزش و نگارش و کاربرد «زبان مادری» آزاد باشند؟ نظامهای حقوقی و اخلاقی در این باره چه میگویند؟ وقتی گروهی، گروهی دیگر را از کاربرد زبان مادریشان محروم میکنند، آیا از منظر فلسفه حقوق و اخلاق دچار خطا میشوند؟
وقتی ما زبان مادری را از انسانها دریغ میکنیم، بر وفق همه نظامهای ارزشگذاری، مرتکب خطا میشویم. یعنی هم از لحاظ نظام ارزشگذاری حقوقی، هم از لحاظ نظام ارزشگذاری اخلاقی، هم از لحاظ نظام ارزشگذاری زیباییشناسانه و هم از لحاظ نظام ارزشگذاری مصلحتاندیشانه یعنی در همه نظامهای ارزشگذاری اجازه نداریم زبان مادری دیگران را از آنها بگیریم یا محدودیت برای کاربرد زبان مادری آنها ایجاد کنیم. بهلحاظ حقوقی، آزادی مرا هیچ چیزی محدود نمیکند مگر محدودسازی آزادی دیگران. بهلحاظ حقوقی، هیچ موجودی حق ندارد آزادی مرا محدود کند مگر وقتی که آزادی من آنقدر جلو رود که همین حق را از دیگری بگیرد یعنی آزادی من، آزادی دیگری را محدود کند. تا وقتی که من آزادی هیچ شهروند دیگری را محدود نکردهام آزادی مرا به هیج وجه نمیشود محدود کرد. حالا سخن بر سر این است که وقتی من به زبان مادری خودم سخن میگویم و مینویسم و آموزش میبینم آزادی هیچ کسی را در این که به زبان مادری خود سخن بگوید و بنویسد و بخواند، نگرفتهام. بنابراین چرا من نباید اجازه داشته باشم که به زبان مادری خود سخن بگویم و بنویسم؟ اگر من به زبان مادری خود سخن میگفتم و مینوشتم و با این کار مانع آزادی تو در سخن گفتن و نوشتن به زبان مادری خودت میشدم یا وقتی با نوشتن و گفتن به زبان مادری خودم، یک آزادی دیگری از سنخ دیگری را از تو میگرفتم، در آن صورت تو حق داشتی به من اجازه ندهی که من به زبان مادریام سخن بگویم و بنویسم؛ چون داشتم آزادی شهروند دیگری را لگدمال و محدود میکردم؛ اما هرگز چنین نیست. من با گفتن و نوشتن و آموزش زبان مادری خودم کدام آزادی را (چه آزادی در استعمال زبان مادری تو و چه آزادیهای دیگر)، از تو و هر کس دیگر گرفتهام؟ بنابراین من به لحاظ حقوقی هرگز نباید در آموزش و ترویج و گفتن و نوشتن به زبان مادری محدود بشوم. چون من کاری نکردهام که که با استعمال زبان مادری خودم، یکی از آزادیهای یکی از شهروندان جامعه را بگیرم. بنابراین شما چگونه و بر چه اساسی میخواهید جلوی استعمال زبان مادری را از من بگیرید؟
مگر امنیت کشور مهم نیست؟ برخی ادعا میکنند ممکن است آموزش زبان مادری شما امنیت کشور مرا از بین ببرد.
امنیت کشور، به ارزشگذاری مصلحتاندیشانه مربوط است نه به ارزشگذاری حقوقی. در جای خودش به آن میپردازیم.
بسیار خوب. حالا بنیادهای اخلاقی آموزش زبانی مادری به عنوان نظام ارزشگذاری دوم چگونه تبیین میشود؟
در رهیافت اخلاقی از چهار منظر میتوان به آزادی آموزش و نگارش زبان مادری پرداخت. در مرحله اول، میتوان با استفاده از قاعده زرین مساله را تبیین کرد: یکی از اندیشههایی که مورد اجماع همه فیلسوفان اخلاق جهانی است، قاعده زرین لااقل در وجه سلبی آن است. قاعده زرین در وجه سلبیاش میگوید؛ «با دیگران چنان رفتاری نکن که خوش نداری دیگران با تو چنان رفتاری را بکنند.» در وجه ایجابیاش میگوید: «با دیگران چنان رفتار کن که خوش داری دیگری با تو آن رفتار را بکند.» من بر وجه ایجابی قاعده زرین تاکید ندارم اما بر وجه سلبی قاعده زرین تاکید دارم و تقریبا اجماعی یا چیزی نزدیک به ۹۹ درصد اجماعِ نظریههای اخلاقی درباره وجه سلبیاش وجود دارد. یکی از آموزههای مشترک اخلاقیِ ادیان و مذاهب هم، همین قاعده زرین است. اول چیزی که بهلحاظ اخلاقی میگویم، این است: آیا تو راضیایی اگر در کشوری در اقلیت بودی، جلوی کاربرد زبان مادریات(آموزش و نگارش و گفتار) را بگیرند؟ آیا تو که زبان مادریات فارسی است، راضیایی که اگر در لبنان زندگی میکردی، جلوی آزادی کاربرد زبان مادریات را بگیرند؟ اگر خوشایند تو نیست چگونه میتوانی بگویی کسانی به جهت اینکه در اقلیت هستند و جزو اکثریت جامعه نیستند، نباید زبان مادری خودشان را به کار ببرند. در مرحله دوم باید گفت گوهر اخلاق این است که درد و رنج غیرلازم به هیچ کس چه به خودمان و چه به دیگری وارد نکنیم. محروم کردن انسانها از کاربرد زبان مادری، یعنی تحمیل یک درد و رنج مضاعف و غیرلازم بر آنها. چرا من یک درد و رنج غیرلازم به کسانی که نمیگذارم به زبان مادری خود سخن بگویند و بنویسند وارد کنم؟ چه مجوز اخلاقی دارم؟ نکته سوم اینکه کاربرد زبان مادری، تحت کدام عنوان قابل اندارج است که آن عنوان محمول اخلاقی منفی برایش وجود داشته باشد؟ فرض کنید سخن گفتن من تحت عنوان دروغ گفتن قابل اندارج باشد آن وقت باید محمول اخلاقی منفی یعنی نادرست برایش حمل شود و گفته شود سخن گفتن تو نادرست است یا گفته شود نباید این سخن را بگویی چون بهدلیل دروغ گفتن، این سخن تو رذیلتآمیز است چرا؟ چون سخن گفتن زیرمجموعه دروغگفتن قرار گرفت اما اگر سخن گفتن من زیرمجموعه راست گفتن قرار میگرفت محمولات اخلاقی مثبت برایش بار میشد. بر هر موضوعی اگر بخواهیم محمول اخلاقی مثبت یا منفی بار بکنیم باید تحت یک عنوان شناخته شده بتواند مندرج بشود. حالا کاربرد زبان مادری، تحت کدام عنوانِ شناخته شده که باید محمول منفی اخلاقی برایش اطلاق بشود، قرار میگیرد؟ نکته چهارم که در این فرصت محدود، خیلی نمیتوانم وارد تفصیلش شوم این است: ما چیزی داریم بنام یونیورسال مورالیتی یعنی اخلاقیات جهانروا، اخلاقیات فراگیر یا به تعبیری عامیانه اخلاقیات جهانشمول. این اخلاقیات جهانروا شامل احکام اخلاقییی میشود که شما هر نظام اخلاقی که داشته باشید، این احکام اخلاقی را قبول دارید؛ یعنی احکام اخلاقی جهانروا احکامیاند که تمام نظامها و نظریههای اخلاقی در باب آن احکام اخلاقی اجماع دارند. حالا تو از لحاظ نظریههای اخلاقی، چه پیرو نتیجهنگری باشی، چه پیرو وظیفهنگری و چه پیرو فضیلت نگری و چه دنبالهروی نظریه اخلاقی کانت و چه طرفدار نظریه اخلاقی توماس آکوئیناس و چه پیرو نظریه اخلاقی ارسطو و یا هر نظریه اخلاق، مواردی هست که مشترک میان همه این نظامها است و لاجرم قبول داری. حالا اینکه تعداد این احکام اخلاقی چند تا است، کاری ندارم. برخی گفته اند ۵ تا است برخی هم گفته اند ۹ تا و برخی دیگر، تعداد دیگری را گفته اند. مهم این است که همه مکاتب، یک تعداد احکام اخلاقی مشترک دارند که تو در هر دین و مذهب و مکتب و مشرب و مرام و ایسم و ایدهئولوژی و کیش و آیین و … باشی، این چند تا را پذیرفتهای. هیچکدام از این احکام اخلاقی جهانروا که همه مکتبها قبول دارند، مجوز اینکه تو جلوی کاربرد زبان مادری مرا بگیری، نمیدهند و اتفاقا برعکس، مخالف هرگونه محرومیت من از آزادی زبان مادری من هستند.
استاد گفتید، در نظام ارزشگذاری زیباییشناختی هم جواز محروم کردن انسانها از زبان مادری صادر نمیشود.
شما وقتی زبانهای مادری را ممنوع میکنید یا استعمال آن را محدود میکنید، آهسته آهسته این زبان ها را رو به مرگ و زوال و نابودی میبرید. با مرگ و زوال و نابودی آنها هویت اهل این زبان هم آهستهآهسته به زوال و مرگ و نابودی میرود؛ شکسپیر میگوید کسی که مرا از برآوردن نیازهایم محروم کند از زندگی محروم کرده است. آنوقت با این کار، اکوسیستم انسانی تنوع خودش را از دست میدهد. زیستشناسان گفتهاند میشود با پیشرفتهای علم زیستشناسی و مخصوصا با بهسازی نژادی چند نوع گیاه درست کنی که این گیاهان همه آنچه از همه گیاهان میطلبیدید هم به لحاظ سود و فایده و بهلحاظ لذت و خوشایندی داشته باشند حالا اگر شما بگویید این چند گیاه کار همه آن گیاهان را میکنند، پس ما بیاییم همه گیاهان را از بین ببریم و پوشش گیاهی کل کره زمین را به این ۵ نوع گیاه تبدیل کنیم؛ به سرعت جهان را به نابودی میکشانید چون حیات موجودات ارگانیک به تنوع و تکثرشان بستگی دارد هرچه شما تنوع و تکثر را و مخصوصا تنوع را در یک اکوسیستم زیستی(انسانی و حیوانی و نباتی) کمتر کنید، اکوسیستم را زودتر نابود میکنید. کسانی که به دنبال متحدالشکل کردن بشریت میگردند اگر بخواهند انسانها را چه بهلحاظ نژاد، بهلحاظ رنگ پوست، بهلحاظ دین و مذهب، بهلحاظ فرهنگ، بهلحاظ تمدن، بهلحاظ مکتب، مسلک، مشرب، مرام، ایدهئولوژی و ایسم، بهلحاظ رژیم غذایی، به لحاظ اسلوب لباس پوشیدن، به لحاظ سبک مسکنسازی و به هر لحاظ دیگری متحدالشکل کنند، تنوع اکوسیستم انسانی را از میان می برند و اگر تنوع اکوسیستم انسانی از میان رفت اولا اکوسیستم به سرعت در معرض انقراض قرار میگیرد و ثانیا تا وقتی منقرض نشده، زیباییاش را از دست میدهد. یعنی جهانی که در آن شش هزار زبان وجود دارد، زیباتر از جهانی است که در آن شصت تا زبان وجود دارد. و جهانی که در آن شصت تا زبان وجود دارد به مراتب زیباتر از جهانی است که در آن شش تا زبان وجود دارد. هرچه تنوع اکوسیستم انسانی را کمتر کنیم لااقل به لحاظ زیباییشناختی به بشریت خیانت کردهایم. یعنی زیبایی محیط انسانی را از بین بردهایم. فرض کنیم در میان ما لهجه یزدی یا لهجه شیرازی و لری و… وجود نداشت یا فرض کنیم درکشور ما زبان ترکی آذربایجانی وجود نداشت، با زبان کردی وجود نداشت این زیبایی که الان هست نبود کما اینکه فرض کنید لباسهای کردها با لباس ما تهرانیها متحدالشکل میشد و لباسهای ترکمنها و لباسهای عربهای خوزستان یا بلوچها و لرها و عشایر و… همه مثل لباس ما میشدند آیا محیط ایران زیباتر بود یا زشتتر؟ این رنگارنگیها است که محیط ما را بهلحاظ زیباییشناختی متبوعتر میکند و لذت ما را از محیط بیشتر میکند. یکی از پدیدههایی که به اکوسیستم انسانی تنوع میدهد پدیده زبان است. ما هر زبانی که نابود میشود تنوع اکوسیستم انسانیمان کمتر میشود و اکوسیستم یکنواختتر میشود. کویر ایران وقتی زیبا است که شما جنگل های شمال را هم داشته باشید. اگر کسی کویر را خیلی پسندید و آمد تمام ایران را به کویر تبدیل کرد او زیبایی را از ما گرفته است. نمیشود چون تو عاشق کویر هستی تمام ایران را کویر کنی. حتی اگر عاشق جنگلهای شمال هم باشی، نمیشود همه ایران را تبدیل به جنگل کنی حتی اگر این کار امکانپذیر باشد مطلوب نیست. وقتی میگویید ایران ما چهار فصل است خود این چهار فصل بر زیبایی ایران ما میافزاید. بنابراین جنگل درکنار کویر و این دو در کنار دریا و این سه در کنار کشتزارها و مزارع و اینها در کنار چمنزارها و همه اینها درکنارها رودخانهها محیط را زیبا میکنند. ما واقعا باید هرچه بیشتر سعی کنیم که همه تنوعها در اکوسیستم انسانی حفظ بشوند. تنوعهایی که در نهاد خانواده و سیاست و اقتصاد وتعلیم و تربیت و حقوق و اخلاق و دین و مذهب و همچنین در زبان و آداب و رسوم و عرف و عادات و طرز لباس پوشیدن و رژیمهای غذایی و مراسمهای عروسی و عزا هستند همه باید حفظ شوند. هر چه موسیقی ما متنوعتر بشود جهان ما زیباتر است. اگر شما شیفته یک نوع موسیقی شدید و دستور دادید تمام موسیقیها را غیر از آن موسیقی جمع کنند، شما زیبایی عالم موسیقی را از ما دریغ کردهاید.
ارزشگذاری مصلحتاندیشانه از همه مهمتر است چون بخش مهمی از مخالفان زبان مادری، توجیه مصلحتاندیشانه دارند.
ارزشگذاری مصلحتاندیشانه با حقوق و اخلاق و زیباییشناسی کار ندارد. با فایده-هزینه عملی کار دارد. میگوید این کار رویهمرفته فایدهاش بیشتر از هزینهاش است. اینجا جایی است که ما باید بحث فایده و هزینه را در میان بگذاریم و بحث سرمایه و سود را مطرح کنیم و بحث اینکه چقدر از این کار سود میبریم. اگر اینها را مصلحتاندیشی میگوییم. من به دو دلیل میگویم از منظر مصلحتاندیشی هم ما نباید زبان مادری را محدود کنیم. اول اینکه آیا اگر انسانهایی که در کشوری زندگی میکنند بتوانند همه مظاهر قومی خودشان را در همه جا ترویج و جلوهگر کنند، اینها بیشتر میل جدایی از کشور را پیدا میکنند یا آدمهایی که در کشوری زندگی میکنند که حتی زبانشان را هم نمیتوانند به کار ببرند؟ در کدام میل و انگیزه جداشدن از کشور بیشتر پیدا میشود؟ این را اول پاسخ بدهید. فرض کنید من یک کردم و در کشوری زندگی میکنم که اجازه بروز و ظهور به زبان مادری من نمیدهند؛ آیا در این صورت انگیزه جداییطلبی و تجزیهخواهی در من بیشتر پدید میآید یا وقتی که احساس بکنم درکشوری زندگی میکنم که زبانم نه فقط میتواند در هر جا جلوهگری بکند بلکه حتی میتوانم کلاس آموزش زبان خود را برای علاقمندان بگذارم؟ در کدام میل به تجزیهطلبی و گریز از مرکز برایم بیشتر میشود؟. نکته دوم این است که اگر در میان قومی، میل به جداییطلبی و تجزیهخواهی و گریز از مرکز وجود دارد، باید ببینیم چه مشکلاتی دارند که میخواهند از مرکز بگریزند نه اینکه یک مشکل هم بر مشکلاتشان بیافزاییم این هم با مصلحتاندیشی ناسازگار است. من که بیجهت مرکزگریز و تجزیهطلب وجداییخواه نمیشوم! اگر من تجزیهطلب هستم و میخواهم از کشور جدا شوم حتما در این کشور مشکلات و دردها و رنجها و محنتها و مشقتها و مرارتهایی دارم. شما ببایید این درد و رنجها و محنتها و مشقتهای مرا بکاهید تا میل به تجزیهطلبی در من از بین برود نه اینکه یک مشکل هم بر مشکلات من اضافه کنید و آن اینکه به زبانم هم اجازه بروز و ظهور ندهید. این مثل این میماند که شما دارید بهسرعت و با شدت و حدت بدن مرا لگدمال میکنید به پشت و پهلو و سر و صورت ودست و پای من لگد میزنید و من فریاد و جیغ میزنم آن وقت به جای اینکه این مشت و لگد را متوقف کنید میآیید دهان مرا هم میبندید تا جیغ نزنم. شما با این کار مشکل مرا بیشتر میکنید زیرا هم مشت و لگد میخورم و هم نمیتوانم جیغ بزنم. این رفتار شما، مشکل مرا بدتر میکند تو به جای اینکه بیایی ذهن مرا ببندی تا جیغ نزنم بیا مشت و لگدت را از من بردار. این دو مصلحت، هر دو، مصلحتاندیشی سیاسی است. یعنی به لحاظ مصلحتاندیشی سیاسی که معمولا مطرح میشود، اصلا تحریم زبان مادری به مصلحت نیست.
مصلحت سیاسی را گفتید اما گاهی مصلحت فرهنگی هم مطرح میشود خیلیها میگویند آموزش زبان مادری قومیتها، زبان فارسی را تضعیف میکند. بسیاری از روشنکفرها که به این نمیپردازند به این دلیل نمیپردازند که فکر میکنند این کار، زبان فارسی را از بین میبرد.
این پرسش شما، دو تا جواب دارد. پاسخ اول این است: فرض میکنیم زبان x اگر آزاد باشد زبان y را از بین ببرد و اگر زبان y هم آزاد باشد زبان x را از بیم ببرد. فرض کنیم اینجور است. در این صورت، چگونه باید بگوییم حتما باید جلوی آزادی زبان x را گرفت؟ یکی بلند میشود و میگویدجلوی آزادی زبان y را بگیرید. جلوی هر کدام را بگیرید دلیلی بر سخن خود ندارید. به فرض محال اگر آزادی زبان X جلوی آزادی زبان y را میگیرد و برعکس، نهایتا نشان میدهد دو تا زبان داریم که با هم ناسازگارند. حالا اگر دو تا موجود با هم ناسازگار باشند راهش این است که هر کدام را هوس کردیم از سر راه برداریم؟ راهش این است؟ یا باید منطقی وجود داشته باشد که بر اساس آن منطق تصمیم بگیریم که این به نفع آن کنار برود یا آن به نفع این؟ البته که درباره زبان این استدلال صدق نمیکند. پاسخ دوم به پرسش شما این است: کدام زبان بوده که اگر قهر و غلبهای در کار نبوده، جلوی زبان دیگری را گرفته باشد؟ شما خواهید گفت یک زمانی، قومی بر قوم دیگری مسلط میشدند و با قهر و غلبه و خشونت زبان آن قوم را از میان میبردند و زبان خودشان را وارد میکردند. من میگویم این به خاطر آن قهر و غلبه بوده است و گرنه زبانها بهصورت طبیعی هیچوقت جا برای هم تنگ نمیکنند نه زبان x برای جا زبان y جا تنگ میکند و نه زبان y برای زبان x .
شما درباره نابجایی محرومکردن انسانها از زبان مادری سخن گفتید. نظریهپردازی بنام دکتر تووه اسکوت ناب کانگز در حوزه زبان ماری کتابی بنام «نسلکشی زبانی» دارد. وقتی زبان را از یک گروه اجتماعی میگیریم و اجازه نمیدهیم یاد بگیرند درواقع به نسلکشی میپردازیم. آقای ملکیان، آیا ما وقتی حق زبان مادری را از کسی یا گروهی میگیریم، آیا ما در واقع این ملتیا قوم یا گروه را از بین میبریم؟
بله، با محرومیت انسانها از آموزش زبان مادری، من معتقد هستم نه فقط یک ملت و یک گروه را از بین میبریم و نه فقط یک نسل را نابود میکنیم، فراتر از آن، انسانیت را از بین میبریم. نکته مهم این است که اگر کسی به خودش اجازه بدهد انسانیت را در شخص شما از بین ببرد این اجازه را به خودش خواهد داد که انسانیت را در وجود من نیز از بین ببرد. به تعبیر دیگر، اگر کسی برای انسانیت از آن رو که انسانیت است ارزش قائل باشد یا برای انسانها از آن رو که ساختههای خدا هستند، ارزش قائل باشد، طبعا نه این انسان را از بین میبرد و نه آن انسان را. اما اگر کسی یک انسان را بیجهت از بین برد این معنایش این است که برای انسانیت حرمت قائل نیست و کسی که برای انسانیت حرمت قائل نباشد معلوم نیست که به از بین بردن یک انسان اکتفا کند. مثال سادهای میزنم اگر من در راهی که میرفتم، یک مورچه را آگاهانه زیر پا گذاشتم معلوم میشود برای مورچهبودن ارزشی قائل نیستم بنابراین امکان اینکه بر سر راهم ده تا مورچه دیگر زیرپا بگذارم هست. چون این مورچه با بقیه مورچهها فرقی نمیکرد. اگر این را زیر پا بگذارم بقیه را هم زیر پا میگذارم چون برای مورچه بودن ارزشی قائل نیستم. بنابراین من میگویم اگر کسی به زبان یک گروه یا قوم یا ملتی حق نمیدهد درواقع آن گروه را از بین میبرد و اگر کسی یک گروه انسانی و یک ملتی را از بین برد، معلوم میشود برای انسانیت حرمت قائل نیست و بعید نیست که این فرد، فردا سراغ ملت دوم و سوم هم نرود. من فکر میکنم این آیه قرآن به این معنا باشد: «مَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا» اگر یکی را زنده کنی همه را زنده کردی. چون اگر یکی را زنده کنی برای انسانیت ارزش قائل هستی و اگر برایت امکان و فرصت پیش بیاید حاضر هستی همه را زنده کنی. عکس مساله بهلحاظ مفهومی این میشود که اگر کسی، یکی را از میان برد ظرفیت بالقوه این را دارد که همه را میان ببرد. من گمان میکنم که اقوام یک ملت نباید مثل گنجشکهایی باشند که روی درخت نشسته باشند و یک شکارچی پیش چشم همه، یکی یکی آنها را بزند و از پای درآورد. نباید در برابر آن شکارچی گفت؛ نمیدانستم این شکارچی میخواست این گنجشگها را بزند. نباید ما بنشینیم بگوییم او که به ما کاری ندارد. من فکر میکنم کسی که برای انسانیت ارزش قائل نیست برای هیچ انسانی ارزش قائل نیست و منتهی هر کسی زودتر دم توپش قرار گرفت، زودتر از بین میرود ولی بلاخره نوبت بقیه و شخص من هم میرسد.
ادامه دارد.