تعلیقه بر حواشی/ پاسخی به ناقدان “خیر کثیر در قرآن”
محمدحسن محمدی مظفر: با سلام و تحیت و تشکر از همه خوانندگان گرامی و دوستانی که در مباحثه علمی شرکت کرده و حاشیه نگاشتهاند.از آنجاکه مطالعه حواشی دوستان حاکی از ابهامات و پرسشهایی درباره یادداشت مختصر بنده است، لازم است جهت رفع ابهام و پاسخ به پرسشهای مطرح شده، توضیحات مختصری بدهم؛
توضیحات به ترتیب مربوط است به حواشی جناب مرادی (شماره ۱)، جناب علوی (شماره ۲) و جناب جواد الف (از شماره ۳ ببعد)؛ البته امیدوارم مطالعه این تعلیقه برای عموم خوانندگان هم خالی از فایده نباشد، هر چند که ناظر به حواشی مذکور است.
۱. اینکه قرآن خیر کثیر است را بنده به عنوان یکی از مصادیق کوثر نقل کردهام، ولی ارتباط آیات سوره بقره با سوره کوثر روشن نیست، چگونه شما سوره کوثر را با آیات سوره بقره تفسیر میکنید، چه ارتباط لفظی میان آنها برقرار است؟ خواننده قرآن از کجا باید متوجه شود که برای فهم مصداق کوثر باید به آیات سوره بقره رجوع کند؟
۲. اینکه روش “بسیار راحتتر انجام کار” را یادآوری فرمودهاید، شایسته قدردانی است. ظاهرا باید به خداوند عالم پیشنهاد کنیم که راهحل پیشنهادی شما را مورد توجه قرار دهد! البته این ناشی از این تلقی است که برای خدا هم کار سخت و کار راحت وجود دارد و خداوند هم در پی گزینش کار راحتتر است! ولی باید توجه کنیم که سخت و راحت نزد خدا چنان نیست که ما تصور میکنیم. خداوندِ حکیم و علیم کار خود را با لطافت و ظرافت انجام میدهد (إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِّمَا یَشَاءُ؛ یوسف/۱۰۰) و اراده خود را با غلبه تحقق میبخشد (وَاللّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ؛ یوسف/۲۱).
“مداحی” هم، چه دانشگاهی چه غیردانشگاهی، بهخودیخود مذموم نیست. بستگی دارد که ممدوح و متعَلّق مدح و انگیزه مدح چه باشد. بعضی برحسب اعتقاد به مدح افرادی میپردازند که آنان را پاکترین انسانها و پرتأثیرترین در سرنوشتشان میدانند، و بعضی هم مثلا فقط برای اینکه یک صبحانه خوب بخورند بخاطر یک نان برشته به مدح نانوا میپردازند. باید دید که افق مدح ما انتهای سفره است یا آن سوی سدرۀ المنتهی! حرفه مداحی معمولا به مدح اهل بیت پیامبر اختصاص دارد بخاطر انگیزههای دینی و دغدغههای اخروی و ابدی، (البته مثل هر حرفه دیگر، از عیب و اشکال خالی نیست)؛ ولی کسانی که بر مداحیها و مداحان ایراد میگیرند باید توجه کنند که خودشان برای چه چیزهایی زبان به مدح چه کسان یا چه چیزهایی میگشایند؛ فَلَا تُزَکُّوا أَنفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى(نجم ۳۲).
بنده درپی تطبیق قرآن بر آرزوهای خود نبودهام. نکته مورد تأکید بنده در همان کاربرد دوم نهفته، ولی از آنجاکه عنوان بحثم خیر کثیر بوده و کوثر را هم به خیر کثیر معنا کردهاند، برای احصای موارد، کاربرد نخست و کاربرد سوم را هم افزودهام، و مناسبت میلاد را نیز در نظر داشتهام؛ در احتمالی هم که مطرح کردهام، توجه به قرائن موجود در خود قرآن مدنظرم بوده، نه این که بیدلیل چیزی گفته باشم.
این که فرمودهاید: «تلاش مستمر بر اینکه سوره کوثر در وصف دخت مکرمه پیامبر آمده»، تعبیر دقیق و درستی نیست. به عبارت دیگر چنین تلاش مستمری امری فرضی و خیالی است. در واقع علما و مفسران و مترجمان قرآن وقتی به این سوره میرسند میخواهند معنای کوثر را بفهمند و مصداقش را تشخیص دهند؛ این است که به قرائن و شواهد موجود توجه کرده و به قرینه انتهای سوره، مصداق کثرت نسل و ذریه را برای آن مناسبتر تشخیص دادهاند. این دخت مکرمه پیامبر نبوده که آنان را به تطبیق این سوره بر خودش سوق داده باشد، بلکه خود این سوره است که آنان را به سمت دخت مکرمه پیامبر هدایت کرده است.
تصدیق این مطلب خیلی سخت نیست، شاهدش در همین پست دستیافتنی است. به کامنتهای جناب جواد الف توجه کنید. ایشان با آن همه ادعا و اتهام به فقه و فقها، خود در یافتن معنای کوثر ابتدا به ماده کثر و مشتقات آن توجه کرده و سپس ماده عطا را مورد بررسی قرار داده و در انتها به این نتیجه رسیده که نزدیکترین گمانه برای مصداق کوثر ثروت خدیجه است. حال خودتان ببینید که آیا ثروت خدیجه ایشان را به تطبیق کوثر بر خود فراخوانده است یا این که دقت و تأمل در واژهها و قرائن، ایشان را به ثروت خدیجه هدایت کرده است؟ مگر دیگر مفسران یا فقیهان کاری غیر این میکنند که به “تطبیق قرآن با استنباطات و آرزوها” متهم شوند؟
۳. “متأسفانه تمام دلایل شما در این یادداشت باطل است”. این گزاره نشانه شتابزدگی است. سور کلیِ “تمام” مقتضی آن است که همه دلایل را ابطال فرمایید، در حالی که درباره کاربرد نخست خیر کثیر که درباره حکمت است، چیزی نفرمودهاید. به علاوه در صدور حکم قطعی باید خیلی احتیاط کرد. آرای شما حداکثر یکی از احتمالها در تفسیر این آیات است، نه تنهاترین تفسیر و نه لزوما درستترین تفسیر. شما در نهایت به “گمانهزنی” رسیدهاید، پس وقتی خودتان حداکثر به یک “گمانه” میرسید که لزوما قطعی نیست، چطور احتمال دیگر را قطعا ردّ کرده و باطل میخوانید. شما حداکثر میتوانید بگویید: به نظر من / به نظر میرسد / ظاهرا / و …، یعنی به صورت احتمال بفرمایید نه به صورت قطعی: “باطل است”. بطلان دلایل بنده لزوما صحت رأی شما را به دنبال ندارد، شما برای صحت نظرتان باید دلایل متقن بیاورید؛ إِنَّ الظَّنَّ لَا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئًا. (نجم ۲۸)
“متأسفانه” گفتن هم لزومی ندارد. وقتی قرار است که دوستانِ نیلوفری غلطهای بنده را بگیرند، چه جای تأسف! تأسف وقتی است که بنده ابراز رأی نکرده باشم و غلطهای احتمالی در اندیشهام راسخ شوند. بنابر این نخستین جمله در کامنت شما چندان درست و دقیق نیست و آن را به سوء مَطلع دچار کرده است. البته با توجه به شعارهایی که در انتهای آن آوردهاید و آن را به “دین شیطان” ختم کردهاید، به سوء مَختم! هم دچار شده است.
۴ کمک دولت به کارخانه ورشکسته چه اشکالی دارد. نباید وعده کمک خداوند به بندگانش را با یک تشبیه لوث و مبتذل کرد. همه انسانها در پیشگاه خداوند فقیر و ورشکستهاند (یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاء إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ؛ فاطر ۱۵) چه رجال قریش باشند چه رئیس جمهور آمریکا. همه انسانها از بدو تولد تا آخر عمر فقیراند و نیازمند کمک خداوند، و مأموراند که از فضل خداوند درخواست کنند (وَاسْأَلُواْ اللّهَ مِن فَضْلِهِ؛ نساء ۳۲). اینکه خداوند خود وعده خیر کثیر میدهد خیلی بشارتآمیز و امیدآفرین است. غنیّ مطلق است که وعده داده نه دولت غیرقابلاعتماد آمریکا.
منظور شما از این تشبیه خیلی روشن نیست: اگر منظور این است که این آیات مربوط به همان زمان است و مناسب زمان ما نیست، که درست به نظر نمیرسد؛ زیرا گزاره خیر کثیر (فَعَسَى أَن تَکْرَهُواْ شَیْئًا وَ یَجْعَلَ اللّهُ فِیهِ خَیْرًا کَثِیرًا) گزارهای کلی است و در همه زمانها و مکانها صادق است. مضمون این گزاره چیزی است که ما در زندگی روزمره با آن سر و کار داریم. اینکه “چیز ناخوشایند ممکن است فوایدی در بر داشته باشد” (مثل داروی تلخ یا تیغ جراحی، که به رغم ناخوشایندی، برای سلامتی که بزرگترین نعمت انسان است، مفید اند) مضمونی است که همه به آن اعتراف دارند و مختص زمان خاصی نیست. از این گونه گزارهها در قرآن فراوان است.
و اگر منظور این است که خیر کثیر وعده داده شده چیز مهمی نبوده و در شأن ما نیست، باز هم ادعای غریب و بزرگی است. چطور میتوان وعده خداوند را کوچک شمرد؟ به یاد داشته باشید که خداوند “متاع دنیا” را “قلیل” خوانده است، ولی در اینجا وعده “خیر کثیر” میدهد. اگر خداوند “خیر قلیل” را هم وعده کرده بود، جای بسی شکر و امید داشت، چه برسد به “خیر کثیر”. اگر قرار بر این گونه تشبیه و تحقیر باشد، همه فضایل و نعمتها را میتوان با تشبیهات رکیکی مبتذل کرد. بجای تحقیر وعده خداوند باید به تقویت توحید پرداخت.
۵. ماده جَعَلَ در قرآن بسیار به کار رفته و در خیلی از موارد فاعلش خداوند است خواه به صورت ضمیر (جعلتُ/جعلنا) و خواه به صورت اسم ظاهر (الله). ضمیر آوردنِ فاعل دارای اغراضی است، چنانکه ظاهر آوردنِ آن هم برای اغراضی است. این اغراض در علم بلاغت و معانی ذکر شده است (مثل باب ذکر مسندالیه در شرح مطول و مختصر تفتازانی) البته اغراضی که در آنجا شمرده شده بر وجه مثال است نه بر وجه انحصار. مطلبی که بنده گفتهام بر اساس علم معانی است. هر جا که فاعل به صورت ظاهر آمده یکی از آن اغراض یا غیر آنها را میتوان برایش برشمرد. “جعل امامت فرعونی” (وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّهً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ؛ قصص /۴۱– البته در اینجا فاعل به صورت ضمیر آمده نه اسم ظاهر) نیز نقض این قاعده نیست، خداوند در تمامی کارها دخالت دارد و جعل جهنم و عذاب هم به دست اوست.
منظور بنده مقایسه جعلها نیست. منظورم مقایسه آیه ۱۹ نساء با آیه ۲۱۶ بقره است. در هر دو آیه تعبیر “عَسَى أَن تَکْرَهُواْ شَیْئًا” آمده ولی در سوره بقره ادامهاش “وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ” است، و در سوره نساء “وَ یَجْعَلَ اللّهُ فِیهِ خَیْرًا کَثِیرًا”. نکاتی که بنده گفتهام بر پایه علم معانی و ناظر به همین ادامهها و تفاوت آنهاست. اگر خداوند عنایت خاصی نداشت چرا در اینجا (سوره نساء) هم مثل آنجا (سوره بقره) همان تعبیر (وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ) را به کار نبرد؟ مقایسه این دو مورد با هم به راحتی تفاوت بار معنایی آنها را آشکار میکند. اگر شما نکات بنده را قبول ندارید، وجه این تفاوت تعبیر را بیان کنید.
حتی در سوره بقره آیه ۲۶۹ که خیر کثیر درباره حکمت به کار رفته، هم تعبیر ادامه آیه فرق میکند: فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثِیرًا. در اینجا هم نمیگوید: آتاه الله خیرا کثیرا؛ یعنی فعل را صریحا به خداوند نسبت نمیدهد. فقط در آیه ۱۹ نساء است که فعل صریحا به خداوند نسبت داده شده و همین اسناد صریح عنایت خداوند را میرساند، وگرنه در اینجا هم میتوانست بگوید: و یُجعَل فیه خیرٌ کثیرٌ.
۶. بنده مدعی نشدهام که کثرت «واژه مقدس» یا «همیشه خوب» است. بحث بنده درباره “کثرت” نبوده بلکه درباره “خیر کثیر” بوده است. درست است که کثرت همیشه خوب نیست، ولی در اینجا به تبع موصوفش (خیر) مصداق خوبی است، “خیر کثیر” وعده داده شده نه “شرّ کثیر”.
۷. ادعای «تبعیض و پارتیبازی» هم توهّم است. افضل بودن افراد نسبت به یکدیگر به معنای تبعیض نیست، خداوند خود برخی را بر برخی فضیلت بخشیده است، هر چند به لحاظ انسان بودن همه مشترکند. افضلیت به تکرار و تعدد نام نیست، ممکن است کسی نامش نیامده باشد ولی افضل باشد. نام پیامبر ما تنها چهار بار در قرآن آمده، ولی نام حضرت موسی پرتکرارترین نام است، ولی این به معنای افضلیت موسی بر پیامبر خاتم نیست.
«در دینورزی الاهی جایی برای تبعیض و پارتیبازی نیست!» منظور از این شعار چندان روشن نیست. دقیقا کدام جمله از یادداشت مختصر بنده حاکی از “تبعیض و پارتیبازی” است؟ آیا بنده پارتیبازی کردهام؟ اگر ما به اهلبیت پیامبر و شخص حضرت فاطمه احترام بگذاریم، چنانکه خداوند نیز آنان را مطهّر و محترم داشته، پارتیبازی است؟ آیا ما نباید از خداوند تبعیت کنیم و الگو بگیریم؟ مگر خداوند آدم و نوح و آلابراهیم و آلعمران را بر عالمیان برتری نداده و برنگزیده است؟ مگر در قرآن از سابقون نام نمیبرد؟ مگر اَتقی نزد خداوند اَکرم نیست؟ مگر نفرموده: هُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ اللّهِ (آلعمران ۱۶۳)؟ مگر همان حضرت مریم را خداوند بر نساء عالمین برنگزیده و برتری نداده است؛ در حالی که به ویژگی بشری او و فرزندش عیسی اشاره کرده که آن دو مثل بقیه مردم غذا میخوردند (کَانَا یَأْکُلاَنِ الطَّعَامَ، مائده ۷۵)؟
اگر تبعیض نیست، چطور است که مجازات زنانِ پیامبر دو برابر زنان معمولی است (یُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَیْنِ، احزاب ۳۰) و مجازات بردگان نصف زنان معمولی (فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَى الْمُحْصَنَاتِ مِنَ الْعَذَابِ، نساء ۲۵)؟ یعنی در برابر خطای واحد سه درجه مجازات؟ از این گونه مسائل زیاد است. کسی که ادعای نفی تبعیض و پارتیبازی میکند باید منظور خود را بروشنی توضیح دهد و به تفاوتهای مذکور نیز پاسخ دهد. شعار فوق بیشتر به شعار کمونیستها برای رفع تبعیض و ایجاد جامعه بیطبقه شباهت دارد. دیدیم که مدعیان آن خود خودکامهترین رژیمها را شکل دادند.
۸. «شخصیتهایی که شما برساختهاید». اولا بنده فقط از حضرت فاطمه نام بردهام یعنی یک شخصیت نه “شخصیتها”. ثانیا بنده ایشان را برنساختهام، ایشان یک شخصیت حقیقی در تاریخ اسلام است و نزدیکترین فرد به پیامبر و مورد احترام همه مسلمانان. تعبیر «ترس خدا» هم از همان تعبیرهایی است که برای لوث کردن به کار رفته است. خداوند فعّال مایشاء است و اختیار دارد که از کسی نام ببرد یا به صورت اشاره و کنایه از او تعبیر کند.
۹. اینکه سال تولد حضرت فاطمه چه سالی بوده اختلافی است. اگر قبل از نزول سوره بوده، که با ظاهر تعبیر (أَعْطَیْنَاکَ) سازگار است، ولی اگر بعد از نزول سوره هم بوده باشد، اشکال مهمی پیش نمیآید. خداوند میتواند برای بیان افعال خود از زمانهای مختلف استفاده کند و این حق را دارد که از آینده به صیغه گذشته یاد کند. علما و فقها هم هنگام اظهارنظرکردن یا فتوادادن یا تفسیرکردن با توجه به ادلهای که دارند، رأی میدهند و نیت بدی ندارند. شوهر دادن کودک هم دلایلی دارد که در جای خود ذکر شده، و دلیلش فقط تولد حضرت فاطمه در سال پنجم هجری نیست.
۱۰. این که حضرت فاطمه چقدر با قرآن آشنا یا بیگانه بوده، در غرض یادداشت بنده دخلی ندارد. آنچه در مصداق مورد اشاره برای کوثر (کثرت نسل و ذریه) لازم است همان شأن زاد و ولد و مادربودن آن حضرت است، ولو این که با قرآن بیگانه بوده باشد. البته در آیاتی از قرآن (مثل آیه تطهیر و آیه مباهله) به فضیلت ایشان اشاره شده است. بیگانگی ایشان با قرآن مدعای شماست که میتوانید آن را در مقال جداگانهای به بحث بگذارید، ولی عجالتا خدمتتان عرض میکنم که ما شنیدهایم: “اهل البیت أدری بما فی البیت”. اگر ایشان با قرآن بیگانه بوده باشد، قرآن با ایشان بیگانه نیست؛ عطر فاطمه از لابلای قرآن قابل استشمام است. فاطمه کوثر (خیر کثیر) است چه الکوثر بر او منطبق باشد چه نباشد. در هر صورت، این تازه کف فضایل اوست و بالاتر از اینها هم مسائلی است.
۱۱. چنانکه خودتان هم فرمودهاید؛ عرض میکنم شما هم در تکرار شعارهای آخر کامنت و کامنتهای بعدیتان مختارید. این شعارها به نظر بنده حاکی از تحلیل نادرست مسائل (و نیز اطلاعات تاریخی مورد اختلاف) است. قلم شما بیش از آن که حاوی دقت باشد، به درد مبتذل کردن امور نامبتذل میخورد.
۱۲. «سقف اتاقت را برای دیدن بینهایت بشکاف!». این “پیشنهاد” خیلی “دوستانه” نیست. با وجود اینهمه در و پنجره (و پله برای رفتن به بام) نیازی به شکافتن سقف نیست! لازم نیست که مثل داعشیها به تخریب بپردازیم. سقف دارای فواید زیادی است و انسان را از گرما و سرما و خیلی از حوادث محفوظ میدارد. خیلی از اکتشافات و اختراعات و پیشرفتها زیر سقف رخ داده است. خیلی از افراد با تأمل در “آیات قرآن” به “دیگر آیات بیکران خدا” پی بردهاند. برای نمونه کتاب فاضل معاصر آقای مرتضی رضوی (بنام تبیین جهان و انسان در سایت بینش نو) که تصویری از آفرینش جهان و انسان بر اساس آیات قرآن و روایات و علوم جدید عرضه کرده که در نوع خود ابتکاری و خواندنی است (نمیگویم قطعا مطابق واقع و صد در صد درست و حقیقی است، ولی اگر در حدّ یک فرضیه هم باشد، خیلی جالب است). شما هم بهتر است از تصورات و تحلیلهای نادرست و تشبیهات و تعبیرهای رکیک برای همیشه به خودت یک مرخصی بدهی!
۱۳. شما در تحلیل پایانی به این گمانه رسیدهای که به جای “اموال کثیر” ، “اسم کوثر” به کار رفته است. ولی قبل از آن تکرار کردهای که «معنای واژه کوثر خیر کثیر نیست». عرض میکنم “اموال کثیر” با “خیر کثیر” منافات ندارد. واژه “خیر” در قرآن بر “مال” هم اطلاق شده است:
إِن تَرَکَ خَیْرًا (بقره ۱۸۰)
مَا أَنفَقْتُم مِّنْ خَیْرٍ (بقره ۲۱۵)
وَمَا تُنفِقُواْ مِنْ خَیْرٍ (بقره ۲۷۲؛ دو بار)
رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ (قصص ۲۴)
پس “خیر” قابل انفاق است و انفاق هم درباره “اموال” به کار رفته است:
الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُم(بقره ۲۶۱، ۲۶۲، ۲۶۵، ۲۷۴)
بنابر این “اموال کثیر” هم میتواند مصداقی از مصادیق “خیر کثیر” باشد، مخصوصا با توجه به این که خود کلمه “خیر” هم به معنای “مال” به کار رفته است. پس تأکید و تکرار این که «معنای کوثر خیر کثیر نیست»، بخاطر چیست؟ آیا شما معنای جدیدی کشف کردهاید؟
۱۴. چنانکه گفتهاید ماده عطا در قرآن برای مصادیق سختافزاری به کار رفته است. ولی منحصر به آنها نیست، بلکه برای مصادیق نرمافزاری هم به کار رفته است. در سوره ص (آیات ۳۵-۳۹) سلیمان از خداوند طلب مُلک و سلطنت میکند و خداوند هم تسخیر باد و شیاطین را به او عطا میکند. روشن است که مُلک و تسخیر باد و شیاطین نرمافزاری است نه سختافزاری. به علاوه گیریم که همه مصادیق عطا سختافزاری باشد، آیا فرزند انسان (در ما نحن فیه نسل پیامبر و وجود مبارک حضرت فاطمه) نرمافزار است یا سختافزار؟ از کجا میگویید که عطا درباره دادن فرزند به کار نمیرود؟ از قضا کاربرد عطا درباره فرزند آن قدر شیوع دارد که یکی از نامهایی که برای فرزند انتخاب میکنند عطاءالله یا عطیه است که در فارسی هم معادل دارد یعنی خداداد.
۱۵. رابطه الف و ب که ترتیب دادهاید، رابطه مناسب و مفیدی است. معروفترین نمونه آن هم مربوط است به شناخت مصادیق الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِمْ در آیه ۷ سوره حمد با آیه ۶۹ سوره نساء:الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم مِّنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاء وَالصَّالِحِینَ و آیه ۵۸ سوره مریم: الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِم مِّنَ النَّبِیِّینَ مِن ذُرِّیَّهِ آدَمَ وَمِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ وَمِن ذُرِّیَّهِ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْرَائِیلَ. نمونه دیگرش مراد از حکمت در قرآن است که در کاربرد نخست در یادداشت فوق توضیح دادهام. ولی این گونه رابطهیابیها تمام مطلب نیست و نمیتواند همیشه راهگشا باشد، حتی اگر عین تعبیری تکرار شده باشد. مثلا نمیتوان با ترتیب دادن این دو آیه:
أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ (بقره ۲۵۷)
وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلَّا مَلَائِکَهً (مدثر ۳۱)
نتیجه گرفت که ملائکه جهنمی (اصحاب نار) اند و مراد از جهنمیها همان ملائکه اند؛ با این که این دو جمله مطابق شکل اول برهان منطقی اند و حدّ وسط (أَصْحَاب النَّارِ) بعینه تکرار شده است.
۱۶. ثروت خدیجه که دل شما را ربوده، آیا آن قدر میارزید که خداوند دو بار (در سوره کوثر و سوره ضحی) بخاطر آن بر پیامبر منت بگذارد و دستور نماز و قربانی کردن بدهد؟ اصلا خدیجه مهمتر بود یا ثروتش؟ آیا بهتر نیست حالا که شما احتمالهای دیگر را نمیپذیرید، خود خدیجه را مصداق کوثر بدانید؟ به نظر بنده که خیلی مناسبتر است. به علاوه مگر اصلا ثروتی از خدیجه باقی مانده بود که در سوره ضحی بخواهد آن را به میراث پیامبر بدهد و پیامبر هم راضی شود؟ چنانکه شنیدهایم خدیجه در دوره حصر اقتصادی و در شِعب ابیطالب و در نهایت فقر از دنیا رفت. آیا برای خداوندی که دارای خزائن آسمان و زمین است، کسر شأن نیست که بخواهد بخاطر ثروتی که از آنِ دیگری بوده، بر پیامبر خاتمش اینهمه منت بگذارد؟ و آیا پیامبر اینهمه کمهمت بوده که صرفا بخاطر اندک باقیمانده موهوم میراث خدیجه راضی شود؟
اینکه گفتهاید: «در سوره ضحی کاملا مشخص است که خدا به پیامبر مال عطا کرده است»، چندان هم مشخص نیست و شما باز هم در صدور حکم قطعی شتاب ورزیدهاید. احتمال دیگر آن است که وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَى (ضحی ۵) به آخرت مربوط باشد، چنانکه در آیه قبلی هم بحث مربوط به آخرت است: وَلَلْآخِرَهُ خَیْرٌ لَّکَ مِنَ الْأُولَى (ضحی ۴). مگر برای تثبیت این حکم (اعطای در آینده) از پیامبر اقرار نگرفته که تو نیازمند بودی و خدا تو را بینیاز کرد: وَوَجَدَکَ عَائِلًا فَأَغْنَى (ضحی ۸)؟ پس ظاهرا دیگر مسئله نیاز مالی مطرح نبوده است.
در مجمع البیان ذیل سوره ضحی از امام صادق (ع) نقل کرده: «رضا جدّی أن لایبقی فی النار موحّد». میبینید که حضرت چه معنای بلندی از آیه ۵ ارائه داده به طوری که همه موحّدان میتوانند به شفاعت پیامبر در آخرت امیدوار باشند؛ مخصوصا با توجه به اینکه ایشان از اهلبیت است و “اهل البیت أدری بما فی البیت”. حال این معنا را مقایسه کنید با معنای برساخته ظنّ شما که طبق آن پیامبر به اندک حطام موهوم دنیا راضی میشود! عجیب است که چطور اینقدر با جزم و قطع هم اظهارنظر میکنید. فهم قرآن آنقدر هم ساده نیست که شما پنداشتهاید و خیال میکنید که گمانه شما قطعی است و گمانه دیگران باطل و در خسران بودن!
۱۷. شما با این همه کرّ و فرّ و پرداختن به بحثهای نامربوط نهایتا از معناکردن اَبتر طفره رفتهاید! آیا اَبتر فقط برای جور آمدن قافیه آمده است؟ خلاصه اَبتر به چه معناست؟ چرا به جای اَبتر، واژه دیگری با قافیه راء به کار نرفته است؟ آیا اَبتر با کوثر رابطهای نداشته است؟ آیا میتوان به خدای حکیم علی الاطلاق نسبت داد که کارش فقط جورآوردن قافیه بوده است؟ چرا به جای اَبتر، مثلا اَفقر نیامده؟ مگر نمیگویید که مراد از کوثر اموال کثیر است که بر ثروت خدیجه تطبیق میشود، پس برای طرف دیگر اَفقر که دلالت بر نفی ثروت و بیچیز بودن میکند، مناسبتر است.
آیا بهتر نبود شما به جای اینهمه پیچاندن بحث، فقط یک ترجمه فارسی روان از این سورۀ یک سطری میآوردی و خیال خوانندگان را از صحت و اتقان نظرت راحت میکردی! به هر حال اگر قصد ادامه مباحثه را دارید ابتدا لازم است همین ترجمه را بیاورید و به اثبات و تقویت نظرتان کمک کنید.
۱۸. فارغ از قرائن درونمتنی، بیایید از خود رسولالله بپرسیم که این الکوثر که به شما عطا شده چیست؟ در مباحثه کنونی سه احتمال مطرح شده است: ۱. قرآن، ۲. حضرت فاطمه، ۳. ثروت خدیجه. واقعا احتمالِ برساخته ظنّ شما (ثروت خدیجه) چه مقدار شانس گزینش از جانب پیامبر را دارد؟
۱۹. از نظر بنده موارد اشکال – اعم از جزئیات تعابیر و برخی اطلاعات تاریخی و اتهامات پرتابشده به این و آن – بیش از اینهاست و بنده درصدد بررسی همه آنها نیستم و به همین مقدار اکتفا میکنم. پیشنهاد میکنم که برای فایده بیشتر آرای تفسیری و قرآنپژوهانه خود را به صورت مرتب و منسجم در قالب مقالات یا کتابی عرضه کنید تا امکان بررسی و بحث دربارهشان فراهم شود و لازم نباشد که در حواشی مختلف آنها را تکرار کنید. در وضعیت کنونی که آراء ضمن کامنتهای پراکنده مطرح میشوند، فایده کم است و چنانکه باید نیستند.
۲۰. بنده چنانکه در انتهای یادداشت هم گفتهام صرفا برداشتی در حدّ ظرفیت اندک خود عرضه کردهام و تعصبی روی آن ندارم. بنده یادداشت را به مناسبت روز زن نگاشتهام و اکنون خوشحالم از اینکه جناب الف با آن لحن تحکّمی و جزمیِ ابتدایی، در نهایت به مصداقی رسیده که بیارتباط با زن نیست: “ثروت خدیجه”.
اگر تمام دلایل بنده هم باطل باشد – که نیست – باکی نیست، همین قدر که این یادداشت بهانهای بوده که در روزهای آغازین سال به هموطنان و خوانندگان گرامی تبریک گفته و دعای خیری کرده باشم، برایم کافی است و آن را خیر کثیر میدانم. امیدوارم همگی از این مباحثه چیزی آموخته باشیم.
در این ارتباط:
با سلام از آن جایی که ممکن است آقای مظفر کامنت های بحث های قبل را نخوانده باشند و نظر به این که ستون فقرات بحث ایشان اینجا آیه موسوم به تطهیر است، یک کامنت چکیده بحث های قبلی درباره آیه احزاب:۳۳ را برای اطلاع ایشان اینجا می آورم: اهل البیت، انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس و ویطهرکم تطهیرا . ۱) هر دو واژه «اهل» و «بیت» در احزاب:۳۳، [b]مذکر[/b] است. پس به کار بردن صیغه مذکر برای «اهل بیت» چیز عجیب و غریبی نیست که با آن بتوان تردستی کرد و مکرورزی کرد! {یک نمونه شارلاتان بازی آکادمیک!!!… مطالعه بیشتر»
سلام جناب شهرام پاسخ بنده به شما در خصوص این مطلب : “مثلاً آیا می توان گفت همواره دو آیهٔ متوالی باید به هم ربط موضوعی داشته باشند؟ یا دستکم در خود یک آیه؟” مثبت است.آیات هر سوره اتصال دارند یعنی هم ترتیب و هم ارتباط دارند. البته مذاهب سنتی بر مبنای روایات فرقه ای خود مدعی مواردی هستند که بین آیات و حتی درون یک آیه این اتصال برقرا نیست. چون ایشان در جمع آوری قرآن شک و تردید دارند چیدمان آیات را قابل اعتماد نمی دانند.نزول تدریجی و متفرق را دلیل می آورند… همانطور که در سوره یوسف… مطالعه بیشتر»
با سلام خدمت همهٔ اطراف بحث و تشکر از همگان،من سؤالی دارم از دوستان و به ویژه آقای مظفر، و آن اینکه این استنباط شما آیا روشی هم دارد؟ یعنی اگر بخواهیم از سایر آیات قرآن نیز نتایج بیشتری به دست آوریم آیا میتوانیم با همین روش شما پیش رویم؟چنان که من از خود مقاله و نظرات ذیل آن دریافتهام بحث در این است که مصداق کوثر چیست و چگونه باید آن را یافت؛ نخست اینکه آیا ضرورتی دارد افراد همهٔ مصادیق واژگان قرآن را بدانند؟ مثلاً در جایی که سخن از عبادالرحمن آمده حتماً معلوم شود مصادیقش چه کساناند؛… مطالعه بیشتر»
سلام جناب مظفر علاوه بر اشارات سوره بقره در تایید اینکه “الکوثر” همان “خیراکثیرا” و همان “الکتاب و الحکمه” بوده که بر محمد رسول الله داده شده است اشارات تایید کننده ای نیز در سوره ۷ یعنی سوره الاعراف دیده میشود. سوره کوثر سوره ۷ از انتهای قرآن است.در آیه ۷۲ سوره اعراف میفرماید: فَأَنجَیْنَاهُ وَالَّذِینَ مَعَهُ بِرَحْمَهٍ مِّنَّا وَقَطَعْنَا دَابِرَ الَّذِینَ کَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا وَمَا کَانُواْ مُؤْمِنِینَ بریده شدن دنباله قوم مانند “ابتر” بودن دشمنان پیامبر اسلام است و ماندگاری قرآن و پیامبر آن نیز شبیه به نجات مورد اشاره در این آیه. در سوره اعراف اشارات متعددی به نابودی… مطالعه بیشتر»
دوست گرامی با سلام و سپاس از توجه و وقتی که به این یادداشت اختصاص دادید، متاسفانه دوباره با پیش فرض موهومات رایج به سراغ مساله رفته اید و از کاه سوره کوثر کوه فرقه ای (همان انترپرایز سهم امام برای فقها) ساخته اید. درباره «رجس» جاهلی یک دوجین اهل بیت پیامبر و مشکلاتی که برای شخص پیامبر و جایگاه نبوت ایجاد کردند اینجا چند بار بحث شده است که تکرار آن اتلاف وقت است. نکبت آن هم در شجره خبیثه فقه رایج برای زنان در زمانه ما ستم زیادی به ارمغان آورده است. این اوهام اهل بیت و برساخته… مطالعه بیشتر»
سلام جناب مظفر همانطور که کلمات “خیرا کثیرا” در سوره التساء توحه شمارا جلب نمود برای بنده نیز آیه سوره بقره جذاب شد.بدنبال درک ارتباط آیات بیشتری از این سوره حول آیه مورد نظر بودم. شما ارتباط آیات سوره بقره را در نظر بگیرید. در سوره بقره مفاهیم درخواست امامت حضرت ابراهیم برای فرزندانش و ترس مردم از نابودی فرزندان و ذریه ضعیف و انفاق و این که جکمت خود خیر کثیر است و (بطور ضمنی) نداشتن حکمت بزرگترین فقر است و …برای سوره اعطینا نزدیک تر هستند. این مفاهیم نزدیک تر هستند یا مفهوم کراهت داشتن زن در حالی… مطالعه بیشتر»