چرامیگوییم قرآن کلام خداست- ۴: شعاعِ اندیشگی نبوی
حسین پورفرج: باری، من حیثالمجموع سه بخش از این مجال (البته به ترتیب تشریح: ۱-امییت خاتمی، ۲-زاویهداری اقوالالهی و احوالنبوی و ۳-پیامبر(ص) در پرانتز) از دیدگان نظر بگذشت و اینک بزنگاه آخرین -و به اعتقاد نگارنده- متنگراترین ادلۀ پیشروست: ادلهای تحت عنوان «شعاع اندیشگی نبوی» و یا به عبارتدقیقتر، حدِّ پرواز پرندۀ افکارِ پیامبرخاتم(ص)، و نیز به تعبیر مولوی حدِّ همای خوشلقایی او: «ای هما کز سایهات پر یافت کوه قاف نیز/ای همای خوشلقای آن جهانی شاد باش/هم ظریفی هم حریفی هم چراغی هم شراب/هم جهانی هم نهانی هم عیانی شاد باش/تحفههای آن جهانی میرسانی دم به دم/میرسان و میرسان خوش میرسانی شاد باش/رختها را میکشاند جان مستان سوی تو/میچشان و میکشان خوش میکشانی شاد باش».[۱]
هکذا، بگذارید در ابتدای این بخش کار را با ذکر یک تمایز فربه آغاز کنیم و زوایای آن را بشکافیم، تمایزی میانِ دو مفهوم «امییت خاتمی» و «شعاع اندیشگی بنوی». باری، همانگونه که رفت در بخش اوّل دانستیم که پیامبرخاتم(ص) هم فاقد سوادی قراردادیاست و هم بیبهره از جهانبینی ارشادی، هم ناتوان در نگارش و خوانش و هم ناپخته در فلسفهبافی و شاعری، و هم ناامید از خوشنویسی و طراحی و هم ناگزیز از رسالهپردازی و جانانگیزی. که این امر با این ابیات حافظ نیک بسیط گردید:«ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد/دل رمیده ما را رفیق و مونس شد/نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت/به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد/به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا/فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد/به صدر مصطبهام مینشاند اکنون دوست/گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد/خیال آب خضر بست و جام اسکندر/به جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد/طربسرای محبت کنون شود معمور/که طاق ابروی یار منش مهندس شد…»[۲] و حال میباید پرسید: دو اصطلاح فوقالذکر از چه روی با یکدیگر متفاوتند؟! و چرا در دو بخش جداگانه مطرح شدهاند؟! چرا میانِ آندو فاصله درافتاده است؟! و چرا آن دو از هم درگسستهاند؟! و نیز: چرا آندو ادلههای مجزا بیان میدارند؟! و چرا آندو از اهمیتی خاص سخن میگویند؟! که پاسخ به تمام این سوالات در گرو ذیل است.
باری، اندکی توجه نسبت به دو اصطلاح فوق نشان میدهد که ایندو اصطلاح هرگز نمیتوانند ناظر بر حقیقتی واحد باشند و لذا یک معنا را تشریح ورزند. یک مجهول را عیان سازند و یک گوشه را مشعع نمایند و نیز یک کلام را بسیط کنند و یک تمام را مفصل گردانند. که این به قول مولانا یعنی: «مرغ خاکی مرغ آبی همتنند/لیک ضدانند آب و روغنند/هر یکی مر اصل خود را بندهاند/ احتیاطی کن به هم مانندهاند».[۳] و حال میپرسیم تفاوت کار در چیست؟! هکذا، نقطه افتراق ایندو مفهوم در آناست که ما میانِ ویژگیهای «انتسابی» و «اکتسابی» پیامبرخاتم(ص) تمایز بگذاریم و مرز میان آندو را بشناسیم. زمینههای آن دو را دریابیم و میادین آندو را بفهمیم، و نیز جانمایه آنان را بنوشیم و درسنامۀ آنان را بخوانیم. که اینهم به قول پروین اعتصامی یعنی: «هر گلی علت و عیبی دارد/گل بیعلت و بیعیب خداست».[۴]
معالوصف، وقتی میگوییم پیامبرخاتم(ص) اُمیاست، برآنیم که او از استعدادهایِ اکتسابی فرهنگی -که همگان میتوانند و توانستهاند آن را فراگیرند- هیچ بهرهای ندارد و نتوانسته آنان را فرا آموزد. نتوانسته به کلاسِ درس برود و به عقل و عقلانیت مشغول شود. و هم نتوانسته جا پای اندیشمندان بگذارد و به نشر دیدگاه اقدام نماید. باری، پس مراد ما از پیامبرِ اُمی پیامبریاست بیاکتساب. پیامبریاست برکنار از تعلیم و تربیت و برکنار از مکتب و نهضت. پیامبریاست برکنار از فضای درس و آموزش و برکنار از اماکنِ فرهنگی و فرزانگی. و حتّی پیامبریاست برکنار از مقامِ اندیشهورزی و اندیشمندی و برکنار از صلاحیتِ علمی و نقادی.
زینروی، «پیامبری اُمی» پیامبری نیست که مدرسهای باشد و از دلِ آموزشگاهها و دانشگاهها بهدرآید. مثلاً در اثر سی/چهل سال مطالعه تصادفاً به منحصه ظهور برسد و سپس رخ افشانی کند، یا مثلاً پله پله به مدارجِ علمی نائل گردد و نهایتاً تولید فکر نماید. باری، «پیامبر اُمی» مفهومی است که اکتساباتِ فرهنگی را هدف میگیرد و چشم به آموختههای نبوی دارد. بدان چشم دارد که پیامبرخاتم(ص) چه مصرف و چه تولید دانشگرایانهای اتبیاع میورزد و چه متدی را میستاند. چه فرآوردههایی را میپذیرد و چه فضایلی را میرباید و نیز چه اندوختههایی را میپرورد و چه آمیختههایی را میآفریند. که شرح این امر فراداً در بخش اوّل از نظر گذشت. و حال میپرسیم: مفهوم «شعاع اندیشگی نبوی» ناظر بر چیست؟! و انگشت بر کدام منظر میگذارد؟! باری، برخلاف مفهوم «پیامبر اُمی» این مفهوم بدان میپوید که آیا پیامبرخاتم(ص) مالک انتساباتی مافوقی-آنهم مضاف بر ظرفیت انسانی- میباشد یا خیر، و اگر نمیباشد چرا و اگر میباشد به کدام دلیل. به عبارت دیگر، این مفهوم به دنبال پاسخگویی به مجموعهای از سؤالات است که مستقیماً/یا غیرمستقیماً به مسئله «پیامبران از پس پیامبری» -البته در اینجا پیامبرخاتم(ص)-میپردازد و میخواهد مجهولات -و حتّی مجعولات- آن را مکشوف سازد. که این سؤالات مختصراً چنینند: [۵] ۱-آیا پیامبرخاتم(ص) بعد از پیامبری میتواند هر کار محیرالعقولی انجام دهد؟! و ۲-آیا او میتواند از کالبد تنِ انسانی فراتر سیر کند؟! ۳-آیا او میتواند مثلاً مرزهای دانش و بینش را –بدون هیچگونه تلاش و کنکاش- درنوردد؟! و ۴-آیا او تواناست که دیروز نادیده و فردای نیامده را دقیقاً به تصویر کشد؟! و نیز: ۵- آیا او میتواند مغز متفکر اتفاقات ریز و درشت کائنات گردد؟! و ۶-آیا او تواناست که رنج /مشقت روزگار را به کنج/مروت بدل نماید؟! و هم: «هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست/نه هر که سر بتراشد قلندری داند».[۶]
بنابراین، مفهوم «شعاع اندیشگی نبوی» دست بر روی «انتساباتِ پیامبرانه» میگذارد و خواهان کشفِ حقایق پیامبری میشود. خواهان آن میشود که دریابد: پیامبران و خصوصاً پیامبرخاتم(ص) از چه هبهیِ اولوهی برخوردار بودهاند و چگونه با مقتضاتِ بشری دست و پنجه نرم میکردهاند. چگونه با حوادث انسانی کش و قوس میداشتهاند و چگونه در مواضع بیرونی طرح و نقش میریختهاند. و نیز چگونه با دیگر انسانها داد و ستد مینمودهاند و چگونه در شرایط بحرانی عزم و حزم مییافتهاند. که این امور به واقع شاکلۀ این جریان نیز هست. به هر حال، این مفهوم برخلاف مفهوم نخست در بردارندۀ مکاسب خودآزمایانه نیست، بلکه دربرگیرندۀ مواهب خدادادانهاست. دربرگیرندۀ ایناست که خدا چه چیزی را به پیامبران و در اینجا پیامبرخاتم(ص) –آنهم خارج از ضوابط و قوانین طبیعی- واگذار مینماید و چهسان ایشان را بر سایر آدمیان تفوُّق میبخشد. چهسان ایشان را در مقام پیامبری تجهیز میسازد و چه نوع ایشان را بلنگوی اخلاقیات میگرداند. و نیز چهنوع ایشان را نمونۀ جهانیان میورزد و چهسان ایشان معلِّم بشریت میپرورد. که این خود در توضیحات آتی بلیغ خواهد شد.
وحال در ختم این پیشبحث تشریح تمایزاتِ دو اصلاح «اُمییت خاتمی» و «شعاع اندیشگی نبوی»:
امییت خاتمی |
شعاع اندیشگی نبوی |
اکتسابی |
انتسابی |
خودآزمایانه |
خدادادانه |
ماقبل پیامبری |
مابعد پیامبری |
در راستای قوانین |
در فرای قوانین |
عمومی(مختص همگان) |
اختصاصی(مختص پیامبران) |
حال خوب است که آغاز این بحث را با ذکر/تأکید نمونههایی در قرآن/متن و سپس شرح مسئله اصلی این بخش شروع کنیم. و ابتدا بیان آیات مربوطه در قالب دو طرحِ کلّی و یک ماحصل جزئی.
طرح کلّی اوَّل: آیاتِ اعترافی/انسانی معطوف به پیامبر(ص):
(۱) قُلْ لَا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزَائِنُ اللَّهِ وَلَا أَعْلَمُ الْغَیبَ وَلَا أَقُولُ لَکُمْ إِنِّی مَلَکٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا یوحَى إِلَی قُلْ هَلْ یسْتَوِی الْأَعْمَى وَالْبَصِیرُ أَفَلَا تَتَفَکَّرُونَ/بگو: «من نمیگویم خزاین خدا نزد من است؛ و من، (جز آنچه خدا به من بیاموزد،) از غیب آگاه نیستم! و به شما نمیگویم من فرشتهام؛ تنها از آنچه به من وحی میشود پیروی میکنم.» بگو: «آیا نابینا و بینا مساویند؟! پس چرا نمیاندیشید؟!»(الأنعام/۵۰)
(۲) قُلْ لَا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعًا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ وَلَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیبَ لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیرِ وَمَا مَسَّنِی السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ لِقَوْمٍ یؤْمِنُونَ/بگو: «من مالک سود و زیان خویش نیستم، مگر آنچه را خدا بخواهد؛ (و از غیب و اسرار نهان نیز خبر ندارم، مگر آنچه خداوند اراده کند؛) و اگر از غیب باخبر بودم، سود فراوانی برای خود فراهم میکردم، و هیچ بدی (و زیانی) به من نمیرسید؛ من فقط بیمدهنده و بشارتدهندهام برای گروهی که ایمان میآورند! (و آماده پذیرش حقند) (الأعراف/۱۸۸)
(۳) وَلَا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزَائِنُ اللَّهِ وَلَا أَعْلَمُ الْغَیبَ وَلَا أَقُولُ إِنِّی مَلَکٌ وَلَا أَقُولُ لِلَّذِینَ تَزْدَرِی أَعْینُکُمْ لَنْ یؤْتِیهُمُ اللَّهُ خَیرًا اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا فِی أَنْفُسِهِمْ إِنِّی إِذًا لَمِنَ الظَّالِمِینَ/من هرگز به شما نمیگویم خزائن الهی نزد من است! و غیب هم نمیدانم! و نمیگویم من فرشتهام! و (نیز) نمیگویم کسانی که در نظر شما خوار میآیند، خداوند خیری به آنها نخواهد داد؛ خدا از دل آنان آگاهتر است! (با این حال، اگر آنها را برانم،) در این صورت از ستمکاران خواهم بود!» (هود/۳۱)
طرح کلّی دوّم: آیات اوصافی/بنیانی معطوف به معبود:
(۱) یقُولُونَ لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَیهِ آیهٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیبُ لِلَّهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ/میگویند: «چرا معجزهای از پروردگارش بر او نازل نمیشود؟!» بگو: «غیب (و معجزات) تنها برای خدا (و به فرمان او) است! شما در انتظار باشید، من هم با شما در انتظارم! (شما در انتظار معجزات بهانهجویانه باشید، و من هم در انتظار مجازات شما!)» (یونس/۲۰)
(۲) مَا کَانَ اللَّهُ لِیذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى مَا أَنْتُمْ عَلَیهِ حَتَّى یمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیبِ وَمَا کَانَ اللَّهُ لِیطْلِعَکُمْ عَلَى الْغَیبِ وَلَکِنَّ اللَّهَ یجْتَبِی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یشَاءُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَإِنْ تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَکُمْ أَجْرٌ عَظِیمٌ/چنین نبود که خداوند، مؤمنان را به همانگونه که شما هستید واگذارد؛ مگر آنکه ناپاک را از پاک جدا سازد. و نیز چنین نبود که خداوند شما را از اسرار غیب، آگاه کند (تا مؤمنان و منافقان را از این راه بشناسید؛ این بر خلاف سنت الهی است؛) ولی خداوند از میان رسولان خود، هر کس را بخواهد برمیگزیند؛ (و قسمتی از اسرار نهان را که برای مقام رهبری او لازم است، در اختیار او میگذارد.) پس (اکنون که این جهان، بوته آزمایش پاک و ناپاک است،) به خدا و رسولان او ایمان بیاورید! و اگر ایمان بیاورید و تقوا پیشه کنید، پاداش بزرگی برای شماست. (آل عمران/۱۷۹)
(۳) وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَیبِ لَا یعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ وَیعْلَمُ مَا فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَهٍ إِلَّا یعْلَمُهَا وَلَا حَبَّهٍ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا یابِسٍ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ/کلیدهای غیب، تنها نزد اوست؛ و جز او، کسی آنها را نمیداند. او آنچه را در خشکی و دریاست میداند؛ هیچ برگی (از درختی) نمیافتد، مگر اینکه از آن آگاه است؛ و نه هیچ دانهای در تاریکیهای زمین، و نه هیچ تر و خشکی وجود دارد، جز اینکه در کتابی آشکار [= در کتاب علم خدا] ثبت است. (الأنعام/۵۹)
(۴) وَلِلَّهِ غَیبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِلَیهِ یرْجَعُ الْأَمْرُ کُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَتَوَکَّلْ عَلَیهِ وَمَا رَبُّکَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَو (آگاهی از) غیب (و اسرار نهان) آسمانها و زمین، تنها از آن خداست؛ و همه کارها به سوی او بازمیگردد! پس او را پرستش کن! و بر او توکل نما! و پروردگارت از کارهایی که میکنید، هرگز غافل نیست! (هود/۱۲۳)
(۵) قُلْ لَا یعْلَمُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَیبَ إِلَّا اللَّهُ وَمَا یشْعُرُونَ أَیانَ یبْعَثُونَ/بگو: «کسانی که در آسمانها و زمین هستند غیب نمیدانند جز خدا، و نمیدانند کی برانگیخته میشوند!» (النمل/۶۵)
(۶) عَالِمُ الْغَیبِ فَلَا یظْهِرُ عَلَى غَیبِهِ أَحَدًا/دانای غیب اوست و هیچ کس را بر اسرار غیبش آگاه نمیسازد،(الجن/۲۶)
ماحصل جزئی: آیاتِ توجیهی/تبیینی دو طرح پیشینی:
(۱) ذَلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیبِ نُوحِیهِ إِلَیکَ وَمَا کُنْتَ لَدَیهِمْ إِذْ یلْقُونَ أَقْلَامَهُمْ أَیهُمْ یکْفُلُ مَرْیمَ وَمَا کُنْتَ لَدَیهِمْ إِذْ یخْتَصِمُونَ/(ای پیامبر!) این، از خبرهای غیبی است که به تو وحی میکنیم؛ و تو در آن هنگام که قلمهای خود را (برای قرعهکشی) به آب میافکندند تا کدامیک کفالت و سرپرستی مریم را عهدهدار شود، و (نیز) به هنگامی که (دانشمندان بنی اسرائیل، برای کسب افتخار سرپرستی او،) با هم کشمکش داشتند، حضور نداشتی؛ و همه اینها، از راه وحی به تو گفته شد.) (آل عمران/۴۴)
(۲) تِلْکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیبِ نُوحِیهَا إِلَیکَ مَا کُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَلَا قَوْمُکَ مِنْ قَبْلِ هَذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعَاقِبَهَ لِلْمُتَّقِینَ/اینها از خبرهای غیب است که به تو (ای پیامبر) وحی میکنیم؛ نه تو، و نه قومت، اینها را پیش از این نمیدانستید! بنابر این، صبر و استقامت کن، که عاقبت از آن پرهیزگاران است!(هود/۴۹)
(۳) ذَلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیبِ نُوحِیهِ إِلَیکَ وَمَا کُنْتَ لَدَیهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ یمْکُرُونَ/این از خبرهای غیب است که به تو وحی میفرستیم! تو (هرگز) نزد آنها نبودی هنگامی که تصمیم میگرفتند و نقشه میکشیدند!(یوسف/۱۰۲)
باری، تشریح مطروحات فوق نیازمند کمی پرچانگیاست. در طرح نخست آیات مذکور در رابطه با این اصل ذکر گردیدهاند که پیامبرخاتم(ص) چگونه در برابر امور فرا انسانی سامان مییابد و چگونه با مقتضیات غیربشری برخورد میکند. چگونه -وفق این آیات- غیب و پدیدههای غیبی را میشکافد و چگونه از اسرار فراطبیعی پرده برمیدارد. و نیز چگونه از محدودیتهای آدمیزادی عبور مینماید و چگونه از ظرفیتها این نوع رونمایی میکند. باری، آیات طرح اوُّل آشکارا نشان میدهد پیامبرخاتم(ص) در تمام این مواد ناتوان است که کالبد انسانی را بدرد و از غیب پیشکش بیآورد. ناتوان است که خزائن الاهی را به نام بزند و خود را عالم الغیب بنامد. و هم ناتوانست که پا از انسانبودگی فراتر بگذارد و کارهای محیرالقول بورزد. که این امر از گزارههایی چون «لَا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعًا وَلَا ضَرًّا»، «َلَا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزَائِنُ اللَّهِ»، «لَا أَعْلَمُ الْغَیبَ» و… به وضوح هویداست.[۷]
بنابراین، طرح اوّل مفادی از این قبیل را دربردارد که رئوس آن چنینند:
(۱) انسانبودگی پیامبر/پیامبران
(۲) غیبدانی ≠ انسانبودگی
(۳) پیامبر/پیامبران ≠ غیبدانی.[۸]
امّا طرح دوّم ناظر بر کنشگری به نام معبود است. در این طرح «اله» پیرامون مسائل «غیبی/پنهانی»-«شهودی/عیانی» همواره مطرح میشود و همواره سربلند بیرون میآید. همواره آگاه/ بصیر معرفی میگردد و همواره بیشریک/یکتا بقا میپذیرد. و نیز همواره کارگردان/کارساز تداعی میکند و همواره دانا/داننده جلوه مینماید. باری، در طرح دوّم این خداونداست که به حقایق شنیده لیک نادیده عطف مییابد و لذا صحنهگردانی میورزد. اوست که در مقابل واقعیات غیبی/پنهانی ابراز وجود میگرداند و جامۀ عالمالغیبی میپوشد. و صرفاً اوست که در موجهۀ پیشینیان/ آیندگان فرازمان/فرامکان میماند و رنگِ بیرنگی میستاند. که این به قول حافظ یعنی:«حافظ اسرار الهی کس نمیداند خموش/از که میپرسی که دور روزگاران را چه شد».[۹] و نیز: «مدعی خواست که آید به تماشاگه راز/دست غیب آمد و بر سینۀ نامحرم زد».[۱۰] بنابراین، در اینجا وجود گزارههایی چون:«لَا یعْلَمُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَیبَ إِلَّا اللَّهُ»، «َعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَیبِ لَا یعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ»، «عَالِمُ الْغَیبِ فَلَا یظْهِرُ عَلَى غَیبِهِ أَحَدًا» و… نیک نشان میدهد که «خدای که در این نزدیکیاست»[۱۱] خدای زمانهای غریب و معبود مکانهای غیبی نیز هست و هیچگاه هم نبودهاست که نباشد. باری، در طرح دوّم مجموعه آیات مطروحه نشان از آن دارد که غیب و امور مابعدطبیعی منحصراً در رابطه با «معبود» میتواند معنا گردد و صرفاً در ساحتِ او به تحقق قطعی برسد. صرفاً در برابر او جاری و ساری بماند و تنها در چشم او زیبایی و نویی بپذیرد. و نیز تنها در راستای او جان و ایمان بیابد و تنها در پرتو او قرار و برقراری بگیرد. که موارد ذیل خود خبر از همین رئوس طرح کلّی دوّم دارد:
(۱) خداوندگاری ≠ انسانبودگی
(۲) غیبدانی ≠ انسانبودگی
(۳) خداوندگاری = غیابدانی.[۱۲]
و حال نوبتی هم باشد نوبت به ماحصل جزئی/بیرونی میرسد، ماحصلی که نمونههایی از موارد آنسری را در میان میگذارد و لزوم غیببودگی آن را متذکر میشود. باری، در اینجاست که گوشههایی از اخباریات غیبی از غیب برون میآیند و از ساحت پنهانی به شهودی میگروند. از لامکان به خارج میجهند و از لازمان تاریخ دقیق میگیرند. و نیز از گذشتگان پیشکشی میآورند و از آیندگان پردهبرداری میکنند.[۱۳] که اینهم از گزارههای آورده/مطروح به وضوح مشهود است. دوباره بنگرید: «ذَلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیبِ نُوحِیهِ إِلَیکَ..»، «مَا کُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَلَا قَوْمُکَ مِنْ قَبْلِ» و…
هکذا، اینک جا دارد که به مسئله اصلی این بخش برگردیم و رابطه آن را با معجزهبودگیِ متن بشکافیم. فلذا میپرسیم: چگونه میتوان دو طرح فوق را در راستای «ماحصل نهایی» مطرح کرد، که هم:(۱) هر دو مجموعه کلّی درست/صحیح به حساب آیند، و هم:(۲) هر دو در قبالنتیجۀ غایی معقول به نظر برسد؟! هم:(۳) هر دو در جهت تقویت/حفظ یکدیگر عمل کنند؟! و هم:(۴) هیچکدام در جهت تضعیف/حذف دیگری گام برندارند؟! باری، ما در اینجا به دنبال آنیم که دریابیم: با پذیرش چه تلقییی از «متن/قرآن» میتوان این «دو طرحِ کلّی+ماحصل نهایی» را سامان داد و هر سه را در یک قالب نگاه داشت. هر سه را در یک شاکله ترکیب کرد و هر سه را در یک واحد گلچین نمود. و نیز هر سه را در یک میدان مرتبط دانست و هر سه را در یک گفتمان متواتر گماشت. که این به قول شهریار یعنی:« دگران خوشگل یک عضو و تو سر تا پا خوب/آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری/آیت رحمت روی تو به قرآن ماند/در شگفتم که چرا مذهب عیسی داری».[۱۴]
هکذا، ارجاعِ برشمردههای فوق بر تلقی «کلام محمّدی/بشری»[۱۵] از قرآن، دارای خروجیهاییاست که کم و بیش بوی تناقض دارد و لذا نمیتواند هر سه مجموعه(=۲ طرح کلّی+ماحصل جزئی) را از یک چشمانداز بنگرد. نمیتواند چون در جهتِ تضعیف یکی بر دیگری عمل میورزد و نمیتواند چون رنگ تعادلی/توازنی مصحف را مخدوش میسازد. نمیتواند چون علیه گزارۀ «کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ»[۱۶] قیام میکند و نمیتواند چون جای نقاش و نقاشی را اشتباه میگیرد. و نیز نمیتواند چون لازمهها و ملزومات را رعایت نمینماید و نمیتواند چون فاعل و مفعول را به یک چشم میبیند. بدینمعنا، حوالۀ برشمردۀ بالا بر این نوع طرز تلقی، مشکلاتی را به بار میآورد که نمیشود آن را ندیده گرفت و نمیشود آن را سهوی دانست. که رئوس این مشکلات چنینند:
(۱) تضعیفسازی «طرح کلّی ثانوی» به نفعِ «طرح کلّی اوّل».
(۲) عدم همخوانیِ تضعیفسازی (۱) با نتیجۀ جزئی/بیرونی.
(۳) عدم تجانس سه مجموعه(=دو طرحکلّی+نتیجه جزئی) در میدانِ کلّیتر(=متن).
بنابراین، تطبیق/مقایسه آوردۀ فوق با تلقی «کلام محمّدی/بشری»، نشان میدهد که این تلقی هرگز نمیتواند این سه مجموعه(=دو طرحکلّی+نتیجه جزئی) را به صورت سازگار/هماهنگ با متن تبیین نماید و لذا زوایای آن را روشن سازد. نمیتواند چون از محدوده معین تجاوز میکند و نمیتواند چون از قاعده کلّی بیرون میزند. که حال میشود پرسید: پس راه حلِ فرار از این تجاوز چیست؟! و چگونه میتوان این مغایرت را ختم کرد؟!
باری، طریق رهایی از چنین ناهمخوانی/پارادوکسی ایناست که ما سه مجموعه مذکور (=دو طرحکلّی+نتیجه جزئی) را بر تلقی «کلام خداوندی/الوهی» ارجاع دهیم و سپس به داوری آن بیاندیشم. هکذا، اگر چنین نگرشی را پیگری نماییم، درمییابیم که تنها در پرتو همین طرز تلقیاست که میتوانیم سه مجموعه فوق(=دو طرحکلّی+نتیجه جزئی) را حفظ کنیم و در جهت هم سامان بندیم. میتوانیم مشکلاتِ تلقی نخست(=کلام محمَّدی/بشری)را برطرف سازیم و آن را احیا گردانیم. و نیز میتوانیم عیوب این تقابل نابجا را برکنار اندازیم و آن را بشکافیم. که رئوس اصلی تطبیقِ سه مجموعه فوق(=دو طرحکلّی+نتیجه جزئی) بر طرز تلقی ثانی(=کلام خداوندی/الوهی) چنینند:
(۱) تقویتسازی دو طرح کلّی به صورت دیالکتیک/متقابل.
(۲) همخوانیِ تقویتسازی(۱) با نتیجۀ جزئی/بیرونی.
(۳) تجانس سه مجموعه(=دو طرحکلّی+نتیجه جزئی) در میدانِ کلّیتر(=متن).
و حال ترسیم جدول نهاییِ آنچه رفت:
طرق تلقی |
توضیحات |
نتیجه منطقی |
کلام محمّدی/بشری |
ناهمخوانی مقدمات با خروجی |
عدم اعتبار |
کلام خداوندی/الوهی |
همخوانی مقدمات با خروجی |
معتبر |
بنابراین، با توجه به گفتار بخش حاضر، میتوان چنین گفت که «شعاع اندیشگینبوی» هم دارای حد و مرز است و نمیتواند فرازمان/فرامکان باشد. نمیتواند به ماوراء/مابعدطبیعه نفوذ کند و نمیتواند به اسلاف/اخلاف کوچ نماید، و نیز نمیتواند به غیب/نادیده احاطه ورزد و نمیتواند به شعبده/نیرنگ آلایش یابد. که این به قول مولوی یعنی:«بسیار تورا خسته روان باید شد/انگشت نمای این و آن باید شد/ گر آدمیی بساز با آدمیان/ورخود ملکی بر آسمان باید شد».[۱۷] رویهمرفته، وجود گزارههایی در قرآن همچون«وَقُل رَّبِّ زِدْنِی عِلْمًا»،[۱۸] «وَمَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُّونَ»،[۱۹]«مَا کُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَلَا قَوْمُکَ مِنْ قَبْلِ هَذَا»[۲۰]و… نیک نشان میدهد که پیامبرخاتم(ص) نیز دارای محدودیتهای طبیعی نوع انسانیاست، و نیز یارا نیست که قوانین هستی را درنوردد و لذا “هرچه خواست” بیانجامد. یارا نیست که “هر چه پسندید” نگهدارد و “هرچه نپسندید” متغیر سازد، و ایضاً یارا نیست که “هرچه نیافت” بیآفریند و “هر چه نداشت” بدست آورد. باری، در این خطمشیء پیامبرخاتم(ص) پیامبر میشود چون در لباس/کالبد آدمیزادی میماند و استعدادهای این نوع را پروار میکند. پیامبر میشود چون خرقه تَر دامن و سجاده شرابآلود نمیگردد [۲۱] و بدین سوی و بدان سوی کشانکشان نمیرود.[۲۲] و پیامبر میشود چون در دامِ افلاطونها و جالینوسها نمیافتد و به رنگ هر جماعتی درنمیآید. که اینهم حسن ختام همین بخش است، با این ابیات از اقبال لاهوری، فیلسوف و اصلاحگر برجسته پاکستانی:
خوار از مهجوری قرآن شدی
شکوه سنج گردش دوران شی
ای چو شبنم بر زمین افتندهئی
در بغل داری کتاب زندهئی
تا کجا در رخت میگیری وطن
رخت بردار و سر گردون فکن[۲۳]
نتیجهگیری:
به هر روی، این نوشتار بر آن بود که به تشریح و تحلیل مسئلهای بپردازد که -به گمان نگارنده- مورد کژتابیها و -صد البته- بیتابیهای فراوان قرار گرفته است و لذا نتوانسته است حقایق را دریابد و گرهها را بگشاید. باری، رسالۀ «چرا میگوییم قرآن کلام خداست» در قالب (۴) بخشِ «امییت خاتمی»، «زاویهداری اقوال الوهی و احوال نبوی»، «پیامبر(ص)در پرانتز» و نیز «شعاع اندیشگی نبوی»، براهینی را مطرح میکند که -به اعتقاد این قلم- از مهمترین ادلههای معجزهبودگی متن به حساب میآید و یاراست که در مقابل مدلولات غیر بایستد. یاراست که تصویری سنتی/مدرن از متن ارائه دهد و یاراست که مدلی عرفانی/عقلانی از آن بیرون آورد. و نیز یاراست که چو استدلالیان چوبین پای مباشد[۲۴] و یاراست که چو فلیلسوفان مرادگریز نماند.[۲۵]
علیایحال، این پژوهش بدآن پرداخت(/میپردازد) که وفق ادلههای چهارگانه فوق، نمیتوان گفت که آوردۀ قرآن-به عنوان حجَّت پیامبرخاتم(ص)،-کلامِ فردی/گروهی غیر از خداوند است و از احوال و آمال ایشان تأثیر میپذیرد. از تجربۀ عارفانۀ نبیاکرم(ص) نشأت میگیرد و از خوابهایِ آشفتۀ پیامبرانه جان میستاند. و نیز از دانشورزیِ دانشمندی فرهیخته عمق مییابد و از دیگرنوعیِ انسانی ویژه/متلکم شگفتی میسازد. که اینهم کلام پایانی همین مجال است، با آیاتی از قرآن و نیز ابیاتی از مولوی:
بَلْ قَالُواْ أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ فَلْیَأْتِنَا بِآیَهٍ کَمَا أُرْسِلَ الأَوَّلُونَ/یا اینکه گویند [قرآن] خوابهاى پریشان است یا [گویند] آن را برساخته است یا [گویند] او شاعرى است پس باید مانند آنچه به پیشینیان داده شد معجزهاى براى ما بیاورد (انبیا/۵)/مَا آمَنَتْ قَبْلَهُم مِّن قَرْیَهٍ أَهْلَکْنَاهَا أَفَهُمْ یُؤْمِنُونَ/پیش از آنان هم اهل هیچ شهرى که [بعدها] نابودش کردیم، ایمان نیاورده بودند، آیا آن وقت اینان ایمان مىآورند؟ (همان/۶)[۲۶]
و نیز:
مصطفی را وعده کرد الطاف حق
گر بمیری تو نمیرد این سبق
من کتاب و معجزهت را رافعم
بیش و کمکن را ز قرآن مانعم
من ترا اندر دو عالم حافظم
طاعنان را از حدیثت رافضم
کس نتاند بیش و کم کردن درو
تو به از من حافظی دیگر مجو[۲۷]
پایان چهار بخش.
گر خدا گفتیم اصلاحش تو کن
مصلحی تو ای تو سلطان سخن
حسین پورفرج
[۱] -دیوان شمس/غزل۱۲۴۳
[۲] -دیوان حافظ/شماره ۱۶۷
[۳] -مثنوی معنوی/دفترسوم/بخش ۱۶۶
[۴] -پروین اعتصامی/دیوان اشعار/مثنویات،تمثیلات و قطعات/گل بیعیب
[۵] -شرح این مسئله در کتاب «چشم شاهد دلبند» در قالب متنی تحت عنوان «پیشوندهای نبوت نبوی» به تفصیل آمده است.
[۶] -دیوان حافظ/غزل شماره ۱۷۷
[۷] -در قرآن/متن مقدس حتّی یک نمونه هم علیه این طرح قابل استدلال نیست، و این جای شگفتی دارد.
[۸] -در اینجا جا دارد پرانتزی باز کنیم و به بسط قبضی بپردازیم که به درک ما از طرح کلّی اوّل امداد میرساند. و این پرانتز چیزی نیست جز«گزارههای انسانشناسانۀ متن/قرآن پیرامون انبیا و خصوصاً پیامبرخاتم(ص)». باری، طرح کلّی اوّل بخشی جزئیاست از یک طرح کلّیتر. طرحی که در آن به ماهیتِ پیامبران از لحاظ «بودن/صورت» و «شدن/سیرت» نگریسته میشود و لذا تفاهم و تفاوتهای ایشان برجسته میگردد. که این آیه/آیات بیانگر همین است: «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یوحَى إِلَی…/ بگو: «من فقط بشری هستم مثل شما؛ (امتیازم این است که) به من وحی میشود…»/(کهف/۱۱۰). هکذا، در قرآن بارها میبینیم و میخوانیم که پیامبران آدمیانی چو مابقیاند و هیچ تفاوتی از حیث «بودن» با دیگران ندارند. ایشان/پیامبران نیز همچون همه هم دارای مقتضیاتِ بشریاند و هم دارای تاملات روحانی. هم دارای امیال درونی و هم دارای آمال بیرونی و نیز هم دارای محدودیتهای نوعیتی و هم دارای ظرفیتهای مناسبتی.که این آیه در قرآن نیز همین امر را به وضوح نشان میدهد: «وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ مِنَ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا إِنَّهُمْ لَیأْکُلُونَ الطَّعَامَ وَیمْشُونَ فِی الْأَسْوَاقِ/ما هیچ یک از رسولان را پیش از تو نفرستادیم مگر اینکه غذا میخوردند و در بازارها راه میرفتند؛»/(فرقان/۲۰)
و حال میپرسیم پس تفاوت پیابران و خصوصاً پیامبرخاتم(ص) با دیگر آدمیان در چیست؟! پاسخ روشن است، در نحوۀ شدن نه بودن، و در کسب شایستگی نه بیاستعدادی. باری، در این منطق پیامبران پیامبر میشوند چون به مدارجِ اخلاق دست مییازنند و راه مستقیم را طی میکنند. پیامبر میشوند چون آلودۀ آلودگیها نمیگردند و تن به تنزدگی نمیدهند و نیز پیامبر میشوند چون آینهگی خدا مییابند و همرنگ جماعت نمیمانند. که این آیات پیرامون پیامبرخاتم(ص)است در همین باره: «وَإِنَّکَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِیمٍ/و تو اخلاق عظیم و برجستهای داری!»/(القلم/۴)+« فَبِمَا رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ/ به (برکت) رحمت الهی، در برابر آنان [= مردم] نرم (و مهربان) شدی! و اگر خشن و سنگدل بودی، از اطراف تو، پراکنده میشدند. پس آنها را ببخش و برای آنها آمرزش بطلب! و در کارها، با آنان مشورت کن! اما هنگامی که تصمیم گرفتی، (قاطع باش! و) بر خدا توکل کن! زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد.»(آلعمران/۱۵۹)+«لقدجَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ/به یقین، رسولی از خود شما بسویتان آمد که رنجهای شما بر او سخت است؛ و اصرار بر هدایت شما دارد؛ و نسبت به مؤمنان، رئوف و مهربان است!»/ (التوبه/۱۲۸) و….
بنابراین با توجه به آنچه رفت، بلیغ میگردد که پیامبران و خصوصاً پیامبرخاتم(ص) هملگی بودنی یکسان داشتهاند و شدنی نایکسان. و همگی در ما بودهاند و نه با ما. که تفصیل این حقیقت در کتاب «چشم شاهد دلبند» به زودی در پیشگاه خوانندگان قرار خواهد گرفت.
[۹] -دیوان حافظ/غزل ۱۶۹
[۱۰] -دیوان حافظ/غزل۱۵۲
[۱۱] -صدای پای آب/ سهراب سپهری/هشت
[۱۲] – گزارههای دیگری هم در قرآن وجود دارد که مفاد این طرح را تائید مینماید، توجه فرمائید: کتابوَمَا تَکُونُ فِی شَأْنٍ وَمَا تَتْلُو مِنْهُ مِن قُرْآنٍ وَلاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاَّ کُنَّا عَلَیْکُمْ شُهُودًا إِذْ تُفِیضُونَ فِیهِ وَمَا یَعْزُبُ عَن رَّبِّکَ مِن مِّثْقَالِ ذَرَّهٍ فِی الأَرْضِ وَلاَ فِی السَّمَاء وَلاَ أَصْغَرَ مِن ذَلِکَ وَلا أَکْبَرَ إِلاَّ فِی کِتَابٍ مُّبِینٍ/و در هیچ کارى نباشى و از سوى او [=خدا] هیچ [آیهاى] از قرآن نخوانى و هیچ کارى نکنید مگر اینکه ما بر شما گواه باشیم آنگاه که بدان مبادرت مىورزید و هموزن ذرهاى نه در زمین و نه در آسمان از پروردگار تو پنهان نیست و نه کوچکتر و نه بزرگتر از آن چیزى نیست مگر اینکه در کتابى روشن [درج شده] است»/(یونس/۶۱)+« لاَّ تُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ/ چشمها او را درنمىیابند و اوست که دیدگان را درمىیابد و او لطیف آگاه است»/(انعام/۱۰۳)و…
[۱۳] -حتماٌ همگان با این نمونه قرآنی آشنا هستند که آشکاراً از آینده نیامده پردهبرداری کرده است: غُلِبَتِ الرُّومُ فِی أَدْنَى الْأَرْضِ وَهُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ/ رومیان شکستخوردند در نزدیکترین سرزمین و[لى] بعد از شکستشان در ظرف چند سالى به زودى پیروز خواهند گردید(روم/۲-۳)
[۱۴] – گزیده غزلیات/ غزل شماره ۱۳۸ – ماه کلیسا
[۱۵] – برای درک بهتر مراد ما از این تلقی مراجعه فرمائید:«کلام محمّدی»/وبگاه خصوصی عبدالکریم سروش، و نیز سلسله مقالات قرائت نبوی/وبگاه خصوصی استاد مجتهدشبستری.
[۱۶] – کتابى است که آیات آن استحکام یافته سپس … به روشنى بیان شده است(هود/۱)
[۱۷] -مولوی/دیوان شمس/رباعیات/شماره۵۸۵
[۱۸] -طه/۱۱۴
[۱۹] -مطففین/۸۳. همچنین این گزاره در موارد دیگری نیر به پیامبر نسبت داده شدهاست که برخی از آن چنینند:قدر/۲،انفطار/۱۸،مدثر/۲۷، بلد/۱۲و…
[۲۰] -هود/۴۹
[۲۱] -دوش رفتم به در میکده خوابآلوده/خرقهتر دامن و سجاده شرابآلوده(حافظ/غزل شماره۴۲۳)
[۲۲] – این بدین سو آن بدان سو میکشد/هر یکی گویا منم راه رشد(مثنویمعنوی/دفترسوم/بخش۱۴)
[۲۳] -رموز بیخودی/ولم یکن له کفواٌ احد
[۲۴] -پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بیتمکین بود(مثنوی معنوی/دفتراو/بخش۱۰۵)
[۲۵] -فلسفی خود را از اندیشه بکشت
گو بدو کوراست سوی گنج پشت
گو بدو چندان که افزون میدود
از مراد دل جداتر میشود(مثنوی معنوی/دفترشش/بخش۷۹)
[۲۶] -ترجمههای آیات قرآن در این رساله، به ترتیب میزان کاربرد، از ترجمۀ قرآن مترجمان ارزشمند آقایان فولادوند،مکارمشیرازی و بهاالدینخرمشاهی اخذ شده است.
[۲۷] -مثنوی معنوی/دفترسوم/بخش۴۷