حقالناس چیست؟
محمد نصر اصفهانی: معنای اینکه خدا به انسان کرامت بخشیده است این است که خدا، در تکوین و تشریع اصل کرامت و شرافت انسان را پاس داشته است. در مشیت او بنیآدم تا بنیآدم است احترام دارد. مطلوب خدا این است که با این موجود شریف همه با احترام برخورد کنند و حقوقش را پاس دارند. از فرشتگان و شیطان خواست که او را احترام و خدمت کنند، طبیعت را به گونهای خلق کرد که رام او باشند و در تشریع نیز از انسانها خواست که خود و همنوعان خویش را حرمت نهند و برای خود و دگران به یک اندازه حق قائل شوند.
***
بسم الله الرحمن الرحیم
حقالناس چیست؟
(مبانی حقالناس در قرآن)
| محمد نصر اصفهانی |
قرآن برای انسان دو نوع کرامت قائل شده است: یکی کرامت ذاتی و دیگری کرامت اکتسابی. آیه «وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلًا» (اسراء،۷۰) بیان کننده کرامت ذاتی یا وجودی و آیه «یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ» (حجرات،۱۳) بیان کننده کرامت اکتسابی است. در آیه دوم، قرآن کریم به انسانهای دارای کرامت برابر، میفرماید: کریمترین شما کریمان نزد خدا باتقواترین شماست. کرامت فطری، طبیعی یا ذاتی، بیان کننده مبنای مناسباتی است که باید در بین خود انسانها برقرار باشد و کرامت اکتسابی بیانکننده مبنای مناسباتی است که بین انسان و خدا برقرار است و رعایت کننده آن به دلیل ادای حق الله به تقوای الهی نائل شده است.
تقوای الهی با تقوای انسانی رابطهای ناگسستنی دارد. رعایت کننده حقالناس به تقوی انسانی که همان عدالت است نائل میشود که تقوای الهی است «اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَ اتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ» (مائده، ۸) است و در مقابل آن ظلمی است که عین بیتقوایی است و نه تنها کرامتی از جانب خدا همراه ندارد که: «أَلاَ لَعْنَهُ اللّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ» (هود، ۱۸)
موضوع این مقال نوشته، معنای کرامت ذاتی و لوازم آن یعنی حقالناس است. در صدد است تا بداند اینکه گفته شده است بنیآدم نزد نظر خدا موجوداتی شریف و محترم هستند و خدا او را به عنوان موجودی شریف به رسمیت شناخته است دقیقاً به چه معناست و لوازم نگاه به یک موجود شریف در مشیت الهی چیست؟
خدا به انسان کرامت بخشیده است به این معناست که او در خلقت و تکوین و قانونگذاری و تشریع این اصل را رعایت کرده است و در مشیت او بنیآدم تا زمانی که بتوان به او بنیآدم گفت احترام دارد. مطلوب خدا این است که با این موجود شریف همه با احترام برخورد کنند. از فرشتگان و شیطان خواست که او را احترام کنند و طبیعت را به گونهای خلق کرد که رام و در خدمت او باشند و در تشریع نیز از انسانها میخواهد که با او به عنوان یک موجود شریف برخورد کنند. موجود شریف باید قدر ببیند و در صدر نشیند. موجودی که مورد تکریم واقع شود، «خادم» نیست، «مخدوم» است؛ لذا فرمان داده شد تا بر او سجده شود. کسی که تکریم میشود، «شیء» نیست و چون شیء به او نگاه ابزاری نمیشود تا وسیله برای غیر باشد و بشود در او هرگونه تصرف نمود.
انسان در نگرش قرآن وسیله نیست «غایت» است، خود «هدف» است. «شخص» است که تشخّص و شخصیت دارد. به همین جهت خدا انسان را به لحاظ وجودی وسیله برای غیر قرار نداده است و وسیله برای همنوعان خودش نیز معرفی نکرده است. او تحت تسخیر دیگر مخلوقات نیست؛ بلکه دیگر موجودات در تسخیر او هستند. نظام خلقت به گونهای برای انسان تنظیم شده است که انسان، دیگر موجودات را وسیله اهداف خود قرار دهد، نه اینکه خود وسیله ارتقاء آنها قرار گیرد به همین جهت انسان بدون اجازه موجودات دیگر میتواند در آنها تصرف کند ولی دیگر موجودات بدون اجازه او حق تصرف در او را ندارند. خدا نمیخواهد او وسیله برای اهداف دیگر انسانها و موجودات حتی فرشتگان و پیامبران و حتی خود خدا باشد. هیچ پیامبر، انسانها را ابزاری برای اهداف مادی و معنوی خود قرار نمیداده است، چه رسد که این اجازه را به سلاطین و پادشاهان و سیاستمداران داده باشد. خدا به انسان چنان کرامتی عطا کرده است که خود او هم بدون خواست انسان سرنوشت او را رقم نمیزند و تغییر نمیدهد. کسی که با انسان وعده خلافی کند، به او خیانت کند، به عهد خود وفا نکند، به او دروغ بگوید، نخواهد خسارت وارد شده به او را جبران کند او را وسیله قرا داده است.
لازمه کرامت «آگاهی» است. موجودی که بیخبر از خود، گذشته، حال و آینده و سرنوشتش رها شود مورد تکریم واقع نشده است بلکه در بیخبر نگهداشتن وی در اموری که به او مربوط است اهانت به او محسوب میشود. از این رو به انسان طبیعتی عقلانی داده شد تا زمینه آگاهیهای گسترده را برای خویش فراهم آورد. مهمتر اینکه او خودآگاه هم هست. انبیا هم برای او از عالم غیب خبر آوردهاند تا از گذشته، آینده و سرنوشتش اطلاع حاصل کند.
لازمه کرامت «آزادی» و لازمه آزادی، داشتن اراده آزاد و انتخاب آزاد است. دیگر موجودات اخلاقی نیستند چون آزادی ندارند. ارزشها در پناه آزادی و انتخاب آگاهانه متولد میشوند. انتخاب آگاهانه ارزش آفرین است لذا انسان، آفریننده ارزشهاست. اگر انتخاب نبود انسان بیش از یک میل صرف زیستی چون دیگر حیوانات نبود. او به واسطه اراده آگاه و آزاد از تعهد و مسئولیت برخوردار است. خدا کرامت بخشی خود را با دادن ابزار انتخاب به او به اتمام رسانده است و علت خوشبختی و بدبختی او را نیز به انتخاب خود او واگذاشته است: « سوگند به نفس و آن کس که آن را درست کرد سپس پلیدکارى و پرهیزگارىاش را به آن الهام کردکه هرکس آن را پاک گردانید قطعاً رستگار شد و هر که آلودهاش ساخت قطعاً درباخت» (شمس،۷-۱۰) انسان نه تنها دنیای خود را بلکه چگونگی زندگی پس از مرگ خود را نیز خود تعیین میکند و رقم میزند، اینکه از استعداد شگفتانگیز خود بهره ببرد و بر کرامت خود بیفزاید و کسب کرامت و فضیلت بیشتر کنند یا خیر؟ همه را خدا در اختیار آزاد خود او قرار داده است.
انتخاب در خصوص امور انسانی مربوط به غیب بدون آگاهی معنا ندارد لذا خدا میفرماید ما تا بهوسیله رسولان خود انسان را از آیندهاش آگاه نکنیم و به او هشدار ندهیم، تا خود، راه خویش را «آگاهانه» و «آزادانه» انتخاب کند، وی را دچار نتیجه انتخابش یعنی عذاب نخواهیم کرد: « ما تا پیامبرى برنینگیزیم به عذاب نمىپردازیم» (اسراء،۱۵) چون اگر آگاه نمیشد حق اعتراض به خدا را داشت و میتوانست بگوید که خدا به من کرامت نبخشیده است و خدا قدرت انتخاب را از من سلب کرده است و من چون آگاهی از نتیجه انتخاب خود نداشتم و عملاً به دلیل عدم آگاهی از مسیر، قدرت انتخاب از من سلب و به من بیحرمتی و ظلم شده است: «پیامبرانى که بشارتگر و هشداردهنده بودند تا براى مردم پس از [فرستادن] پیامبران در مقابل خدا [بهانه و] حجتى نباشد» (نساء،۱۶۵) انتساب عذاب به خدا به این معنا نیست که عذاب نقض کرامت خدا باشد بلکه به این معناست که عذاب نتیجه حقیقی انتخاب آگاهانه و آزادانه انسان است. لازم به ذکر است که قانون انتخاب آزاد سعادت یا شقاوت، حقیقتی است که خدا در سازوکار عالم قرار داده است، به همین جهت به خدا نسبت داده شده است والا خدا کسی را بدون این مقدمات خوار و رسوا و بیکرامت و عذاب نمیکند: «اگر ما آنان را قبل از [آمدن قرآن] به عذابى هلاک مىکردیم قطعا مىگفتند پروردگارا چرا پیامبرى به سوى ما نفرستادى تا پیش از آنکه خوار و رسوا شویم از آیات تو پیروى کنیم» (طه،۱۳۴)
لازمه دیگر تکریم «حقشناسی» و «سپاسگزاری» است. موجودی که بیارزش باشد محترم داشته نمیشود و حقی برای به رسمیت شناختن ندارد. زمانی که ما سبزی یا میوهای میخوریم یا آبی مینوشیم؛ ماهی از دریا صید میکنیم و یا حیوانی را طبخ کرده و میخوریم، از سبزی، میوه، آب، ماهی و مرغ تشکر نمیکنیم، چون خود را محق در استفاده از آنها و آنها را «وسیله» کمال جسم و روح خود میدانیم، ولی اگر انسانِ صاحب ارادهای به ما خدمتی، ولو اندک، کرد، خود را موظف به قدردانی از او میدانیم چون برای او احترام و کرامت قائل هستیم. خدا نیز به دلیل اینکه برای انسان کرامت قائل است و میخواهد او را تکریم کند، قدردان انسان آگاه و سختکوش است: «این [پاداش] براى شماست و کوشش شما مقبول افتاده است» (انسان،۲۲) کار نیک او را ارج مینهد و به او پاداش مضاعف میدهد: «هر کس نیکى به جاى آورد، براى او در ثواب آن خواهیم افزود قطعاً خدا آمرزنده و قدرشناس است» (شوری،۲۳) خدا نیکی به انسان دیگر را نیکی به خود تلقی کرده و از آنکه به انسانی قرض دهد این تلقی را دارد که به خدا قرض داده است و از او قدردانی مضاعف میکند: «اگر خدا را وامى نیکو دهید آن را براى شما دو چندان مىگرداند و بر شما مىبخشاید و خدا[ست که] سپاسپذیر بردبار است» (تغابن،۱۷) و آنکه به دلیل اعتماد به گفته خدا، برای آخرت تلاش کند، سعیش مشکور خدا است: «هر کس خواهان آخرت است و نهایت کوشش را براى آن بکند و مؤمن باشد آنانند که تلاش آنها مورد حقشناسى واقع خواهد شد.» (اسراء،۱۹) و او که کج میرود، مجازات او به میزان جرم اوست. همه این اموری هم که به عنوان پاداش به خدا نسبت داده شده است بیان اسرار نظام حقیقی خلقت در نظام فکری انسانی است و جنبه اعتباری و قراردادی ندارد.
از دیگر لوازم تکریم «نیکوکاری» و «توزیع لذت» است، حتی بدون شایستگی و استحقاق است، بلکه صرفاً به دلیل اینکه قابل احترام و صاحب کرامت است. بدون اینکه انتظار جبران از طرف مقابل وجود داشته باشد. این اقتضای رحمت خداوند نسبت به انسان است، که او قدیم الاحسان است و هر چه در شب و روز از آن بهره مند میشویم از جانب اوست: «بگو چه کسى شما را شب و روز از [عذاب] رحمان حفظ مىکند.» (انبیاء،۴۲) او همه چیز را بیدریغ مسخّر انسان کرد صرفًا به دلیل انسان بودن او: «اوست کسى که دریا را مسخر گردانید تا از آن گوشت تازه بخورید و پیرایهاى که آن را مىپوشید از آن بیرون آورید و کشتیها را در آن شکافنده [آب] مىبینى و تا از فضل او بجویید و باشد که شما شکر گزارید» (نحل،۱۴) مهمترین لطف و موهبت الهی به انسان و شاخصترین ملاک کرامت انسان علم و عقل و وحی است؛ تا روز به روز با آباد کردن زمین، به بهرهوری بیشتر از آسمان و زمین و توسعه تمدن و تعالی معنوی خود بپردازد. عدم بهرهوری از علم، عقل و وحی، برای آباد سازی خود، دیگران و زمین، کرامت را به اهانت خودساخته مبدل میسازد: «قطعاً بدترین جنبندگان نزد خدا کران و لالانىاند که نمىاندیشند» (انفال،۲۲)
مهمترین لازمه کرامت انسان احقاق حقوق و قائل شده حق برای اوست. اگر «حق« را به معنای استعداد، صلاحیت، قدرت و امتیاز بگیریم و «تکلیف» را، باید و نباید و وظایفی که انسان در قبال این حقوق دارد، مشخص خواهد بود که هر جا «حقّی» هست در کنار آن «تکلیفی» نیز هست.
شریعت قرآنی کرامتبخشی به انسان را در حقالناس متجلّی ساخته است و از جانشینان خدا در زمین خواسته است که به تکالیف خود در حفظ این حقوق عمل کنند تا در ضمن کرامتبخشی به دیگران، کرامت خودشان را نیز ارتقاء بخشند. مهمترین وظیفه یک انسان این است که حقالناس را به عنوان یک انسان بشناسد، حقالناس را به همان اندازه که برای خود میخواهد برای دیگران نیز بخواهد و رعایت کند و حداقل خود را موظف بداند و مانع شود که دیگران از اِعمال این حق برای انسان کوتاهی کنند. به همین منظور این نوشتار به مهمترین نمودهای حقالناس از منظر قرآن کریم میپردازد.
حق حیات
«حقّ حیات»، مهمترین حقی است که برای انسان در نظام طبیعت و فطرت در نظر گرفته شده است. این حقِ مادر یا بهتر بگوییم «مادر حقها» اگر به رسمیت شناخته نشود، دیگر حقوق انسانی هم بیمعناست. انسان از زمانی که پا به عرصه زندگی نهاده است، «حق حیات» دارد و این چیزی است که ناشی از وصف «محیی» بودن خداست. نظر به اینکه حیات انسان را خدا به خود نسبت داده است حق حیات از تقدس ویژهای هم برخوردار است: «پس وقتى آن را درست کردم و از روح خود در آن دمیدم پیش او به سجده درافتید» (ص،۷۲)
«حق حیات» حقی طبیعی و فطری است و از اموری که خدا به انسانها الهام فرموده است: «سپس … پرهیزگارىاش را به آن الهام کرد» (شمس،۸) چنانکه فرزند آدم به برادرش میگوید اگر تو بخواهی مرا بکشی من چنین کار زشتی را مرتکب نخواهم شد: «اگر دست خود را به سوى من دراز کنى تا مرا بکشى، من دستم را به سوى تو دراز نمىکنم تا تو را بکشم چرا که من از خداوند پروردگار جهانیان مىترسم» (مائده،۲۸) موسی قبل از نبوت و در دوران جوانی هنگامیکه ناخواسته کسی را کشت آن عمل خود را شیطانی معرفی کرد: «موسى مشتى بدو زد و او را کشت. گفت: این کار شیطان است چرا که او دشمنى گمراهکننده [و] آشکار است» (قصص،۱۵) و از خدا به جهت این ظلم، طلب استغفار کرده و میخواهد تا خدا او را ببخشد: «گفت: پروردگارا من بر خویشتن ستم کردم، مرا ببخش. پس خدا از او درگذشت که وى آمرزنده مهربان است» (قصص،۱۶) روز بعد که حادثه مشابهی برای او اتفاق افتاد. شخصی دیگری که پیامبر نیست نیز همین حکم را دارد و استمرار قتل توسط موسی را از مصادیق زورگویی در زمین، از مدّعی اصلاح جامعه میداند وتکرار آن را فساد در زمین تلقی کرد: «چون خواست به سوى آنکه دشمن هر دوشان بود حمله آورد، گفت: اى موسى آیا مىخواهى مرا بکشى چنانکه دیروز شخصى را کشتى، تو مىخواهى در این سرزمین فقط زورگو باشى و نمىخواهى از اصلاحگران باشى» (قصص،۱۹) دستاندرکاران دربار فرعون هم عمل موسی را قبیح میدانستند و تصمیم داشتند تا وی را به جرم قتل مجازات کنند: «گفت: اى موسى سران قوم درباره تو مشورت مىکنند تا تو را بکشند، پس [از شهر] خارج شو من جداً از خیرخواهان توام» (قصص،۲۰) زمانیکه موسی پیامبر میشود و مأمور میگردد تا بنیاسرائیل را رهایی بخشد از اینکه ممکن است وی را به جرم قتل بکشند، ابراز نگرانی میکند: «گفت: پروردگارا من کسى از ایشان را کشتهام، مىترسم مرا بکشند» (قصص،۳۳) اعتراض موسی به عبد صالح و زشت دانستن قتل کودک بیگناه، نیز گویای روشن از فطرت انسان در پذیرش این حق و محکوم بودن این عمل توسط هر انسانی است: «پس رفتند تا به نوجوانى برخوردند [بنده ما] او را کشت [موسى به او ] گفت: آیا شخص بىگناهى را بدون اینکه کسى را به قتل رسانده باشد کشتى، واقعا کار ناپسندى مرتکب شدى» (کهف،۷۴) بنابراین نفی این حقّ عظیم از انسان، نادیده گرفتن کرامتی است که خدا برای انسان در سرشت او نهاده است و در فرامین خود آن را از انسان، فرشتگان، آسمان و زمین خواسته است. نظر به اینکه کرامت از آن بنیآدم است و همه بنیآدم فرزند یک پدر و مادر و همه خواهران و برادران یکدیگر هستند این حق بالسویه و بدون هیچ تفاوت و تبعیضی برای تکتک آنها به صورت «برابر» ثابت است. حق حیات از انسان قابل سلب نیست و همانگونه که خدا، فرشتگان و کائنات و همه شرایط را برای حفظ و تداوم حیات انسان فراهم نموده است، همه انسانها نیز، همانگونه که انتظار دارند به حق حیات آنان احترام گذاشته شود، مؤظف هستند به حق حیات دیگران احترام بگذارند.
حق سلامت و امنیت
به دنبال پذیرش حق حیات است که انسان برای حفظ و ارتقاء حیات خود به خود حق میدهد تا در طبیعت تصرف و از آن بهرهبرداری کند. انسان به دلیل داشتن عقل، قدرت، خلاقیت، توان آموختن و آموزش دادن، میتواند دیگر موجودات را به خدمت خود بگیرد و برای اهداف حیات خود از آنان بهرهبرداری کند. اینکه خدا همه چیز را در اختیار انسان نهاده است نیز به جهت پذیرش حق سلامت و تداوم زندگی از جانب اوست: «اوست آن کسى که آنچه در زمین است، همه را براى شما آفرید» (بقره،۲۹) استفاده از هرآنچه مطلوب حیات آدمی باشد و برای حیات او ضروری باشد، به شرط زیادهروی نکردن و اسراف از نظر خدا برای انسان مجاز است: «اى فرزندان … بخورید و بیاشامید و[لى] زیادهروى نکنید که او اسرافکاران را دوست نمىدارد» (اعراف،۳۱) خدا بیهوده این نعمتها را در اختیار او قرار نداده است بلکه از این جهت در اختیار او قرار داده است که از آن برای حفظ حیات و سلامت خود از آن بهره ببرد. خدایی که دوستدار انسان است، نمیخواهد او را در محذور قرار دهد لذا او را تشویق به استفاده امانتگونه از نعمتهای طبیعی کرده و آن را مشروط به این ساخته است که برای سلامت وی مفید باشد و ضرری به جسم و جان محترم او، نداشته باشد: «[اى پیامبر] بگو زیورهایى را که خدا براى بندگانش پدید آورده و [نیز] روزیهاى پاکیزه را چه کسى حرام گردانیده» (اعراف،۳۲) تن آدمی شریف است قابل احترام همچنان که جان او شریف است و احترام دارد لذا او باید برای حفظ حیات خود نیازهای اولیه زیستی خود را تامین کند و به سلامت خویش اهمیت داده و به سلامتی خود رسیدگی کند.
بنابراین قرآن هر آنچه با کرامت انسان ناسازگار باشد را توصیه نکرده و معتقد است انسان نباید از امور نامطلوب و نامطبوع که حیات او را به خطر میاندازد و کرامت وی را خدشهدار سازد، استفاده کند: «براى آنان چیزهاى پاکیزه را حلال و چیزهاى ناپاک را بر ایشان حرام مىگرداند» (اعراف،۱۵۷) اطلاع رسانی نکردن خدا در مورد چیزهایی که برای انسان مضر است و انسان برای پی بردن به آن باید زمان طولانی را از سر بگذراند و هزینه سنگینی را متحمّل شود، خلاف کرامت خواهی خداست لذا قرآن از هر آنچه برای سلامت تن، روان، روح، عقل و در یک کلام جان او مضر است به نحو کلی و بعضاً جزئی خبر داده است: «[خدا] آنچه را بر شما حرام کرده جز آنچه بدان ناچار شدهاید براى شما به تفصیل بیان نموده است» (انعام،۱۱۹) خدا زیست با سختی را نیز برای انسان با کرامتش نمیپسندد و دوست دارد بر او آسان بگیرد: «خدا براى شما آسانى مىخواهد و براى شما دشوارى نمىخواهد» (بقره،۱۸۵) به همین جهت است که نماز و روزه و حج و جهاد مشروط به سلامت و در حد حفظ سلامت انسان بر او تکلیف شده است و حتی عمل عبادی که سلامت انسان را به خطر بیندازد مقبول حق نیست. دین خدا برای گرفتار کردن انسان نیست برای ارتقاء انسان است: «در دین بر شما سختى قرار نداده است» (حج،۷۸) گویی کسی که به سلامت تن خود اهمیت ندهد ارتقاء معنوی هم برای او ممکن نیست.
حق آزادی
کرامتی دیگری که خدا برای انسان قائل است، حق آزادی است. بعد از حق حیات مهمترین حق انسان حق اراده آزاد است. تمام تعالی انسان در گرو همین حق فطری است. اسارت، اجبار و اکراه ناقض کرامت است و نمیتوان گفت ما به کسی با اسارت و سلب آزادیش کرامت میبخشیم. نمیتوان به کسی گفت: چون میخواهیم نهایت احترام را برای تو قائل شویم تو را در قفس تنگی محبوس میکنیم، حق انتخاب غذا، پوشاک، مسکن، محل سکونت و همسرت را از تو سلب میکنیم. میل تو به امنیت را در نظر نمیگیریم و تو را مرتب میترسانیم و تهدید میکنیم. میل تو به نظم و ثبات و برنامهریزی برای زندگیت را مانع میشویم. تعلقات عاطفی به پدر، مادر، خواهر، برادر، دوست، همسر، جامعه و سرزمین را از تو دریغ میکنیم. به حب ذات تو توجه نداشته و برای تو و انتخاب تو برای مصالح خودت احترامی قائل نیستیم و از اینکه به تو احترام بگذارند، جلوگیری میکنیم. مانع از شکوفایی استعدادهای تو آنگونه که خود میخواهی خواهیم شد و جلو میل آزاد تو به دانستن، تفکر کردن، تعقل و فهمیدن را میگیریم. تو مجبوری ماشینگونه همانطور که ما میخواهیم، احساس کنی، هیجانات عاطفی داشته باشی، بخواهی، بدانی، بیندیشی و بفهمی و عمل کنی. خدایی که خود این امیال، احساسات و عواطف، اراده، تعلّقات و تعقّل آزاد را به انسان داده است با نفی آن خلقت خود را عبث نخواهد ساخت.
انسان برای حفظ کرامتش باید خط قرمزها را رعایت کند تا کرامتش حفظ و یا ارتقاء یابد. خط قرمز در عالم محسوس همان چیزی است که خود انسان به حسن و قبح آن آگاه است و در عالم غیر محسوس و غیب، آن چیزی است که خدای علّامالغیوب انسان را از آن نهی کرده و به حیات معنوی او ضرر میزند: «از هر کجاى آن خواهید فراوان بخورید و[لى] به این درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید بود» (بقره،۳۵) آنان که خط قرمزهای کرامت را رعایت کنند به بالاترین مرحله کرامت ارتقاء مییابند: «در حقیقت کتاب نیکان در علیون است» (مطففین،۱۸) و نتایج آن را نصیب خود خواهند کرد زیرا در نظام خلقت کریمانه، ذرّهای به کسی ظلم نمیشود: «کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کردهاند [بدانند که] ما پاداش کسى را که نیکوکارى کرده است، تباه نمىکنیم» (کهف،۳۰) و البته آنان که خود بر کرامت خود ظلم نمایند و چهره زیبای خود را زشت سازند، نتایج عملکرد خود را دریافت خواهند کرد و به پائینترین مرحله کرامت سقوط خواهند کرد: «براستى انسان را در نیکوترین اعتدال آفریدیم. سپس او را به پستترین [مراتب] پستى بازگردانیدیم» (تین،۴و۵)
در هر صورت برخلاف مکانیسم طبیعی بدن انسان که مبتنی بر ژنتیک از قبل طراحی شده است هیچ وجهی از شخصیت انسانی او از قبل برای وی طراحی و تعیین نشده است بلکه از نظر قرآن او باید با استفاده از همه امکانات طبیعی و اجتماعی و تاریخی که برایش فراهم شده است، شخصیت خود را انتخاب کرده و بسازد: «در حقیقت ما آنچه را که بر زمین است زیورى براى آن قرار دادیم تا آنان را بیازماییم که کدام یک از ایشان نیکوکارترند» (کهف،۷) شخصیت وی برآیند اکتسابات گزینش شده اوست: «هر کسى در گرو دستاورد خویش است» (مدثر،۳۸) و عملکرد او نیز بر اساس شخصیت منتخب خودش است: «بگو هر کس بر حسب ساختار [روانى و بدنى] خود عمل مىکند» (اسراء،۸۴) ماهیت جوامع نیز نتیجه و برآیند انتخاب آزاد مجموع افراد آن جامعه است: «این [کیفر] بدان سبب است که خداوند نعمتى را که بر قومى ارزانى داشته تغییر نمىدهد مگر آنکه آنان آنچه را در دل دارند تغییر دهند و خدا شنواى داناست» (انفال،۵۳) ارادههای آزاد میتوانند در سایه استدلال، خلاقیّت و تخیل، نسبت به زندگی خود و دیگران کنترل هشیارانهای داشته باشند و با توجه به شرایط گذشته خود، حال و آینده خویش را بسازند و برای پدید آوردن جامعهای که خود میخواهند بر اساس اهداف مشترک همکاری کنند، با یکدیگر همدردی نمایند و نسبت به هم محبت داشته باشند. در هر صورت خدا از قبل و به اجبار سرنوشت هیچ قومی را رقم نمیزند مگر همان سرنوشتی که خود آنان برای خود رقم زدهاند: «در حقیقتخدا حال قومى را تغییر نمىدهد تا آنان حال خود را تغییر دهند» (رعد،۱۱)
فلسفه مرگ و زندگی مستمر انسان در زمین همین «انتخاب آزاد» است تا شاید او به بهترین رفتارها و در نتیجه به بالاترین پیشرفت و توسعه و کمال دست یابد: «همانکه مرگ و زندگى را پدید آورد تا شما را بیازماید که کدامتان نیکوکارترید» (ملک،۲)
حق آزادی و انتخاب از انسان قابل سلب نیست و نتیجه کرامتی است که خدا در فطرت او به ودیعه نهاده است ولی چون نمیتوان قائل به آزادی همه انسانها شد، و باید از حقوق همه انسانها پاسداری کرد، آزادی و انتخاب انسان مشروط به این است که باعث سلب آزادی و انتخاب و موجب ضایع شدن کرامت دیگران نشود.
حق مالکیت
بعد از حق آزادی مهمترین حق انسان، «حق مالکیت» است. حق مالکیت حقی است که برای زندگی اجتماعی انسان اعتبار شده است. حس مالکیت به صورت غریزی در حیوانات نیز وجود دارد و گویی در فطرت انسان نیز نهفته است که هر کس دستاورد خود را حق خود میداند، کودکان نیز حس مالکیت را از کودکی با خود دارند و با تصرف عدوانی دیگران در آنچه مدتی در اختیار آنان بوده است مخالفت میکنند.
قدرت و توان تسخیر و تصرّف در خود، شئون خود و طبیعت یا به طور کلی «حقّ تسلط» مشیتی جاری از جانب خدا برای انسان است: «خدا آنچه را که در آسمانها و آنچه را که در زمین است مسخر شما ساخته و نعمتهاى ظاهر و باطن خود را بر شما تمام کرده است» (لقمان،۲۰) پروردگار عالم، هر آنچه که در زمین و آسمان است و همه ملک اوست را کریمانه، در اختیار موجودی قرار داده است که دستاورد خود اوست: «به دستان قدرت خویش خلق کردم» (ص،۷۵) خدا این کرامت خود را به شکل تفویض ملکیت در فطرت انسانها نشانده است: «آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمین است به سود شما رام کرد همه از اوست» (جاثیه،۱۳) انسان را بر استفاده از نعمتهای خداوند تشویق هم کرده است: «فضل خدا را جویا شوید» (جمعه،۱۰) او میتواند بیوقفه به آبادسازی سرزمین خود بپردازد: «او شما را از زمین پدید آورد و در آن شما را استقرار داد» (هود،۶۱) و بر مقدرات آن مسلّط شده و زندگی خود را تأمین کند: «قطعا شما را در زمین قدرت عمل دادیم و براى شما در آن وسایل معیشت نهادیم» (اعراف،۱۰) و از این طریق نتیجه دسترنج خود را مالک شود: «اینکه براى انسان جز حاصل تلاش او نیست» (نجم،۳۹) پس انسان حقّ دارد که به عنوان امانتدار از هر آنچه در اطراف اوست بهره ببرد ولی این بهرهبرداری در حدی است که به کرامت خود و دیگر انسانها تجاوز و حرمتشکنی همراه نداشته باشد. بنابراین اموال انسانها باید همچون خود انسانها محترم باشد. در نظام اربابی، بردهها مالک نمیشدند چون ارباب برای آنان کرامتی قائل نبود. اینکه انسانها خود را مالک شیر و گوشت حیوانات خود و عسل زنبوران خود میدانند به این دلیل است که برای این موجودات نسبت به خود کرامت و شرافتی قائل نیستند.
حق دین
حق حیات، حق آزادی و حق مالکیت مهمترین حقوق انسان برای رفع نیازهای اولیه مادی انسان است اما انسان تنها وجه مادی ندارد بلکه نیازهای معنوی او اساسیتر و بیشتر تأمین کننده انسانیت اوست. اینکه او بتواند از حق حیات خود به سوی حیات معقول، حیات اخلاقی و حیات دینی برود، انسانیت او را تامین میکند. اگر بتواند از حق آزادی خود به سوی انتخاب آزاد، عقلانیت، مکارم اخلاق و ایمان دینی تحقیقی برسد، انسانیت او تأمین شده است. انسان باید بر اساس حق آزادی که دارد، بتواند ایدهآل حقیقی و مطلوب نهایی خود را تشخیص دهد و زندگی برای او و با او را برگزیند و برای نزدیک شدن به آن که عین ارزش و تعالی برای اوست تلاش کند. دین چیزی جز زندگی با کاملترین و ایدهآلترین حقیقت هستی و کاملترین موجودی که بتوان تصور کرد نیست. خدا خود، انسانها را به گونهای خلق کرده است که بر اساس یافتههای خود کمال نهایی و راه زندگی خود را با او انتخاب میکنند و در این حالت خود را خوشبخت تلقی میکنند با وجودی که ممکن است در تشخیص و انتخاب خود اشتباه کنند. بنابراین قرار نیست که همه به یک گونه فکر، زندگی و عمل کنند: «براى هر یک از شما [امتها] شریعت و راه روشنى قرار دادهایم و اگر خدا مىخواست شما را یک امت قرار مىداد ولى [خواست] تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید» (مائده،۴۸) البته خدا در این میان کرامت خود به انسان را فراموش نکرده است و برای اینکه کرامت بخشی را تمام کرده باشد خود را به آنان میشناساند و حقایقی را به آنان عرضه میکند که به نفع آنان باشد و منافاتی با طبیعت انسانی هم نداشته باشد و برای کسی که آزادانه آن را انتخاب کرده باشد نتایج و برکات زیادی در پی داشته باشد: «خدا به کسانى از شما که ایمان آورده و کارهاى شایسته کردهاند وعده داده است که حتما آنان را در این سرزمین جانشین [خود] قرار دهد همان گونه که کسانى را که پیش از آنان بودند جانشین [خود] قرار داد و آن دینى را که برایشان پسندیده است به سودشان مستقر کند و بیمشان را به ایمنى مبدل گرداند [تا] مرا عبادت کنند و چیزى را با من شریک نگردانند و هر کس پس از آن به کفر گراید آنانند که نافرمانند» (نور،۵۵)
بههرحال انسانها یا آزادانه به ایدهآلترین و کاملترین موجودی که میتوان تصور کرد، توجه داشته و به آن ایمان میآورند و غیر او را نادیده میگیرند و ریسمانی ناگسستنی خود را متصل میکنند: «در دین هیچ اجبارى نیست و راه از بیراهه بخوبى آشکار شده است پس هر کس به طاغوت کفر ورزد و به خدا ایمان آورد به یقین به دستاویزى استوار که آن را گسستن نیست چنگ زده است و خداوند شنواى داناست» (بقره،۲۵۶) یا به دلیل اشتغال به تامین تمایلات شخصی یا نهادهای قدرت، نسبت به آن ایدهآل در غفلت به سر میبرند و وجود آن حقیقت متعال برای آنان اهمیت نداشته آن را نادیده گرفته و به اصطلاح قرآن به آن کفر میورزند: «و آن را از روی ظلم و سرکشی انکار کردند ، در حالی که در دل به آن یقین داشتند! پس بنگر سرانجام تبهکاران چگونه بود» (نمل،۱۴) یا بین کفر و ایمان در تردد هستند و بین خدا و غیر خدا مذبذب و سرگردانند. با اینکه دلهایشان بدان یقین دارد از روى ظلم و تکبر آن را انکار میکنند: «اى کسانى که ایمان آوردهاید به خدا و پیامبر او و کتابى که بر پیامبرش فرو فرستاد و کتابهایى که قبلا نازل کرده بگروید و هر کس به خدا و فرشتگان او و کتابها و پیامبرانش و روز بازپسین کفر ورزد در حقیقت دچار گمراهى دور و درازى شده است. کسانى که ایمان آوردند سپس کافر شدند و باز ایمان آوردند سپس کافر شدند آنگاه به کفر خود افزودند قطعا خدا آنان را نخواهد بخشید و راهى به ایشان نخواهد نمود. در دین هیچ اجبارى نیست و راه از بیراهه بخوبى آشکار شده است پس هر کس به طاغوت کفر ورزد و به خدا ایمان آورد به یقین به دستاویزى استوار که آن را گسستن نیست چنگ زده است و خداوند شنواى داناست» (نساء،۱۳۶-۱۳۷) «کسانى که به خدا و پیامبرانش کفر مىورزند و مىخواهند میان خدا و پیامبران او جدایى اندازند و مىگویند ما به بعضى ایمان داریم و بعضى را انکار مىکنیم و مىخواهند میان این [دو] راهى براى خود اختیار کنند و با امیال زیستی خود زندگی میکنند» (نساء،۱۵۰)
انبیاء وظیفه دارند تا این راه عزت و کرامت را به انسان نشان دهند و اعلام کنند که راه مستقیم تقرّب در مجذوب شدن در خدا است: «در حقیقت خداست که پروردگار من و پروردگار شماست پس او را بپرستید این است راه راست» (مریم،۳۶) شکوفایی و تعالی کرامت انسان، تنها در گرو ایمان و تسلیم به پروردگار عالمیان است: «باید به من ایمان آورند باشد که راه یابند» (بقره،۱۸۶)
ریزش کرامت و ذلّت انسان در تسلیم شدن به امیال زیستی خود و دیگر انسانها، طبیعت، شیطان و حتی فرشتگان است چون غیر خدا ارزش ایدهآل نهایی بودن را ندارد چون همه مخلوق خدا هستند و از حیث کرامت و ارزش یا در سطح انسان یا مادون انسان هستند. علاوه بر این، طبیعت، شیطان و حتی فرشتگان همه باید در خدمت انسان باشند نه انسان در خدمت آنها. انسان باید تسلیم کسی باشد که همه عالم تسلیم و سرسپرده اوست: «آیا جز دین خدا را مىجویند با آنکه هر که در آسمانها و زمین است خواه و ناخواه سر به فرمان او نهاده است و به سوى او بازگردانیده مىشوید» (آلعمران،۸۳) هر آنکه طالب غیر خدا باشد از وی پذیرفته نیست به این معنا که، غیر خدا نه تنها جان او را بالا نمیکشد بلکه به سقوط میکشانند: «هر که جز اسلام دینى [دیگر] جوید هرگز از وى پذیرفته نشود و وى در آخرت از زیانکاران است» (آلعمران،۸۵)
خدا از کسانی که رسولان دعوت کننده به عزت را نافرمانی و از جباران و زورگویان تبعیت میکنند انتقاد کرده که چرا به جای اطاعت از رسول دوست و مهربان است تبعیت نمیکنند و به جای آن زورگو و ستیزهجو است: «فرستادگانش را نافرمانى نمودند و به دنبال فرمان هر زورگوى ستیزهجوى رفتند» (هود،۵۹) و بندگان خدای رحمان را، کسانی معرفی میکند که حتی آیات خدای علی اعلی را نیز کورکورانه نمیپذیرند: «کسانىاند که چون به آیات پروردگارشان تذکر داده شوند کر و کور روى آن نمىافتند» (فرقان،۷۳) شعیب در پاسخ به قوم خود که از او و یارانش میخواهند به آیین آنان برگردند وگر نه آنها را از شهر بیرون میکنند، میگوید: آیا من را به دینی مجبور میکنید که نسبت به آن اکراه دارم: «یا به کیش ما برگردید گفت آیا هر چند کراهت داشته باشیم» (اعراف،۸۸) یعنی با اکراه نمیتوان تفکری را تحمیل کرد. نوح به قوم خود میگوید: من نمیتوانم شما را ملزم به پذیرش دینی کنم که شما از پذیرش آن اکراه دارید ولو اینکه آن چیز از جانب خدا بر من نازل شده است: «گفت اى قوم من به من بگویید اگر از طرف پروردگارم حجتى روشن داشته باشم و مرا از نزد خود رحمتى بخشیده باشد که بر شما پوشیده است آیا ما [باید] شما را در حالى که بدان اکراه دارید به آن وادار کنیم» (هود،۲۸) خدا خطاب به رسول خود به شکل استفهام انکاری میفرماید: آیا میخواهد مردم را با اکراه و اجبار به ایمان وادار کنی؟: «پس آیا تو مردم را ناگزیر مىکنى که بگروند» (یونس،۹۹). پس اجبار و اکراه انسان به هر تفکر و دینی با کرامت انسان سازگار نیست چه این تفکر و دین درست و چه نادرست باشد، به همین جهت انبیا اعلام میکردند که کسی را مجبور به پذیرش دین نمیکند و وظیفه آنها تنها ابلاغ و آگاهی بخشی است: «بر فرستاده [خدا] جز ابلاغ آشکار [ماموریتى] نیست» (نور،۵۴) نه سیطره و تحمیل: «بر آنان تسلطى ندارى» (غاشیه،۲۲) و اجبار: «تو به زور وادارنده آنان نیستى» (ق،۴۵)
گویی از نظر قرآن زمانی که انسانِ مختار بر سر دو راهی قرار گیرد که برای او مشخص است که یکی راه مستقیم و دیگری بیراهه است، اجبار معنا ندارد: «در دین هیچ اجبارى نیست و راه از بیراهه بخوبى آشکار شده است» (بقره،۲۵۶) پیامبر تنها باید فطرت و عقول آدمیان را از طریق سخنان منطقی و حکیمانه و موعظه شایسته و گفتگوی سازنده شکوفا سازد و انتخاب انسانها را آسان سازد: «با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به [شیوهاى] که نیکوتر است مجادله نماى» (نحل،۱۲۵)
حق دفاع
انسان در پناه صلح و امنیت قادر است، کرامت خود را حفظ کند و یا ارتقاء بخشد و از حقوق خود بهرهبرداری کند به همین جهت برای انسان وجود امنیت و صلح از ضروریات اولیه زندگی محسوب میشود چون به تعبیر قرآن ناامنی اجتماعی از قتل بدتر است: «فتنه [شرک] از قتل بدتر است» (بقره،۱۹۱) چراکه ناامنی زمینهای برای قتل و غارتهای بسیار و تعرّض به همه حقوق و کرامتِ انسان را فراهم میکند.
اگر حقّ حیات، حقّ آزادی، حقّ مالکیت، حقّ دین برای انسان از آن نظر که انسان است، عین کرامت و انسانیت انسان دانسته شد حقّ دفاع از حیات، آزادی، اموال و سرزمین و دین و دیگر متعلّقات آن هم باید عین کرامت او تلقّی شود. انسان باید این حق را داشته باشد که اگر کسی خواست به جان، مال، آبرو نسل، سرزمین و دین او تجاوز کند، زیربار ذلّت نرود و از کرامت خود دفاع کند: «خداوند بانگ برداشتن به بدزبانى را دوست ندارد مگر [از] کسى که بر او ستم رفته باشد» (نساء،۱۴۸) قرآن مجوز فریاد برای احقاق حق و جهاد را تنها در صورت تعرض و ظلم مجاز دانسته است: «به کسانى که جنگ بر آنان تحمیل شده رخصت [جهاد] داده شده است چرا که مورد ظلم قرار گرفتهاند» (حج،۳۹) گویی انتظار عدم تعرض به جان، حقوق و داشتهها، امری طبیعی و دفاع از آن میثاقی فطری است که خدایی که میخواسته است به انسان کرامت ببخشد در خلقت او به ودیعه نهاده است، به همین جهت است که از کودکی، انسان با گریستن واکنش نشان میدهد و از داشتههای خود دفاع میکنند. گویی عقول آدمیان فطرتاً میدانند که همانگونه که انتظار دارند حرمت و کرامت آنها از جانب دیگران پاس داشته شود، باید به جان، مال، سرزمین و دیگر داشتههای مردم تعرض نکنند و اگر چنین کنند باید واکنش دفاعی آنان را انتظار داشته باشند، لذا برای پاس داشت حرمت خود باید حرمت دیگر انسانها را پاس بدارند. این امر فطری در کتب دینی انعکاس یافته است. اهمیت این موضوع چنان حائز است که برخی تمام مقصود شریعت را حفظ جان، نسل، مال، آبرو، عقل، و دین دانستهاند.
از قرآن جهاد ابتدایی استنباط نمیشود و لذا مسلمانان حق ندارند به کشوری که به آنان تعرضی نکرده است تجاوز کنند و بیگناهان را به قتل رسانند. از این جهت فرقی نمیکند که کشور مقابل چه دین، چه نژاد و چه ملیتی داشته باشد، کافر، مشرک، یا منافق باشد، اهلکتاب باشد یا اهل اسلام، شیعه باشد یا سنی یا دیگر فرق و مذاهب. دینی که برای اقامه قسط آمده است نمیتواند اجازه تعرض به جان، مال، آبرو و سرزمین دیگران بدهد، تجاوز به حقّ حیات و کرامت انسانهایی کند که با آنان سرجنگ ندارند و آنان را نیز از سرزمین خود اخراج نکردهاند: «[اما] خدا شما را از کسانى که در [کار] دین با شما نجنگیده و شما را از دیارتان بیرون نکردهاند باز نمىدارد که با آنان نیکى کنید و با ایشان عدالت ورزید زیرا خدا دادگران را دوست مىدارد» (ممتحنه،۸) اگر این قاعده فطری و شرعی را بپذیریم این قاعده به همان اندازه که برای مسلمانان جاری است برای غیرمسلمانان هم جاری است، یعنی اگر مسلمانان به غیر مسلمانان حمله کردند و خواستند آنان را به قتل برسانند و از سرزمین خود بیرون کنند یا به اجبار آنها را مسلمان کنند طبق فرمان خدا، که فرمان فطرت آنان هم هست، باید در مقابل مسلمانان مقاومت کنند و نگذارند که مسلمانان به آنان زور بگویند و ظلم نمایند و سرزمین آنان را تصرف کنند و آنان را از آنجا بیرون نمایند. مسلمان این قانون فطری را وتو نمیکند و مصونیّت نمیآورد بنابراین مسلمانی که دوست ندارد به او تعرض شود او هم حق تعرّض به دیگران را ندارد و اگر چنین کرد مرتکب جنایت جنگی شده و باید به جرم تعرض به کرامت انسان مجازات شود چون همانگونه که انسان با کرامت تجاوز و ظلم را دوست ندارد، خدا متجاوز را دوست ندارد: «از حد مگذرید که خدا از حدگذرندگان را دوست نمىدارد» (مائده،۸۷) چنانکه ظالم را نیز دوست ندارد: «به راستى او ستمگران را دوست نمىدارد» (شوری،۴۰)
او باید با قاطعیت تمام، تجاوز را دفع کند؛ به ویژه اگر متجاوز عقاید و دین را هدف گرفته باشد: «فقط خدا شما را از دوستى با کسانى باز مىدارد که در [کار] دین با شما جنگ کرده و شما را از خانههایتان بیرون رانده و در بیرونراندنتان با یکدیگر همپشتى کردهاند و هر کس آنان را به دوستى گیرد آنان همان ستمگرانند» (ممتحنه،۹)
عصبانیت ناشی از تجاوز دشمن نباید ما را متجاوز سازد و از جاده عدالت خارج کند و باعث شود کسی که میخواهد پاسدار کرامت انسان باشد مبدل به کسی کند که خود کرامت انسانهای بیشتری را خدشهدار کند: «اى کسانى که ایمان آوردهاید براى خدا به داد برخیزید [و] به عدالت شهادت دهید و البته نباید دشمنى گروهى شما را بر آن دارد که عدالت نکنید عدالت کنید که آن به تقوا نزدیکتر است» (مائده،۸) کنترل خشم ناشی از تجاوز متجاوز کار بسیاری دشواری است ولی با این حال در دفاع نباید از حد تجاوز کرد و تفاوت انسان با کرامت، کم کرامت و بیکرامت در همین رعایت قسط و عدل است. زیادهروی در تعدی به یک انسان متجاوز و ستیزهجو هم ظلم است و انسان را با شخص ظالم یگانه ساخته و او را هم ظالم میکند: «اگر عقوبت کردید همان گونه که مورد عقوبت قرار گرفتهاید [متجاوز را] به عقوبت رسانید و اگر صبر کنید البته آن براى شکیبایان بهتر است» (نحل،۱۲۶)
عدالت، ظلم، ظلم پذیری، تعدی، عقوبت برابر، عفو و صلح همه مفاهیم عرفی است و معروفی است که باید به آن امر کرد و مخالفت با آن منکر است و باید مرتکب آن را نهی نمود. هر چه جامعه بیشتر در هم تنیده شود مفاهیم معروف هم پیچیدهتر و جهانیتر میشود و باید مرزهای قومی، ملی، منطقهای و فرقهای را درنوردد و به گونهای آنها را معنا شود که برای عرف جهانی قابل قبول باشد.

۱ جواب: حقالناس چیست؟ — عبدالکریم ۱۳۹۴-۱۱-۱۲ ۱۸:۳۰
سلام
مطالعه متن سوالاتی در ذهنم ایجاد کرد که امیدوارم نویسنده به آنها پاسخ دهد.
با سلام و سپاس از اشکال کننده عزیز:قران کریم برای انسان دو نوع کرامت قائل است کرامت ذاتی که بر اساس آن همه انسانها حقوق برابر دارند و گویی در نظام آفرینش با حفظ این حقوق و ارتقاء آن خود را به کرامت دوم یعنی کرامت اکتسابی می رسانند. لقد کرمنا بنی آدم اشاره به کرامت ذاتی ولی ان اکرمکم عند الله اتقاکم اشاره به کرامت اکتسابی دارد. نزاهت انسان از عیوب که معنای تقواست یعنی رسیدن انسان به انسانیت تام که هدف خلقت است و با کرامت تام اکتسابی او برابری می کند. کرامت اکتسابی بستگی به میزان تلاش… مطالعه بیشتر»
سلاممطالعه متن سوالاتی در ذهنم ایجاد کرد که امیدوارم نویسنده به آنها پاسخ دهد. نوشته اید :الف) انسان در نگرش قرآن وسیله نیست «غایت» است، خود «هدف» است. «شخص» است که تشخّص و شخصیت دارد.اگر انسان هدف است ۱) چرا امتهای پیشین عذاب و مسخ شدند و حتی همسر و فرزند پیامبران الهی مستثنی نشدند؟ و برای آینده هم وعده عذاب داده شده مگر حکیم هدف خود را نابود میکند؟۲) چرا هدف(انسان) بل هم اضل از حیوان(وسیله) شده؟۳) چرا برای هدف(انسان) لیس الانسان الا ما سعی نازل شده؟۴) آیاتی که به قتال و قصاص و قطع عضو سارق و ….… مطالعه بیشتر»