پرسش و تأملی درباره ی “متعه ی نساء”
سید محمد ذوقی: در فروع کافی، کتاب النکاح، ابواب المتعه، روایتی تأملبرانگیز نقل میشود: علی، عن ابیه، عن ابن ابیعمیر، عن عمر بن اذینه، عن زراره قال: «جاء عبدالله بن عبید بن عمیر اللیثی الی ابیجعفر فقال له: “ما تقول فی متعه النساء؟” فقال: “احلها الله فی کتابه و علی لسان نبیه فهی حلال الی یوم القیامه.” فقال: “یا اباجعفر، مثلک یقول هذا و قد حرمها عمر و نهی عنها؟” فقال: “و ان کان فعل.” قال: “انی اعیذک بالله من ذلک ان تحل شیئاً حرمه عمر.”» قال: «فقال له: “فانت علی قول صاحبک. و انا علی قول رسول الله فهلم الاعنک ان القول ما قال رسول الله و ان الباطل ما قال صاحبک.”» قال: «فاقبل عبدالله بن عمیر فقال: “یسرک ان نسائک و بناتک و اخواتک و بنات عمک یفعلن؟”» قال: «فاعرض عنه ابوجعفر حین ذکر نسائه و بنات عمه.»
پسران جوان دینمدار در جامعهی امروزِ ایران به سختی روزگار میگذرانند. از سویی به مقتضای سن، شهوتِ درونشان غلیان کرده و مانند بخارات دهان مدیومها، گویی به بیرون میتراود و از سویی دریای محرکات جنسیِ بیرونی، مغروقشان ساخته و از دیگر سو، نه توان و بضاعتی برای ازدواج و دفع شهوت دارند و نه جسارت و تهوری برای زنا.
آنها، چونان من، دو راه بیشتر پیش روی خود ندارند:
۱. استمنا که راهی از پیش شکست خورده است، چون شهوت را فرومینشاند اما چاره نمیکند و از اتفاق، تیرِ محرکات جنسی را تیزتر بر روان آدمی مینشاند. دیگر کافی است تا کرشمهای یا طرهی مویی یا لبخند سرخرنگی ببینی و در چشم به هم زدنی به قلهی شهوت بپری و از آنجا، به روی برفهای گرم و مرطوب و به هم فشرده و چندلایهی استمنا بسُری. کما اینکه من در هنگام دیدن میزگردی مذهبی، که در آن زنی با پوششی کاملاً اسلامی سخنسرایی میکرد، پستانهای گرم و بزرگ و تپنده و مرطوب او را در زیر چادر و مانتو و پیراهن و هزار پردهی دیگر و در نهایت سینهبندش، به تصور درآوردم و استمنا کردم.
۲. و دومین راه، متعه. یا همان صیغه. فراچنگ آوردن زنی و سکس با او، زیر نگاه تأییدآمیز شریعت.
من خود در این راه تلاش و تقلا فراوان کردم اما هیچگاه نتوانستم به زنی، پوست و گوشت و خون، دست یابم و از صیغه عطشم را فروبنشانم.
اما خوشحالم. حال ترجیح میدهم در شرایطی آنگونه، تا قیامت استمنا کنم اما زنی را به صرف کامیابی به نکاح درنیاورم. حال ترجیح میدهم که با زنی عاشقانه زنا کنم و از وجدانم موجودی معذب و سرکوفتزن بسازم تا متشرعانه با زنی به متعه دربیاویزم و او را برای کامیابی به استخدام خود درآورم و آنگاه اجرتش را بپردازم.
آری، درست شنیدید: استخدام. استیجار. شخصی را برای کاری به خدمت گرفتن و اجرتش را پرداختن. شما برقکار را به خانه میآورید و اتصالی سیمها در دیواری نمزده را برطرف میکنید و ضمن گفتن «خدا قوت»، حقالزحمه و اجرتی بدو میپردازید. داستان در متعه نیز دقیقاً به همین گونه است. زنی را به خانه میآورید تا اتصالی نورونهای مغزتان را که در اثر اجتماع اسپرم در بیضههایتان، عارض شده برطرف سازید و آنگاه حقالزحمه و اجرتش را به تعمیرکار (= زن) میپردازید و خداحافظ.
نه نفقه (حتی در صورت بارداری) و نه ارث و نه سکنی. من در مقابل مستخدم خود هیچ تعهدی ندارم. (البته اگر بچهای بیاورد، مال هردوی ماست و زنازاده نیست و از هردومان ارث میبرد.) تنها چیزی که مهم است تعیین مدت است و اجرت. اجرت. بله. اجرت.
فما استمتعتم به منهن فآتوهن اجورهن فریضه (نساء: ۲۴).
و این فرازی از آیهی بیست و چهارم سورهی نساء است. محل تکیهی دانشوران شیعی. ولی هیچ میدانیم که با چنین برداشتی از آیه، زنان را به چه خفتی دچار میسازیم؟
و مگر خداوندخدا نبی را نگفت که «و لقد کرمنا بنی آدم»؟ پس به چه جرئتی کرامتی را که خدا ارزانی فرزندان آدم ساخته، از او دریغ میسازیم؟ و یا اینکه اصلاً زنان را فرزندان آدم نمیدانیم؟
شما را به خدا استدلالات تکراریتان را تکرار نکنید که پس دستگیری از زنان بیچیز و فقیر، چگونه؟ و رفع عطش جوانان دینمدار، چگونه؟
یعنی دستگیری از زنان بیچیز جز با متعه و کام جستن از ایشان میسر نیست؟ آیا در همه جای دنیا اینچنین از زنان بیچیز دستگیری میکنند؟ یا اینکه مردانِ! مسلمان ما جز با تصرف زنان بیچیز انگیزهای برای دستگیری از ایشان ندارند؟ که ندارند.
و مگر از آیهی کریمه بانگ استمتاع را نمیشنوید؟ بهره بردن، تمتع جستن، استفاده کردن؟ و باز هم آن را به ناداری زنان و بیچیزی بیوگان میچسبانید؟
به راستی، آنگاه که اذن مییابید بینهایت زن به متعه بگیرید، آیا اینهمه فقیرند و بیچیز و شارع، دلنگران فقر و فاقهی اینهمه زنِ تحت تصرف؟
الحسین بن محمد، عن احمد بن اسحاق، عن سعدان بن مسلم، عن عبید بن زراره، عن ابیه، عن ابیعبدالله قال: «ذکرت له المتعه أهی من الاربع؟ فقال: “تزوج منهن الفاً فانهن مستأجرات.”» (فروع کافی، کتاب النکاح، باب انهن بمنزله الاماء و لیست من الاربع)
و آن دیگر دلیل؛ و مگر من خود جوانی دینمدار نبودم که باکیم نبود از اینکه زنی را که به متعه میخواهم فراچنگ آورم، آیا نیازمند نیست؟ و آیا زنی که قبولِ متعه میکند، از سر عشق و تمایل جنسی است که با جوانک آسمانجلی چون من همخوابه میشود یا فقر؟ تا پولی کف دستش بگذارم و یخچال خالیاش را پر کنم؟ و اگر آسمانجل نبودم به سراغ چنین زنی میرفتم یا اینکه بساط نکاح دائمم را برپا میساختم و در زندگی مشترک و سکس اَوِیلِیبلم پا میگذاشتم؟
و چه شده که در این جامعهی کثیف، از بیوهزن یا فقیرزن فقط مهبلش را میخواهند؟ و سکس تنها محرک انسانیت و نوعدوستی و ضعیفپروری و پهلوانصفتیِ مردانِ مردِ دینمدارِ این دیار شده؟
من خود که زمانی جوانی دینمدار بودهام و اگر یکایک دینمداران ایرانی تکذیبم کنند، باز هم جوانی دینمدار بودهام (چون با خویشتن تو و فقط توست که بدانی دینمداری یا نه؟) با کسب اندک آگاهیِ بیشتر (از سر اتفاق یا لطف پروردگار)، دیگر حاضر و راغب به متعهی احدی از زنان نیستم – از سر عشق یا فقر – و ترجیح میدهم که تمام عمر را به استمنا بگذرانم ولی اینگونه کرامت زن را خدشهدار نکنم.
ازدواج را حداقل در میان شریعتمدارانی که به اجرای منویات شما کموبیش متعهدند، تسهیل کنید و فتاوای غلاظ و شدادی در حرمت برگزاری جشنهای پرخرج و مهمل و تعیین مهریههای سنگین و تحمیل خواستههای بس گران بر گردهی جوانان و تهیهی جهیزیه (این توهین بزرگ به حیثیت زن و خاص جوامعی عقبمانده و بدوی و دور از تمدن و قبیلهمسلک همچون هند و ایران که خانوادهی دختر، او را که البته جز مایهی زحمت و مشقت و بار گران نیست، با شرم و در کنار وسایل کامل زندگی به داماد جوانمرد و بزرگوارشان عرضه میکنند؛ بو که راضی شود و بپذیرد و کمتر، نه دیگر فراوان، احساس غبن کند) صادر کنید. نه اینکه به جای تلاش در تعمیق انسانیت و گسترش نهادهای خیریه، سکس را تضمینی برای گذران زندگی بیچیززنان کنید؛ که البته هیچگاه منظور نظر شارعِ متعه نبوده. چون او استمتاع را خواسته و نه احسان را.
و فارغ از همهی این مباحث، مگر خدا در کریمهاش نمیگوید: «و ان خفتم الّاتقسطوا فی الیتامی فانکحوا ما طاب لکم من النساء مثنی و ثلاث و رباع فان خفتم الّا تعدلوا فواحده او ما ملکت ایمانکم ذلک ادنی الّاتعولوا (نساء: ۳)»؟
و مگر ارادهاش در تحدید و کنترل غریزهی زنباره و حرمسراساز مردان که فطری و طبیعیِ ایشان است، نبوده؟
پس چگونه میشود هم از زنِ رابعه گفت و هم از «تزوج منهن الفاً»؟ پس آیا جز استمتاع جنسی منظور دیگری از متعهی نساء در کار بوده؟ و اگر نه، چرا ذکر متعه در «کتاب النکاحِ» منظومههای روایی؟ و اگر آری، چرا «الفاً» و نه «رباع»؟
و اگر به فراز «فما استمتعتم…» به دقت بیشتری بنگریم، شاید که از اشتباهِ برداشت بهدرآییم. چراکه در دو آیهی قبل، ۲۲ و ۲۳، از زنانی سخن میرود که نکاحشان حرام است: زنانِ پدران، مادران، دختران، خواهران و غیر ذلک. تا اینکه با واو عطف (که یعنی هنوز برشماری اشخاص تحریمشده در نکاح ادامه دارد) وارد آیهی ۲۴ میشویم؛ و نیز نکاح زنان شوهردار، جز آنها که کنیزند، و بدین ترتیب فهرست پایان مییابد. و سپس میگوید: «و احل لکم ما وراء ذلکم ان تبتغوا باموالکم محصنین غیر مسافحین». پس یعنی غیر از آنان که برشمردیم، مابقی زنان بر شما مردان حلالاند به شرطی که پاکدامن باشید و نه زناکار. اما بر شما حلالاند که چه؟ ان تبتغوا باموالکم. تا با مالتان آنها را بجویید. یعنی بخرید؟ نه، به نکاح خود درآورید. «ابتغاءِ باموال» در اینجا دقیقاً معادل «نکاح» است که در آیات پیشین از آن سخن میرود. به تعبیر دیگر، غیر از آنان که برشمردیم، نکاح دیگر زنان بر شما حلال است (و البته این کار نیاز به مال دارد چون پیش از این از کابین سخن گفته است: و آتوا النساء صدقاتهن نحله.) پس ابتغاء باموال نه به معنای خریدن زن که به معنای نکاح زن و پرداخت کابینِ اوست.
آنگاه به بخش اول از فراز مدنظر ما میرسد: «فما استمتعتم به منهن» که یعنی اگر بدان واسطه از آنها کام جستید. و کدام واسطه؟ جز ابتغاء باموال و جز نکاح؟ ضمیر هاء در «به» به چه برمیگردد؟ من از مدققینِ در کتاب و سنت میخواهم که شرافت خود را قاضی کنند و نظر دهند.
و اگر ضمیر هاء به «ابتغاء باموال» و «نکاح علی الاطلاق» بازمیگردد، پس «فآتوهن اجورهن» جز معادلی برای «ایتاء الصداق» نیست، هرچند که لفظاً به معنای پرداخت اجرت باشد. سلامت کلام چنین ایجاب میکند. اجرت در اینجا صداق است و کابین که از مردان در نکاح طلب میشود (و آتوا النساء صدقاتهن نحله).
و در ادامهی آیه، جواز به کم یا زیاد کردن مقدار کابینِ مقرر (و نه مدت نکاح، که از هیچ کجای آیه به دست نمیآید)، البته با تراضی طرفین میدهد.
متعهی زنان به إسناد روایات نقل شده از فرق مختلف اسلامی، در حیات نبی عملی جاری بوده. لیکن این مسئله، آنگونه که در بالا آمد، از فراز «فما استمتعتم…» به دست نمیآید. ضمن اینکه روایاتی از فرق عامه، جواز متعه را در زمان نبی محدود به سال و ماهی چند نموده که به اندازهی دیگر احادیث در خور توجه و تأمل است.
و سخن عمر در این باب و بدین مضمون که «متعتان کانتا علی عهد رسول الله و انا احرمهما و اعاقب» حقاً انقلابی است. (البته متعهی حج را استثنا میکنم، چون عمر به همان اندازه که در تحریم متعهی نساء، مصلحانه برخورد کرده، در تحریم متعهی حج کوته اندیشیده است.)
انگیزهی عمر در تحریم متعهی نساء، هرچه بوده به حفظ کرامت زن یاری رسانده. و چه کسی میتواند بهتمامی انکار کند که متعه در زمان نبی تحریم شده، اما به مثابهی رویهای ناصواب تا زمان عمر پاییده است و او تحریم نبی را با خشونت خود و تازیانهاش تشیید و تحکیم نموده است؟
و در پایان، به روایتِ ابتدای کلام بازمیگردم. جدای از همهی استدلالات عالمان خاصه در جواز متعه، من از تمامی مفتیان بزرگ عالم تشیع که به واسطهی جهد عظیمشان در پاسداشت فقه شیعی شایستهی ستایش و تحسیناند، شبیهِ همان سؤال ساده و انضمامیای را میکنم که ابن عمیر اللیثی از ابوجعفر محمد کرد؛ این که اگر مردی پاکنهاد و نیکسیرت و خوشنیت به نزد ایشان برود و درخواست کند که یکی از دختران دلبندشان را برای دو ساعت به عقد منقطع او درآورند تا کام خود، مشروع و مرضی پروردگار، برگیرد و به دنبال کار خویش رود، آیا میپذیرند؟