ضعف تألیف در علوم انسانی ایران: مورد زوال اندیشهی سیاسیِ سیّدجواد طباطبایی
حسن محدثی: تفکّر انتقادی با بتپرستی و بتسازی سر آشتی ندارد. هر جا که بتپرستی هست، جزماندیشی نیز هست و تفکّر انتقادی در چنین وضعیتی دچار کسوف میشود. نحوهی بیان، نسبتی با بتسازی و جزماندیشی دارد. بیانی که حجیّتآمیز و رُعبآور است، آثاری بر مخاطب میگذارد و بیانی که فرآیند تفکّر و فهم را تسهیل میکند نیز آثار متفاوتی بهبار میآورد. زبان نوشتار یا گفتار چنانچه قابل فهم نباشد و در انتقال اندیشه ناتوان باشد، یا متصنّعانه و متکلّفانه و رُعبآور باشد، روند اندیشهورزی مخاطب را مختل میسازد. تفکّر انتقادی اصولاً به روند پردازش اطّلاعات وابسته است و چنانچه متنی معیّن این روند را مختل سازد، راه تفکّر انتقادی تنگ و یا مسدود میشود. در ادامه میکوشم نشان دهم که تبلیغات ژورنالیستی بههمراه متون مشکلدارِ سیّدجواد طباطبایی، در خدمت بتسازی از او قرار گرفتهاند و این دو در پیوند با یکدیگر، مانع عمدهای برای مواجههی انتقادی با آثار و آرای سیدجواد طباطبایی بودهاند.
****
ضعف تألیف در علوم انسانی ایران:
مورد زوال اندیشهی سیاسیِ سیّدجواد طباطبایی*
| حسن محدثی |
مقدّمه
تفکّر انتقادی با بتپرستی و بتسازی سر آشتی ندارد. هر جا که بتپرستی هست، جزماندیشی نیز هست و تفکّر انتقادی در چنین وضعیتی دچار کسوف میشود. نحوهی بیان، نسبتی با بتسازی و جزماندیشی دارد. بیانی که حجیّتآمیز و رُعبآور است، آثاری بر مخاطب میگذارد و بیانی که فرآیند تفکّر و فهم را تسهیل میکند نیز آثار متفاوتی بهبار میآورد. زبان نوشتار یا گفتار چنانچه قابل فهم نباشد و در انتقال اندیشه ناتوان باشد، یا متصنّعانه و متکلّفانه و رُعبآور باشد، روند اندیشهورزی مخاطب را مختل میسازد. تفکّر انتقادی اصولاً به روند پردازش اطّلاعات وابسته است و چنانچه متنی معیّن این روند را مختل سازد، راه تفکّر انتقادی تنگ و یا مسدود میشود. در ادامه میکوشم نشان دهم که تبلیغات ژورنالیستی بههمراه متون مشکلدارِ سیّدجواد طباطبایی، در خدمت بتسازی از او قرار گرفتهاند و این دو در پیوند با یکدیگر، مانع عمدهای برای مواجههی انتقادی با آثار و آرای سیدجواد طباطبایی بودهاند.
طرح مسأله
مخاطبان آثاری که به زبان فارسی در حوزهی علوم انسانی نوشته میشوند، دچار مشکلی جدّی هستند و آن همانا مشکل ضعف تألیف در اینگونه آثار است. چه در متون ترجمهای و چه در متون تألیفی مخاطبان آثار فارسی در علوم انسانی سالها است که با این مشکل مواجه هستند. این معضل در آثار علمی –اعم از علوم طبیعی و علوم انسانی- چنان فراوان دیده شده است که یکی از صاحبنظران در باب آن گفته است: “مسلماً همه ما نمونههای فراوانی از متنهای علمی و فنی را دیدهایم که فهم معنای آنها به شکستن و کشف یک پیام رمز شبیه است. این متنها انباشته از واژهها و ترکیبات مجعول و غالباً زشت است. […] معنا در بین راه در اغتشاش تداعیهای متضاد و یا نامربوط گم شده است” (رفیعینژاد، ۱۳۷۲: ۲۱۶). شکایت از وضع نامناسب فارسینویسی در آثار علمی بارها از سوی صاحبنظران مورد بحث قرار گرفته و اهل نظر نگرانی خود را بارها در این باره بر زبان آوردهاند. ترجمهای بودن یکی از مشکلات جدّی نگارش فارسی اهل علم ایرانی دانسته شده است: “متأسفانه بیشتر کسانی که در زمینههای علمی صاحب اندیشهاند، مطالب خود را به زبانهای دیگر مینویسند و به علت بضاعت اندک دانش فارسی آنها، نوشتهها و ترجمههایشان در زبان فارسی از حد مطلوب نگارش بسیار فاصله دارد. کتابهای تألیفی فارسی هم عموماً ملغمهای از ترجمه چند کتاب بیگانه با سبکهای ناهمگون هستند” (ملکان، ۱۳۷۲: ۴۶۹). بنابراین، معضل نامفهومنویسی و غامضنویسی در آثار علمی ایرانیانِ معاصر معضلی جدّی است. ملکان از “بیتوجهی تام و تمام به زبان فارسی در نوشتههای علمی دانشگاهیان” سخن گفته است (همان: ۴۷۲) و یکی از راههای درمان این معضل را رواج “شیوههای نقد علمی و منصفانه” دانسته است (همان: ۴۷۸).
از قضا از جمله کسانی که به مصادیقی از این معضل اشاره کرده است، سیدجواد طباطبایی است. او در نقد آثاری از تقی آزاد ارمکی، عباراتی از او نقل میکند و آنها را نمایانگر “عمق فاجعهی علوم انسانی و اجتماعی در دانشگاه” میداند (طباطبایی، ۱۳۹۲، http://farhangemrooz.com). امّا آنچه او میگوید اختصاص به آثار دانشگاهیان ندارد بلکه آثار غیردانشگاهی نیز مشمول همین معضلاند؛ از جمله آثار خود او (کسی که متأسّفانه سالها است از دانشگاه کنار گذاشته شده است؛ یحتمل بر مبنای سیاستهای انحصارطلبانه، و حذفی)، نیز مصادیقی از همین پدیدهاند.
بهلحاظ روانشناختی، وقتی مخاطب اینگونه آثار متوجّه ناتوانی خویش در درک و فهم آنها میشود، به نوعی خوداعترافی میپردازد؛ خوداعترافیای مبنی بر اینکه من از دانش و شایستهگی لازم برای فهم اثر تحت مطالعه برخوردار نیستم. نمونهی اینگونه خوداعترافی را یکی از استادان بهنام دانشگاه در علوم اجتماعی –حمیدرضا جلاییپور استاد جامعهشناسی دانشگاه تهران- در حین مطالعهی کتاب ابن خلدون و علوم اجتماعی: وضعیت علوم اجتماعی در تمدن اسلامی سیدجواد طباطبایی چنین بیان کرده است: “کتاب ایشان را خواندم ولی چون در فهم مطالب کتاب مشکل داشتم، بهرغم اینکه در آن کتاب هم ادعاهای بزرگی درباره علوم اجتماعی کرده بود، پیش خودم گفتم شاید اشکال از فرستنده نیست و چون من هگلشناس نیستم عیب از گیرنده است. لذا نقد آن را در محدوده توان خود ندیدم” (جلاییپور،۱۳۹۶). خوداعترافیِ مورد بحث همیشه همچون مورد بالا ناشی از مواجههی تخصّصی نیست بل که بسیاری اوقات واکنشی انفعالی در برابر اثری نامفهوم است. بدین ترتیب، خوانندهی اثر در وضعیتی انفعالی قرار میگیرد و معمولاً از ادامهی مطالعه سرخورده میشود و اعتماد به نفساش زایل میگردد. مورد مذکور نمایانگر نوعی خوداعترافی در یک استاد برجستهی دانشگاه است که با جسارت و صمیمت بیان شده است. در مورد دانشجویان و مخاطبان غیردانشگاهی و بهطور کلّی غیرمتخصّصان، واکنش انفعالی مورد بحث شدّت و حدّت بیشتری مییابد و چه بسا میتواند به سرخوردهگی از مطالعه منجر شود. من نیز تجربهای مشابه در مطالعهی آثار متعدد داشتهام؛ از جمله در مطالعهی نظریههای جامعهشناسی غلامعباس توسّلی و ابن خلدون و علوم اجتماعی سیدجواد طباطبایی: هر دو اثر را سه بار، بهتناوب و در فاصلهی زمانی چندساله، خواندهام و در بارهای اوّل و دوّم با دشواریهای زیادی مواجه بودهام و درک درستی از این متون پیدا نکردم و ناتوانیام را از فهم و درک این آثار نشانهای از کمدانشی خوداَم تلقّی کردم. در بار سوّم و پس از مطالعات بیشتر در باب موضوعات مورد بحث در این دو کتاب، دریافتم که هر دو اثر از نظر نگارش و تدوین دچار اشکالاتی جدّی هستند و منِ مخاطب، بیتقصیراَم.
بنابراین، راه غلبه بر این موقعیّت منفعلکننده این است که مخاطب دو کار عمده را انجام دهد: نخست، دانش خود را در باب موضوع مورد بحث در اثر افزایش دهد. این راه حل وقتی بهکار میآید که مخاطب در فهم و درک مفاهیم و نظریهها مشکل داشته باشد. اما در بسیاری مواقع مشکل از دشواری آرا و نظریهها نیست بلکه ناشی از نگارش اثر است. در این گونه موارد، راه چاره این است که مخاطب دانش زبانی خود را افزایش دهد و از این طریق، توانایی خود را در تشخیص ضعف تألیف افزایش دهد. از آنجاییکه بسیاری از آثار منتشر شده در حوزهی علوم انسانی چنین مشکلی دارند، ضرورت دارد مخاطب فارسیزبان با فارسینویسیِ درست و معتبر و پیراسته آشنا گردد و خطاها و ایرادات نگارشی در متون را تشخیص دهد. مخاطب آثار فارسی در حوزهی علوم و معارف انسانی تنها از این طریق است که میتواند در برابر متن منفعل نگردد و از طریق تشخیص ضعف تألیف در اثر مورد مطالعه، نگاه نقادانهای بهدست آورد و در روند مطالعهی آثار از آن بهرهمند شود. در این مقاله میکوشم نشان دهم که در کتاب زوال اندیشه سیاسی در ایران: گفتار در مبانی نظری انحطاط ایران (۱۳۹۴، ویراستهی جدید) چه میزان جملات بیمعنا و نامفهوم و یا دشوارفهم وجود دارد و چه میزان ایرادات نگارشی در این کتاب دیده میشود. این در حالی است که ویرایش دوّم کتاب و چاپ دهم آن مورد بررسی و نقداَم قرار گرفته است!
نسبت بین بُتسازی از روشنفکران و کسوف تفکّر انتقادی
تبلیغات رسانهای در حوزهی فرهنگ میتواند از روشنفکران و اهل نظر بُت بسازد. در حوزهی دانشگاهی نیز از طریق سوابق سازمانی و تبلیغات دانشجویی، برخی استادان رفتهرفته به بت دانشجویان بدل میشوند. بتسازی با تفکّر انتقادی سر سازگاری ندارد. وقتی که کسی بت میشود، نه تنها از سوی مخاطبان مورد نقد قرار نمیگیرد، بلکه ورود به نقّادی این بتهای روشنفکری و دانشگاهی نه تنها کار آسانی نخواهد بود بلکه هزینههای قابل توجّهی نیز تحمیل خواهد کرد. اینگونه روشنفکران و استادن دانشگاه به تعبیر رندال کالینز از “سرمایهی ناظر به شهرت” (Allan, 2006: 104) برخورداراَند و از این رو، هر کسی به خود اجازه نخواهد داد که به نقد بتهای روشنفکری و دانشگاهی بپردازد. بتهای روشنفکری و دانشگاهی نیز سلسلهمراتبی را میسازند. برخی از جایگاه فرادستتری برخورداراَند و برخی در مراتب پایینتر قرار دارند. ظاهراً در همهی جای جهان فیلسوفان و آنان که پیچیدهتر و غامضتر مینویسند، از سرمایهی ناظر به شهرت بیشتری برخوردار میشوند. بهنظر میرسد، ناتوانی مخاطبان در فهم آثار اینگونه روشنفکران و استادان دانشگاه به تعبیر بوردیو، سرمایهی فرهنگی بیشتری برای آنان فراهم میکند. بدین ترتیب، ناتوانی مخاطبان در فهم آثار، برای اینگونه روشنفکران و استادان دانشگاه سرمایهساز است. ظاهراً هر کسی که فیلسوف بزرگتری شناخته شود، سرمایهی فرهنگی بیشتری حاصل میکند. سر در نیاوردن و نفهمیدن مطالب و نوشتههای اینگونه چهرههای فرهنگی برای آنان محبوبیت و شهرت بیشتری ایجاد میکند و قدرت نمادین آنان را افزایش میدهد. بدین ترتیب، این بتهای روشنفکری و دانشگاهی از یک سو قدرت بیشتری کسب میکنند و از سوی دیگر هر چه کمتر مورد نقد و ارزیابی قرار میگیرند و بهطور بالقوّه تبدیل به شخصیّتهای تعیینکننده در عرصهی فرهنگ میشوند. از آنجایی که دسترسی به یکی از منابع قدرت، رفتهرفته امکان دسترسی به دیگر منابع قدرت (منابع قدرت عبارتاند از قدرت اقتصادی، قدرت سیاسی، قدرت قهریه، قدرت فرهنگی یا نمادی، و قدرت ناشی از تخصّص در مهارتهای فنّی) را نیز فراهم میکند، میزان نفوذ و تأثیرگذاری این بتهای روشنفکری و دانشگاهی بیشتر و بیشتر میشود. در این صورت، نتیجهی عملکرد و تأثیرگذاری بتهای روشنفکری و دانشگاهی به منش و شخصیّت و اخلاق آنان وابسته میشود. چنانچه بت روشنفکری و دانشگاهی در جهت خیر اجتماعی گام بردارد میتواند تأثیر مثبتی بگذارد و چنانچه در جهت مقاصد و منافع شخصی و علیه دیگران از این قدرت فرهنگی بهره بگیرد، تبدیل به شخصیّتی خطرناک برای عرصهی فرهنگ بهطور خاص و برای جامعه بهطور کلّی میشود. بهعنوان مثال، ای. پی. تامسون، لویی آلتوسر را “روشنفکر خطرناکی میانگارد که محبوب روشنفکران بورژوا شده چون که درست از گفتههایش سر در نمیآورند. آنها به خاطر پیچیدگی تصنّعی نوشتههایش و نیز برای آنکه از این روشنفکران نمیخواهد خودشان را آلوده جهان واقعی مبارزه طبقاتی کنند، جذب آثارش شدند” (ریتزر، ۱۳۷۴: ۲۳۳).
سیّدجواد طباطبایی در ایران معاصر یکی از این بُتهای روشنفکری است. او نیز در تبلیغات رسانهای بهعنوان یکی از فیلسوفان بزرگ معاصر معرّفی میشود؛ فیلسوفی که ناشناختهها را میشناسد و در اعماقی که دور از دسترس دیگران است، غوّاصی میکند و در عالم فکر و اندیشه گرهگشایی و راهگشایی میکند:
“در این هیاهوها و جدال احسنها به نظر میرسد، بوف مینروا بر فراز آسمان تفکر ایرانی به پرواز درآمده و بیشک قدرت تفکر و نقد قلم تیز و قدر فیلسوف سیاسی ایران دکتر طباطبایی بر پیکره اندیشهورزی سیاسی ایران، شاید آغازی بر پایان انگارههای ایدیولوژی اندیشی روشنفکری ایرانی باشد که جایگاه اندیشهورزی را با کار روشنفکری یکسان میپندارند. با توجه به این تعابیر در توضیح بوف مینروا “اولین بار فریدریش هگل فیلسوف را به جغد مینروا تشبیه کرد. تشبیه فیلسوف به جغد ازآنروست که این پرنده کار خود را هنگامی آغاز میکند که روز رو به پایان است و تاریکی غروب بتدریج فضا را تیره میکند. فلسفه نیز هنگامی سربرمیآورد که شکلی از زندگی دوران شکلگیری خود را گذرانده است و آرامآرام گردوغبار خاکستری زمان بر روی آن مینشیند. فلسفه در این هنگام کهنسالی وضع موجود را با رنگ خاکستری خود به تصویر میکشد و امر واقع را در قلمرو فکر بازسازی میکند” (به نقل از ویکیپدیا) . بیشک دکتر جواد طباطبایی آغاز جریان تازهای در بازسازی تفکر فلسفی ایران در امر واقع است” (تاجیک، ۱۳۹۶).
از همین موضع است که منتقدان بهعنوان متفکّران جعلی و فیلسوفان کاذب معرّفی میشوند که جز سفسطه و ایدهئولوژی چیز دیگری ارایه نمیکنند:
“منازعات جدید دکتر جواد طباطبایی با مدعیان روشنفکری و متفکرنماها در حوزه اندیشهورزی ، نوید آغاز تازهای از بازسازی فکر در قلمرو امر واقع است، امری میان فلسفیدن و سفسطه ورزیدن در جدال میان متفکرین واقعی و فیلسوفنماها است” (همان).
بر مبنای اینگونه نگرش غیرانتقادی است که تصوّری ماورایی از یک متفکّر ساخته میشود و کتاب زوال اندیشه سیاسی او همچون اثری اسطورهای نمایانده میشود:
“با مطالعه آثار طباطبایی به این نتیجه میرسیم که او به مطالب عمیقی رسیده، همان عمقی که دیگر بنیانگذاران ما در مقاطعی دیگر از تاریخ ما، به آن رسیده بودند، که از جمله ریشهای بودن، اصولی بودن و صاحب تاریخ و جغرافیا بودن این مباحث از خصوصیات آن است. هرچند دیگرانی سعی و تلاشها کردند اما هرگز به این سطح از برآورد نیازها و کوشش جهت رفع آن نرسیدند. […] طباطبایی […] به دریافت درستی از غرب و فهم به آن رسیدهاند و نسبت به زبان غرب به مفهوم فلسفی کلمه که بار تاریخ غرب را به دوش میکشد، وقوف جدی دارند. براین اساس در کتاب زوال اندیشه سیاسی ایران، و در مقدمه آن، بار مشکلاتی را که قرار است از میان برداشته شود، احساس میکنیم. و به روشنی میبینیم که او بر جغرافیایی ایستاده است و اراده بر آن دارد تا تاریخ آن را بکاود، که قرنهاست بار سؤالات و پرسشهای زنده و مرده نکاویده است. به حدی که این جغرافیا در اثر باکرگی از این منظر، شباهتی کلی با امر واقعی لاکانی دارد، که هر تازه واردی را با آنی روبه رو میکند تا باعث حیرت او شود. واقعیتی درهم پیچیده، دسترسناپذیر، تسلیم ناشدنی و آشفته. او میخواهد تاریخ زوال اندیشه سیاسی این جغرافیا را بنویسد. نه سنجهای بومی در دست است، نه دورههای تاریخی مشخص است و به دلیل دورههای ناتاریخی و دورخودگشتنهای همیشگی، تاریخ این جغرافیا بیشتر به اسطوره شباهت دارد. به همین دلیل سدهها میگذرد که بر این جغرافیا فلسفه تعطیل شده است و مدعی باید در نبود فلسفهای منظم، با درنظرداشت سایر قصورت آمده، وارد فلسفه سیاسی شود و زوال آن را بنویسد” (اسدی، ۱۳۹۶: ۱۲).
پس فلسفهورزی طریق مناسبی برای بتشدهگی است و بین بتسازی از روشنفکران و استادان دانشگاه و پیچیدهگی نوشتهها و مباحثشان نیز گهگاه نسبتی برقرار میشود. گاه بهنحو تناقضآمیزی، تصوّر میشود اگر که ما سخن فیلسوف یا متفکّر مورد نظر را درک نکردهایم، این ناتوانی از درک کردن سخن او، از یک سو ناشی از ارتفاعی است که آن فیلسوف یا متفکّر در عالم اندیشه گرفته است و از دیگر سو، ناشی از مرتبهی پایین ما در عالم اندیشه است. در این حالت، بهلحاظ روانشناختی، مخاطب چه بسا در موضع تحسین او و سرزنش خویشتن قرار میگیرد. چنین موضعی همچنین، امکانی برای پیروان و مریدان آن متفکّر برای تحقیر منتقدان فراهم میکند؛ مبنی بر اینکه سخن فیلسوف و متفکّر مورد بحث را بهدلیل پیچیدهگی و ژرفایی اندیشهاش (صفاتی که برای وصف اندیشه در ایران بهوفور بهکار میروند) درنیافتهاند و بهناشایستهگی به نقد او پرداختهاند. یکی از طرفداران سیدجواد طباطبایی در مقام پاسخ به دکتر سیدجواد میری (بهعنوان یکی از منتقدان طباطبایی) چنین نوشته است:
“معمولاً مفاهیم استاد طباطبایی چندلایه بوده و درک این مفاهیم کار سادهای نیست مگر اینکه شما مطالعه جامعی بر روی کلیت آثار ایشان داشته باشید. البته دکتر در یکی از کلاسها میگفت یکی از سرگرمیهای من خواندن نقدهای مغرضینی است که نه برای نقد بنده بلکه برای غرضورزی وارد این وادی میشوند و باعث گشایش اوقات بنده گشته زمانی که در تلههایی که من عامدانه در متن گنجاندهام گرفتار میشوند و دست و پا میزنند.”! (به نقل از سیدجواد میری).
بدین ترتیب، زبان و نگارش بهعنوان وسیلهای برای منکوب کردن منتقد و گذاشتن تلههایی برای به دام انداختن او تلقّی میگردد. طباطبایی خود نیز آشکارا به نحوهای از نگارش که دستاش را رو نکند و مبانی اندیشهی وی را نمایان نسازد، مفتخر و مبتهج است. او در یک سخنرانی عمومی و در مقام پاسخ به منتقداناش گفته است:
“مگر بنا بود که من تمام کارتهای خودم را رو کنم. کسی که بیشترین تاثیر را در تمام آثارم از او کسب کردهام به این دلیل که گمان میکردم مسایل ایران را از منظر او بهتر میتوان فهمید و تحلیل کرد، کسی است که در هیچیک از آثارم نامی از او نبردهام و این به آن دلیل بود که خواننده غرضدار را به جایی بفرستم که گم شود” (طباطبایی، ۱۳۹۶، http://fararu.com/).
امّا برخلاف تصوّر رایج، همیشه برخورداری از اندیشهی پیچیده و ژرف و نظاممند نیست که مولّد نوشتههایی دشوارفهم و مشکلدار میشود بلکه گاهی فقدان اندیشهای روشن و نظاممند و نیز ناتوانی در بیان و صورتبندی اندیشهها است که عامل تولید چنین متونی است. در ادامهی این مقاله میکوشم نشان دهم که ناتوانی مخاطب در فهم نوشتههای سیدجواد طباطبایی، الزاماً نشانهی ژرفاندیشی و مواجههی تخصّصی طباطبایی با موضوعات مورد بحث نیست بلکه دستکم بخشی از آن، نشانهی ناتوانی طباطبایی در انتقال اندیشه به مخاطب و فقدان مهارتهای لازم در نگارش است [۱].
در باب نقد بلاغی و نگارشی آثار طباطبایی
چرا به نقد بلاغی و نگارشیِ نوشتههای سیدجواد طباطبایی میپردازم و چرا چنین نقدی موجّه است[۱]؟ برخی در باب چنین نقدی مناقشه کردهاند و لزوم آن را درنیافتهاند [۲]. از این رو، لازم میدانم نخست بدان بپردازم و دلایل خود را برای ورود به نقد نگارشی آثار سیدجواد طباطبایی، برای مخاطبان برشمارم. نقد یک اثر را بهطور کلّی میتوان به دو دستهی برونمتنی و درونمتنی تقسیم کرد. نقد برونمتنی از یک سو به نسبت بین متن و زمینهای میپردازد که متن در آن ظهور یافته است و از سوی دیگر به نسبت متن و صاحب متن و زندهگی و شخصیّت او عطف توجّه جدّی دارد. نقد درونمتنی نیز به آنچه در درون خود متن –خواه آشکار و خواه مُضمر- موجود است، توجّه نشان میدهد. بر این اساس، نقد درونمتنی را میتوان به دو دستهی نقد صورت و نقد محتوا تقسیم کرد. از آنجایی که بین صورت متن و محتوای آن رابطهی گریزناپذیری وجود دارد، نقد صورت متن –که زبان و نگارش متن نیز بخشی از آن است- نیز اهمیّت مییابد. زبان متن و نحوهی نگارش آن، بخشی از صورت متن را میسازند. صاحبنظران گفتهاند که بین زبان و نگارش متن و محتوای متن نسبتی وثیق وجود دارد: “تفکیک اجزاء این دو رکن از یکدیگر بسهولت میسر نیست و عامل لفظی و معنوی را نمیتوان بآسانی از هم جدا و مشخص ساخت، چه ترکیب این اجزاء و اتحاد این دو عامل با یکدیگر مجموعهای کلی و غیرقابل تفکیک را تشکیل میدهد که از آن هیأت و صورت کلی انشاء بدست میآید. در واقع لفظ و معنی ارتباط و پیوندی ناگسستنی با هم دارند” (درخشان، ۱۳۶۷: ۹۳).
زبان و اندیشه چنان پیوند تام و تمامی با یکدیگر دارند که “زبان را پایه فکر و فرهنگ” دانستهاند (فرشیدورد، ۱۳۷۲: ۲۸۰). لذا دلیل نخست من در نقد نگارشی و بلاغی آثار طباطبایی یا هر اثر دیگری این است که بین زبان آثار علمی و فلسفی و محتوای پیامهای مندرجِ در آنها، پیوندی گریزناپذیر وجود دارد و چنانچه زبان مُعوَج و مغشوش باشد، اندیشه بهدرستی به مخاطب انتقال نخواهد یافت. در واقع، اهمیّت نقد نگارشی وابسته به اهمیّت خود نگارش و زبانی است که در آن بهکار میرود. متخصّصان ادبیّات فارسی معمولاً از سه نوع زبان در نگارش فارسی یاد کردهاند: “زبان را به اعتبار شیوه بیان مقصود به علمی و عامّ و ادبی میتوان تقسیم کرد. زبان علمی زبانی است که صرفاً برای انتقال مستقیم مفاهیم دقیق علمی بهکار میرود. زبانِ عامّ زبانی است که برای مقاصد ارتباطی روزمره از آن استفاده میشود و محاوره و مکالمه، مکاتبه اداری، نگارش مدارک و اسناد حقوقی و نظایر آنها را دربرمیگیرد. زبان ادبی به آفرینش آثار ادبی اختصاص دارد و علاوه بر نقش پیامرسانی دارای نقشهای بیان عاطفی و زیباییآفرینی است” (سمیعی گیلانی، ۱۳۷۴: ۴۲-۴۱). در چنین دستهبندیای مراد از زبان علمی زبانی است که در کلیّهی حوزههای تخصّصی دانش بهکار میرود و در این معنا، علم فقط به معنای دانش تجربی نیست و تمامی قلمروهای دانشی تخصّصی را پوشش میدهد. بر مبنای چنین نگاهی، پیامرسانی را “نقش اصلی زبان” دانستهاند (سمیعی گیلانی،۱۳۸۳: ۴۷) و زبان علمی (در معنایی که مورد بحث قرار گرفت) زبانی است که انتظار میرود این کارکرد را به بهترین وجه انجام دهد: “زبان علمی زبانی است شفّاف با تعبیرهای مستقیم و دارای ساختار منطقی و نظم و آراستگی. در این زبان، لفظ به معنای حقیقی با آن معانیِ مجازی و کنایی بهکار میرود که مشهورند. […] زبانِ علمی حاویِ مفاهیم و اصطلاحاتی است که مصادیقِ مشخّصی دارند و حوزهی مصداقیِ آنها محدود به حدودی است که در تعریفِ آنها به روشنی و دقت منعکس شده است. خصوصیتِ دیگرِ زبانِ علمی این است که ما را، مستقیم و بیآنکه بر سرِ کلمات و تعبیرات درنگ کنیم، به مدلول رهنمون میشود. در این مورد، کلمات حجابِ معانی نمیشوند و در حکمِ جامِ شیشهی شفّافی هستند که معانی از ورای آنها بهوضوح دیده میشوند” (همان: ۴۷). اگرچه بهنظر میرسد تصویری که این استاد ادبیّات فارسی از زبان علمی داده است، قدری آرمانی است اما مطلوب، آن است که زبان آثار علمی به این تصویر آرمانی نزدیک باشد. دیگران نیز کمابیش همین نظر را دربارهی زبان علمی دارند: “زبان علم زبانی است عمومی و از ویژگیهای معیاری پیروی میکند. در این زبان، برخلاف زبان شعر، هر عبارت و هر اصطلاح علمی معنی و مفهوم روشن و مشخصی میدهد و به هر زبان دیگری نیز که برگردانده شود همان معنی را میدهد” (صادقی جورابچی، ۱۳۷۵: ۲۱۸). علیمحمد حقشناس نیز بر آن است که “زبان علم […] نقشی بیش از همه اخباری و شناختشناسانه دارد. بدین معنی که این نوع از زبان میکوشد تا با بیان مطلبی درباره چیزی یا امری بخصوص از جهان مصادیق بر شناخت ما نسبت به آن مصادیق بیفزاید. بدیهی است که مقتضای این چنین نقشی، گذشته از صحت دستوری زبان، همانا این است که پیام زبانی بتواند با مصداق خود در جهان خارج ربط پیدا کند، و لازمه چنین چیزی آن است که این نوع زبان تا آنجا که میسر است ساده و سرراست و بیپیرایه و روشن بماند تا در نزدیکترین فاصله با مصداق خود قرار گیرد” (حقشناس،۱۳۷۲: ۱۱-۱۰).
بر این مبنا، آنچه من در نقد نگارشیِ آثار فارسی بدان نظر دارم، در میان صاحبنظران ادبیّات فارسی و نیز صاحبنظرانِ قلمروهای تخصّصیِ دانش، امری بدیهی تلقّی میشود و جزو اصول بنیادین نگارش به زبان فارسی برای انتقال اندیشهها محسوب میگردد: “اولین و مهمترین و غیرقابلاغماضترین شرط برای یک متن علمی فارسی این است که فارسی باشد، و فارسی یعنی قابل فهم برای فارسیزبانی که زمینه تخصصی لازم را برای درک مطلب دارد، اما با هیچ زبانی بجز فارسی آشنا نیست” (رفیعینژاد، ۱۳۷۲: ۲۱۶).
دلیل دوّم من در پرداختن به چنین نقدی این است که همانطور که پیش از این گفتم، تشخیص ضعف تألیف برای مواجههی غیرمنفعلانه و انتقادی با متون و پیشگیری از سرخوردهگی در مطالعهی آثاری که در حوزهی علوم و معارف انسانی به زبان فارسی منتشر میشوند، بسیار گرهگشا است؛ زیرا بهتجربه دریافتهایم که بسیاری از این آثار حاوی جملات متعدّدِ نامفهوم و یا بیمعنا هستند. بنابراین، چنین نقدی، به مخاطبان اینگونه آثار یادآوری میکند که همیشه آنها دچار ضعف و ناتوانی در فهم نیستند و نباید خود را سرزنش کنند. آنان برای غلبه بر این مشکل، میتوانند بر دانش زبانی خود بیفزایند و قوّهی تشخیص خود را در باب کیفیّت نگارش فارسی ارتقا دهند.
امّا غیر از این دو دلیل اساسی و عام، دلیل خاصِّ دیگری نیز وجود دارد و آن همانا این است که چنین نقدی امکان توجیه و عذرآوری را از نقدشونده میستاند. در پاسخ چنین نقدی دیگر نمیتوان گفت که منتقد درک و تفسیر درستی از متن ندارد و از فهم اندیشههای پیچیده ناتوان بوده است و یا در دامهای از پیش تعبیهی شدهی دانشمندِ صاحبنظر، افتاده و گرفتار شده است. قواعد نگارش در هر زبانی قواعدی معیّن هستند و نوعی “ساختار عینی معنایی” را پدید میآورند که گویشوران آن زبان در طیِّ زمانی طولانی، از رهگذر کاربرد زبان، آن را ساخته و پروردهاند و این “ساختارهای عینی معنایی” و قواعد حاکم بر آنها و مندرج در آنها، متخصّصان ویژهی خود را دارند و لذا در کاربرد آن زبان و درک عناصر و اجزای سازندهی آن نمیتوان تفسیر شخصی را بهمیان آورد و برداشتها و کاربردهای دیگران را بهنحو دلبخواهانه نادرست دانست و آنان را برخطا یا گمراه معرّفی کرد. “ساختارهای عینی معنایی” ویژهگیهای مشخص و شناختهشده و جاافتادهای دارند و “قواعد دستوری زبان، مثال بارز یکی از این ساختارها بهشمار میآیند” (ریتزر، ۱۳۷۴: ۳۳۸).
علاوه بر دلایل مذکور، شایسته است اضافه کنم که سیدجواد طباطبایی خود در نقد آثار دیگر مؤلّفان و صاحبنظران ایرانی بارها و بارها، البتّه بهنحو سلبی و بسیار توهینآمیز، تسلّط اهل نظر را به قواعد دستوری زبان و نگارش و حتّا از آن فروتر، املای کلمات را، مهم تلقّی کرده و نحوهی نگارش را میزانی برای سنجش دانش آنان دانسته است. در نتیجه، او نمیتواند جز با زیر سؤال بردن آثار پیشین خود، از بار چنین نقدی شانه خالی کند. در مقالهی “اندر اهمیت امتحان انشا” (محدّثی گیلوایی، ۱۳۹۵) نمونههایی از نقدهای طباطبایی به نگارش دیگران را ذکر کردهام. در اینجا، بهمنظور آشنایی بیشتر مخاطبان با نگرش سیدجواد طباطبایی در باب اهمیّت فارسیدانی و فارسینویسی، فقرات دیگری از آثار وی را ذکر خواهم کرد و سپس به ذکر ایرادات نگارشی طباطبایی در کتاب زوال اندیشهی سیاسی در ایران (طباطبایی، ۱۳۹۴) خواهم پرداخت.
طباطبایی در نقدی که بر دو اثر تقی آزاد ارمکی نوشته است، نه فقط بارها او را بهخاطر ضعف تألیف سرزنش کرده و “زبان آشفته”ی او را به باد انتقاد گرفته بلکه ناشر آثار را نیز بینصیب نگذاشته است: “چگونه نویسندهای که ادعای تصرف در علمی را دارد که هر روز نو میشود، حتی فارسی را درست نمیداند، اما مدعی چنین بومیسازی است، چنانکه از دست ویراستاری مانند سروش نیز که به هر حال امکانات او اندک نیست، کاری ساخته نبوده است تا عبارت مؤلف را سامانی بدهد” (طباطبایی، ۱۳۹۲، http://farhangemrooz.com/news/…%8c). طباطبایی هر بار عباراتی از آزاد ارمکی ذکر کرده و فارسیندانی او را جار زده است:
“این عبارت نمونهی جالب توجهی از مرتبهی دانش تصرفکنندگان در علومی است که نه تنها چندان چیزی دربارهی آن علوم نمیدانند، بلکه حتی زبان رسمی نظام دانشگاهی کشور را نیز درست نمیدانند و بدیهی است که نمیدانند که بیمعنا مینویسند. از کسی که این مایه فارسی بداند چگونه میتوان انتظار داشت که بتواند نوشتههای دقیق نویسندگان علوم انسانی و اجتماعی را بخواند و به اجتهادی در آن مباحث برسد که بتواند در آنها تصرف کند. چنین عبارتهایی در کتابی که جملههای پریشانی را از آن نقل کردم، اندک نیست و کمتر عبارتی را میتوان در آن پیدا کرد که جملهها از اندک انسجامی برخوردار باشند و خواننده بتواند فکر نویسندهی کتاب را دنبال کند” (همان).
طباطبایی در نقد نگارش آزاد ارمکی گفته است که این استاد دانشگاه تهران “فارسی را در حد دانشآموز دورهی راهنمایی میداند” (همان) و به تمسخر از “اوج فصاحت و بلاغت جامعهشناس ایرانی” (همان) سخن گفته و ابراز شگفتی کرده است که تقی آزاد ارمکی “در فاصلهی بیش از یک دهه میان ۲ ویراست کتاب خود، یک عبارت از آن را نتوانسته تصحیح کند، یعنی هیچ یاد نگرفته است” (همان). طباطبایی عبارات کتاب آزاد ارمکی را “یکی از یکی سستتر و هر یک [را] آیتی در بیمعنانویسی” دانسته (طباطبایی، ۱۳۹۲، http://farhangemrooz.com) و بار دیگر یادآوری کرده است که “سطح دانش استادی در زبان رسمی دانشگاهی که ریاست دانشکدهای از آن را برعهده دارد، از سطح نازل دانشآموز دورهی راهنمایی فراتر نمیرود و در فارسیدانی او در فاصلهی یک دهه میان ۲ ویراست کتاب هیچ پیشرفتی صورت نگرفته” است (همان). طباطبایی در نقد اثری از حاتم قادری نیز بر “فارسیندانی” و ایرادات نگارشی او تمرکز کرده است و به ناشر اثر قادری تاخته است:
“در وضع کنونی دانشگاه در ایران، و با استادانی که حتی عنوان کتابی را که از آن نقل قول میکنند درست نمیتوانند بنویسند، با مدیران علمی گروههای آن نهادها، با ویراستاران توانمند و … که هیچیک از ابتداییترین اشتباهها را نمیتوانند تشخیص دهند، کتاب مبنایی و علمی نوشتن همچون سیمرغی بر قله کوه قاف است و دست اهالی سمت سخت کوتاه! […] وقتی این فقدان دقت با بیسوادی مزمن و فارسیندانی استاد و ذهن مغشوش او در هم میآمیزد، برخی عبارتها با فاجعه پهلو میزند” (طباطبایی، ۱۳۹۵: ۷-۶).
طباطبایی از مجرای بررسی معنای دو لغت، از”فارسیندانی” مراد فرهادپور و مخاطباناش نیز سخن گفته است: “چنین حاضرانی که مانند خود استاد این مایه فارسی نمیدانستند که بدانند که بیشتر فرهنگهای فارسی، بودن و هستن را مترادف آورده” (طباطبایی، ۱۳۹۵: ۶۹). تأکید طباطبایی بر اهمیت فارسیدانی و فارسینویسی بسی بیش از اینها است و ذکر یکایک آنها مایهی ملال خواهد بود. بر پایهی فقرات مذکور و استدلالی که در پس آن موجود است، منتقد مجاز میگردد که آثار خود طباطبایی را از همین منظر مورد نقد و بررسی قرار دهد و از قضا نوشتههای خود طباطبایی، انگیزه و فکر آغازین چنین نقدی را در من پرورانده است تا حدّ فارسیدانی او را بررسی و ارزیابی کنم. متأسّفانه در اینجا باید بگویم بخش قابل توجّهی از آنچه سیدجواد طباطبایی دربارهی تقی آزاد ارمکی و برخی دیگر گفته است (اگر نگوییم همهی آنچه او در باب دیگران گفته است)، دستکم در مورد خود او و آثاراَش نیز صادق است. در ادامه، برای تأیید این مدّعا شواهد متعدّدی از کتاب زوال اندیشهی سیاسی در ایران: گفتار در مبانی نظری انحطاط ایران (طباطبایی، ۱۳۹۴) ارایه خواهم کرد.
“آیات بیمعنانویسی” و “زبان آشفته” در زوال اندیشهی سیاسی در ایران
در مقالهی مستقلی به نقد آرای سیدجواد طباطبایی در کتاب زوال اندیشهی سیاسی در ایران (۱۳۹۴) خواهم پرداخت و در اینجا فقط بر مشکلات نگارشی و نقد بلاغی این کتاب تمرکز خواهم نمود. این کتاب نیز همچون کتاب ابن خلدون و علوم اجتماعی (۱۳۹۰) آکنده از ایرادات نگارشی است. کتاب دیگر وی یعنی خواجه نظامالملک طوسی: گفتار در تداوم فرهنگی (۱۳۹۰) به دلیل اینکه مباحث نظری آن کمتر است و خود کتاب نیز حجم کمتری دارد، ایرادات نگارشی کمتری دارد (البته ایرادات نگارشی این کتاب نیز جای توجّه دارد امّا در اینجا مجالی برای ذکر آنها نیست). اما مباحث نظری کتابهای ابن خلدون و علوم اجتماعی (۱۳۹۰) و زوال اندیشه سیاسی در ایران (۱۳۹۴) از کتاب دیگر او یعنی خواجه نظام الملک طوسی افزونتر است. در جایجای کتاب زوال اندیشه سیاسی در ایران جملات بیمعنا و نامفهوم دیده میشوند که روند مطالعه را مختل میکنند و گهگاه خواننده را از فهم محتوای اثر خسته میسازند. مطالعهی متوالی این سه اثر (این خلدون و علوم اجتماعی، خواجه نظامالملک طوسی، و زوال اندیشه سیاسی در ایران) مرا به این استنباط نایل کرد که طباطبایی در بیان درست و روان مطالب نظری دارای مشکلی جدّی است. بهنظر میرسد او از تفکیک افکار متعدّد خویش و بیان منسجم آنها و انتقال مطلوب آنها به مخاطب ناتوان است. بهعنوان مثال، طباطبایی در دیباچه بر ویراست دوم این کتاب، جملات نامفهوم زیر را نوشته است:
“بسط فلسفه سیاسی در دوره اسلامی، دورهای از سنت درازآهنگ فلسفه است که در یونان آغاز شد و از مجرای بسط آن در فلسفههای سیاسی مسیحی، اسلامی و یهودی به شالودهای برای تمدنهای دوران قدیم و، پس از جنبش نوزایش، برای دوران جدید در مغربزمین تبدیل شد” (طباطبایی، ۱۳۹۴: ۹).
امّا “بسط فلسفه سیاسی” نمیتواند “دورهای از سنت درازآهنگ فلسفه” باشد. جمله فوق یکسره نامفهوم است. یک صفحه بعد نیز طباطبایی نوشته است:
دگرگونیهای تاریخی و تاریخ اندیشه سیاسی آینده ایران نیز در گرو پیشبرد چنین بحثی است و میبایست حتی همزمان با فراهم آمدن مقدمات جنبش مشروطهخواهی مردم ایران آغاز میشد” (همان: ۱۰).
این جمله نیز مفهوم نیست. در فقرهی فوق، فاعل جملهی نخست بهنظر میرسد فاعل جملهی دوم نیز هست، در حالیکه بهنظر میرسد نویسنده میخواست بگوید: این بحث چه بسا “میبایست همزمان با فراهم آمدن مقدمات جنبش مشروطهخواهی مردم ایران آغاز میشد”. در ادامه، در توضیح “زایش اندیشهی سیاسی” در یونان، طباطبایی نوشته است:
“شهرهای یونانی، به دنبال تحولی در نظم و نسق و سلسله مراتب اجتماعی آنها [خدایان] بهوجود آمد که به صورت کوششی برای دستیابی به تفاهمی برای گزینش آیینهای میان گروههای مختلف و شیوههای شرکت در مناسک ظاهر شد” (همان: ۲۹).
قسمت دوّم جمله بهکلّی نامفهوم است. ساختار جملهی دوّم معیوب است: “به صورت کوششی برای … برای … ظاهر شد”. وانگهی، معلوم نیست که چه چیزی “به صورت کوششی برای … برای … ظاهر شد”. در ادامهی همین بحث، نویسنده میکوشد بین اندیشهی سیاسی فیلسوفان یونانی و اندیشهی سیاسی در ایران نسبتی برقرار کند، امّا جملهای بیمعنا تولید میکندکه کاری برای تصحیح آن نمیتوان کرد. میتوان گفت که بسیاری از افکار طباطبایی ناقصالخلقه بهدنیا میآیند:
“به دنبال این تحولات نخستین فیلسوفان یونانی برخی از وجوه حیات سیاسی یونانی را مورد تأمل قرار دادند که اگرچه اندیشه سیاسی این فیلسوفان، شالوده اندیشه سیاسی در ایران فاقد اهمیت است، ناچار باید از بحث در این باره صرف نظر کنیم” (همان: ۴۳).
به گمان من منتقدی باید باشد تا به مخاطب اینگونه آثار یادآوری کند که از تلاش برای فهم این جملات بیمعنا “صرف نظر” نماید. از اینگونه جملات مسألهدار بهوفور در این کتاب دیده میشود. طباطبایی چندی بعد در باب تفاوت دموکراسی و نظامهای سلطنتی شرقی جملهی نامفهوم زیر را نوشته است:
“از آنجا که دموکراسی، به خلاف نظامهای سلطنتی شرقی که پرسشی فرا روی مردم قرار نمیداد، سامانی شهروندی بود، زیرا در شیوههای شهروندی، حاکمیت از شهروندان ناشی میشد و از این رو، اینان میبایست درباره همه پرسشها به تأمل می پرداختند و پاسخی در خور برای آنها پیشنهاد میکردند” (همان: ۵۰).
بین صدر و ذیل این جمله هیچ نسبتی برقرار نیست. طباطبایی در فقرهی فوق نخست برای “سامان شهروندی” جملهای معترضه (میانجمله) گفته است و سپس برای عنصری در این جملهی معترضه، جملهی معترضهی دیگری گفته است و جملهی اصلی یعنی بحث از “دموکراسی” را ناتمام رها کرده است. چند پاراگراف بعد، باز هم او جملهی عجیبی نوشته است:
“سوفسطاییان از مقدمات نظری خود نتیجه میگرفتند که شهر و قانونهای آن، امور قراردادی و بنابراین نسبی و قابل نقضاند. یگانه سودمندی شهر و قانون، تأمین صلاح شهروندان است، اما از آنجا که ضابطهای جز سودمندی وجود ندارد، افلاطون در نخستین دفتر از رساله جمهور از تراسوماخُس نقل میکند که در پاسخ به این پرسش که دادگری چیست، گفته بود «دادگری امری است که به سود زورمندان باشد»” (همان: ۵۲).
ظاهراً طباطبایی میخواست بگوید که تراسوماخُس از سوفسطائیان است و افلاطون از او سخنی سوفسطائیانه نقل کرده است؛ البته اگر من این جملات مسألهدار را درست فهم کرده باشم. در واقع، یکی از مشکلات عمدهی نگارشی طباطبایی تراکم جملات معترضه است که سبب میشود وی (و بهتَبَع، مخاطباش)، جملهی اصلی را گم کند. در صفحهی بعد این کتاب نیز باز هم افلاطون موضوع بحث است و تراکم جملات معترضه عبارتی نامفهوم ساخته است:
“آنچه افلاطون را از نویسندگان جدید جدا میکند، این است که او، چنانکه خواهد آمد، به نظریهپردازی سیاسی – به معنای جدید کلمه – در سرشت شهر نمیپردازد، بلکه طرح پرسش از سرشت شهر را جز از مجرای بحث فلسفی که موضوع آن نه، به تعبیر فیلسوفان دوره اسلامی، الهیات، بلکه طبیعت (phusis) به معنای یونانی این اصطلاح و نظام (kosmos) حاکم بر عالم است که مدینه جزئی بسیار مهم از آن بهشمار میرود، ممکن نمیداند” (همان: ۵۴).
اینگونه جملات مسألهدار بارها و بارها در این کتاب تکرار شده است. در چندین صفحه بعد طباطبایی مجدداً نوشته است:
“آنجا که این شرط موجود نباشد، چنانکه افلاطون امکان تحقق آن را بسیار اندکی میدانست، اصل، در فرمانروایی، التفات به واقعیت «قدر طاقت بشریِ» انسان در شرایط شهرهای موجود است، به شرطی که الزامات سیاست آرمانی در مدِّ نظر قرار گرفته باشد” (همان: ۷۸).
مدّتی طول کشید تا دریابم که عبارت تناقضآمیز “بسیار اندکی” باید “بسیار اندک” باشد، امّا هر چه کردم “قدر طاقت بشری انسان” را درنیافتم، چون تاکنون چیزی دربارهی طاقت غیربشری انسان نشنیدهام. این نوع نگارش ناهموار و نامفهوم در یکایک فصول این کتاب بهوفور دیده میشود. بگذارید نمونههایی از فصل “ارسطو و پایان فلسفه سیاسی یونانی” ذکر نمایم:
“پیشینیان که تدبیر امور شهر آتن بر عهده آنان بود، نه تنها نظامی را برقرار کرده و آن را به «عامترین و شیرینترین نام» خوانده بودند، بلکه این اصول حکومتی هر کس را که در عمل آن را محترم نمیشمرد یا دیگران را بهگونهای آموزش میداد که «روح دموکراسی را با خیرهسری، بیاحترامی به قانون و آزادی، با سوء استفاده از آزادی بیان و برابری» یکی بدانند، عزیز نمیداشت و پادافراه میداد، در حالی که همه شهروندان دیگر را برای خوبی و فرزانگی آموزش میداد” (همان: ۹۰).
فقرهی فوق را شاید هنوز بتوان بهنحوی دریافت، امّا گاه نگارش طباطبایی فاجعهبار میشود و جملات در بیمعنایی از هم سبقت میگیرند. من بههیچ وجه نتوانستم گره جملهی زیر را بگشایم:
“خدا، در اندیشه فلسفی ارسطویی، موجودی است که کنش اخلاقی انسان، در آن وجهی از حیات خود، که ارسطو praxis یا کنش مینامد، از مجرای عمل به فضیلت به تقلید آن میپردازد و از طریق این ارتباط دوستانه با خدا به تحقق خیر دست مییابد” (همان: ۹۴-۹۳).
در فقرهی فوق بحث از خدا آغاز میشود و از کنش اخلاقی انسان به انسان منتقل میشود و ظاهراً فعل نهایی جمله نه مربوط به خدا است و نه مربوط به کنش اخلاقی انسان. اما از این فاجعهبارتر جملهی زیر است:
“ارسطو، در نخستین و واپسین دفتر رساله اخلاق نیکوماخسی، در اشارهای گذرا به پیوند سیاست و اخلاق –که از مهمترین مباحث مبنایی فلسفه سیاسی ارسطو است- آورده است. پیوند اخلاق و سیاست را به این اعتبار بحث مبنایی خواندهاند که توضیح درست آن نه تنها پرتوی بر سرشت فلسفه سیاست ارسطو میافکند، بلکه …” (همان: ۹۵).
معلوم نیست که ارسطو “در نخستین و واپسین دفتر رساله اخلاق نیکوماخسی” چه آورده است. در همان صفحه و در پاراگرافی که قبل از این جمله قرار دارد، طباطبایی نوشته است:
“درباره اهمیت این مسئله باید بگوییم که رساله سیاست که رساله اخلاق نیکوماخسی و نسبت به آن رساله سیاست چونان دیباچهای بر آن نوشته شده است، در آغاز دوره اسلامی، به عربی ترجمه نشد” (همان: ۹۵).
رساله در رساله شد و بر ما معلوم نگشت که نویسنده چه گفته است. اندکی بعد طباطبایی در دو جا و در یک صفحه از “تمایز”اتی سخن میگوید که ارسطو میان برخی امور “وارد کرده است” (همان: ۱۰۰). در جای دیگری نیز طباطبایی از تمایزی که فارابی “میان سعادت پنداری و سعادت حقیقی وارد میکرد” (همان: ۲۱۷)، سخن گفته است. او همچنین در بحث از آرای ملّا هادی سبزواری میگوید: “تمایزی میان «دو عقل» انسان، «بهمنزله دو بال» او وارد میکند” (همان: ۳۴۷). تا آنجاییکه من میدانم، “تمایز” واردکردنی نیست. تمایز چیزی فیزیکی نیست که میان دو چیز وارد کنند!
طباطبایی در ترجمهی مطالب نیز عبارات نامفهومی نگاشته است که خواننده معنای آن را در نمییابد: “بدیهی است که آنکه از میان شهروندان در توان داشته باشد، کوشش خواهد کرد در شهر خود نیز قدرت را به دست گیرد” (همان: ۱۰۲). در جای دیگری نیز او ترجمهی نامفهومی ارایه میکند: “نه ابزاری برای تسکین وجود داشت، نه سخنی مطمئن و نه سوگند بیامان” (همان: ۴۹). من درنیافتم “سوگند بیامان” یعنی چه؟
همچنین، در این اثر طباطبایی بهکرّات جملاتی بهکلّی بی سر و ته یا دستکم نامفهوم نوشته است که سبب شگفتی مخاطب میشود. به نمونههایی از اینگونه جملات با توضیحات کوتاهی در پس آنها توجّه کنید:
– “دگرگونیهای تاریخ و تاریخ اندیشه، از فروپاشی شاهنشاهی ساسانی تا سقوط ایرانزمین به دنبال یورش مغولان، دورهای پراهمیت در تاریخ عمومی ایران است و …” (همان: ۱۱۸-۱۱۷).
به ساختار جمله توجه کنید: دگرگونیها … دورهای پراهمیت … است.
– “خاستگاه بسط فلسفه یونانی در دوره اسلامی و اندیشه فلسفی فارابی نیز همچون اندیشه فلسفی افلاطون بحران سیاسی خلافت بود” (همان: ۱۵۹). اینکه چه نسبتی بین اندیشهی فلسفی افلاطون و بحران سیاسی خلافت وجود دارد، معلوم نیست. مگر در آنجا هم خلافت اسلامی –آنهم با این بُعد زمانی- حکمروا بوده است؟
– “اما فارابی، به خلاف افلاطون که با تأمل در شهرهای یونانی توانسته بود تحلیل «اجتماعی» و سیاسی خود را تا جایی که ممکن است به واقعیت نزدیک کند، نمیتواند از نظریه خود درباره وحدت نظر و عمل، در تحلیل نظامهای سیاسی دوره اسلامی، نتایجی بگیرد که، بهگونهای که در فصلهای آتی خواهیم گفت، از اساسیترین ویژگیهای سدههای متأخر دوره اسلامی، و خاستگاه آن، تا جایی که به تاریخ فلسفه در دوره اسلامی مربوط میشود، در تعارض مبنای شرع و عقل یونانی بوده است” (همان: ۱۶۷). لطفاً اگر شما چیزی از این جملات دریافتید، مرا هم روشن کنید!
– “در ادامه آنچه پیشتر درباره نظر افلاطون و ارسطو درباره نیل به سعادت با عمل به فضیلت گفتهایم، در تفسیر فقره بالا باید این نکته را نیز بیفزاییم که انتقال از بحث در شیوههای فرمانروایی مطلوب و منحرف در اندیشه سیاسی افلاطون و ارسطو به مدینه فاضله و ضد آن در نزد فارابی را باید از نزدیک مورد بررسی و تأمل قرار داد” (همان: ۱۷۹). ساختار جملات فوق حیرتآور است: در ادامهی آنچه … گفتهایم، در تفسیر فقرهی بالا … بیفزاییم که … باید از نزدیک مورد بررسی قرار داد!
– “اینکه میگوییم اسلام در نظر عامری، دیانتی مدنی است، اما عین سیاست نیست؛ در واقع، با توجه به واپسین تحولات تاریخ اندیشه سیاسی و دریافتی است که عامری از پیوند پیچیده دیانت و سیاست عرضه میکند، خالی از مسامحه نیست” (همان: ۲۳۰).
– “«افلاطون، در کتاب نوامیس، چنان تفسیری از نوامیس الهی» یونان باستان عرضه کرده بود که با تفسیر فلسفی شریعت در نزد اندیشمندان سدههای میانه مطابقت دارد” (همان: ۲۴۳). از معنا که بگذریم، افعال این جملات مطابقت ندارد!
– “هر چند که با توجه به شیوه استدلال او، در مقاله دهم از «الهیات» شفاء، چنانکه پس از او ابن خلدون اشاره خواهد کرد، اثبات پیوند و هماهنگی میان نبوت و سیاست، چندان موجه بهنظر نمیرسد” (همان: ۲۴۴). امّا مدّتها است که ابن خلدون مرده است و دیگر کاری نخواهد کرد! در این جملات، احتمالاً طباطبایی از فرمهای زبانی بیگانه در فارسی استفاده کرده است.
– “تردیدی نیست که اگر خواجه تنها وزیری در سیرت اهل سیاست میبود، لازم میبایست رفتار و منش او را به محک معیارهای سیاسی میزدیم” (همان: ۲۵۴). نویسنده احتمالاً میخواست بگوید: “لازم بود”.
– “این مشکل، اگر بتوان بیان درست و کمابیش دقیقی از آن عرضه کنیم، میتواند پرتوی بر یکی از پیچیدگیهای تاریخ اندیشه سیاسی در دوره اسلامی ایران بیندازد” (همان: ۲۵۵). اوّلاً، تا آنجایی که من میدانم، مشکل را باید کسی حل کند و مشکل خوداَش نمیتواند بر چیزی پرتوی بیندازد! ثانیاً، “اگر بتوان … عرضه کنیم” نادرست است و باید گفت: اگر بتوان … عرضه کرد یا اگر بتوانیم … عرضه کنیم.
– “با از میان رفتن شهرهای یونانی و تعطیل حوزههای فلسفی، زمینههای اجتماعی و نظری پیوند اخلاق و سیاست، حتی در تمدن یونانی نیز نتوانست ادامه پیدا کند و با انتقال دانش سیاسی دوره شکوفایی یونان، مانند انتقال تجربه سیاسی یونانی، در سرزمینهای دیگر غیرممکن شد” (همان: ۲۹۸). این جملات خیلی وقتام را گرفت. بهگمانام نویسنده میخواست بگوید: “… و انتقال دانش سیاسی دوره شکوفایی یونان، مانند انتقال تجربه سیاسی یونانی، به سرزمینهای دیگر غیرممکن شد”. امّا اگر برداشت من درست باشد و منظور طباطبایی چنین چیزی بوده باشد، کل نظریهی حاکم بر کتاب زیر سؤال خواهد رفت!
– “با سیطره اندیشه عرفانی، عمده فعالیت خردگرای که تداوم آن میتوانست شالوده طرح پرسش از انحطاط تاریخی و با آغاز دوران جدید در تاریخ اروپا، با صفویان در ایران، زمینه تدوین نظام فکری تجدد را فراهم آورد، تعطیل شد و با پیوندی که تصوف با تفسیر قشری دین و ترکیب این دو در دوره صفویان با سیاست پیدا کرد، زمینه نوزایش ایرانی را به شورهزاری تبدیل کرد که جز خار مغیلان از آن در نمیآمد” (همان: ۳۶۲). توجه کنید که نویسنده در یک جمله چهگونه از “با” استفاده کرده است: “با سیطره … که میتوانست شالوده … و با آغاز … با صفویان … فراهم آورد، … و با پیوندی که … با سیاست پیدا کرد … .
– “در نوشتههای یونانی توصیفهای بسیاری از نظام شورایی و نهادهای آن به دست داده شده است که گزارش توکودیدِس، در تاریخ جنگهاس پِلوپُنِسی، از سخنان پریکلِس در ستایش از سربازانی که در دفاع از میهن در پیکار با دشمن قالب تهی کرده بودند، آورده است، از مهمترین آنها است” (همان: ۴۵). در این جمله اوّلاً سه فعل پشت سر هم آمده است: “… قالب تهی کرده بودند، آورده است، از مهمترین آنها است”. ثانیاً به تعداد کاربرد “در” در یک جمله توجّه نمایید: “در نوشتههای یونانی … توصیفهای … به دست داده شده است که … در تاریخ … در ستایش … در دفاع از … در پیکار با … کرده بودند”.
نتیجهگیری
اندیشهی انتقادی با بتسازی ناهمخوان است. رسانههای دولتی و غیردولتی و سازمانهای دانشگاهی و پژوهشی چه بسا از برخی صاحبنظران و متفکّران بت میسازند و آنان در طی چند دهه فعّالیّت، واجد سرمایهی ناظر به شهرت هنگفتی میشوند که کار نقّادی را برای منتقدان آنان دشوار میکند و هزینهی نقّادی را بالا میبرد. در چنین وضعیتی و در بستری که این بتسازیها، سرمایهی ناظر به شهرت، و فقدان روحیهی نقّادی در میان دانشگاهیان و دانشجویان و اهل نظر وجود دارند، آثاری برجسته میشوند که از ضعف تألیف شدید رنج میبرند. با اینحال، به منظور اعتلای فرهنگ و جامعهی ایرانی باید به هر ترتیب و با هر هزینهای، موانع تفکّر انتقادی را از میان برداریم. صاحب “نظریهی امتناع اندیشه” یکی از بتهای جدید روشنفکری در ایران معاصر است. لاجرم وظیفه داریم آثار او را بخوانیم و بسنجیم و نظریهها و مدّعیات او را واکاوی و نقد کنیم. نقد بلاغی و نگارشی، نقطهی آغاز اینگونه نقّادی است. این چنین نقدی نشان میدهد که آثار او از مصادیق مهم ضعف تألیف در علوم انسانی ایران است.
مشکلات نگارشی چاپ دهم و ویراستهی جدیدِ کتابِ زوال اندیشه سیاسی در ایران: گفتار در مبانی نظری انحطاط ایران (طباطبایی، ۱۳۹۴)، بسی بیش از این است که در صفحات فوق آمده است. با این همه، ترجیح میدهم بیش از این مخاطبان را خسته نکنم و نقش ویراستار کتاب طباطبایی را ایفا ننمایم. همچنین، نقدهای خود را در باب آرا و اندیشههای مندرج در این کتاب طباطبایی در مقالهای مستقل خواهم آورد. در انتها مایلام یادآوری کنم که اگر کسی نوشتههای مرا چنین نقد و ارزیابی کند، خود را مدیون او خواهم دانست. همچنین مایلام از همکاران دانشگاهیام تقاضا کنم قبل از مطالعهی آثار – چه ترجمه و چه تألیف- از آنها تمجید نکنند!
پینوشت
۱. دکتر سروش دبّاغ در واکنش به مقالهی دیگر من همین نظر را دربارهی سیدجواد طباطبایی (منتشر شده در کانال تلگرامی و در فیس بوک سروش دبّاغ) بیان کرده است: “در میان مقالات متعددی که در دو- سه هفتۀ اخیر خواندم؛ یک مقاله را خیلی پسندیدم: « اندر اهمیت امتحان انشاء»، مقاله ای به قلم حسن محدثیِ جامعه شناس، در نقد کتاب « ابن خلدون و علوم اجتماعی»، نوشتۀ سید جواد طباطبایی. این نوشتار، بخشی از مقالۀ مفصل نگارنده است در نقدِ اثر « ابن خلدون و علوم اجتماعی….«. چنانکه حدودا سه سال پیش در مقالۀ « فردید دوم؟» آوردم، سالهاست سید جواد طباطبایی، «از سر ربوه» در عمرو و زید نظر میکند و بهنحوی عتابآلود به کارنامۀ فرهنگیِ این و آن حمله میبرد و دیکته های ایشان را تصحیح میکند. از قضا، اکثریت اهل قلم هم از ایشان نمرۀ مردودی گرفتهاند؛ مشیای رماننده و دلآزار که تنها ایشان و حواریونش را خوش میآید. حال، جامعهشناسی، در مقالۀ انتقادی عالمانۀ خود، افزون بر ملاحظات انتقادیِ محتوایی، به نیکی استدلال کرده که این اثر طباطبایی، از ضعف تالیفِ جدی رنج می برد و نویسنده در ادای مقصود، ناتوان بوده است: جملات بلند و نامفهوم، گم شدن فعل و فاعل ها در برخی از جملات، بکار بستن نادرستِ حرف اضافه…. طنز روزگار است که فردی، با لحن آرامی که نشانی از تندیها و تسخر زدنهای طباطبایی ندارد، مشکلات و گیر و گرفتهای جدیِ نگارشی ایشان را بر آفتاب افکنده است. به نظرم، مشکلِ طباطبایی، بیش از انشاء و نحوۀ نگارش است؛ به رغم اینکه وی مطالعات گسترده و متنوعی دارد و فاضل است، اما ذهن مرتب و منظمی ندارد؛ به همین سبب، به نیکی نمیتواند از آموختهها و یافتههای خود استفاده کند و شسته رفته سخن بگوید و بنویسد و در ادای مقصود ناموفق است. در عین حال، وی، برای پوشاندنِ این ضعف مهم خود، به مصداق « بهترین دفاع حمله است»، مرتب به این و آن حمله میکند. حجم حملات و کارهای سلبی ایشان، بسی بیش از کارهای ایجابی است؛ به همین سبب، تا کنون، مقدمات کتابها، همچنین مقالاتِ انتقادی ایشان در ذمّ اهالی فرهنگ، بیش از ذی المقدمات و آثار ایجابی ایشان، خوانده شده و بحث انگیز بوده اند. هنگامی که خواندنِ مقالۀ حسن محدثی را به پایان بردم، به خاطر آوردم که از قضا، جلال آل احمد، علی شریعتی و داریوش آشوری، سه روشنفکری که سالها آماج حملاتِ جواد طباطبایی بوده اند، بر خلاف او، ذهن روشن و نثر روان و پاکیزه ای داشته و در آثار خویش، به سهولت ادای مقصود کردهاند. ظاهرا حمله به نقاط قوتِ رقیب، شگردی است برای پوشاندنِ نقاط ضعف و کاستی های خود….” (سروش دبّاغ، ۱۳۹۶، @soroushdabbagh_official).
دکتر حمیدرضا جلاییپور نیز نظر مشابهی را دربارهی سیّدجواد طباطبایی در کانال تلگرامی خود منتشر کرده است: “ایشان در کتاب «ابن خلدون و علوم اجتماعی: وضعیت علوم اجتماعی در تمدن اسلامی» درباره ابن خلدون و جامعهشناسی اظهار نظر کردند. کتاب ایشان را خواندم ولی چون در فهم مطالب کتاب مشکل داشتم، بهرغم اینکه در آن کتاب هم ادعاهای بزرگی درباره علوم اجتماعی کرده بود، پیش خودم گفتم شاید اشکال از فرستنده نیست و چون من هگلشناس نیستم عیب از گیرنده است. لذا نقد آن را در محدوده توان خود ندیدم- هر چند بعدا نقدی را که علوی تبار از موضع ابهام در روششناسی طباطبایی انجام داد دیدم و بسیار هم جدی و محکم بود. تا اینکه به برکت و از طریق «تلگرام» توفیق گوش دادن به سخنان انتقادی جامعهشناسان و فلسفهدانها در نقد این کتاب طباطبایی دست داد. در این نشست قانعیراد، حسن محدثی، رحیم محمدی و جواد میری بعنوان جامعهشناس و بیژن عبدالکریمی و قاسم پورحسن بعنوان فلسفهدان کتاب ابن خلدون او را نقد کردند. دوستان تمام این نقدها شنیدنی است. وقتی نقد این ناقدان را شنیدم متوجه شدم مشکل من در فهم کتاب طباطبایی فقط از گیرنده نبوده و از «مبهم – بزرگگویی» فرستنده نیز بوده است. جالب اینکه دوستان این سخنرانیها در دانشگاه هاروارد و از سوی محققان انگلیسی زبان ارائه نشده بلکه در تاریخ ۲۱/۱۲/۹۵ در پژوهشکده علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در تهران توسط محققان بیادعای ایرانی بیان شده است” (جلاییپور، ۱۳۹۶، @hamidrezajalaeipour).
۲. برخلاف استاد فلسفه، دکتر سروش دبّاغ، و استاد جامعهشناسی دانشگاه تهران، دکتر حمیدرضا جلاییپور که مستقیم یا غیرمستقیم ارزیابی مثبتی از مقالهام تحت عنوان “اندر اهمیت امتحان انشا” داشتهاند، آقای دکتر مصطفی عبدی استاد جامعهشناسی دانشگاه آزاد اسلامی قشم با زبانی تحقیرآمیز و تخفیفآمیز دربارهی نقد نگارشیام به کتاب ابن خلدون و علوم اجتماعی سیدجواد طباطبایی سخن گفته است و چنین نقدی را با حرکتی کودکانه مقایسه کرده و آن را اقدامی تخریبگرانه دانسته است. این همه تفاوت در ارزیابی یک مطلب بیشک نشانگر مراتب متنوّع فهم آدمیان است: “حاشیهای بر نقد حسن محدثی به سیدجواد طباطبایی / بر امتحان املاء و انشاء طباطبایی خرده میگیرند و آنوقت خود خطاهای موجود در کتاب طباطبایی که ناشی از ناشر و ویراستار است را به مثابه نقد علمی بر طباطبایی مطرح میکنند. اگر این کار طباطبایی خطا هست پس چرا منتقد خود چنان میکند که طباطبایی کرد؟ به نظرم گرچه باید در نمایان کردن خطاهای ویراستار تلاش کرد تا اثری که کمترین آسیب را به زبان و فرهنگ ایران زمین رساند منتشر شود، ولی نمایان کردن این خطاها نه در شأن جامعهشناس است و نه وظیفه او. قاعدتا اگر منتقد محترم با دست پر به میدان نقد آید ضرورتی ندارد تا برای به ظاهر نقد علمی کاری که نه تخصص اوست و نه وظیفه علمیاش را انجام دهد. اصولا اینگونه نقدها من را یاد خاطراتی از جوانیام میاندازد، آن زمان در دعواهای کودکان و جوانان وقتی یکی از طرفین از زورآزمایی تن به تن به اصطلاح کم میآورد از پاره آجر و تکه سنگ هرآنچه در دسترسش بود را به سمت طرف مقابل دعوا پرتاب میکرد تا شاید ضربهای به او بزند. قاعدتاً در نقد علمی نباید با هدف گفتن هرآنچه در تنزل جایگاه هدف مورد نقد بکار میآید را بر زبان جاری کرد، اگر مراد نقد روایت طباطبایی از اندیشه ابن خلدون با رویکرد جامعهشناختی است باید چنین حرکت کرد، و ایفای نقش معلم املاء و انشاء ربطی به این موقعیت ندارد. در غیر اینصورت از موقعیتها و چشماندازهای مختلفی میتوان طباطبایی را نقد کرد، اما قطعا چنین اقداماتی با نام نقد نتیجهای جزء تخریب یکدیگر در میدانهای علمی ندارد، و این همان منشی است که از دکتر طباطبایی همواره مورد نقد است و در نقد دکتر محدثی همین منش تکرار شده است. به امید روزی که فضای نقد علمی در جامعه علمی ایران برقرار شود” (عبدی، ۱۳۹۵، @Hormozgan_Sociology). از زبان و لحن توهینآمیز مصطفی عبدی صرفنظر میکنم و فقط مایلام اشاره کنم که بهنظر میرسد او از اصول و فنون نقد متون چیز چندانی نمیداند که چنین سخن میگوید، زیرا اگر میدانست که نسبتی وثیق بین اندیشه و زبان وجود دارد، چنین داوریای نمیکرد. بهعلاوه، داوری او نشان میدهد که او از مقالهی اصلی من در نقد همین کتاب که در آن به آرا و نظرات طباطبایی نیز پرداختهام و هماکنون در دست انتشار است، بیخبر مانده است. بنابراین، داوری او عجولانه نیز هست. مصطفی عبدی حتّا اصل بحث را درست درنیافته است و گمان میکند مسأله فقط در حدِّ املا و انشای صرف متوقّف است و توجّه ندارد که زبان مهبط و مجرای اندیشه است و اندیشه از مجرای زبان انتقال مییابد. بهعلاوه، او چنان نقش ویراستار را در انتشار آثار علمی برجسته میکند که آدمی تصوّر میکند ویراستار به جای نویسنده مینویسد. عبدی از این غافل است که بسیاری از ناشران ایرانی اساساً هیچ کار جدّیای بر روی اثر نمیکنند و همانطور که اثر را دریافت کردهاند به ناشر میسپارند.
* این مقاله بهصورت مکتوب در شمارهی ۲۲ مجلهی پیام ابراهیم، مرداد و شهریور ۱۳۹۶ منتشر شده است.
منابع و مآخذ
اسدی (راوش)، مجید (۱۳۹۶) “ما چگونه ما میشویم؟” روزنامهی شرق، شماره ۲۸۳۸، ۲۴ فروردین ۱۳۹۶، صفحه ۱۲.
تاجیک، احسان (۱۳۹۶) “پرواز بوف مینروا در آسمان اندیشهورزی ایران”، کانال تلگرامی سیدجواد میری، @seyedjavadmiri به نقل از کانال تلگرامی @Azariha_3.
جلاییپور، حمیدرضا (۱۳۹۶) “ایرانشاهی و خطر نوع جدید تمامیتگرایی”، @hamidrezajalaeipour
حقشناس، علیمحمد (۱۳۷۲) “در جستوجوی زبان علم”. زیر نظر علی کافی (۱۳۷۲) مجموعه مقالات سمینار زبان فارسی و زبان علم. تهران: مرکز نشر دانشگاهی، چاپ اوّل.
درخشان، مهدی (۱۳۶۷) درباره زبان فارسی. تهران: دانشگاه تهران، چاپ دوّم.
رفیعینژاد، محسن (۱۳۷۲) “مشکل از زبان فارسی است یا از فارسیزبان” در کافی، علی (۱۳۷۲) مجموعه مقالات سمینار فارسی و زبان علم. تهران: مرکز نشر دانشگاهی، چاپ اوّل. صص ۲۲۲-۲۱۲.
ریتزر، جورج (۱۳۷۴) نظریه جامعهشناسی در دوران معاصر. ترجمهی محسن ثلاثی. تهران: انتشارات علمی، چاپ اوّل.
سروش دبّاغ، (۱۳۹۶) بیعنوان، کانال تلگرامی سروش دبّاغ، @soroushdabbagh_official
سمیعی گیلانی، احمد (۱۳۷۴) آیین نگارش. تهران: مرکز نشر دانشگاهی، چاپ ششم.
سمیعی گیلانی، احمد (۱۳۸۳) نگارش و ویرایش. تهران: انتشارات سمت، چاپ پنجم.
صادقی جورابچی، رضا (۱۳۷۵) “زبان علمی فارسی و پیشنهادهایی در راه اصلاح آن” در پورجوادی، نصرالله (۱۳۷۵) درباره زبان فارسی. تهران: مرکز نشر دانشگاهی، چاپ اوّل. صص ۲۲۷-۲۱۸.
عبدی، مصطفی (۱۳۹۵) “حاشیهای بر نقد حسن محدثی به سیدجواد طباطبایی”. کانال تلگرامی جامعهشناسی هرمزگان. @Hormozgan_Sociology
طباطبایی، سیّدجواد (۱۳۹۰) ابن خلدون و علوم اجتماعی: گفتار در شرایط امتناع علوم اجتماعی در تمدن اسلامی. تهران: نشر ثالث، چاپ اوّل.
طباطبایی، سیدجواد (۱۳۹۲) “جهاد اکبر با روشنفکران ایرانی”. پایگاه اینترنتی فرارو، زمان انتشار: ۱۶ مهر ۱۳۹۲، زمان مشاهده: ۴ تیر ۱۳۹۶، http://fararu.com/fa…%8C
طباطبایی، سیدجواد (۱۳۹۴) زوال اندیشه سیاسی در ایران: گفتار در مبانی نظری انحطاط ایران، ویراسته جدید. تهران: نشر کویر، چاپ دهم.
طباطبایی، سیدجواد (۱۳۹۰) خواجه نظام الملک طوسی: گفتار در تداوم فرهنگی ایران. تهران: نگاه معاصر، چاپ اوّل.
طباطبایی، سیدجواد (۱۳۹۲) “کشفیات بزرگ جامعهشناس ایرانی: نقد سیدجواد طباطبایی بر دو تألیف تقی آزاد ارمکی (۱)”. پای گاه اینترنتی فرهنگ امروز، زمان انتشار: ۲ آذر ۱۳۹۲، زمان مشاهده: ۴ تیر ۱۳۹۶. نشانی: http://farhangemrooz.com/news/7405…%8C
طباطبایی، سیدجواد (۱۳۹۲) “او از اندیشه سیاسی چه میداند: نقد سیدجواد طباطبایی بر دو تألیف تقی آزاد ارمکی”. پایگاه اینترنتی فرهنگ امروز، زمان انتشار: ۹ آذر ۱۳۹۲، زمان مشاهده: ۴ تیر ۱۳۹۶. نشانی: http://farhangemrooz.com/news/7406…%AF
طباطبایی، سیدجواد (۱۳۹۵) “کوششهای بیسابقه برای نابودی فرهنگ ملی”. ماهنامهی فرهنگ امروز، شمارهی ۱۵، سال سوّم، دی ۱۳۹۵، صص ۱۱-۶.
طباطبایی، سیدجواد (۱۳۹۵) “جهل دلیل نیست! درباره سطح آگاهی مراد فرهادپور از تاریخ ایران”. ماهنامهی فرهنگ امروز، سال سوّم، شمارهی ۱۶، اسفند ۱۳۹۵، صص ۶۹-۶۵.
ملکان، مجید (۱۳۷۲) “مشکلات رواج زبان فارسی بهعنوان زبان علم”. در کافی، علی (۱۳۷۲) مجموعه مقالات سمینار فارسی و زبان علم. تهران: مرکز نشر دانشگاهی، چاپ اوّل. صص ۴۸۰-۴۶۷.
فرشیدورد، خسرو (۱۳۷۲) “ساختمان دستوری و تحلیل معنایی اصطلاحات علمی و فنی” در کافی، علی (۱۳۷۲) مجموعه مقالات سمینار فارسی و زبان علم. تهران: مرکز نشر دانشگاهی، چاپ اوّل. صص ۳۶۱-۲۶۸.
محدّثی گیلوایی، حسن (۱۳۹۵) “اندر اهمیّت امتحان انشا: بخشی از یک نقد مفصّل به کتاب ابن خلدون و علوم اجتماعیِ طباطبایی”. پای گاه اینترنتی زیتون، http://zeitoons.com/27441.
Allan, Kenneth (2006) Contemporary Social and Sociological Theory: Visualizing Social Worlds. Pine Forge Press.
[۱] . همینجا لازم است اشاره کنم که نقدهای دیگری از من که در آنها به اندیشه و آرای طباطبایی پرداختهام، در حال انتشار یا در حال نگاشتهشدناند و پس از تکمیل منتشر خواهند شد.
سلام و عرض ادب استاد گرانقدر. وقتی آثار تحقیقی تاریخی ایشان را میبینم ، یاد شریعتی و سروش میافتم. ایشان ورژن لائیک و البتە نقطه مقابل گفتمان اسلامی آنهاست، اما سانسورچی تاریخ به منظور نیل به یک ایدئولوژی خاص هستند.
نقدی کاملن منطقی و منصفانه.من در عجبم از امثال طباطبایی که وقتی استادان دانشگاه را بیسواد میداند و این بزرگان، خود معترفند که مفهوم نوشتههای او را به سختی و گاه اصلن درک نمیکنند، ایشان دیگر برای چه و برای که مینویسند!؟مطلبی را که نه دانشگاهیان و نه عوام نمیتوانند درک کنند چه فایده و سودی و کاربردی میتواند داشته باشد!؟ ما در وضعیتی گیر افتادهایم که نیازمندیم، صاحبنظران و نظریهپردازان، مسائل پیچیده را تا آنجا که میتوانند ساده کنند که منجر به دانایی، آگاهی و معرفت شود؛ نه اینکه مسائل ساده را آنچنان پیچیده کنند که حتی برای استادان… مطالعه بیشتر»
سپاس بابت هر آنچه که در دل ما بود و به قلم شما به زبان آمد.