رضا نیازمند، چهره ماندگار اخلاق و اقتصاد
محمد صادقی : ۱. با پشتیبانی مادری مهربان و دوراندیش (و چرخ خیاطی او که چرخ زندگی را میچرخانده) راهی دارالفنون شده، سپس به دانشکده صنعتی ایران و آلمان رفته و سرانجام برای ادامه تحصیل به آمریکا میرود. او در آمریکا همزمان با تحصیل در رشته مدیریت صنعتی، در سمت بلیط پارهکن و راهنمای تماشاگران برای هدایت به داخل سالن سینما مشغول میشود بلکه بتواند از عهده هزینههای زندگی برآید.
پس از بازگشت به ایران، با وجود برخورداری از تخصص و تکیه بر کار و کوشش فراوان در بخشهای مهم صنعتی و اداری به کار گرفته میشود و در روند توسعه کشور نقشهای مهمی را برعهده میگیرد، همچون ریاست هیأت مدیره (و سپس مدیرعامل) شرکت نساجی ایران، مدیرعامل شرکت مصالح ساختمانی، ریاست سازمان مدیریت صنعتی، معاونت وزارت اقتصاد، مدیرعامل سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران، مدیرعامل شرکت مس سرچشمه و… و در راهاندازی، نوسازی و بازسازی صنایع خدمات فراوانی به کشور انجام میدهد و مقامها و دستگاههای صنعتی همواره از مشورتها و راهنماییهای او بهره میبرند. رضا نیازمند، یکی از مدیرهای توانا و کمنظیر در دوره معاصر است و ما در کتاب «تکنوکراسی و سیاستگذاری اقتصادی در ایران» که به کوشش علی اصغر سعیدی (نشر لوح فکر) منتشر شده، با زندگی زیبا و اصیل او آشنا میشویم. انسانی اخلاقمدار، دانا، دلسوز، کاردان و کارآفرین که روایت خاطرهها و زندگی پربارش بسیار دلنشین و احترامبرانگیز است.
۲. رضا نیازمند از دورهای که در معاونت وزارت اقتصاد بوده به ملاقاتی نیمساعته با یک فرد معلول میپردازد که بسیار دلچسب است. میگوید روزی منشی به من زنگ زد که شخصی از طرف سازمان معلولین کشور درخواست ملاقات از من دارد و اصرار دارد که همین الان با من ملاقات داشته باشد. در باز میشود ولی کسی وارد نمیشود. تعجب میکند پس از آن همه اصرار چرا آن شخص وارد اتاق نمیشود که صدای آن شخص به گوشش میرسد:«سلام عرض میکنم» و با مردی روبرو میشود که هر دو پای او قطع شده و روی لگن خاصره و با دو دست خود حرکت میکند. مرد به سمت او میآید و او که انتظار چنین صحنهای را نداشته تعجب میکند و البته چنان که میگوید معمولی رفتار میکند تا مرد به میل خودش تصمیم بگیرد. مرد پس از چند لحظه خود را به نزدیک او رسانده و روی صندلی در کنارش مینشیند. نیازمند خیلی خونسرد ابراز خوشوقتی کرده و میگوید چه کاری میتواند برای او انجام دهد؟ مرد با صدایی گیرا و مطمئن خودش را معرفی میکند (معلم ریاضی دبیرستان دارالفنون بوده) و میگوید که در اثر تصادف پاهای خود را از دست داده، سپس به آلمان فرستاده شده و پس از قطع پاهایاش، یک استوانه چرمی برای لگن خاصرهاش درست کردهاند و روش راه رفتن با دو دست را هم آموزش دیده است. به این ترتیب میتوانسته با دو دست خود به بالا بپرد، روی مبل و صندلی بنشیند، و میگوید یک مرسدس بنز هم در اختیارش قرار دادهاند که همه فرمانهای آن با دست انجام میشود. هنگام نوشیدن چای، آن مرد تعریف میکند که یک انجمن هم برای کمک به معلولین راهاندازی کرده و پس از توضیح درباره موفقیتهای انجمن، به مشکل اصلی انجمن یعنی پیداکردن کار برای اعضای انجمن اشاره میکند که برای رفع این مشکل هم درخواست ملاقات داده بوده است. نیازمند از او توضیح میخواهد که چه میتواند بکند؟ آن مرد توضیح میدهد که در انجمن افرادی نابینا داریم که کار با تلفن را به آنها آموزش دادهایم و میتوانند تلفنچی باشند یا ناشنوایانی داریم که میتوانند در بخشهایی از کارخانهها (برای بستن پیچها و…) مشغول به کار شوند. فکر همه چیز را هم کرده بوده و میگوید اگر کسانی که در پی گرفتن پروانه ساخت کارخانه هستند را موظف کنید تا در مقابل ۵۰۰ نفر کارگر سالم یکی دو نفر از اعضای انجمن ما را هم به کار بگیرند، بسیار عالی خواهد بود. نیازمند با اشتیاق فراوان به خاطر ملاقات با انسانی قوی و خوشفکر، بدون درنگ و طبق پیشنهاد ارائه شده، نامهای تنظیم کرده، به آن مرد نشان داده و دستور ابلاغ آن را همان لحظه صادر میکند. این همکاری زیبا و موثر در طول چند ماه به استخدام همه اعضای انجمن معلولین میانجامد.
منبع: دوماهنامه مروارید، شماره ششم، آذر ۱۳۹۶