در ستایشِ راستی

سلمان احمدوند:
از امام پارسایان، امیر مؤمنان علی«ع»، نقل است که: «النَّجاهُ فی الصِّدق»
سعدیِ شیرین سخن هم از ورای حجاب اعصار سروده است:
«طاعت آن نیست که بر خاک نَهی پیشانی
صِدق پیش آر، که اخلاص به پیشانی نیست»
در این قطرۀ کوچک از دریای حکمتِ حکیم- شاعر سترگ شعر پارسی عالیجنابْ سعدی شیرازی اقیانوسی از معنا نهفته است، لطیفه ای ژرف که پیش از هر چیزْ گواهِ هوش و نبوغ و دانش و بینش استوانههای فکر و فرهنگ ایرانی- اسلامی از سویی و اهمیت شعر به مثابۀ قوی ترین رسانۀ فرهنگی دورانِ خود از سوی دیگر است؛ جریانی تناوَر که نقش سعدی در آن چندان پُر رنگ و پویه است که صدرنشینی زیبندۀ اوست.
راستْ آن است که شعر سعدی بسان رودی آرام بر بستر شکوهمند شعر پارسی رَوان و دَوان است و او با تسلطی شگرف بر زبان و فرهنگ ایران و اسلام به چنان درجهای از اعتبار دست یازیده که به بیان استاد فقیدْ غلامحسین یوسفی«انگار در این زمانه و روزگار، ما به زبان سعدی سخن میگوییم». یک سبب آن میتواند این باشد که سخن سعدی سنجه ی استوار درستنویسی و سنجیده سخن گفتن است.
استادی مسلّم که سَوای چیرگی رشکانگیز بر لفظ و معنی و آمیختن آن به اعجاز و ایجاز، به لحاظ اندیشگی و معرفتی نیز بر چِکاد ایستاده است. راهِ زندگی را می نمایانَد، طریق عشقورزی را میآموزد، به عقلانیت و اعتدال فرامیخوانَد، فضایل اخلاقی را بَرمی کشد و از گذر آن سبک زندگانی فرازمند و معتدل را پیش مینهد.
از نزاع درویشزاده و توانگر زاده بر گور پدرانِ درگذشته می گوید و آن را دستمایه ای برای ستایش سادگی و بی پیرایگی و نکوهش زَرق و برق و زیب و زیوَر و از آن فراتر ملامتِ خوی و خیم مُرده پرستی و تجملگرایی میسازد.
از جوانی فراموشکار و خیرهسَر سخن به میان میآورد که چون ایام خُردی از یاد بُرده با مادر خویش درشتی میکند و بسیاری حکایت های دلانگیز ِدیگر که آماج هر یکیْ گشودن پنجرههای تازه و برانگیختن مخاطب نکتهدان به افقگشایی و تفقّد احوال باطن است.
در این مصرع جادُوانه که آن را چون تاجی بر تارک جُستار خود نشانده ام شَمایی دیگر از دانش وَری استادِ نادره گفتارْ بر آفتاب افتاده است. در این مقامْ سعدی رَدای نواندیشی دینی بر تن نهاده و با نگر ه ای نقادانه و آسیب شناسانه چراغ روشنگری را در ساحت ایمانِ دینی افروخته است. جانمایۀ این خوانشِ نوآیین از این قرار است: طاعت و عبادت را نمی-توان و نَشاید که به نهادنِ پیشانی بر خاک و اَدای آدابِ ظاهری فروکاست، بلکه باید در پی صید گوهر ایمان بود که از دیدِ حکیم بزرگ، گرویدن به فضایل اخلاقی و آذین کردن حیاتِ دینی به چلچراغهای درخشانِ اخلاق است.
در این سیاق آنچه در چشم شاعر فرزانه خوشتر از فضایل دیگر نشسته است و به مصداق «آنچه خوبان همه دارند، تو تنها داری»، جامع فضیلتهای اخلاقی است «راستی» است، که در این پیام رهاییبخش از مسیح«ع» نیز به روشنی بازتابیده است: «تنها راستی ما را نجات می-دهد».
راستی را میتوان اعم از کردار و گفتار راست در نظر آورد و آن را همچون رَهاوردی معنوی و نقشۀ راهی معتبر برای رسیدن به مقصود، به کار بست. فضیلت گرانسنگِ راستی را در هر پهنهای معنایی است: در گسترۀ مناسبات زناشویی از آن به ستون فقرات زندگی مشترک یاد میشود و نام دیگرش «صداقت» است، در گسترۀ نظام اجتماعی همْ در زمرۀ یکی از سه سرمایۀ نمادین یعنی «اعتماد اجتماعی» جای میگیرد که شرط بهروزی و نیکبختی مُلک و ملت است و نظام سیاسی بی آن به ناکجاآباد میرود.
در ساحتهای دیگر همْ معناهای تازه ای بر آن بار میشود، از آن جمله است در حلقۀ دوستیهای دیرینه و بیغَش که به «مَستی و راستی» نامی شده است و نمونۀ نغزی از آن را در این بُرش از شعر شگرف «حلّاج» سرودۀ استاد یگانه،محمدرضا شفیعی کدکنی، در دفترِ «در کوچه باغ های نشابور» میتوان سراغ گرفت:
«در آینه دوباره نمایان شد
با ابر گیسوانش در باد
بازْ آن سرود سرخ أناالحق
ورد زبان اوست
تو در نماز عشق چه خواندی؟که سالهاست
بالای دار رفتی و این شحنههای پیر
از مُرده ات هنوز
پرهیز می کنند
نام تو را به رَمز
رندان سینهچاکِ نشابور
در لحظه های مَستی
مستی و راستی
آهسته زیر لب
تکرار میکنند».
رگهای از آن را نیز در خویشاوندی نهان و آشکار ادیان توحیدی باید جُست. از «صراط مستقیم» در کتاب کریم تا این سخنِ منسوب به زرتشتِ پیامبر: «راه در جهان یکی است و آن راهِ راستی است». صراطی مستقیم و راهی راست که شاخه ها و شقوق آن بسیارند، و نه به هیچ رو منحصر در صورتی واحد و مصداقی مشخّص؛ همچون آفتاب عالمتاب که زندگانی زمینیان به نورپاشی آن بَسته است و در هر نقطه از سیارۀ رنج به گونه ای رخ مینَماید.
تمثیل خداوند هم در جهانْ نگری عرفانی از همین قرار است: نوری واحد که منشأ صدور اَنوار بی شمار است و جهانِ هستی با همۀ پست و بلند و رمز و رازش، به بیان حافظی:«یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد».
اگر «خوبی و بدی در جهان گُم نمیشود» و در تمثیلی به وام از مولانا «جهان چون کوهی است که صدای عمل ما را بازمیتابانَد» و نیز بر بنیاد حکمتی عامیانه «بار کج هرگز به مقصد نمیرسد»، پس جُز راستی راهی به خیر و نیکی و رَهیدن از پلشتی و تباهی نیست؛ گیرم آن خیر و نیکی به رنج و محنت آمیخته باشد و آن پلشتی و تباهی به هزارْ نعمت آراسته، وقتی با خودت در صلح و آشتی نباشی و جانت از تیرگی در شکَنج باشد، گو مردمان گیتی یکسره فرمانبردار تو باشند و خزانهها از سیم و زَر انباشته باشی؛ چه سود که خود را ببازی و جهانی را ببری.
