بمباران هیروشیما و پیامدگرایی نیتمحور
مرتضی طباطبائی*: در قسمت پنجم از فصل هشتم سریال «بازی تاج و تخت»، دنریس تارگرین تصمیم میگیرد به هر قیمت که شده بر شهر کینگز لندینگ غلبه کند، حتی به قیمت آتش زدن شهر و کشته شدن هزاران انسان بیگناه. دلیل او برای این کار، آنگونه که به تیریون لنیستر میگوید، این است که هرچند با این کشتارِ ناگزیر عدهای بیگناه میمیرند، اما در عوض با حکومت او بر مردم، نسلهای بعد در رفاه و آسایش زندگی میکنند و دیگر هیچگونه کشتاری رخ نخواهد داد و بلکه هیچ ستمی بر مُلک و ملت نخواهد رفت. در حادثه بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی نیز ظاهراً چنین دلیلی پشت ماجراست: دولت ژاپن کوتاه نمیآید و جنگ جهانی را تمام نمیکند و قصد دارد همچنان جهان را در ناامنی و رعب و وحشت نگاه دارد. بنابراین باید چنان ضربتی به او زد که دیگر تاب مقاومت نداشته باشد؛ ولو آنکه این ضربه، جمعیت عظیمی از غیرنظامیان و بیگناهانِ ژاپن را از بین ببرد.
بر هر دوی این استدلالها، اخلاق سودگرایانه حاکم است. وضعیت بد و بدتر ترسیم، و از این میان بد انتخاب شده است. ظاهراً این استدلال میتواند خیال کنشگر اخلاقی را راحت کند که بتواند در هر دادگاهی، حتی در دادگاه وجدان خویش، از عمل خود دفاع کند. اگر واقعاً شرایط همینطور باشد که دنریس در حمله به وستروس و امریکا در حمله به ژاپن ترسیم میکنند، یعنی واقعاً تفاوت دو وضعیت، تفاوت دو وضع بد و بدتر باشد و مبنای سودگرایانه نیز پذیرفتنی باشد، میتوان گفت که چنین کشتارهایی قابل دفاع است؛ اما پیچیدگی عرصه سیاست از یک سو، و انتقادات وارد بر نظریه سودگرایی از سوی دیگر، این استدلال را تضعیف میکند. با این حال، فارغ از این دو نوع اشکال، اگر عجالتاً این دو اشکال صغروی و کبروی را کنار بگذاریم، آیا باز هم منظر دیگری برای انتقاد باقی میماند؟
«نظریه جنگ عادلانه» که اصل آن را به ارسطو نسبت میدهند و بعدها اگوستین و توماس آکوئیناس با تفصیل بیشتری آن را مطرح ساختهاند، کشتارهای جنگی را در شرایط خاصی تجویز میکند. در دوران معاصر، مایکل والتزر (Michael Walzer) بیش از دیگران این نظریه را پرورانده و از آن دفاع کرده است. او از عدالت در جنگ در سه مرحله اساسی سخن میگوید: عدالت پیش از جنگ، عدالت حین جنگ و عدالت پس از جنگ. از این میان، من به یک نکته درباره «عدالت پیش از جنگ» اشاره میکنم که در فیلم «بازی تاج و تخت»، مورد توجه نویسنده نیز بوده است. به نظر مایکل والتزر، عدالت پیش از جنگ اقتضا میکند که نخست، هدف جنگ عادلانه باشد، یعنی مثلاً حمله به مقرّ گروهها یا دولتهای جائر که مردم از دستشان در آسایش نیستند؛ دوم نیت باید عادلانه باشد، یعنی نیت نیز در راستای هدف باشد نه چیز دیگر؛ سوم جنگ باید توسط دولت مشروع و قانونی آغاز شود و آغاز آن به اطلاع همه مردم برسد؛ چهارم جنگ باید آخرین راهحل باشد و همه راههای صلحآمیز آزموده شده باشند؛ پنجم اینکه شانس موفقیت بالا باشد و بسیار بیشتر از احتمال شکست باشد و ششم اینکه منافع پیروزی در جنگ، بسیار بیشتر از وضع کنونی باشد و اصطلاحاً جنگ، به هزینههای مالی و جانیاش بیارزد (والتزر، ۱۹۹۵: ۶۰-۱۰۰).
از میان این شروط، تمرکز من بر شرط دوم است؛ شرطی که ظاهراً از همه ضعیفتر است، چراکه امری درونی است و برای ناظران بیرونی، قابل سنجش نیست؛ اما در عین حال، مهمترین، حیاتیترین و چهبسا یگانه شرط است. این شرط، نیتِ عادلانه یا به تعبیر بهتر، نیت اخلاقی است. چرا مهمترین و شاید یگانه شرط است؟ توضیح میدهم. بر اساس این شرط، اگر هدفی که من برای آغاز جنگ اعلام میکنم، نجات مردم یا خلاصی جهان از شرّ ستمگران، اما نیت واقعیام چیزی دیگر باشد (مثلاً گرفتن انتقام شخصی، به دست گرفتن قدرت، محبوب شدن و تبدیل شدن به قهرمان ملّی در بین مردم یا حتی رفع و رجوع سریع مسئله از سر بیصبری و کمحوصلگی)، جنگی که آغاز کردهام، غیراخلاقی است؛ ولو اینکه مابقی شروط در آن رعایت شده باشند. این شرط را انصافاً هیچگاه کسی جز خود من نمیتواند سنجش و ارزیابی کند. چراکه بهراحتی میتوانم به دیگران دروغ بگویم. بنابراین شرطی زائد و بیهوده به نظر میرسد. اما اگر من بتوانم چنین دروغی را به همه بقبولانم و در موقعیتی باشم که بتوانم دیگران را تا این حد فریب دهم، قطعاً خواهم توانست مابقی شروط را نیز با ریاکاری یا وارونه نمایاندن حقیقت، رعایتشده جلوه دهم. میتوانم دولت خود را با نظرسنجیهای ساختگی، مشروع جلوه دهم و جنگ را با یک اعلامیه سریع و محدود آغاز کنم و بعد بگویم این نوع اعلام، در شرایط جنگی، بهترین اعلام سراسری بوده است؛ همچنین میتوانم چند راهحل سستِ صلحآمیز را برای توجیه جنگ به صورت نمایشی اجرا کنم و نیز با محاسبات و برآوردهای ساختگی، نشان دهم که شانس موفقیت این عملیات صد درصد و منافعش نیز بسیار بیش از مضار آن است. آنجا که پای فریب دیگران باشد، ما انسانها بلاخره راهش را پیدا خواهیم کرد؛ اما در فریب خودمان کار به این آسانی نیست. بنابراین اگر نیت صحیح باشد و من در مقام یک حاکم حکیم و خیراندیش به این نتیجه رسیده باشم که باید برای نجات عدهای پرشمار، عدهای کمشمارتر را قربانی کنم، تصمیمم اخلاقی است، ولو آنکه شروط دیگر به طور کامل برآورده نشوند. اما البته همه چیز در همین «اگر» نهفته است.
به هر ترتیب، روند داستان در سریال تاج و تخت بهخوبی نشان میدهد که دنریس هم به دنبال قدرتطلبی است و هم در پی انتقامگیری از سرسی لنیستر؛ به حدی که حاضر نیست این قدرت را حتی با پادشاه قانوناً بر حق و معشوق همخون خود، یعنی جان اسنو سهیم شود. بنابراین جنگی که او به راه میاندازه، قطعاً جنگی غیراخلاقی است. این غیراخلاقی بودن، فقط بر اساس معیارهای فضیلتگرایانه و وظیفهگرایانه نیست؛ بلکه پیامدگرایی نیز نمیتواند توجیهکننده این جنگ باشد.
در دیدگاه رایج، گفته میشود پیامدگرایی کاری با نیات ندارد و فقط پیامدها را میسنجد. انصافاً هم به نظر میرسد اگر سروکارمان با نیت باشد، باید سراغ اخلاق فضیلتگرایی را بگیریم، نه اخلاق پیامدگرا. اما فیلسوفی به نام رابرت ام. آدامز (Robert M Adams) به ما نشان میدهد که چگونه یک پیامدگرا نیز باید بیم نیت را داشته باشد و در عین حال، همچنان در قلمرو پیامدگرایی باقی بماند و مرز خود را با فضیلتگرایان حفظ کند. آدامز در مقالهای با عنوان «سودگرایی نیتمحور»[۱] میگوید یک پیامدگرای سودگرا باید به بالاترین نفع برای بیشترین افراد فکر کند؛ ولی عملاً گاه اقدام او، مطابق انتظار پیش نمیرود و دخالت عوامل خارج از علمِ فاعل، سبب میشود پیامدی زیانبار یا دارای منافع اندک به بار آید. روشن است که در چنین شرایطی نمیتوانیم فاعل اخلاقی را سرزنش کنیم؛ چون او واقعاً به دنبال نفع جمع بوده است. بنابراین معیار حقیقی پیامدگرایی نباید نتیجه نهایی، بلکه نیت شخص باشد. البته این نیت، صرفاً معطوف به بالاترین نفع برای بیشترین افراد است و لذا همچنان در محدوده پیامدگرایی حرکت میکنیم. به این ترتیب، پیامدگرایی مورد نظر آدامز، یک پیامدگرایی نیتمحور است.
بازگردیم به بمباران هیروشیما. مدافعان این اقدام ممکن است بگویند با این بمباران، جنگهای جهانی برای همیشه برچیده شدند و حتی دیگر از بمب اتم هم استفاده نشد؛ بنابراین به نظر میرسد امنیتی که برای جهان به ارمغان آمد، به آن کشتار وحشیانه داشته میارزیده و میارزد. اما این داوری کمی عجولانه است اگر هنوز احتمال رخ دادن جنگهای عظیم و استفاده از چنین سلاحهایی وجود داشته باشد. ضمن آنکه نمیتوان مطمئن بود که این تنها اقدام برای تسلیم کردن ژاپن و ترساندن چشم همه جنگافروزان آینده بوده است. آیا مثلاً نمیشد همین بمب، به عنوان تهدید، نخست در منطقهای غیرشهری و صرفاً نظامی فرود آید و بعد با ابزار تهدید، ژاپن به تسلیم واداشته شود. به هر حال اینها پرسشهایی است که دامن همه اقدامات ریز و درشت پیامدگرایانه را میگیرد و ظاهراً برآورد دقیق همه احتمالات کنونی نیز غیرممکن است؛ چه رسد به احتمالات مربوط به پیامدهای آتی یک اقدام. اما قطعاً هری ترومن، رئیسجمهور وقت امریکا میتوانست دستور خود را برای بمباران ژاپن، با آزمونی که گفتیم بسنجد و ببیند آیا واقعاً نیتش صرفاً نجات جهان از ناامنی بوده یا مقدم بر آن، نیاتی دیگر در سر داشته است؟ اگر رهبران کنونی دنیا نیز در دادگاه وجدان خویش، این پرسش مهم را جدی بگیرند… .
* دانشآموخته فلسفه
[۱]. Adams (1976), Motive Utilitarianism, Journal of Philosophy, 73 (14): 467–۴۸۱.