تاملی در نسبت میان آرا مجتهد شبستری و هرمنوتیک گادامری
حسین خلج: نام مجتهد شبستری در جامعه روشنفکری ما با هرمنوتیک فلسفی بهم گره خورده است و این سنت فلسفی غرب به عنوان پایگاه تئوریک دفاع از تعددپذیری قرائت ها از دین شناخته می شود. اگرچه مجتهد خود دو معنای عام و خاص هرمنوتیک فلسفی را از هم تفکیک مینماید و پروژه فکری خود را ذیل معنای عام آن تعریف می کند، اما عموما این پروژه به عنوان شعبه ای از هرمنوتیک فلسفی به معنای خاصش یعنی فلسفه گادامر فهمیده شده است.
نوشته حاضر کاوشی است در نسبت میان مبانی هرمنوتیکی مجتهد شبستری و هرمنوتیک فلسفی گادامری و کوشش شده است تا از منظر آموزه های این فلسفه منظومه فکری مجتهد شبستری به تامل گذارده شود. در ابتدا باید اذعان کرد که اگرچه یقینا ابشخور ایده تعددپذیری قرائت ها از دین، سنت هرمنوتیکی است اما آرا شبستری قابل تحویل به هیچ یک از جریان های هرمنوتیکی چه شلایرماخر و دیلتای چه هیدگر و گادامر و چه هیرش و ریکور نیست و این نظر خام که پروژه شبستری کپی برداری صرف از یک فیلسوف خاص می باشد رویکردی ساده اندیشانه است. چرا که به وضوح در این پروژه فکری، ما با نوعی سنتز آرا هرمنوتیکی مختلف مواجه هستیم.
یقینا شرح و بسط تفصیلی و دقیق آرا گادامر و نسبت آن با پروژه های روشنفکرانه مجتهد شبستری در حوصله این نوشته نمی گنجد و از این رو در اینجا به ارزیابی رویکرد این دو به مهمترین مقولات هرمنوتیکی بسنده شده است.
به جرات می توان گفت از همان آغاز راه مجتهد از هرمنوتیک گادامری جدا می شود و این زاویه بر سر مسئله «روش» و نسبت آن با فهم میان این دو ایجاد می گردد. در اینجا مجتهد شبستری و هرمنوتیک فلسفی در دو سوی کاملا متضاد قرار می گیرند. در یک سو مجتهد معیار اعتبار یک فهم را روشمند بودن آن می داند و در طرف دیگر گادامر تمام سعی خود را وقف رهایی فهم از استیلای روش می نماید. در اثر همین جدایی نخستین مسیر این دو کاملا از هم جدا میشود. مجتهد به سوی برشمردن معیارهای معرفت شناسانه و معناشناسانۀ فهم صحیح روانه میشود. اما گادامر به سراغ پدیدارشناسیِ اثر هنری میرود تا نوعی از فهم را به ما نشان دهد که قابل تقلیل به فرآوردۀ الگوریتم روشمند علم زیبایی شناسی نیست. اختلاف مبنایی بر سر نسبت فهم و روش را می توان عمیق ترین شکاف میان آرا مجتهد و گادامر دانست. شبستری بارها در پاسخ کسانی که وی را متهم به دفاع از نسبیت کرده اند معیار روشمندی را به عنوان محک بهره مندی فهم از حقیقت اقامه کرده است و از این سخن پیداست که در نظر وی فهمی که نتواند به صورت روشمند از خود دفاع نماید حضی از حقیقت نبرده است. اما در مقابل اگر بخواهیم تمام فلسفه گادامر را در یک کلام خلاصه کنیم باید بگوییم که از نظر وی حقیقت قابل تقلیل به امر روشمند نیست. به عنوان مثال حقیقتی که در دیالوگ زنده ما با اثر هنری یا تاریخ (امر جزئی) به فهم در میآید تحت هیچ یک از مقولاتی (امر کلی) که روش را هدایت می نماید نمی گنجد؛ از این رو اگرچه میتوان با مشارکت زنده در گفتگوی با آن در فهمش شریک شد، اما با هیچ اصول و ضوابطی نمی توان حقانیت آن فهم را «موجه» نمود.
دومین نقطه افتراق فلسفه گادامر و پروژۀ روشنفکری شبستری بر سر مسئله زبان است. زبان مهمترین مسئلۀ هرمنوتیک مدرن است و از این رو هرمنوتیسینها در ابعاد گوناگون آن اندیشیدهاند. رویکرد زبانی مجتهد در برخی ساحتها مشخصا با گادامر افتراق اساسی دارد و در برخی ساحات دیگر این نسبت در هاله ای از ابهام گرفتار است. شبستری در یکی از نوشته هایش دو گونه رویکرد فلسفه زبانی متاخر را از هم تفکیک می نماید و تعددپذیری فهم را از هر دو نتیجه می گیرد. رویکرد نخست که نگرشی ابزاری به زبان دارد تقویم معنا را محصول فعالیت فرضیهپردازانۀ سوژه میداند؛ گویی معنا «در» ذهن سوژه قوام می یابد و با افکندن آن بر متن حک و اصلاح می گردد. اما رویکرد دومی که در آن جا از آن سخن به میان رفته است معنا را محصول امتزاج افق خواننده و افق ظهور متن می داند و به نظر شبستری این رویکرد را به گادامر منتصب کرده است. البته در اینجا مجتهد خود موضع گیری نمیکند و برای یافتن موضع مختارش از میان این دو رویکرد باید به دیگر آثار رجوع داشت. در «فرآیند فهم متون» مجتهد مقومات پنجگانۀ تفسیر را بر میشمرد که در میان آنها پیشفهم ها و انتظارات و علایق مفسر نیز دخیل است. هیدگر و گادامر نیز از پیش فهم ها و پیشداشت های مفسر به عنوان شروط امکان تفسیر سخن گفتهاند اما مسئله این جاست که آیا هر دو نفر از پیشفهم معنای واحدی میفهمند؟ شبستری در ذیل همان بحث جایی اتخاذ تئوری زبانشناختی را به عنوان نمونهای از پیش فهمها بر میشمرد که با این حساب رویکرد زبانشناختیاش به رویکرد نخستی که پیشتر برشمرده بود نزدیکتر است؛ یعنی پیشفهم های ما فرضیهها و تئوریهایی است که ما بر متن میافکنیم و احیانا با بازخوردی که از متن دریافت میکنیم به حک و اصلاح آن میپردازیم. در این صورت همانند رویکرد اول معنا در ذهن سوژه و با فعالیت وی قوام می یابد. اگر رویکرد زبانشناختی شبستری چنین فهمی باشد از رویکرد هیدگری گادامری دور است. برای هیدگر و گادامر فهم تئوریک از هستی متاخر از فهم پیشاتئوریک و ماقبل حملی است. منظور از فهم پیشاتئوریک فهم عملی و مهارتیِ ماست. ما برای فهم عملیمان نیاز به هیچ نظریهای نداریم.[زیرنویس۱] گادامر با کمک از آگوستین مثال زمان را در این رابطه میزند. ما هرگاه که بخواهیم برای زمان تعریف یا تئوری عرضه کنیم با مشکلات لاینحلی مواجه می شویم. اما در همان حال هیچ مشکلی برای به کارگیری آن نداریم. یعنی فهمی تئوریک از زمان نداریم، اما فهمی عملی از آن داریم.[زیرنویس۲] فهمی که امکان گشودگی زبانی رو به اشیا و مهارت زیستن با آنها را فراهم می آورد.[زیرنویس۳] این فهم عملی-مهارتیِ داده شده کجا و فهمی که با فعل تئوری پردازی فاعل شناسا در ذهن وی قوام می یابد کجا! گادامر نیز راه استاد خود را در کاستن نقش فاعل شناسا در تقویم معنا تا جایی ادامه می دهد که اساسا به عدول فاعل شناسا از معنایش منجر میشود و دست آخر انسان را همان «گفتگو» می داند. انسان در بازی زبان محاط و گرفتار است . زبان شبکه ای تاریخی است که با آذرخش هایش در ما به فهم می آید و در این صورت این ماییم که قائم به زبانیم نه اینکه زبان قائم به ما باشد.
یک دلیل دیگر بر اینکه رویکرد مجتهد شبستری نسبت به زبان در فاصله زیادی نسبت به گادامر قرار می گیرد آن است که وی قائل به جمع عقلانیت ابزاری و انتقادی با عقلانیت هرمنوتیکی است.[زیرنویس۴] اما گادامر در مباحثه مشهورش با هابرماس به خوبی نشان داد که از نظرگاه وی امکان فراروی نقادانه از سنت که در عام ترین معنایش همان زبان است منتفی است. بدینترتیب گادامر امکان عقلانیت ابزاری و انتقادی را به کلی به چالش کشید. مجتهد با پذیرش عقلانیت انتقادی و ابزاری یقینا در طرف مقابل گادامر قرار میگیرد. با این حساب نه تنها جایگاه زبان در فهم نزد این دو کاملا متفاوت است بلکه تعابیرشان از عقلانیت نیز در مقابل یکدیگر قرار می گیرد. عقلانیت گادامری مبتنی بر دیالوگ و در ذیل اتوریته زبان و سنت معنا پیدا می کند درحالیکه عقلانیت ابزاری بر حسابگری سوژه خردورز بنا می شود و عقلانیت انتقادی به پایگاهی استعلایی مسلط بر تاریخ و سنت محتاج است. شاید به جهت این که مجتهد چندان چگونگی امکان جمع انواع عقلانیتش را شرح نمی دهد بحث از عقلانیت منظر خوبی برای مقابله ی این دو پروژه فکری نباشد؛ اما دست کم این اختلاف، نمایانگر راه متفاوتی است که هر یک از این دو در هرمنوتیک پیموده اند.
آخرین مقولهای که در نسبت میان گادامر و مجتهد شبستری به بحث خواهیم گذاشت مقوله تاریخ و نسبت آن با فهم است. در فرآیند فهم متون مجتهد پرسش از تاریخ و ترجمه تاریخی متن در افق تاریخی مفسر را جزو مقومات تفسیر میآورد. ظاهر سخن قرابت ویژهای با گادامر دارد. اما سوال این جاست که اگر رویکرد این دو نسبت به زبان و حقیقت و عقلانیت متفاوت باشد آیا اساسا می توانند رویکرد مشابهی نسبت به تاریخ اتخاذ کنند؟ یکی از سوفهم هایی که بسیاری از منتقدین که در راستای تخریب پروژه مجتهد گادامر را نشانه رفته اند مرتکب شدهاند مسئله نسبیتِ فهم است. دو اصل در هرمنوتیک فلسفی مشهور است. یک اصل اینکه آن وجودی که به فهم در میآید زبانی و دادهشده در الفاظ است. اما میدانیم فرآیند معنا کردن با الفاظ جایی پایان نمیپذیرد. پس به موجب اصل دوم معنا نیز پایان نمیپذیرد. مواجهۀ خارج از بستر با این دو اصل سبب شده است که همه این منتقدین، گادامر را در همان گام نخست گرفتار در چاه سولیپسیم بدانند؛[زیرنویس۵] غافل از اینکه اساسا چاه سولیپسیسم تنها در مسیر کسانی قرار دارد که به هستی و معرفت نگاهی سوبژکتیویستی دارند و برای هرمنوتیسین ها که متاثر از هیدگر انسان را در-جهان-بودن می دانند، این چالش اساسا مطرح نمیشود. هیدگر در هستی و زمان به صراحت بیان میدارد که نیازی به پاسخ به کسی که در وجود جهان شک میکند نیست. چرا که همۀ ما پیشاپیش در جهان حاضر هستیم. در ساحت هرمنوتیک نیز ما به عنوان وجودهایی زبانمند پیشاپیش گشوده رو به جهانی هستیم. اگر این سخن هیدگری-گادامری را به فروبسته ماندن فرد در ذهن تعبیر نماییم در اوج سوفهم به سر میبریم. اگر برای هیدگر مسئله شکاف عین-ذهن و گذر از آن از آغاز کنار گذاشته میشود، برای گادامر این امر به طریق اولی صادق است. چرا که او همان فاعلیت حداقلی را که هنوز رگههایی از آن در هیدگر متقدم مشاهده میشود به صورت کامل کنار گذاشته است. تعابیری که از سخن گفتن تاریخ از زبان ما یا تاکید بر انفعال و داده شدگی فهم در عبارات گادامر موجود است، بر این امر صحه می گذارد. برای گادامر پیشاپیش به همه کسانی که در سنت واحدی سخن می گویند جهان، تاریخ، سنت و لذا فهم مشترک داده شده است و اساسا ما چیزی جز رخدادهایی تازه از همان سنت زبانی و امتداد آن نیستیم.[زیرنویس۶] اما اگر این فهم مشترک حاضر است چگونه می توان آن را با دو اصل بالا جمع کرد؟ درست است که نزد گادامر هر فهمی آمیخته با واژگان است و فهم پیشازبانی نداریم، اما تمام سخن اینجاست که نسبت معنا و واژه را تاریخ و زبان(و نه خواست دلبخواهیِ ما) تعیین میکند. در واقع تاریخ مسیر فهم ما را از طریق نسبت ضروری میان واژه و معنا تعیین میکند. برای درک تاریخ نزد گادامر باید همه این ها در نظر داشت. اما در طرف مقاب به نظر میرسد برای مجتهد تاریخ بیش از هر امری مقبولات و مشهورات زمانه است. مجموع پیشفرضهایی که در هر دوره مورد پذیرش همگان است تاریخ آن دوره را میسازد. این نگرش به تاریخ با رویکرد هرمنوتیک فلسفی گادامر که حیثیتی هستیشناسانه به تاریخ میدهد فرسنگها فاصله دارد.
خلط پروژۀ هرمنوتیکیِ مجتهد شبستری با هرمنوتیک فلسفیِ گادامر به فهم درست هر دوی این رویکردها لطمه زده است. روشِ فهم، زبان، حقیقت، عقلانیت و تاریخ مهمترین مقولات در سنت هرمنوتیکی است. در این نوشته مشاهده نمودیم که نگرش شبستری و گادامر به هر یک از این پنج مقوله از اساس متفاوت است. فهم نادرست هرمنوتیک فلسفی نمونۀ بسیار خوبی از سوءفهمِ جریانهای فلسفۀ غرب در جامعۀ ما است و برخوردِ صورت گرفته با مجتهد شبستری نیز نمونۀ خوبی از برخورد نادرست با یک پروژۀ روشنفکری است. شاید شبستری نیز تا حدودی در این بدفهمیها نقش داشته باشد. چرا که وی هیچگاه تفاوتهای رویکردش را با جریانهای اصلی هرمنوتیکی از جمله هرمنوتیک فلسفی به روشنی بیان نکرده است. اما بدون شک این وظیفۀ منتقدین بوده است که بدون سوءفهمِ مکاتب فلسفۀ غربی، سهم بزرگِ مجتهد شبستری در آشنایی ما با تفکر هرمنوتیکی را به صورتی مستقل مورد ارزیابی قرار دهند. وظیفهای که منتقدین مجتهد شبستری به درستی آن را به انجام نرساندهاند.
پینوشت
۱- هیدگر برای روشن کردن منظورش مثال چکش را میزند. تا زمانی که چکش به درستی کار میکند نجار برای پرداختن به آن به هیچ تئوری نیازمند نیست و فهم چکش به مثابه ابژه (فهم پیشادستی) زمانی مطرح میگردد که چکش به درستی کار نکند و بدین ترتیب به یکباره به عنوان ابژهای برای تئوری پردازی در مقابل وی ظاهر میشود. پس فهم نخستین ما از اشیا یا به تعبیر دیگر ظهور نخستین آنها نیاز به هیچ نظریهای ندارد.
۲- هیدگر و گادامر وقتی هم که از پیشفهم ها سخن میگویند مقصودشان این است که همواره پیشاپیش فهمی زبانی به وجود انسانی داده شده است. وجودی که فهم کنندهبودن شیوۀ بودن آن(اگزیستانسیال آن) است.
۳- این تعبیر هیدگری که دازاین همواره پیشاپیش در آنجا حاضر است را نیز دقیقا باید به همین نحو فهمید که فهم پیشاگزارهای داده شده به دازاین امکان های بودن وی را رقم می زند.
۴- یورگن هابرماس در دورۀ نخست تفکر خود سه نوع عقلانیتِ ابزاری، هرمنوتیکی و انتقادی را از هم متمایز میکند. عقلانیت ابزاری در نسبت میان انسان و طبیعت ظهور میکند. نمود آن علوم طبیعی است که به عنوان ابزاری برای تسلط انسان بر طبیعت به کار میرود. عقلانیت هرمنوتیکی در نسبت میان انسان با انسانهای دیگر ظهور میکند. هدف این نوع عقلانیت مبتنی بر گفتگو و معطوف به فهم دیگری است. ادبیات و برخی علوم انسانی همچون تاریخ نمونۀ این نوع عقلانیت است. نوع سوم عقلانیت از نظر هابرماس عقلانیت معطوف به نقد قدرت و سنت است. برپایۀ نوع سوم عقلانیت انسان اندیشهگر میتواند از سنت فراتر برود و آن را به نقد بکشد.
۵- سولیپسیم به معنای رویکردی است که معتقد است تنها من و تصوراتم وجود دارند و چیزی بیرون از ذهنِ من وجود ندارد.
۶- این را به معنای دترمینیسم تاریخی فهمیدن نیز باز خلطی اساسی است.
منبع: ایسکانیور