رابطه ی “حزن” و “معنویت” از منظر استاد ملکیان

 نیلوفر – علی زمانیان: در ادبیات دینی نمی توانیم حزن را نادیده بینگاریم، گرچه در قرآن آمده است که أَلا إِنَّ أَوْلِیَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ، اما در نهج البلاغه در وصف متقین آمده است که پارسایان محزونند. (قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَهٌ). قلب های شان محزون است. به نظر می رسد آدمی هر چه معنوی تر می گردد، محزون تر…

 نیلوفر – علی زمانیان: در ادبیات دینی نمی توانیم حزن را نادیده بینگاریم، گرچه در قرآن آمده است که أَلا إِنَّ أَوْلِیَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ، اما در نهج البلاغه در وصف متقین آمده است که پارسایان محزونند. (قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَهٌ). قلب های شان محزون است. به نظر می رسد آدمی هر چه معنوی تر می گردد، محزون تر می شود. تیلور هم در کتاب تنوع دینی به جان های ناخوش می پردازد و آن را از جان های خوش جدا می کند. پرسش این است که آیا می توان حزنی را تعریف کنیم که با مثلث امید، آرامش و شادی که در پروژه ی معنویت – عقلانیت آمده است، سازگار باشد.؟

میان حزن و معنویت چه رابطه ای وجود دارد؟ و اساسا آیا می توان حزن را به اندوه مبتذل و حزن متعالی تقسیم کرد؟ از سوی دیگر، ظاهرا شادی با غفلت و با سطحی بودن رابطه پیدا می کند. به نظر می رسد شادی با نوعی زندگی جدی و زندگی اصیل که مورد تاکید شما هم هست چندان سازگار نیست.*

 

پاسخ استاد  مصطفی ملکیان:

در این باره باید سه نکته بگویم:

اولا، حزن و اندوه را با افسردگی به لحاظ روان شناسی نباید خلط کرد. یک وقت هست که به من  اندوهی دست می دهد که دست مایه ی فعال بودن من می شود. مثل این که اندوهی به من دست می دهد از این که شما را سه سال هست که ندیدم و این باعث می شود که آژانس بگیرم و بیایم دیدن شما. اما یک وقت اندوهی به من دست می دهد که مرا از فعالیت باز می دارد. نه این که انگیزه ی فعالیت نمی شود بلکه مرا از فعالیت باز می دارد. مرا منجمد می کند. یعنی حتی نمی توانم تکان بخورم. مثل آبی که در دمای صفر درجه یخ می زند و نمی تواند تکان بخورد. افسرده در زبان قدیم به معنای یخ است. این چیزی که امروز ما می گویم یخ، در قدیم می گفتند افسرده. این یعنی این که روحش یخ زده و بدون حرکت سرجایش ایستاده است. در حالی که این روح همیشه باید در حال حرکت و پویایی باشد. وقتی روان شناسی جدید خواست به فارسی ترجمه شود، دکتر سیاسی، depression را به افسرده ترجمه کرد چون روح آدمی گویی یخ زده است و فعالیتی نمی کند. فرق اندوه و افسردگی این است که اندوه همیشه موجب و برانگیزاننده است به عملی که خود این اندوه را رفع نماید. اما افسردگی حالتی است که فرد افسرده، روحش کاملا یخ می بندد و دیگر هیچگونه فعالیتی نمی تواند بکند. فعالیت نه در جهت رفع افسردگی، بلکه در جهت کارهای ساده تر مانند غذا خوردن. در حالت افسردگی هیچ چیزی انگیزاننده ی او به عمل نیست حتی به اندازه ی دست دراز کردن.

نکته ی دوم که می خواستم عرض کنم این است که حزن به لحاظ روان شناختی، نه دارای ارزش مثبت است و نه ارزش منفی. مثبت و منفی بودنش به اعتبار متعلق حزن است. بستگی دارد به این که متعلق حزن چه چیزی باشد. یعنی بستگی دارد به این که چه چیز تو را اندوهگین کرده است، روان شناس می گوید این اندوهگینی خوب و آن اندوهگینی بد است. بنابر این خود حزن بدون  آن ابژه ای که حزن را در تو ایجاد کرده است کاملا خنثی است.

علی ابن ابیطالب در نهج البلاغه در وصف متقین می گفت بشره فی وجهه و حزنه فی قلبه می گفت متقی، اندوهش در دلش است ولی در چهره اش شادی نشان می دهد. پس علی ابن ابیطالب قبول کرده است که آدم می توان متقی باشد و اندوه هم داشته باشد. با این که قرآن می گفت: أَلا إِنَّ أَوْلِیَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ. از طرفی قرآن می گوید اولیا الله حزن ندارند و از طرف دیگر علی ابن ابیطالب می گوید حزن اولیا الله در دل هایش ان است و در چهره شان ظاهر نمی شود. خود قرآن در مورد انبیاء حزن را بکار می گیرد. لا تحزن ان الله معنا. و در هنگامی که یوسف ناپدید شد، بقیه ی فرزندان به پدرشان یعقوب می گفتند لا تحزن. حزن نداشته باش. بنابر این خوبی و بدی حزن به متعلقش بستگی دارد

۳. سوم این که حزن به پنچ چیز می تواند تعلق پیدا کند، و بسته این که به کدام یک از این پنج چیز بستگی دارد یا ارزش مثبت می شود و یا ارزش منفی. این پنج نوع حزن را باید از هم تفکیک کرد و احکام هر کدام را باید جداگانه فهمید.

الف) یک وقت حزن تعلق می گیرد به از دست دادن. به این که آدمی داشته های خودش را ازدست بدهد. مثلا من یک خانه ی خوبی داشتم و بعد ورشکسته شدم و قاضی خانه ام را ضبط کرده است. اما این که داشته ها چیست بحث مبسوطی است که نمی خواهم وارد آن بشوم. در این جا حزن به چیزی تعلق می گیرد که قبلا داشته ام و اکنون آن را از دست داده ام. این حزن از نظر قرآن همیشه بد است. و روان شناسی هم معتقد است که این نوع حزن بد است. در قرآن آمده است: لِکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ (الحدید – ۲۳) چیزی که ز دست می دهید در باره ای حزن و أسایی نداشته باشید. عصا یعنی حزن.

ب) یک وقت اندوه، مال به دست نیاوردن ناداشته است. یک وقت من داشته را از دست می دهم، یک وقت ناداشته را به دست نمی آورم. چیزی را می خواهم به دست بیاورم اما نمی توانم. مثلا، سه بار در انتخابات ریاست جمهوری شرکت می کنم و رای نمی آورم. این حزن هم از لحاظ روان شناسی مذموم است.

ج) یک حزن سومی هست که بر خطاهای اخلاقی که مرتکب شده ام. برخی مواقع در مورد بعضی انسان ها شامل خطای محاسباتی هم می شود. ولی آدمیان عادی تر حزن دارند بر این که چرا دچار خطای اخلاقی شده اند. اندوه و پشیمانی که همان احساس گناه است. ولی آدمیان عادی حزن شان برای خطای اخلاقی شان است، ولی کسانی که عقده ی گناه هم دارند، برای خطای محاسباتی شان هم اندوهگین می شوند. یعنی خطای اخلاقی مرتکب نشده است اما محاسبه می کند که اگر پولم را به جای این بیزنس در جای دیگری سرمایه گذاری کرده بودم، درآمد و سود پولم بیشتر می شد. در این جا خطای اخلاقی نیست یلکه خطای محاسباتی است.

این حزن را گفته اند تا وقتی تو را به جبران خطا برانگیزاند، خوب است، اما از وقتی که به جبران خطا برنمی انگیزاند، فقط چمباته زدید و اندوه می خورید، این اندوه بد است. اما اگر انگیزه ای شود که آن خطای اخلاقی یا محاسباتی را مرتفع کنید، این اندوه خوب است.

د) حزن چهارم، حزن عرفانی است. حزن عرفانی به خاطر دوری از معشوق است. شخص اندوهگین است چون از معشوقش، که البته در عرفان مراد از معشوق، معشوق الهی و معشوق سرمدی است، دور افتاده است. همان گونه که ما در عشق های انسانی از معشوق دور می افتیم محزون می شویم، عارف نیز از دوری از معشوق الهی محزون می شود. نی نامه ی مولوی بهترین سند برای این نوع حزن است. سرتا پا حزن است زیرا احساس می کند از معشوقش دور افتاده است.

بشنو از نی چون شکایت می کند
از جدایی ها حکایت می کند
از نیستان تا ما مرا ببریده اند
در نفیرم مرد و زن نالیده اند

این گونه از حزن نزد عارفان، نه تنها هیچ قبحی ندارد، بلکه اتفاقا نشان دهنده ی کمال روح آدمی است، به که جویای وصال مجدد با معشوقش است. قبل از سیر نزولی اش یک وصال داشته و حالا می خواهد یک وصال در سیر صعود پیدا کند. هر چه این وصال دورتر می شود، حزن بیشتر می شود. متعلق حزن عرفانی، فقط دور افتاده از معشوق الهی است.

ه) حزن پنجم حزنی است که سلیمان در عهد عتیق در کتاب جامعه به آن اشاره می کند که: هر که را علم افزاید، حزن افزاید. در بعضی از ترجمه ها هم به جای علم، حکمت آمده است. که هر که را حکمت افزاید، حزن افزاید. مولوی هم می گوید: هر که او آگاه تر رخ زردتر. هر چه آگاهی بیشتر می شود، حزنش بیشتر می شود. زیرا آدمی هر چه علمش افزایش پیدا می کند، بیشتر می فهمد که جهان، جهان بی ثباتی است. و هر چه شما بیشتر می فهمید جهان بی ثبات تر است، بیشتر اندوهگین می شوید. چزا؟ زیرا روح آدم جویای ثبات است نه جویای بی ثباتی. این یک قاعده است. ما اول که عامی هستیم و فلسفه هیچ نمی دانیم، فکر می کنیم همه ی آن چه این جا است همه ثابتند فقط مثلا پای من در حرکت است.

بعد آهسته آهسته به ما می گویند این چای هم که دارد سرد می شود، در حال حرکت است. بعد به ما می گویند اعراض هر چیزی، (به اصطلاح دستور زبان نویسان صفات هر چیزی)، دائما در حال دگرگونی است. فقط جوهر ثابت است. بعد هراکلیت یا صدرای شیرازی و یا وایتهد انگلیس (سه غول تفکر بشری) به ما می گویند این فقط اعراض یا صفات اشیاء نیست که عوض می شوند، جواهر هم عوض می شوند و ثبات ندارند. در این جا می گوییم همه ی این ها عوض می شوند، لااقل قوانین که ثابت اند. مثلا قانون آب در صد درجه به جوش می آید (البته در شرایط متعارف) که ثابت است. بعد به ما می گویند این هم ثبات ندارد. واقعا هر چه علم آدم افزایش پیدا می کند علم آدم به بی ثباتی جهان افزایش پیدا می کند. بعد به این جا می رسید که حتی این پرهیزگاری که لااقل دلت به این خوش بود، تقرب الی اللهی هم که داری، فضایلی مانند شجاعت، حکمت، عدالت، انصاف، صداقت که داری نمی توانی به ثباتش اعتماد داشته باشی.

این ها هم دایما در حال دگرگونی است. وقتی این بی ثباتی را عمیق تر و وسیع تر می بینیم ( وسیع تر می بینیم بعنی آن چیزهایی را که قبلا فکر می کردیم ثابتند، حالا فهمیدیم آنها هم بی ثبات اند.بی ثباتی را عمیق تر هم می بینیم، یعنی همین را که قبلا می دانستیم بی ثبات است، در مراحل عمیقترش هم بی ثبات است)، آن وقت این بی ثباتی لامحاله برای آدم حزن می آورد. رمز ماندگاری ادیان و مذاهب هم همین است که می گویند آدمی یک عروه الوثقایی داشته باشند. یک طناب ثابت که بتوان آن را محکم گرفت. آن وقت در الهیات پویش هم گفته می شود حتی خدا هم ثبات ندارد. محکم ترین چیزی را که فکر می کردم در عالم ثابت است، همان گونه که عرفا هم چنین فکر می کردند، خداست. آن وقت کسی مانند وایتهد به شما می گوید من به شما نشان می دهم که خدا هم ثابت نیست و معلول عوارضی است.

این حزن پنجم معمولا از نظر عارفان تقبیح می شود، اما آدم های بزرگی و فیلسوفی در طول تاریخ بوده اند که گفته اند اتفاقا این حزن، عمیق ترین حزن است. که در جهانی بسر می بیرید که جمله ی بی قراریت از طلب قرار توست. تو بی قرار این هستی که به یک قراری برسی. پس طالب بی قرار شو تا که قرار آیدت. بگو باشد هر جور که می خواهد باشد تا به یک ثبات درون برسی.

من معتقدم که آن دوتایی که معنویان برایش ارزش قایلند و من هم قایلم، یکی حزن عرفانی است و دیگری، حزن عمیق فلسفی. این دوتا هر دو با شادی قابل جمع است. زیرا حزن عرفانی این است که من از معشوقم دور افتاده ام و محزونم. اما این باعث بشود که من تلاشی بکنم برای رسیدن، از جنبه این که نرسیدم هنوز حزن را دارم اما از جنبه ای که نزدیک تر شده ام، شادم. در واقع این حزن و شادی توامان است. یعنی وقتی من می خواهم به مشهد بروم، از این جهت که به مشهد نرسیده ام محزونم، اما از آن جنبه که نسبت به دیروز ۵۰ کیلومتر به مشهد نزدیک تر شده ام، شاد شده ام. حزن عرفانی با شادی نزدیک تر شدن همراه است که جمع است با حزن نرسیدن.

حزن فلسفی با شادی قابل جمع است، فقط تو باید مقصودت را در زندگی عوض کنی. تا الان مقصودت این بوده که به یک چیز قار (دارای قرار) و ثابت برسی، به خاطر همین حزن داشته ای. حالا که فهمیدی همه چیز در تغییر است می توانی شاد هم باشی البته چیزهایی که من و تو را شاد می کند، آنها را شاد نمی کند. اگر من یک آدم عادی باشم و شما یک خانه ی ۵ میلیاردی به من هبه کردید، می بینید که من شاد می شوم. اما او را این چیزها شاد نمی کند. ما حزنی که در این ها می بینیم، به خاطر این هست که چیزهایی که ما انسان های عادی را از حزن بیرون می آورد، قدرت بیرون آوردن اینها را ندارد. مثل این است که کسی مادرش را یا پدرش را از دست داده است، با جوک هایی که آدم های دیگر را به خنده می اندازد، او را به خنده نمی اندازد. و گرنه همین ها در درون شان شادی دارند و سیر و سلوکی می کنند. به نحوی که اگر به آنها گفته شود آیا حاضرید این حزن تان را بدهید و شادی ما را بگیرید؟ می گویند نه. چون شادی شما یک شادی غافلانه است.

* این پرسش و پاسخ  به تاریخ  ۱۶ آبان ماه ۱۳۹۳ در  دیداری که به اتفاق جمعی از دوستان با استاد مصطفی ملکیان داشتیم، مطرح شد.

صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید: