کلام خدا و خانه­ ی خدا (۳): طبیعت وحی و فرآیند بعثت

 ابوالفضل ارجمند: پیامبر از روی هوا و هوس سخن نمی گوید و سخنش چیزی جز وحی نیست: ما ینطق عن الهوی، إن هو إلا وحی یوحی. پیامبر نمی تواند سخنی را به دروغ به خدا نسبت دهد: ولو تقول علینا بعض الأقاویل، لأخذناه بالیمین، ثم لقطعنا منه الوتین. این آیات قاطع را همان پیامبری به مردم ابلاغ کرده است که…

 ابوالفضل ارجمند: پیامبر از روی هوا و هوس سخن نمی گوید و سخنش چیزی جز وحی نیست: ما ینطق عن الهوی، إن هو إلا وحی یوحی. پیامبر نمی تواند سخنی را به دروغ به خدا نسبت دهد: ولو تقول علینا بعض الأقاویل، لأخذناه بالیمین، ثم لقطعنا منه الوتین. این آیات قاطع را همان پیامبری به مردم ابلاغ کرده است که در قرآن به صراحت از تورات و انجیل هم دفاع کرده است و آنها را کتب هدایت نامیده است. در این گفتار نشان می‌دهیم که اگر مانند قرآن کتب پیامبران قبلی را تصدیق کنیم، به شکلی کاملا طبیعی کلام محمد و کلام خدا یکی می شود، اما اگر مانند شیعیان و سنیان کتب پیامبران قبلی را تکذیب کنیم و آنها را کتب ضاله بنامیم، نمی‌توانیم توضیح دهیم که معنی کلام خدا چیست و چگونه بر زبان پیامبر جاری شده است.

پیامبران خدا مانند حلقه های زنجیر به هم پیوسته اند. این حلقه ها را نمی توانیم از هم جدا کنیم. هر پیامبری که مبعوث می شود، پیامبران قبلی را تصدیق می کند. عیسی موسی را تصدیق می کند، و محمد عیسی و موسی را تصدیق می کند. هر کتابی کتابهای پیش از خود را تصدیق می کند. انجیل تورات را تصدیق می کند، و قرآن انجیل و تورات را تصدیق می کند. ما نمی توانیم فقط به بعضی از آنها ایمان داشته باشیم و بگوییم: نؤمن ببعض و نکفر ببعض. یا به همه ایمان داریم، یا به هیچیک ایمان نداریم. این حیله هم که بگوییم به تورات اصلی ایمان داریم اما به تورات فعلی ایمان نداریم، به شرطی کارساز است که بتوانیم بگوییم به قرآن اصلی ایمان داریم اما به قرآن فعلی ایمان نداریم. اگر به کتابهای قبل از قرآن هم درست مانند قرآن ایمان داشته باشیم، به تحلیلی کاملا متفاوت از ماهیت وحی می رسیم که از تحلیل منکران تورات و انجیل بسیار معقولتر است.

به همان دلایلی که خدا قرآن را حفظ کرده است، تورات و انجیل را هم حفظ کرده است، و به همان روشی که اهل کتاب زبانشان را می پیچانند تا چیزی را که در کتاب نیست به کتاب نسبت دهند، اهل قرآن هم زبانشان را می پیچانند تا چیزی را که در قرآن نیست به قرآن نسبت دهند. برای تحریف کتاب، لازم نیست کسی در متن کتاب دست ببرد. وقتی به راحتی می توان معنی را عوض کرد، چرا کسی بخواهد متن را عوض کند؟ به فرض هم که کسی متن را عوض کند، مگر فقط یک نسخه از آن متن در جهان وجود دارد و آیا با تحریف یک نسخه، همه‌ی نسخه‌ها تحریف می‌شود؟ حتی اگر فرض کنیم که فقط یک نسخه از تورات و انجیل در جهان وجود داشته است و آن هم تحریف شده است، باید توضیح دهیم که مردم پس از تحریف تورات و انجیل، تا زمان نزول قرآن در قرن هفتم میلادی باید به چه کتابی مراجعه می کردند؟

وجود تحریف متنی در تورات و انجیل نه قابل اثبات است نه با قرآن سازگار است. اصرار بر تکذیب تورات و انجیل و حذف آنها از مجموعه ی کتابهای مرجع دینی، آن هم از سوی کسانی که کتابهایی مانند مفاتیح الجنان را دربست تصدیق می کنند، بسیار عجیب و قابل تأمل است. قرآن تورات و انجیل را آشکارا تصدیق کرده است و در هیچ جا هم نگفته است که منظورش تورات و انجیل فعلی نیست. انتقادات قرآن متوجه اهل کتاب است، نه خود کتاب. ظلم بزرگی است اگر سخن قرآن را عوض کنیم و انتقاد از اهل کتاب را به انتقاد از تورات و انجیل تبدیل کنیم: فبدل الذین ظلموا منهم قولا غیر الذی قیل لهم.

اگر برای اثبات اصالت قرآن به این آیه استناد می کنیم که «إنا نحن نزلنا الذکر و إنا له لحافظون»، این آیه را هم در نظر داشته باشیم که «لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر أن الأرض یرثها عبادی الصالحون». از این آیه بر می آید که «ذکر» پیش از زبور نازل شده است، پس نمی توان ذکر را تنها به قرآن محدود کرد. پیش از قرآن هم مردم به ذکر دسترسی داشته اند. قرآن می گوید درباره ی پیامبران قبلی از «اهل ذکر» سؤال کنید: وما أرسلنا قبلک إلا رجالا نوحی إلیهم، فاسألوا أهل الذکر إن کنتم لایعلمون.

یکی از اولین تعالیم قرآن این است که مؤمنان به آنچه بر محمد نازل شد و آنچه پیش از او نازل شد ایمان دارند: ألذین یؤمنون بما أنزل إلیک وما أنزل من قبلک. قرآن به مؤمنان می‌آموزد که بین هیچیک از پیامبران خدا فرق نگذارند: لانفرق بین أحد من رسله. امروزه اهل قرآن به جای پیروی از تعالیم قرآن از شاعرانی پیروی می کنند که معتقدند «چونکه صد آمد نود هم پیش ماست». شاگردان محمد درس دین را در مکتب شاعران نمی آموختند. آنان از قرآن آموخته بودند که گمراهان از شاعران پیروی می کنند: الشعراء یتبعهم الغاوون. شاعران در ستایش پیشوایان دینی به تملق و غلو کشیده می شوند و پیامبران را با پادشاهان اشتباه می-گیرند. آنان ادبیات دین را با سنتِ درباریِ مداحی آلوده می کنند. شاعران به پیروانشان می آموزند که «ز احمد تا احد یک میم فرق است»! آیا این لفاظیها و زبان بازیهای رایج در شعر مذهبی با ادبیات قرآن در توصیف پیامبران نسبتی دارد؟ شاعران بر خلاف قرآن، عشق را به جای عقل می نشانند و مردم را به جنون و دیوانگی تشویق می‌کنند. برای اثبات جدایی راه شاعران از پیامبران همین نشانه ها کافی است. پیروان محمد به جای استناد به کتابهای شاعران، به کتابهای پیامبران قبلی مراجعه می‌کردند. تورات و انجیل برای شاگردان مدرسه ی محمد همان قدر محترم بود که قرآن محترم بود.

پیروان محمد هنوز شیعه و سنی نشده بودند. آنان با کتبی مانند اصول کافی و صحیح بخاری آشنا نبودند. تنها متونی که آنان در دین به رسمیت می شناختند قرآن و کتابهای پیامبران قبل از آن بود، نه کتابهای بعد از آن. آنان با دریای عظیم کتب شیعه و سنی آشنا نبودند و تخصص مذهبی نداشتند. در مکتب محمد، فقط کتابهایی موجود بود که از پیامبران پیشین به یادگار مانده بود. محمد به شاگردانش آموخته بود که تورات و انجیل کتابهای هدایت و موعظه و رحمت است. محمد «مصدق لما معهم» بود. شاگردان محمد با اینکه تخصص مذهبی نداشتند و عمری را به مطالعه ی کتب شیعه و سنی سپری نکرده بودند، زبان عربی را به خوبی می دانستند و معنی «معهم» را به روشنی درک می کردند. ذهن آنان هنوز از روایات شیعه و سنی پر نشده بود و به تورات و انجیلی غیر از آنچه در دسترسشان بود فکر نمی کردند.

اگر از یکی از شاگردان محمد می‌پرسیدی که پیامبرت کیست؟ می گفت من به همه ی پیامبران خدا ایمان دارم و بین احدی از آنان فرق نمی گذارم. اگر می پرسیدی کتابت چیست؟ می گفت من به کتابهای همه ی پیامبران ایمان دارم و همه را نور و راهنما می دانم. این نکته ی مهم را در نظر بگیریم که در آغاز بعثت پیامبر، زمانی که قرآن هنوز به شکل امروزی موجود نبود، متون به جا مانده از پیامبران پیشین موجود بود. وقتی نگارش قرآن تازه آغاز شده بود، تورات و انجیل کتابهایی کامل بودند.

شاگردان محمد هویت دینی خود را با یک پیامبر و یک کتاب تعریف نمی کردند. این درست بر خلاف سنت یهودیان و مسیحیان بود که بر سر کتابشان و پیامبرشان و دینشان به یکدیگر فخر می فروختند و با یکدیگر رقابت می کردند. محمد فرهنگ «دین من کاملتر است و پیامبر من برتر است» را از این فرقه ها گرفت. فرقه های یهودی و مسیحی دین واحد پیامبران خدا را مانند امروز به «ادیان آسمانی» تفکیک کرده بودند و قرآن با این فرهنگ غلط مبارزه کرد.

پیروان محمد پیامبران خدا را به «پیامبر ما» و «پیامبر شما» تقسیم نمی کردند. آنان پیامبران را از هم جدا نمی کردند و وقتی به پیامبری غیر از محمد اشاره می کردند، نمی گفتند: علی نبیّنا و آله و علیه السلام! پیروان محمد دین را با مرکزیت محمد تعریف نمی کردند. کار محمد همین بود که با «پیامبرمحوری» در دین مبارزه کند و پیامبرپرستانی مانند مسیحیان را به خداپرستی برگرداند: ولا یأمرکم أن تتخذوا الملائکه والنبیین اربابا، أیأمرکم بالکفر بعد إذ أنتم مسلمون؟

محمد به پیروانش هشدار داد که او هم پیامبری مانند دیگران است و اگر از دنیا برود نباید به عقب برگردند: ما محمد إلا رسول، قد خلت من قبله الرسل. أفإن مات أو قتل انقلبتم علی أعقابکم؟ نگرانی محمد بجا بود. پیش بینی او به حقیقت پیوست و آنچه بارها در تاریخ دین تکرار شده بود اتفاق افتاد.

اهل قرآن مانند اهل کتاب پس از پیامبر به تدریج از تعالیم قرآن فاصله گرفتند. آنان کتابهای پیامبران قبلی را کنار گذاشتند و تمام هویت دینی خود را با مرکزیت محمد و کتاب او و سنت منسوب به او تعریف کردند، و سپس بر سر اینکه سنت محمد دقیقا چیست اختلاف پیدا کردند و با هم درگیر شدند! اهل قرآن بر خلاف قرآن کتب الهی پیامبران پیشین را تکذیب کردند و تنها قرآن را معتبر دانستند. اما آیا آنان حقیقتا تنها قرآن را قبول داشتند؟ هرگز چنین نبود. آنان اندیشه ی دیگری در سر داشتند. اهل قرآن پس از قرآن صدها جلد کتاب حدیث و روایت «نازل کردند» و به جای تورات و انجیل نشاندند و به آنها ایمان آوردند. اهل قرآن همان بلایی را که اهل کتاب بر سر کتاب آوردند، به کمک روایات بر سر قرآن آوردند و البته در حقیقت خودشان را گمراه کردند. آنان کتب مرجع قرآن را تغییر دادند تا بتوانند مانند اهل کتاب معنی دلخواه خود را به کمک روایات به آیات قرآن تحمیل کنند.

به روشنی دیده می شود که کتب مرجع محمد و شاگردان مکتب او از کتب مرجع شیعیان و سنیان متمایز است. در حالی که پیامبر و شاگردانش به قرآن و کتب قبل از آن ایمان داشتند، شیعیان و سنیان به قرآن و کتب بعد از آن ایمان دارند. این دو مسیر کاملا از هم جداست، اگر نگوییم در دو جهت مخالف است. با این تغییر بنیادی، طبیعی است که فرهنگ شیعیان و سنیان با بسیاری از تعالیم قرآن مغایرت داشته باشد. هر یک از دو گروه شیعیان و سنیان هویت مذهبی خود را با کتابهای اختصاصی مذهب خود تعریف می کنند، اما کتب مشترکی را که قرآن آنها را تصدیق کرده است تکذیب می کنند.

اکنون این پرسش مهم و اساسی را از همه ی فرقه های اهل قرآن و متخصصان مذهبی می‌پرسیم: گیریم که تورات و انجیل نامعتبر است، آیا کتب حدیث معتبرتر است؟ آیا کلاهبرداری غیر از این است که کتب مورد تأیید قرآن را به بهانه ی واهی دست خورده بودن تکذیب کنیم و کنار بگذاریم و به جای آنها به انبوهی از کتب حدیث استناد کنیم که خودمان هم می دانیم بسیاری از مطالب آنها جعلی و نامعتبر است؟

منکران تورات و انجیل، خود به راه یهود و نصارا رفتند و دین محمد را هم فرقه‌فرقه کردند. آنان کتابهایی مقدستر از تورات و انجیل نازل کردند و حرمت کتابهای پیامبران قبلی و مراجع قرآن را حتی به اندازه‌ی کتابهای حدیث و دیوانهای شعر نگه نداشتند. نتیجه ی کارشان هم این شد که نسل اندر نسل در آتش منازعات فرقه ای و جاهلیت تقلید از پدران خود سوختند. پیامبر را با آنان کاری نیست و حسابشان با خداست: لست منهم فی شیء، إنما أمرهم إلی الله.

اهل قران درست مانند اهل کتاب بهشت را به انحصار خود در آوردند و کلید آن را در دست گرفتند: وقالوا لن یدخل الجنه إلا من کان هودا و نصاری. تلک أمانیهم! یادآوری این آیات به شیعیان و سنیان از آن رو لازم است که آنان نیز ورود خود را به بهشت تضمینی می دانند و به حال دیگران افسوس می خورند. پیامبر به اهل کتاب می گفت اگر این قدر به خودتان مطمئن هستید، چرا خدا شما را به سبب گناهانتان عذاب می دهد: قالت الیهود و النصاری نحن ابناء الله وأحباءه، قل فلم یعذبکم بذنوبکم؟

اهل قرآن با تکذیب کتابهایی که در قرآن تصدیق شده است، خود را در زمره‌ی «الذین کذبوا بآیات الله» قرار می دهند. آنان کتابهای پیامبران پیشین را بی ارزشتر از کتب راویان حدیث و دیوانهای شاعران می دانند. در خانه ها و کتابخانه های اهل قرآن، کتاب حدیث و دیوان شعر به وفور پیدا می شود، اما تورات و انجیل ممنوع و مطرود است. خدا هم آنان را در جنگلی انبوه و تاریک از منقولات راویان سرگردان کرده است و قدرت تشخیص را از آنان گرفته است: ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم، و علی أبصارهم غشاوه.

***

اگر قرآن را از ریشه‌های آن جدا کنیم، در توضیح منشأ قرآن در می‌مانیم و به تحلیلهای می رسیم که به کار «اولوالالباب» نمی آید. با اتصال قرآن به ریشه های آن و تصدیق زنجیره‌ی کتب پیامبران پیشین، همه چیز طبیعی و منطقی و معقول می شود. با تصدیق تورات و انجیل، به روشنی می‌توانیم ببینیم که چگونه ممکن است بشری مانند محمد با کمال صداقت بگوید که سخنش سخن خداست و آن را از خودش در نمی آورد.

قرآن از قول پیامبر می گوید: أنا بشر مثلکم یوحی إلیّ. من بشری مانند شما هستم که به من وحی می شود. معمولا این عبارت قرآنی را این گونه ترجمه می کنند: من بشری مانند شما هستم با این تفاوت که به من وحی می شود! در حالی که قرآن عادی بودن پیامبر را بیان می کند، با تغییری در ترجمه پیامبر را غیرعادی می کنند. تصور سنتی از وحی با آنچه در قرآن بیان شده است همخوان نیست. در قرآن ذکر شده است که به شاگردان عیسی هم وحی شد، در حالی که آنان پیامبر نبودند: وإذ أوحیت إلی الحواریین أن آمنوا بی و برسولی. وحی به حواریون چیز غریبی نبود. به آنان وحی شد که به خدا و عیسی ایمان بیاورند. همان گونه که به پیامبران وحی می شود که مردم را به دین دعوت کنند، به مردم هم وحی می شود که دین را بپذیرند. از قرآن می توانیم نتیجه بگیریم که همه چیز در جهان با وحی الهی اداره می شود. البته انسان موجودی مختار است و در معرض وحی شیطانی هم قرار دارد.

اما چگونه ممکن است بشری ادعا کند که سخنش سخن خداست؟ این ادعا کاملا طبیعی است. فرض کنید واعظی مردم را به رعایت احکام اخلاقی فرا بخواند. او در حین سخنانش از مردم بخواهد که از بدگویی و غیبت یکدیگر بپرهیزند، چون غیبت مانند این است که کسی گوشت جسد برادرش را بخورد! در اینجا او می‌تواند با کمال صداقت بگوید که این سخن از خودش نیست، بلکه سخن خداست، و راست هم می گوید. با اینکه او در حین سخنرانی، سخنان خودش را به خدا نسبت می‌دهد، مرتکب هیچ ادعای عجیبی نشده است، چون او بخشی از سخنش را از قرآن اقتباس کرده است، کتابی که هم خودش هم مخاطبانش آن را سخن خدا می دانند.

گاهی ممکن است در یک جامعه ی مذهبی بر سر اینکه حکم خدا چیست مناقشه پیش آید. مثلا ممکن است در یک جامعه ی شیعه کسی پیدا شود و با استناد به عباراتی قرآنی مانند «استغفر لذنبک» یا داستان نافرمانی آدم ادعا کند که پیامبران معصوم نبوده اند و مانند دیگران مرتکب گناه می شده اند. این شخص با وجود اینکه سخن نامتعارفی را به زبان می آورد که با عقاید جامعه همخوان نیست و حتی ممکن است توهین به مقدسات تلقی شود، می تواند با استناد به قران ادعا کند که سخنش از خودش نیست، بلکه از خداست، و اگر به خدا دروغ ببندد خدا گردنش را قطع کند! هر انسانی می تواند با استناد به کتابهای پیامبران پیشین به صورت طبیعی ادعا کند که سخنش سخن خداست. اگر استناد او درست باشد، ادعایش منطقی است. اگر استناد او غلط باشد، به خدا دروغ می بندد.

در انجیل نیز می بینیم که در اختلافات شدیدی که عیسی با جامعه ی یهودیان داشت، او بارها به تورات استناد کرد. در گفتار قبل نیز دیدیم که قرآن هم برای اثبات اینکه تا قبل از یعقوب همه ی خوراکها حلال بود، اهل کتاب را به تورات ارجاع داد: کل الطعام کان حلا لبنی اسرائیل إلا ما حرم إسرائیل علی نفسه من قبل أن تنزل التوریه، فأتوا بالتوریه فاتلوها إن کنتم صادقین. تورات و انجیل هم کلام خداست. وقتی پیامبری مانند محمد برای اصلاح باورها و رفتارهای مذهبی به تورات و انجیل استناد می کند، کاملا طبیعی است که بگوید سخنش سخن خداست و آن را از خودش نمی گوید.

هنگامی که شما سخنی را از کسی نقل می کنید، سخن شما و سخن او یکی می شود. اگر سخنی را از پیامبری نقل کنید، سخن شما سخن آن پیامبر است. اگر آیه ای از «کتاب خدا» را به زبان بیاورید، زمانی که آن آیه را تلاوت می کنید، سخن شما سخن خداست. اما مهمتر از لفظ آیه معنی آیه است. اگر آیه را درست معنی کنید، باز هم سخن شما سخن خداست. اما اگر آیه را غلط تفسیر کنید و معنی آن را عوض کنید، سخن شما تحریف سخن خداست.

پیش از نزول قرآن کلام خدا در تورات و انجیل موجود بود، اما کسانی بودند که این کتابها را تحریف می کردند، یا برداشت غلطی از آنها داشتند، یا مطالبی را به آنها نسبت می دادند که در آنها نیامده بود. محمد به تورات و انجیل ایمان داشت و تحریفات و اشتباهات اهل کتاب را هم می دید. او به اهل کتاب گوشزد می کرد که سنتهای مذهبی شان با کتاب سازگار نیست. اهل کتاب به آسانی نمی توانستند سخن محمد را بپذیرند و از سنتهای کهن مذهبی دست بکشند، اما محمد با ارجاع به کتابهای پیامبران قبلی می-توانست آنان را متقاعد کند. با اتصال کلام هر پیامبر به کتابهای پیامبران پیشین و تصدیق اعتبار آن کتابها، به راحتی می‌توانیم درک کنیم که وقتی پیامبری می‌گوید سخنش سخن خداست و آن را از خودش نمی گوید چه منظوری دارد. محمد عین حقیقت را می‌گفت و سخن او سخن خدا بود. کلام محمد کلام خدا بود، چون کلام خدا از قبل موجود بود و محمد آن را برای مردم بازگو می-کرد و شرح می‌داد. پیامبر به کسانی که کلام خدا را فراموش کرده بودند یا آن را تغییر داده بودند، تذکر می داد: فذکر إنما أنت مذکر.

محمد در صدد احیای دین ابراهیم بود. او انحرافات مردم را می‌دید و قصد اصلاح داشت. او می‌خواست مردم را به اسلام برگرداند، نه اینکه اسلام را بنیانگذاری کند. او به کافران یادآوری می کرد که آنان زمانی مُسلِم بوده اند: أیأمرکم بالکفر بعد إذ أنتم مسلمون؟

اهل قرآن با جعل اصطلاحاتی غیرقرآنی مانند «صدر اسلام» و «پیامبر اسلام» نشان می دهند که با معنی قرآنی اسلام آشنا نیستند و در تحریف معنی کلمات قرآن به راه اهل کتاب می روند. اگر اسلام را بر خلاف قرآن با دعوت محمد آغاز کنیم و دین محمد را از دین پیامبران قبلی و تعالیم تورات و انجیل جدا کنیم، نخواهیم فهمید که چرا بشری ادعا می کرد که سخنش سخن خداست. تحلیلگران سنتی «کلام خدا» با تکذیب متون مقدس پیش از قرآن، در تحلیل ماهیت کلام خدا به سرگردانی آشکاری دچار شده اند.

قرآن حاصل گفتگوی محمد با مردمی مذهبی است که با وجود دسترسی به تعالیم پیامبران پیشین راه آنان را گم کرده‌ بودند و در ظلمت و جاهلیت سرگردان شده بودند. آنچه آنان برای هدایت نیاز داشتند، از قبل در اختیارشان بود: هم عقل داشتند، هم متون پیامبران پیشین جلو چشمشان بود، اما سنتهای پدرانشان بر عقلشان و کتابشان سایه انداخته بود. آنان به معلمی نیاز داشتند که کلام خدا را از درون متون مقدس پیشین بازیابی کند و سنتگرایان را از چنگ سنتهای غلط مذهبی آزاد کند.

خدا از طریق عقل با مردم سخن می گوید، همان گونه که از طریق غریزه با زنبور سخن می گوید، اما معلمانی هم باید باشند که در بازگرداندن مردم به راه راست به آنان کمک کنند. این معلمان از جنس خود آن مردمند و از میان خود آنان مبعوث می شوند. مفسران قرآن «وحی تکوینی» را از «وحی تشریعی» جدا می کنند تا بگویند آنچه به زنبور وحی می شود با آنچه به انسان وحی می شود یکی نیست. این جداسازیها را باز هم باید ادامه دهند و بگویند در میان انسانها هم ماهیت وحی بر عیسی با ماهیت وحی بر حواریون یکی نیست. در قرآن چنین جداسازیهایی وجود ندارد. این تفکیکات از جنس همان تفکیک «تورات فعلی» از «تورات اصلی» است و اهل قرآن از این ترفند برای تکذیب تورات استفاده می کنند. با این ترفند تفسیری می توانیم هر سخنی را در قرآن به دلخواه تغییر دهیم. مثلا می توانیم دزدی را به دو نوع «دزدی شبانه» و «دزدی روزانه» تفکیک کنیم و منظور قرآن از نهی دزدی را نهی دزدی شبانه اعلام کنیم.

اگر حتی وحی را به دو نوع تشریعی و تکوینی تقسیم کنیم، باید توجه داشته باشیم که بعثت و پیامبری در گرو وحی تشریعی نیست. مگر همه ی پیامبران کتابهای جدیدی می آوردند و احکام جدیدی تشریع می کردند؟ دهها پیامبر در بنی اسرائیل مبعوث شدند که فقط تورات را تبلیغ کردند. بسیاری از پیامبران، پیامبر بودند بدون اینکه احکام پیامبران قبلی را عوض کنند. آنان نیز پیام خدا را به مردم می رساندند، اما این پیام همان بود که قبلا بر پیامبران پیشین نازل شده بود. برای این نوع پیامرسانی نیازی نبود که وحی جدید و متفاوتی نازل شود. از سوی دیگر قرآن از وحی به انسانهای عادی هم سخن گفته است. خدا به مادر موسی وحی کرد که نوزاد را در سبدی بگذارد و به دریا بیندازد: إذ أوحینا إلی أمک ما یوحی. مادر موسی پیامبر نبود اما به او هم وحی شد. اگر حتی وحی را به تعریف سنتی آن محدود کنیم، باز هم این نوع وحی برای پیامبری نه شرط لازم است نه شرط کافی. ممکن است پیامبری ظهور کند که تنها از کتب پیامبران قبلی دفاع کند و آنها را تبلیغ کند، بدون اینکه خود کتاب جدیدی بیاورد.

مشکل اهل قرآن این است که دین مفرد قرآن را به «ادیان آسمانی» جمع می بندند. اهل قرآن دین واحد خدا را به «ادیان الهی» تبدیل می کنند. آنان تا زمانی که این اصطلاحات غلط سنتی را از ادبیات مذهبی خود پاک نکنند، با معنی قرآنی دین بیگانه هستند. کسانی که دین خدا را به «ادیان توحیدی» تبدیل کرده اند نمی توانند درک کنند که محمد با نوح و ابراهیم و موسی و عیسی هیچ فرقی ندارد و تورات و انجیل و قرآن و صحف و زبور همگی یک سخن را بیان می کنند.

***

قرآن در میان مشرکان عرب نازل شد. بدون آشنایی با سیر تاریخی ظهور فرهنگ مشرکانه‌ در میان قوم عرب، نمی‌توانیم درک کنیم که چگونه کلام خدا در حین گفتگوی انتقادی پیامبر با مشرکان بازتولید می شود.

زبان عربی شاخه ای از زبانهای سامی است. سامی یعنی منسوب به سام، و سام یکی از پسران نوح بود. زبان عبری نیز مانند زبان عربی شاخه ای دیگر از زبانهای سامی است. تورات به زبان عبری است. عربی و عبری به هم مرتبطند.

کلمات مشترک یا همریشه در دو زبان عربی و عبری بسیار است. در هر دو زبان «دَم» یعنی خون، «ید» یعنی دست، «بقر» یعنی گاو، و «نهر» یعنی جوی. بسیاری از کلمات و اصطلاحات قرآنی که حامل مفاهیم خاص دینی هستند ریشه ای عبری دارند: در زبان عبری «گهینوم» یعنی جهنم، «ملخوت» یعنی ملکوت، «گن عدن» یعنی جنه عدن، و «یوم هادین» یعنی یوم الدین.

اعراب خود را از نسل ابراهیم می‌دانستند و بسیاری از مناسک منسوب به او را به جا می آوردند، از جمله اینکه خانه ی خدا را محترم می داشتند و به زیارت خانه می رفتند. به این ترتیب آنان از سه طریق به ابراهیم متصل می‌شدند: از طریق نسل، از طریق زبان، و از طریق دین. مشرکان عرب از نسل ابراهیم بودند.

مشرکان عرب از ابتدای تاریخ مشرک نبودند. اجداد آنان در گذشته‌ای دور مُسلِم بودند و نوادگان آنان به تدریج مشرک شده بودند. محمد می‌خواست آنان را دوباره مُسلِم کند، نه اینکه آنان را به دین جدیدی در آورد. مشرکان از دین ابراهیم منحرف شده بودند و محمد می‌خواست انحراف آنان را اصلاح کند. او می‌خواست مشرکان را به آیین ابراهیم برگرداند: مله أبیکم ابراهیم، هو سماکم المسلمین من قبل.

هیچیک از پیامبران نسل ابراهیم دین جدیدی نیاوردند، بلکه همان دین ابراهیم را احیا و تبلیغ کردند. آنچه محمد برای برگرداندن مشرکان به دین ابراهیم لازم داشت در متون به جا مانده از پیامبران قبلی موجود بود. تنها کاری که لازم بود انجام شود این بود که محمد بر اساس تعالیم پیامبران قبلی با مشرکان و کافران به گفتگو بپردازد و آنان را مجاب کند که از راه پیامبران خدا منحرف شده اند.

مشرکان مردمی مذهبی بودند. قرآن می‌گوید آنان وقتی کار زشتی می‌کردند می‌گفتند پدرانمان چنین می‌کرده‌اند و خدا ما را به آن فرمان داده است: و إذا فعلوا فاحشه قالوا وجدنا علیه آباءنا والله امرنا بها. قل إن الله لایأمر بالفحشاء. أتقولون علی الله ما لاتعلمون؟ برای درک این دیالوگ پیامبر با مشرکان می‌توان آن را مثلا با سنت مذهبی قمه‌زنی در میان بعضی از شیعیان مقایسه کرد. کسانی که قمه می‌زنند معتقدند این کار اجر دارد. پیامبر از چنین افرادی می‌پرسید اینها را از کجا آورده‌اید؟ آیا از پدران نادانتان پیروی می کنید و آن را به دین نسبت می دهید؟

ترک سنتهای ریشه دار مذهبی دشوار است و منحرفان و جاعلان سنتهای مذهبی غلط به سادگی نمی پذیرند که خودشان و پدرانشان صدها سال است اشتباه کرده اند. مشرکان و پیامبران یکدیگر را متقابلا به دروغ بستن به خدا متهم می‌کردند. مشرکان در طول تاریخ به تدریج از دین پیامبران زاویه گرفته بودند و طبیعی بود که خود از انحراف تدریجی خود آگاه نبودند. به همان میزان که پیامبران آنان را منحرف می‌دانستند، آنان نیز پیامبران را منحرف می‌دانستند. طرفین به هم می گفتند: افتری علی الله کذبا!

به سخنان مشرکان دقت کنید. نام خدا ورد زبانشان است و از طریق شفیعانشان به خدا تقرب می جویند. پیامبر با چنین افراد متدینی درگیر شد:

• هؤلاء شفعاءنا عند الله.

• مانعبدهم إلا لیقربونا إلی الله زلفی.

• لو شاء الله ما أشرکنا و لا آباءنا.

امروزه می توانیم جلوه های شرک و کفر را در فرقه هایی از اهل کتاب و اهل قرآن مشاهده کنیم. روشن است که آنان نمی پذیرند که به تورات و انجیل و قرآن دروغ بسته اند و از دین منحرف شده اند. برای رسیدن به حقیقت و آشکار شدن کلام خدا هیچ راهی جز «جدال احسن» وجود ندارد و کار پیامبران خدا هم چیزی جز جدال احسن با مردم قومشان نیست. کلام خدا از درون همین جدال احسن ظاهر می شود: ادع إلی سبیل ربک بالحکمه والموعظه الحسنه، وجادلهم بالتی هی أحسن، إن ربک هو أعلم بمن ضل عن سبیله، وهو أعلم بالمهتدین.

***

خانه‌ی خدا به دست ابراهیم ساخته شد، اما برای این خانه به مرور زمان ممکن است اتفاقاتی بیفتد:

• ممکن است خانه پس از مدتی متروک و فراموش شود.

• ممکن است کسانی بتهایی را به داخل خانه بیاورند و آن را آلوده کنند.

• ممکن است خانه به صورت طبیعی فرسوده شود و نیاز به مرمت و بازسازی داشته باشد.

در طول تاریخ کسانی باید باشند که از خانه‌ی خدا مواظبت کنند: مردم را به حضور در خانه‌ی خدا دعوت کنند، از آلودگی خانه جلوگیری کنند و گرد و غبار زمان را از آن بزدایند، و در صورت لزوم خانه را تعمیر کنند. اینان خانه‌ی جدیدی نمی‌سازند، بلکه از همان خانه‌ی قدیمی خدا پاسداری می‌کنند.

همه‌ی این اتفاقات در کلام خدا و به مفهومی عامتر در دین خدا هم رخ می‌دهد. کلام خدا نیز ممکن است فراموش شود یا به دروغ و تحریف آلوده شود. با گذشت زمان احکامی از کتاب خدا ممکن است کهنه شود و نیازمند باشد که با احکامی نو و معقول جایگزین شود. کلام خدا و دین خدا نیز مانند خانه‌ی خدا نیاز به مراقبت دارند.

برای درک ماهیت قرآن و اینکه منشأ آن چیست باید به این سؤال بنیادی پاسخ دهیم: آیا محمد دین جدیدی آورد یا دین ابراهیم را احیا کرد؟ پاسخ این سؤال در قرآن روشن است. محمد احیاگر «ملت ابراهیم» بود و مردم را به بازگشت به آیین ابراهیم فرا ‌می-خواند. بر خلاف آنچه امروزه اهل قرآن از پدرانشان می آموزند، محمد بنیانگذار دین جدیدی نبود. هیچیک از پیامبران نسل ابراهیم بنیانگذار دین جدیدی نبودند. دین پیامبران خدا یکی بود.

پیامبران خدا مردم را به ادیانی متفاوت دعوت نمی‌کردند. آنان یکدیگر را تصدیق می‌کردند و اصول اعتقادی و اخلاقی و حتی پاره ای از احکام فقهی آنها هم یکی بود. اگر بعضی از احکام دین به مرور زمان تغییر می‌کند از جنس همان مرمتی است که به مرور زمان در خانه‌ی خدا هم ضرورت پیدا می‌کند. بعضی از احکام فقهی پیامبران پیشین به صورت طبیعی کهنه می‌شود و نیاز به بازبینی و به روزرسانی دارد.

ما به اشیای باستانی و آثار تاریخی علاقه داریم، چون بنا به فطرت به دنبال ریشه های خود می گردیم. کاش می شد امروزه به همان خانه ی اولیه ای که به دست ابراهیم و اسماعیل ساخته شد، دسترسی داشته باشیم. اما گذر زمان آن خانه را فرسوده کرده است و چاره ای از مرمت و بازسازی آن نداشته و نداریم. اگر آن خانه از خشت و سنگ و چوب بنا شده بود، امروزه می توانیم همان خانه را با آهن و سیمان بازسازی کنیم.

پیامبران خدا ضمن حفظ چارچوب دین خدا و تصدیق کتب پیامبران پیشین، گاهی به اصلاح احکام فقهی هم دست می زدند. آنان برای تغییرات فقهی حکم پیامبران قبلی را نمی‌پیچاندند و تحریف نمی کردند، بلکه به صراحت می گفتند که حکمشان در بعضی از جزئیات با حکم پیامبران قبلی متفاوت است. عیسی تورات را تصدیق کرد، اما بعضی از آنچه را که بر یهودیان حرام شده بود حلال کرد: مصدقا لما بین یدی من التوریه، ولأحل لکم بعض الذی حرم علیکم، و جئتکم بآیه من ربکم، فاتقوا الله و أطیعون. این رویکرد پیامبرانه خشم روحانیان یهود را بر می انگیخت. شما هم اگر یهودی متشرعی بودید از سخنان عیسی به خشم می آمدید. دقت کنید که عیسی از سویی می گوید من تورات را تصدیق می کنم و از سوی دیگر می گوید من بعضی از حرامها را حلال می-کنم و در آخر می گوید از خدا بترسید و از من اطاعت کنید! آیا نباید چنین فردی را دستگیر کنند و به صلیب بکشند؟ اما آنچه عیسی می گفت پشتوانه ای محکم و روشن داشت: وجئتکم بآیه من ربکم. انسان منصفی که «آیه» را از عیسی ببیند، دست از تعصب برمی دارد و با وجود دشواری ترک سنتهای کهنه، سخن عیسی را می پذیرد. بسیاری از سنتگرایان مذهبی نمی توانند یا نمی خواهند «آیه» را ببینند و ترجیح می دهند به قوانین کهنی که اعتبار زمانی و مکانی خود را از دست داده اند همچنان وفادار بمانند. انحراف از دین خطاست، اما گاهی وفاداری به بعضی از احکام فقهی پیامبران کهن است که موجب انحراف از دین می-شود! عقل مبنای دین است و احکام دین باید معقول و متناسب با زمان و مکان باشد.

«آیه» و «بیّنه» در روزگار ما چیزی جز منطق و استدلال محکم نیست. «کلام خدا» امروزه هم بر زبان هر کسی که «سخن حق» را بگوید جاری می شود. در برابر سخن حق باید خاضع و خاشع بود، هر چند ممکن است پذیرش آن دشوار باشد. با نگاهی مختصر به تورات و انجیل و قرآن می بینیم که احکام فقهی بسیاری در طول دعوت پیامبران خدا تغییر کرده است. پیامبران به همان شکل که بر اصول اعتقادی و اخلاقی دین محکم بودند، هیچ تعهدی به پیروی از احکام فقهی و محلی پیامبران پیشین نداشتند و در صورت لزوم آنها را متناسب با شرایط زمان و مکان تغییر می دادند. یکی از علتهای درگیری متخصصان مذهبی با پیامبران همین مقاومت شدید در برابر تغییر احکام فقهی است. در حقیقت دینداری متخصصان مذهبی و مقلدان آنان درست در جهت مقابل دینداری پیامبران و پیروان آنان قرار دارد. کاهنان یهودی مبانی اعتقادی و اخلاقی دین را زیر پا می گذاشتنند و به موشکافیهای عمیق فقهی مشغول بودند، اما پیامبرانی مانند عیسی مردم را به مبانی اعتقادی و اخلاقی دین برمی گرداندند و در عین حال پاره ای از حلالها و حرامها را هم تغییر می دادند. روحانیان و پیامبران در هر دو حوزه ی اصول و فروع با یکدیگر اختلاف دارند. حفظ اصول و انعطاف در فروع درس بزرگی است که از مطالعه ی هماهنگ تورات و انجیل و قرآن و تصدیق همزمان آنها حاصل می شود.

فرقه هایی که هویت خود را با مرکزیت یک پیامبر و یک کتاب تعریف می کنند، به راحتی اصول را فدای فروع می کنند. اصول مشترک پیامبران خدا چیزی نیست که به فرقه های مذهبی هویت دهد، اما فروعِ خاص یک پیامبر می تواند هویت آنان را از پیروان «ادیان آسمانی دیگر» متمایز کند. فرقه های سنتی مذهبی در دین به دنبال هویت می گردند، نه حقیقت، و به همین دلیل هم می کوشند که «پیامبر خودشان» را از پیامبران دیگر جدا و متمایز کنند و به او صفت «اکرم» و «اعظم» بدهند. باز هم به همین علت است که آنان «کتاب پیامبر خودشان» را تنها کتاب معتبر در میان کتابهای پیامبران می دانند، رویکردی که دقیقا بر خلاف تعالیم قرآن در ایمان به همه ی کتابهای خدا و فرق نگذاشتن بین پیامبران خداست. بر همین اساس است که مثلا حکم مناقشه انگیزی مانند حجاب سنتی که انطباق چندانی با احکام قرآنی پوشش زنان ندارد، به فتوای متخصصان مذهبی به «پرچم اسلام» در عصر حاضر تبدیل می شود.

دانشمندان وارثان پیامبران هستند، اما متخصصان مذهبی در هیچ دوره ای جانشینان مناسبی برای پیامبران نبوده اند. در حالی که پیامبران بدون مزد به نقد و اصلاح سنتهای مذهبی می پردازند، شغل متخصصان مذهبی حفظ سنتهای مذهبی است و معاش آنان از همین طریق تأمین می شود.

(ادامه دارد)

۰ ۰ آرا
ارزیابی شما

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید:

عضویت
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
Inline Feedbacks
مشاهده همه ی نظرات
0
دیدگاه خود را با نویسنده و خوانندگان در میان بگذاریدx