تحقیقی بودن اصول دین؛ پیشفرضها و لوازم منطقی
حجتالله نیکویی: آیا تحقیق در اصول دین (که وظیفه عقلی، وجدانی، اخلاقی و حتی شرعی همه دینداران است) مستلزم جامعه و حکومتی آزاد و دموکراتیک نیست؟ به عبارت دیگر آیا در جامعه بسته و استبدادی و غیرآزاد، که اولاً فقط طرفداران دین و مذهب حاکم میتوانند اندیشهها و استدلالهای خود را آزادانه طرح کنند و به چاپ و نشر برسانند ولی پیروان دیگر ادیان و مذاهب از این آزادی محرومند، و ثانیاً همه رسانهها و نهادهای آموزشی و تربیتی ملزم به تدریس و تبلیغ و القای یک دین و مذهب خاص شدهاند و ثالثاً شک و تردید در آموزههای دینی اگر جرم تلقی نشود، دستکم تقبیح میشود و رابعاً فرد محقق از اینکه نتیجه تحقیقاش مخالف اعتقادات رایج دینی و یا خواست طبقه حاکمه درآید، ترس و وحشت دارد، میتوان دم از تحقیق در اصول دین زد؟
*****
تحقیقی بودن اصول دین؛
پیشفرضها و لوازم منطقی
***
تقدیم به استاد مصطفی ملکیان
|حجتالله نیکویی |
مقدمه
در فرهنگ دینی ما مسلمانان «تحقیقی بودن اصول دین» از بدیهیات اولیه شمرده میشود و تقریبا هیچکس، عالم یا عامی، در آن شکی نمیورزد و خدشهای وارد نمیکند. شهید مرتضی مطهری در این مورد میگوید:
در دین مقدس اسلام تقلید در اصول دین به هیچ وجه جایز نیست و ]دین[ منحصرا از راه تحقیق و استدلال باید تحصیل شود (مجموعه آثار، جلد ۶، اصول فلسفه و روش رئالیسم، انتشارات صدرا، ص ۸۸۰)
در ابتدای بیشتر رسالههای عملیه مراجع تقلید بر روی این موضوع تاکید و گفته شده است که:
تقلید در اصول دین جایز نیست و مسلمان باید در این مورد تحقیق کند و اصول دین را با دلیل و برهان بپذیرد.
حکم عقل و وجدان انسان نیز البته جز این نیست، یعنی تقلید و تعبد کورکورانه، آنهم در مسائل مهم و سرنوشتسازی چون انتخاب دین، مخالف عقل و وجدان و فطرت انسان است و دینداران نیز به همین دلیل «تحقیقی بودن اصول دین» را پذیرفتهاند، نه بهخاطر اینکه فقیهان بدان فتوا داده و یا حکم کردهاند. بهعبارت روشنتر، تحقیقی بودن اصول دین، خود تقلیدی نیست، بلکه یک اصل کاملاً بدیهی است که عقل همه آدمیان از جمله دینداران آن را تأیید میکند.
بسیار خوب، تا اینجا مشکلی وجود ندارد، اما نکته بسیار مهمی که معمولاً مورد غفلت قرارمیگیرد این است که مدعای تحقیقی بودن اصول دین، پیشفرضها و لوازم منطقی خاصی دارد که بدون توجه نظری و پایبندی عملی به آنها نمیتوان بهگونهای جدی و با صداقت چنین شعاری را سرداد. من در این نوشتار میکوشم تا بهاندازه وسع ناچیز خودم مسئله را باز کنم و بهدنبال آن آزمونی ساده برای تشخیص جدیت و صداقت قائلان به این شعار زیبا و عقلپسند ارائه دهم.
پیشفرضها
وقتی میگوییم در اصول دین باید تحقیق کرد و آنها را با دلیل و برهان پذیرفت، این بدان معناست که حجّیت عقل مستقل و خودبنیاد را از پیش بهرسمیت شناختهایم (پیشفرض اول)، یعنی قبول کردهایم که هر انسانی فارغ از هر نژاد، طبقه، جنس، دین، مذهب و … دارای عقلی است که با بکار بستن آن علیالاصول میتواند به شناخت جهان و انسان نایل آید و دستکم در مواردی به حقیقت دست یابد (و یا به آن نزدیک شود). در این پیشفرض، برخی از مواردی که بشر میتواند با استفاده از عقل خود، حقیقت را کشف کند عبارتند از: وجود یا عدم وجود خدا، واقعیت داشتن یا نداشتن ارسال رسل توسط خدا و اینکه آیا پیامبر اسلام (بهعنوان مثال) واقعاً پیامبری الهی بوده است یا نه. این پیشفرض را میتوان با تعبیری دیگر هم بیان کرد و آن اینکه حق و باطل اموری ماقبلدینی و یا بروندینیاند؛ وقتی میگوییم «باید دین حق را برگرفت و دین باطل را رها کرد» معنای سخنمان این است که دین را با حق میسنجند، نه حق را با دین. پس معیار حق بودن یا نبودن دین، امری بروندینی و مستقل از دین است.
پیشفرض دوم، بهرسمیت شناختن فردیت آدمی یا بهعبارت روشنتر استقلال فکری و شخصیتی او است. در این پیشفرض، عقل هرکس برای خودش حجت است نه برای دیگری؛ چراکه در غیر این صورت کار به تقلید در اصول دین میکشد و این خلاف فرض است. هرکس باید خودش (و در حد توانی که دارد) تلاش کند و با مطالعه و تحقیق و اندیشیدن در اصول دین به نتیجهای برسد که در نظر خودش مستدل و قابلقبول است. ممکن است یک فرد عامی با دلایلی که در نظر ما ضعیفند، به نتیجهای خلاف اعتقاد ما رسیده باشد، اما همان نتیجه برای خودش حجت است و ما فقط هنگامی میتوانیم از او توقع تجدیدنظر در عقیدهاش را داشته باشیم که بتوانیم با دلایل قویتر و معتبرتر او را قانع و به خطای فرضیاش واقف کنیم. او نیز در مواجهه با مخالفان فقط هنگامی باید دست از عقیدهاش بردارد که دلایل آنها را قانعکننده و قابلقبول بیابد، نهاینکه به صرف برتری علمی آنها و یا هر علت دیگری مرعوب شود و از رای خود عدول کند، چنین روشی با تحقیقی بودن اصول دین ناسازگار است.
اما پیشفرض سوم هنگامی بر ما آشکار میشود که به معنای واژه «تحقیق» توجه کنیم. تحقیق به معنای تلاش و جستجو برای یافتن حقیقت و یا دستکم نزدیک شدن به آن است؛ پس وقتی میخواهیم در موضوعی خاص، مثلاً وجود یا عدم وجود خدا تحقیق کنیم، از پیش پذیرفتهایم که حقیقت در این مورد هنوز برای ما معلوم نیست و باید با تحقیق و مطالعه و تأمل و تعمق فراوان بفهمیم که بالاخره خدا وجود دارد یا نه. به تعبیر دقیقتر، ما در ابتدا نسبت به وجود خدا شک داریم و نمیدانیم که آیا خدا وجود دارد یا نه؛ همین شک اولیه محرک تلاش ما برای رسیدن به حقیقت (از طریق تحقیق) میشود. در مورد دیگر اصول دین مانند نبوت نیز مطلب از همین قرار است. وقتی بهعنوان مثال میخواهیم در مورد نبوت پیامبر اسلام تحقیق کنیم، از پیش پذیرفتهایم که معلوم نیست پیامبر اسلام واقعاً پیامبری الهی بوده است یا نه، چراکه ما هنوز خودمان در این مورد تحقیق نکردهایم و تحقیقات دیگران هم هرچند ممکن است در روند تحقیقات ما مفید و سودمند باشد، اما برای ما حجّیتی ندارد. فراموش نکنیم که ما نمیخواهیم در این مورد از دیگران تقلید کنیم، بلکه میخواهیم خودمان با تحقیق و مطالعه و اندیشیدن به نتیجه برسیم. شک و تردید در مورد آنچه از دوران کودکی و با القائات و تبلیغات فراوان به ما آموختهاند، نهتنها مبنایی کاملاً معقول و منطقی و اخلاقی و حتی شرعی دارد، بلکه تنها محرک واقعی ما برای تحقیق و مطالعه در اصول دین (یا هر موضوع دیگری) است.
در تعریف واژه تحقیق، یک نکته دیگر هم نهفته است که شاید تعبیر دیگری از همان نکتهای باشد که در بالا آمد و آن اینکه: نتیجه تحقیق از پیش معلوم نیست، بلکه پس از تحقیق معلوم میشود. وقتی در موضوعی خاص شروع به تحقیق میکنیم، معلوم نیست که نتیجه تحقیق ما به کجا میانجامد، حتی ممکن است در مواردی هیچگاه نتوانیم به نتیجه برسیم. بهعنوان مثال وقتی در مورد وجود خدا شروع به تحقیق و مطالعه میکنیم، نتیجه تحقیق ما به حصر عقلی یکی از حالتهای زیر از آب درمیآید:
الف) خدا وجود دارد.
ب) خدا وجود ندارد.
ج) عدم حصول نتیجهای قطعی و بنابراین حکم به تعلیق دادن
اما نکته مهم این است که در ابتدا و یا در حین تحقیق معلوم نیست که به کدامیک از این نتایج خواهیم رسید. اینکه دیگران (هرچقدر هم عالم و فیلسوف باشند) در تحقیقات خود بهعنوان مثال به این نتیجه رسیدهاند که «خدا وجود دارد»، منطقاً نتیجه نمیدهد که ما نیز به همان نتیجه خواهیم رسید. هرکس باید متکی به تحقیقات و مطالعات و تفکرات خود باشد، نه دیگران (هرچند بدون شک استفاده علمی از تحقیقات دیگران هیچ اشکالی ندارد). بازهم فراموش نکنیم که اصول دین تحقیقی است، نه تقلیدی!
چهارمین (و شاید مهمترین) پیشفرض تحقیقی بودن اصول دین عبارت است از ضرورت معقولسازی عمل به فروع دین. به عبارت دیگر گویی از پیش، فرض کردهایم که عمل به فروع دین (مانند نمازخواندن، روزهگرفتن، حجرفتن، رعایت حجاب به شکلی خاص، جهاد و بهطورکلی شعائر و مناسک دینی) هنگامی معقول است و معنا دارد که ابتدا بعضی مقدمات جهانشناختی مانند وجود خدا، نبوت پیامبر اسلام، کلامالله بودن قرآن، واقعیت داشتن معاد و … را از پیش قبول کرده باشیم، وگرنه اگر بنا به فرض، خدایی وجود نداشته باشد و یا پیامبر اسلام بهمعنای واقعی پیامبری الهی نبوده و یا معادی در کار نباشد، نهتنها الزامی در انجام بسیاری از آداب و مناسک دینی وجود ندارد، بلکه گاهی انجام چنین اعمالی نامعقول و بیمعنا خواهد بود. توجه کنید که در اینجا «الزام» به انجام تکالیف دینی مورد بحث است، وگرنه انجام برخی از این تکالیف و یا آداب و مناسک دینی از روی علاقه شخصی بحثدیگری است.
پیآمدها و لوازم منطقی
اما لوازم و پیآمدهای منطقی «تحقیقی بودن اصول دین» هنگامی آفتابی میشود که به دو نکته مهم توجه کنیم:
الف) روش تحقیق: منظور من در اینجا روش تحقیق به مفهوم علمی آن نیست، بلکه اشاره به دستکم یک شرط لازم در تحقیق (خصوصاً در حوزه اصول دین) است که اگر رعایت نشود، تحقیق به معنای واقعی صورت نمیگیرد و آن عبارت است از: مطالعه و تأمل و تعمق در دلایل و براهین طرفین دعوا. وقتی میخواهیم بهعنوان مثال در مورد وجود یا عدم وجود خدا تحقیق کنیم، ابتدا باید هم دلایل قائلان به وجود خدا و هم دلایل معتقدان به عدم وجود خدا را بخوانیم و بشنویم؛ آنگاه پس از مطالعه دلایل دو طرف دعوا، با استفاده از ضوابط و قواعد علمی، عقلی و منطقی بین آن دو قضاوت کنیم. چراکه معتقدان و منکران وجود خدا هرکدام برای خود دلایل و براهینی اقامه کرده و به دلایل و براهین طرف مقابل خود نقد زدهاند و به نقدهای متقابل همدیگر نیز پاسخهایی دادهاند. بدون مطالعه مجموعه این مباحث نمیتوان به قضاوتی معقول و منطقی رسید. همین سخن را در مورد دیگر اصول دین مانند نبوت پیامبر اسلام نیز میتوان گفت. مسلمانان معتقد به نبوت پیامبر اسلام هستند، درحالی که پیروان ادیان دیگر چنین اعتقادی ندارند. هم عالمان اسلام و هم عالمان دیگر ادیان برای مدعای خود دلایل و براهینی دارند. اگر قرار باشد که هنگام تحقیق در مورد نبوت پیامبر اسلام فقط به سخنان عالمان اسلام گوش کنیم و از دلایل و براهین مخالفان و منتقدان خبر نگیریم، مانند قاضیای عمل کردهایم که فقط به سخنان یک طرف دعوا گوش داده و بر همان مبنا حکم کرده است. چنین قضاوتی با عقل و اخلاق و عدالت ناسازگار است و معلوم نیست که به حقیقت اصابت کرده باشد. مطالعه دلایل یک طرف دعوا و بیاعتنایی نسبت به دلایل طرف مخالف، به معنای این است که در تحقیق خود جدی و صادق نیستیم و از پیش قصد کردهایم که به نتیجهای خاص برسیم؛ این جز خودفریبی چیز دیگری نیست.
ب) زمان بردن تحقیق: تحقیق در هر موضوعی، بهویژه اگر قرار بر رعایت شرط لازمی باشد که در بند فوق(الف) آمد، زمان میبرد و این نکته بسیار مهمی است، و مهمتر از آن این است که اصولاً از پیش نمیتوان مدتزمان لازم برای رسیدن به نتیجه را تعیین کرد. توجه به این نکته بهویژه در دوران معاصر که تعداد منابع فلسفی و کلامی موافقان و مخالفان اصول دین بسیار زیاد است و روز به روز نیز بر تعداد، عمق و غنای این منابع افزوده میشود، از اهمیت خاصی برخوردار است. امروزه در کنار انبوهی از منابع فلسفی و کلامی مسلمین که در آنها بر حقانیت مبانی اندیشه اسلامی استدلال شده است، صدها کتاب و هزاران مقاله از طرف مخالفان در نقد اصول دین اسلام و اثبات ادیان و مکاتب دیگر نیز یافت میشود و پیداست که با خواندن دو یا چند کتاب از طرفین دعوا نمیتوان به نتیجهای مطمئن و معتبر رسید. اگر واقعبین باشیم، خواهیم دید که تحقیق در اصول دین شاید سالیان دراز به طول انجامد و حتی ممکن است هیچوقت به نتیجه قطعی و نهایی نرسد.
شاید ذکر یک نکته مهم در اینجا لازم باشد. فرض کنیم یک بودایی با خواندن ترجمه هندی قرآن و چند کتاب در اصول عقاید اسلامی به این نتیجه برسد که اسلام دین حقی نیست. موضع یک مسلمان در این مورد چیست؟ این موضعگیری را میتوان چنین خلاصه کرد:
اولاً قرآن و متون اولیه و معتبر اسلامی در حوزههای تفسیر، فلسفه، کلام، اخلاق، تاریخ و فقه اسلامی به زبان عربی نگاشته شدهاند و بدون آشنایی عمیق با زبان و ادبیات عربی نمیتوان در این متون تحقیق کرد و ثانیاً تعداد این متون دستاول و معتبر بسیار فراوان است و با خواندن دو یا چند کتاب (خصوصاً اگر ترجمه و دستچندم باشند) نمیتوان به شناختی صحیح و عمیق از اسلام و قرآن رسید. بنابراین قضاوت آن فرد بودایی در مورد اسلام سطحی و شتابزده بوده و از اعتبار علمی برخوردار نیست.
بسیار خوب، این موضعگیری کاملاً درست و منطقی است، اما آیا همین سخن را درمورد روش شناخت آیین بودا و یا ادیان و مذاهب دیگر هم نمیتوان گفت؟ آیا خود مسلمانان هم در هنگام تحقیق در اصول دین و مطالعه ادیان و مذاهب دیگر نباید همین اصل را رعایت کنند؟ پاسخ آشکار است، ما نیز بدون مطالعه عمیق و وسیع متون دستاول آیین بودا (یا هر آیین دیگری) نمیتوانیم در مورد آن آیین قضاوت کنیم. اما اولاً آن متون به زبانهای چینی، هندی یا ژاپنی نوشته شدهاند و برای مطالعه و درک صحیح از بودیسم باید با این زبانها آشنا شویم، و ثانیاً تعداد متون معتبر و دستاول آنها هم بسیار فراوان است و کتاب بودا نیز تفسیرهای معتبر متعددی دارد که بدون مطالعه آنها نمیتوان به درک درست و عمیقی از این آیین رسید. اما آموختن زبان و ادبیات هندی یا چینی و مطالعه منابع علمی آیین بودا سالها طول میکشد و اگر بخواهیم در مورد همه ادیان و مذاهب و مکاتب دینی و غیردینی این روش علمی را بکار بندیم، شاید نیاز به چندصدسال عمر داشتهباشیم!
من این نکته را فقط به این منظور مطرح کردم تا بگویم که اولاً قاعده طلایی اخلاق در تحقیقات علمی هم قابل پیاده شدن (و بلکه لازمالاجرا) است و ثانیاً کار تحقیق در اصول دین صداقت، جدیت و صبر و حوصله شگرفی میطلبد و با مطالعه چند کتاب و مقاله (آنهم بهصورت یکطرفه) تمام نمیشود. شاید گزاف نباشد اگر بگوییم که مطالعه جدی و عمیق همه ادیان و مذاهب (که تعدادشان به صدها میرسد) و مقایسه و انتخاب بهترین آنها اصولا امکانپذیر نیست و بنابراین حتی اگر پس از سالها مطالعه و تحقیق در مورد اصول دین به نتیجهای خاص رسیدیم، نباید آن را حقیقت نهایی و نهایت حقیقت تلقی کنیم.
اگر مجموعه نکاتی که تاکنون گفتم مورد پذیرش واقع شده باشند، پیآمدها و لوازم منطقی مدعای تحقیقی بودن اصول دین بهراحتی آشکار میشوند. در اینجا فقط به چند مورد اشاره میکنم:
۱) شک در مبانی اندیشه دینی برای هر فردی که در اصول دین تحقیق نکرده و دینش را از پدر و مادر و محیط به ارث برده، نهتنها جایز، بلکه به یک معنا واجب است، چراکه اولاً تقلید و تعبد کورکورانه در اصول دین (به حکم عقل و وجدان و فطرت بشری و حتی شرع) جایز نیست و ثانیاً بدون شک و تردید در آنچه آدمی به عنوان اصول دین از آباء و اجداد خود به ارث برده و با تقلید از محیط و اجتماع خود کسب کرده، انگیزهای واقعی برای تحقیق بوجود نمیآید و تحقیق بهمعنای واقعی آغاز نمیشود. بنابراین اگر میخواهیم مردم و بهویژه جوانان بهمعنای واقعی و با جدیت و انگیزه قوی در اصول دین تحقیق کنند، بهجای بمباران تبلیغاتی و القاء مکرر و ملالانگیز اعتقادات دینی، به فرزندان و جوانانمان کمک کنیم تا در این اعتقادات ارثی و تقلیدی شک کنند و بیندیشند که ممکن است حق و حقیقت در جای دیگری باشد[۱].
هر انسان بالغ و عاقلی، در هر محیط دینی و فرهنگی و با هر عقیدهای، به حکم عقل و وجدان و فطرت حقیقتجویش حق دارد و باید یک روز گریبان خود را گرفته و از خود بپرسد: از کجا معلوم آنچه از دوران کودکی بهعنوان دین و مذهب حق به من آموختهاند (و اکنون با این عقاید و آموختهها چنان خوگرفتهام که هرگز احتمال باطل بودن و خرافهآمیز بودن آنها را نمیدهم) واقعاً حق باشند و نه باطل و خرافه؟ چرا ذرهای احتمال ندهم که شاید حق و حقیقت در جای دیگری باشد؟ چرا باید عمر عزیز و گرانبهای خودم را چشمبسته و با تقلید کورکورانه از دین آباء و اجدادم در راهی سپری کنم که معلوم نیست حق است یا باطل؟ چه تضمینی وجود دارد که آباء و اجداد من در راه درست گام میزدهاند؟ فراموش نکنیم که همان اطمینان و یقینی را که یک مسلمان سنتی و پرورشیافته در خانواده و محیط اسلامی به حقانیت دین خود دارد، پیروان همه ادیان و مذاهب دیگر نیز به حقانیت دین و مذهب خود دارند و متاسفانه بسیار اندک هستند کسانی که دلیرانه از خود بپرسند: از میان اینهمه ادیان و مذاهب و مکاتب مختلف و متناقض، از کجا معلوم حق همان باشد که من از آباء و اجداد و یا محیط خودم به ارث بردهام؟
اگر واقعاً و صادقانه اصول دین را تحقیقی میدانیم و قائل به عدم جواز تقلید در اصول دین هستیم، نباید از این پرسشهای مهم و بنیادین هراسی به دل راه بدهیم و به بهانه جلوگیری از تشکیک و تزلزل در ایمان مردم مانع طرح آنها (بهویژه توسط مخالفان و منتقدان) شویم؛ چراکه اولاً این پرسشها برخاسته از عقل جستجوگر و وجدان اخلاقی و فطرت سلیم و حقیقتجوی انسانی است، ثانیاً تا این پرسشها به جد مطرح نشوند، انگیزهای برای تحقیق در اصول دین و جستجوی حقیقت بوجود نمیآید و تحقیقی بودن اصول دین (یا به تعبیر دقیقتر انتخاب آزادانه و آگاهانه دین) در حد شعاری دروغین و فریبآمیز باقی میماند و ثالثاً ما آدمیان برای عمر و زندگی خود ارزش قائلیم و نمیخواهیم فریب بخوریم و عمری را در گمراهی بگذرانیم. باید از این بترسیم که مبادا روزی چشمان خود را بازکنیم و ببینیم که همه عمرمان را در گمراهی و بطالتِ ناشی از تقلید کورکورانه تباه کردهایم.
۲) نهاد آموزش و پرورش نیز به جای تدریس اجباری و تحمیل اعتقادات یک دین خاص به دانشآموزان، باید روحیه تحقیق و مطالعه و جستجوی حقیقت را در آنها پرورش دهد و از تلقین و القای یکسویه دینی خاص به کودکان و نوجوانانِ بیدفاع پرهیز کند. پدر و مادر نیز در تربیت فرزند خود باید همین استراتژی را درپیش گیرند. این نکته توضیح دقیقتری میطلبد. فردی که از همان ابتدای کودکی و در طول دوران رشد و بلوغ و تحصیل در دبستان و راهنمایی و دبیرستان، تحت بمباران تربیتی و تبلیغاتی و القائات یکطرفه پدر و مادر، معلم، تلویزیون، رادیو و … قرارمیگیرد و از در و دیوار محیط زندگیاش تبلیغ یک اعتقاد خاص (مثلا اسلام) میبارد و از شنیدن صدای مخالفان و منتقدان نیز منع میشود، پس از رسیدن به سن رشد و بلوغ دیگر نمیتواند (و یا بهسختی میتواند) در درستی این آموختهها و اعتقادات شک کند و انگیزه لازم برای تحقیق در اصول دین را بدست آورد. بنابراین حاصل و نتیجه نظام تربیتی و آموزش و پرورش مذکور، بوجود آمدن روحیه تعصب و جزمیت کوری است که بهشدت مانع تحقیق در اصول دین میشود. کسی که چنین بار آمده است، نیازی به تحقیق در اصول دین و مطالعه و بررسی ادیان و مکاتب دیگر احساس نمیکند، چراکه گمان میکند دین و آیین حق همان است که از کودکی تاکنون به او آموختهاند. سری به جوامع دیگر با ادیان و مذاهب دیگر بزنید و با جوانان و بزرگسالان آنها گفتگو کنید تا این واقعیت بر شما مکشوف افتد.
۳) کسی که تقلید را کنار گذاشته و شروع به تحقیق در اصول دین کرده است، تا زمانی که به نتیجه نرسیده باشد، عقلاً، اخلاقاً و حتی شرعاً هیچ الزامی برای انجام دستورات شرعی یا مناسک دینی ندارد، چراکه هنوز برایش معلوم نشده است که آیا اصولاً خدایی وجود دارد یا نه، و آیا (بهعنوان مثال) پیامبر اسلام واقعاً پیامبری الهی بوده است یا نه، و آیا پس از او هم پیامبری آمده است یا نه. به عبارت دیگر، چنین کسی هنوز برایش معلوم نشده است که آیا دین ریشه در واقعیت دارد یا ساخته اوهام بشری است، و اگر دین از حقیقی برخوردار است، از میان ادیان کنونی کدام حق و کدام باطل است. آشکار است که تا پاسخ این پرسشها با تحقیق کافی (و نه از روی تقلید) برایش معلوم نشود، نمیداند که آیا اصولاً باید دیندار بود یا بیدین، و اگر باید دیندار بود، از کدام دین باید پیروی کرد: یهودیت، مسیحیت، اسلام، ادیان شرقی مانند بودیسم، آیین هندو و…؛ پس نهتنها شخص محقق (تا زمانی که در تحقیقاتش به نتیجه نرسیده) خود را ملزم به رعایت هیچکدام از قوانین و آداب دینی و شرعی خاص (که مربوط به دینی خاص مثلاً اسلام است) نمیبیند، حکومت و جامعه دینی (بهویژه عالمان و فقیهان) نیز به هیچ وجه نباید او را ملزم به انجام این امور کنند، چراکه این تحمیلی ناروا و غیرمنطقی و غیرعادلانه، و در تناقض با شعار تحقیقی بودن اصول دین است.
۴) تحقیق در اصول دین بهمعنای واقعی هنگامی میسر میشود که دسترسی به دلایل و براهین موافقان و مخالفان اندیشه دینی بهیکسان میسر باشد و این مستلزم آزادی مخالفان در چاپ و نشر و طرح نظرات خودشان است. اگر قرار بر این باشد که چاپ و نشر کتابها و منابع علمی مخالفان تحت عنوان ترویج کتب ضاله ممنوع و مستوجب مجازات باشد و به بهانه “جلوگیری از گمراه شدن جوانان و تشکیک در ایمان مردم” جلوی اظهارنظر مخالفان گرفته شود، تحقیق در اصول دین ناممکن میشود. اگر واقعاً و صادقانه معتقد به تحقیقی بودن اصول دین هستیم و اگر واقعاً و صادقانه بهدنبال حقیقت میگردیم و حقیقت برایمان مهمترین و بزرگترین ارزش است، پس باید به صاحبان همه اندیشههای مخالف، آزادی بدهیم تا نظرات خود را آزادانه مطرح کنند و محققان بتوانند در پرتو تضارب آراء به حقیقت برسند و یا به آن نزدیک شوند. نمیتوان به کسی گفت که در مورد نبوت پیامبر اسلام تحقیق کن، اما فقط کتابهایی را بخوان که در اثبات نبوت پیامبر اسلام نوشته شدهاند. نمیتوان به کسی گفت درباره امامت تحقیق کن، ولی فقط کتابهایی را بخوان که در اثبات امامت امام علی(ع) نوشته شدهاند.
مگر قرآن (در سوره زمر آیه ۱۸) نمیگوید: فبشر عباد الذین یستمعون القول و یتبعون احسنه (بشارت ده به آن دسته از بندگانم که سخنان مختلف را میشنوند و از بین آنها بهترینشان را برمیگزینند)؟ پس چرا ما مسلمانها (حکومتهای اسلامی، طبقه رسمی روحانیت، آموزش و پرورش و حتی نهاد خانواده) بهجای پیاده کردن این آیه در صحنه زندگی فردی و اجتماعی خود، جلوی شنیدن سخن مخالفان و منتقدان را (به بهانه ترس از گمراه شدن مردم) میگیریم؟ آیا این تناقض نیست؟ اگر چاپ و نشر و بیان آراء و نظرات مخالفان و منتقدان ممنوع باشد و جرم تلقی شود، ما چگونه میتوانیم اقوال مختلف را بشنویم یا بخوانیم و سپس از میان آنها بهترین سخن را انتخاب کنیم؟ متاسفانه آیه مذکور _ که در یک تحلیل عمیق، معنایی جز عقلانیت و آزادی قلم و بیان ندارد _ بهجای اینکه سرمشق ما مسلمانان در زندگی فردی و اجتماعی باشد، فقط دستآویزی برای مباهات و فخرفروشی کاذب در مقابل پیروان ادیان دیگر شده است. ما با ادعای تحقیقی دانستن اصول دین و با استناد به این آیه به پیروان ادیان دیگر مباهات میکنیم که دین ما (اسلام) دین عقلانیت و آزادی و انتخاب آگاهانه و آزادانه مسیر زندگی است، اما در عمل، با ممنوع کردن چاپ و نشر و بیان آراء و نظرات مخالفان و منتقدان و محروم کردن آنها از آزادی قلم و بیان، و همچنین با منع و ترساندن مردم از سَرَککشیدن به آراء آنها امکان تحقیق واقعی در اصول دین و انتخاب آزادانه و آگاهانه راه زندگی را از مردم سلب میکنیم! آیا تناقضی از این واضحتر و در عین حال تاسفبارتر میتوان یافت؟
۵) تجدید نظر در احکام امر به معروف و نهی از منکر هم یکی دیگر از نتایج منطقی تحقیقی بودن اصول دین و انتخاب آگاهانه و آزادانه دین است. معانی و مصادیق «معروف» و «منکر» از دیدگاه مسلمانان چیزی است و از دیدگاه ملحدان، شکاکان و یا پیروان ادیان و مذاهب دیگر، چیزی دیگر! از دیدگاه کسی که به هر دلیل یا علتی اسلام را بهعنوان دین حق پذیرفته و مقید به آداب و احکام آن است، نمازخواندن، روزهگرفتن، رعایت حجاب اسلامی و … از مصادیق «معروف»، و برعکس، نمازنخواندن، روزهنگرفتن، عدم رعایت حجاب اسلامی و همینطور خوردن گوشت خوک و نوشیدن مشروبات الکلی و … از مصادیق «منکر» محسوب میشوند. اما آیا میتوان این دیدگاه را به غیرمسلمانان و یا کسانی که هنوز در اصول دین تحقیق نکرده و به نتیجه نرسیدهاند، تحمیل کرد؟ منظورم این است که آیا بهعنوان مثال میتوان از جوانی که در اصول دین تحقیق نکرده و به نتیجه نرسیده و یا تحقیق کرده، اما به نتیجهای خلاف اعتقادات ما رسیده، انتظار داشت که نماز بخواند و روزه بگیرد و خمس و زکات بدهد و حجاب اسلامی را رعایت کند و گوشت خوک نخورد و نوشیدنیهای مسکر ننوشد و بهطورکلی متخلق و مودب به اخلاق و آداب اسلامی و مقید به احکام فقهی اسلام باشد؟ به نظر میرسد که با فرض تحقیقی بودن اصول دین، اگر طالب پیاده کردن قاعده امر به معروف و نهی از منکر در سطح اجتماع هستیم، چارهای نداریم جز اینکه معروف و منکر را در چارچوب اخلاقیات عام و جهانشمول و مشترک بین همه آدمیان تعریف کنیم (نه در دایره تنگ آموزهها و احکام یک دین و مذهب خاص)، و این معنایی جز پذیرش حقوق بشر _ آنگونه که در اعلامیه جهانی حقوق بشر آمده است _ ندارد.
۶) و اما آخرین و شاید مهمترین لازمه منطقی تحقیقی دانستن اصول دین این است که واقعاً و از صمیم قلب به نتیجه تحقیق خود تن دهیم، حتی اگر مخالف اعتقادات رایج در جامعه باشد، و نتایج تحقیقات دیگران را نیز بهرسمیت بشناسیم و محترم بداریم، حتی اگر مخالف عقیده ما بود. به عبارت دیگر نباید نتیجه تحقیق در اصول دین را از پیش تعیین کنیم و به مردم بگوییم که در اصول دین تحقیق کنید، ولی حتماً باید به نتیجه موردنظر ما برسید وگرنه محکوم به مرگ (یا هر مجازات دیگری) خواهید شد (حکم ارتداد)! چراکه این روش موجب ترس و وحشت محققان از رسیدن به نتیجه خلاف میشود و مانعی بزرگ در برابر تحقیق جدی، عمیق و صادقانه ایجاد میکند. حکم ارتداد مضمونی جز این ندارد که اصول دین «تحمیلی» است، نه «تحقیقی»!
نتیجه
اکنون شاید نوبت به طرح دو پرسش نهایی باشد که پاسخ به آنها میتواند میزان صداقت و جدیت ما در شعار تحقیقی بودن اصول دین را آفتابی کند:
الف) آیا تحقیق در اصول دین (که وظیفه عقلی، وجدانی، اخلاقی و حتی شرعی همه دینداران است) مستلزم جامعه و حکومتی آزاد و دموکراتیک نیست؟ به عبارت دیگر آیا در جامعه بسته و استبدادی و غیرآزاد، که اولاً فقط طرفداران دین و مذهب حاکم میتوانند اندیشهها و استدلالهای خود را آزادانه طرح کنند و به چاپ و نشر برسانند ولی پیروان دیگر ادیان و مذاهب از این آزادی محرومند، و ثانیاً همه رسانهها و نهادهای آموزشی و تربیتی (مانند آموزش و پرورش، آموزش عالی، صدا و سیما، مطبوعات و …) ملزم به تدریس و تبلیغ و القای یک دین و مذهب خاص شدهاند و ثالثاً شک و تردید در آموزههای دینی اگر جرم تلقی نشود، دستکم تقبیح میشود و رابعاً فرد محقق از اینکه نتیجه تحقیقاش مخالف اعتقادات رایج دینی و یا خواست طبقه حاکمه درآید، ترس و وحشت دارد، میتوان دم از تحقیق در اصول دین زد؟
ب) آیا ملزم کردن فرزندانمان (و دیگران) به انجام تکالیف دینی مانند نماز و روزه و حجاب اسلامی و … در سن نه سالگی (دختران) و پانزده سالگی (پسران) درحالی که میدانیم آنها هنوز در اصول دین خود تحقیق نکرده و به نتیجهای نرسیدهاند، خلاف عقل و وجدان و اخلاق و حتی شرع نیست؟ آیا این اجبار و الزام، در تناقض آشکار با ادعای تحقیقی بودن اصول دین نیست؟ آیا این، تحمیل دین آباء و اجدادی به کودکان و فرزندانمان نیست؟ آیا نباید بهجای اینکار، آنها را به تحقیق در اصول دین و مطالعه و اندیشه و تفکر بیشتر برای یافتن حقیقت تشویق کرد و انتخاب دین و مذهب و نوع زندگی را به عهده خودشان گذاشت تا آزادانه و آگاهانه راه خود را انتخاب کنند؟ (توجه کنید که در اینجا سخن از نادرستی تحمیل دین و عقیده به فرزندان و الزام و اجبار آنها به انجام تکالیف دینی است، وگرنه کمک و راهنمایی علمی در چارچوب بحث و گفتگوی آزاد و دوستانه و یا تشویق آنها به انجام بعضی تکالیف شرعی تا جایی که به اکراه و اجبار نینجامد، اشکالی ندارد)
میبینید اگر پیشفرضها و لوازم منطقی یک ادعای ساده مانند «تحقیقی بودن اصول دین» را به جدّ بگیریم، سر از کجاها درمیآوریم؟
الا یا ایهاالساقی ادر کاساً و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
بلی بسیار مشکل است پذیرش این واقعیت که التزام جدی و صادقانه به شعار تحقیقی بودن اصول دین مستلزم تندادن به عقلانیت، آزادی، دموکراسی و حقوق بشر و پرهیز از استبداد دینی و تحمیل دین به مردم است؛ و حکومت دینی _ دستکم از آن نوع که در جمهوری اسلامی ایران حاکم است _ درست در جهت عکس این شعار گام برمیدارد. اما به هر حال باید این تناقض بزرگ را افشا کرد و درصدد حل آن برآمد: حکومت دینی میخواهد مردم دیندار باشند، اما با روشی که در پیش میگیرد (سلب آزادی قلم و بیان، و محروم کردن اهل تحقیق از شنیدن آرا و نظرات مخالفان و منتقدن) بزرگترین مانع را در برابر دینداری حقیقی و مبتنی بر آزادی و آگاهی ایجاد میکند؟! فقیهان ما میگویند: تقلید در اصول دین جایز نیست و مسلمان باید در اصول دین تحقیق کند، اما تن به پیشفرضها و لوازم منطقی این مدعا نمیدهند و با صدور برخی احکام دیگر (مانند حرام بودن چاپ و نشر و خرید و فروش و مطالعه کتب مخالفان و منتقدان، و همچنین صدور حکم مرگ برای شخص مرتد) جلوی تحقیق واقعی و آزاد را میگیرند و بلکه مردم را از آن میترسانند؟! آیا نباید برای حل این تناقضها چارهای اندیشید؟
حجتالله نیکویی
۱۶/۱۱/۱۳۸۷
۱. حتی آنها هم که در اصول دین خود تحقیق کرده و به نتیجهای خاص رسیدهاند، نباید جزمیت بهخرج دهند و پرونده اصول دین را مختومه اعلام کنند. آنها نیز باید بدانند که ممکن است تحقیقاتشان ناقص و یا نادرست بوده و لذا نباید به نتیجه حاصله اطمینان قطعی و جزمی داشته باشند. در عالم اندیشه و تفکر پرونده هیچ موضوعی را نمیتوان و نباید مختومه اعلام کرد.
فوق العاده درست و دقیق و مهم تر از همه با شیوایی بیان نوشته شده این متن, برای عام به سادگی قابل فهم است!
با سلام و احترام به جناب نیکوییاز مطالب جالب و دقیقتان استفاده کردم، منتها چند نکته را در نمی یابم: انتظاری که شما از عموم مومنان دیندار دارید اینست که هر یک استاد فلسفه و الهیات شوند، که این امر نه ممکن است و نه مطلوب. یعنی اگر هرکس بخواهد فی المثل دلایل اثبات یا رد خدا را با توجه به تمامی قرائت هایش بفهمد، حداقل باید ده سال زمان بگذارد تا مبانی فلسفی موافقان و مخالفان (معرفت شناسی، هستی شناسی و …) را یاد بگیرد، براهین را از کتب اصلی دریابد، و آنها را بررسی کند، که این امر… مطالعه بیشتر»
[quote name=”بخشی”]جناب نیکویی , نکاتی را که شما گفته اید بجا و معقول است . اما در نوشته شما بر عقلانیت و خرد و رزی انسان پیرامون اصول دین تاکید شده است . من هم قبول دارم که دین باید تحقیقی باشد نه تقلیدی . اما شما هیچ اشاره ای به مسله ایمان نکرده اید . در دین ورزی ایمان به خدا , قیامت , پیامبر و…. نقش محوری دارد . ما بیش از اینکه عقلا اثبات وجود خدا کرده باشیم , به آن ایمان آورده ایم . در مسایل دینی گفته میشود آنجا که پای عقل و علم لنگ… مطالعه بیشتر»
اقای بخشی اصول دین تحقیقی است خدا وپیامبر وامام و… تقلیدی نیستند تحقیقی اند صحت ودرستی ان باید بررسی وانتخاب شود واما مسئله ایمان که شما ذکر نمودید ایمان مرحله ی بعداز تحقیقات است ما باید ایمان به مطلبی بیاوریم که درستی ان بر ما ثابت شده باشد همانطور که میدانید ایمان شیدایی است نمیشود شیدای کسی بود که درستی ان برما معلوم نیست بلی کسانی هم هستند که بصورت دربسته وبدون داشتن ادله کافی معتقد به دینی واحکامی میشوند البته انان مختارند که هرطور تشخیص میدهند عمل نمایند مختارند حتی بدون اینکه بر انها ثابت شده باشد دینی را… مطالعه بیشتر»
جناب نیکویی , نکاتی را که شما گفته اید بجا و معقول است . اما در نوشته شما بر عقلانیت و خرد و رزی انسان پیرامون اصول دین تاکید شده است . من هم قبول دارم که دین باید تحقیقی باشد نه تقلیدی . اما شما هیچ اشاره ای به مسله ایمان نکرده اید . در دین ورزی ایمان به خدا , قیامت , پیامبر و…. نقش محوری دارد . ما بیش از اینکه عقلا اثبات وجود خدا کرده باشیم , به آن ایمان آورده ایم . در مسایل دینی گفته میشود آنجا که پای عقل و علم لنگ است… مطالعه بیشتر»