تحولات فلسفه تحلیلی در جهان
گزارش روزنامه اعتماد از این سخنرانی :
تحولات فلسفه تحلیلی در جهان در گفتاری از ضیاء موحد
فلسفه یعنی تخیل و منطق
محسن آزموده / برگزاری مراسم روز جهانی فلسفه با تاخیری یک ماهه در موسسه پرسش تفاوتی اساسی با سایر نشست هایی داشت که امسال در این زمینه برگزار شد. در نشست های پیشین که گزارششان را در صفحه سیاست نامه خواندید، بحثها به وضعیت آموزش فلسفه و رشته فلسفه در ایران اختصاص داشت اما در سخنرانیهای پرسش مباحثی فلسفی مطرح شد. ضیاء موحد، استاد شناختهشده فلسفه تحلیلی در سخنرانی کوتاهش کوشید تحولات اساسی که در فلسفه تحلیلی رخ داده و دگرگونیهای داخلی این فلسفه را مورد بحث قرار دهد. در ادامه به طور جداگانه گزارشی از سخنرانی این استاد فلسفه تحلیلی از نظر میگذرد.
در این فرصت کوتاه میکوشم به برخی تحولات فلسفه تحلیلی اشاره کنم. فلسفه تحلیلی و مشاء ریشه در ارسطو دارد. در مرکز تحقیقات ارسطو نیز قیاسهای منطقی او قرار دارد، یعنی فلسفه ارسطو منطقمدار است و او از تحلیل زبانی در فلسفهاش بسیار استفاده میکند. بنابراین چارچوب فلسفه تحلیلی را ارسطو بنا نهاده است. در فرهنگ ایران نیز کسی که سر دسته فیلسوفان مشایی است، ابن سیناست. به خاطر دارم وقتی در یونیورسیتی کالج دانشجو بودم، دوره اوج کارهای سول کریپکی بود. البته هنوز هم آن سنت ادامه دارد.
مهمترین کار کریپکی کتاب نامگذاری و ضرورت
(naming and necessity) است که به فارسی نیز ترجمه شده است و به کتابی کلاسیک بدل شده است. حرف اساسی کریپکی در این کتاب آن است که اسم خاص معادل وصف خاص نیست. او دلیل میآورد که وقتی میگوییم «ارسطو» این نام مثل ضمایر اشارهای به گونهای دال محض است و به شیء ارجاع میدهد که هیچ صفتی مثل «شاگرد افلاطون» و «معلم اسکندر» نمیتواند جای آن را بگیرد. نتایجی که کریپکی از این ادعا میگیرد، عجیب و غریب است. مثلا میگوید ما ضرورتهای پسینی داریم. در حالی که در تمام سنت فلسفی ما در مباحث معرفتشناسی میگفتند ضرورت امری پیشینی است، اما کریپکی با مثالی که مورد قبول همه است، میگوید ضرورت پسینی و امکان پیشینی داریم که این دومی خیلی مباحثهبرانگیز شد. اخیرا در مقالهای که میخواندم دیدم که گویی در الهیات ابن سینا چنین بحثی را دیدهام. بعد که مراجعه کردهام دیدم با استدلال دیگری غیر از استدلال جهانهای ممکن کریپکی، ابن سینا دقیقا این حرف را گفته است و میگوید مفردات حد ندارند و اتفاقا مثال «سقراط» را میآورد و میگوید اگر بگوییم «سقراط فیلسوف بود» به سقراط واقعی ارجاع ندادهایم، چون بسیاری فیلسوف هستند و… الخ. این نمونهای از تحلیلهای منطقی است که ما در فلسفه مشاء داریم. مثالهایی از این دست زیاد است، تنها اشاره میکنم که منطق موجهات که امروزه بسیار رواج دارد، دو، سه بحث مرکزی دارد که اهمیت فلسفی فوقالعادهای دارند. من نشان دادهام که همه این بحثهای مرکزی عینا در منطق ابنسینا هست. اما چطور شده که ابن سینا به این مباحث رسیده و پیش از او ارسطو و دیگران به آنها نرسیدهاند؟ زیرا زبان عربی زبان منطق و فلسفه نبود. او این زبان را میسازد و روی آن کار میکند و تحلیل منطقی میکند. این ذات و جوهر فلسفه تحلیلی است.
از لایب نیتس تا فرگه
چهره دیگر در فلسفه تحلیلی لایب نیتس است که برای نخستین بار شاید مهمترین تحقیقات را در زمینه مسائل این فلسفه صورت داد. نخستین کسی که به تحقیقات منطقی لایب نیتس به طور جدی توجه کرد، راسل است. راسل در تاریخ فلسفه غرب میگوید من چیز تازهای از خودم نگفتهام و اگر هم نکته تازهای گفته باشم، در مورد لایب نیتس است. اگر از لایب نیتس هم عبور کنیم، به سایر غولهای فلسفه تحلیلی میرسیم که فرگه در آلمان، راسل در انگلیس و کارنپ در آلمان (قسمت مهمی از عمرش را در امریکا گذراند) و ویتگنشتاین در اتریش است. این تکثر نشاندهنده تنوع در فلسفه تحلیلی است. گاهی این چهرهها نقطه مقابل هم هستند. از چهرههای مهم دیگر کواین، کریپکی، دیویدسون و تیموتی ویلیامسون است. من خیلی سریع با اشاره به نامهایی تاریخ فلسفه تحلیلی را روایت کردم. اما همین روایت نیز به این بستگی دارد که چه کسی راوی باشد. مثلا من بر منطق تاکید دارم، اما کسی که طرفدار ویتگنشتاین است طور دیگری این تاریخ را روایت میکند.
چرخش زبانی
اما فلسفه تحلیلی چند جریان را پشت سر گذاشته است: نخست چرخش زبانی (linguistic turn) . این چرخش زبانی با فرگه آغاز میشود، اما ویتگنشتاین متعلق به همین سنت است و فلسفه را در زبان جستوجو میکند. یعنی حرفی را که از فرگه گرفته عینا تکرار میکند: ساختار منطقی زبان، ساختار منطقی جهان را منعکس میکند. دلیل این ادعا بحثی فنی است که واردش نمیشوم. فلسفه تحلیلی مدتها به این سنت پایبند بود، یعنی به تحلیل زبانی اهمیت اساسی میداد. یکی از آثار شاخص در این زمینه فلسفه زبان فرگه مایکل دامت است که زمانی که منتشر شد، غوغایی به پا کرد و نشان داد که چگونه فرگه با تحلیل زبانی برای نخستین بار تعریف درستی از عدد به دست میدهد و چطور فرگه با تحلیلهایش میخواهد ریاضیات را به منطق تقلیل دهد (reduce)، کاری که نیمهتمام ماند، اما ناقص نیست و بعدا معلوم شد نباید آن اندازه از پارادوکس راسل میترسید.
چرخش مفهومی
چرخش زبانی بعدا جای خودش را به چرخش مفهومی (conceptual turn) داد، یعنی به جای تکیه بر زبان، بر مفاهیم تکیه کنیم و تحلیل مفهومی صورت بگیرد. به این معنا پیتر استراوسون و گارت ایونس در زمان ما معتقد بودند. گارت ایونس که در جوانی به صورت ناگهانی فوت کرد، شدیدا به این جنبه از کار فرگه پرداخته است. یک بار میشود از زبان به ذهن رسید و یک بار نیز از ذهن به زبان رسید. فرگه از زبان شروع کرد، این مطمئنتر است تا از ذهن شروع کنید. هوسرل که پدر پدیدارشناسان است، از ذهن شروع کرد و کوشید بگوید نوئما همان معناست، زیرا به یک تعبیر فلسفه قرن بیستم را میتوان فلسفه معنا خواند.
اما چرخش بعدی را کریپکی از ١٩٧٠ به این سو ایجاد کرد. ویلیامسون در گفتوگویی با یک شرقی (ژاپنی یا چینی) از این بحث میکند که وقتی در فلسفه از زمان و مکان بحث میکنیم، منظورمان واژههای «زمان» و «مکان» نیست، بلکه منظور خود زمان و مکان است و این یک موضع محکم متافیزیکی است که طرفداران حلقه وین آن را کنار گذاشته بودند. اما کریپکی این را با تحلیلهای فوقالعاده زیبا زنده کرد. بنابراین به این دسته گروه فلاسفه تحلیلی رئالیست میگویند. چند کار مهمی که در این زمینه انجام شده، یکی جدا کردن متافیزیکی از معرفتشناسی است. کریپکی این کار را با ظرافت تمام انجام داد و گفت نباید خیال کرد ضرورت را میتوان به سادگی پسینی و پیشینی خواند، جایی که بحث امکان و ضرورت و وجود و مکان و زمان و علیت مطرح میشود، وارد بحث متافیزیکی میشویم. بخشهای زیادی از فلسفه ذهن متافیزیکی است. دیگر مساله مهم را نخستین بار گودل با دقت پایهگذاری کرد که در فلسفه مشاء و تحلیلی پیش از او وجود نداشت و آن تفاوت میان semantic و syntax بود. گاهی با ساختار (syntax) زبان سر و کار داریم و گاهی نیز با دلالتشناسی (ارتباط زبان و جهان یا semantics) سر و کار داریم. اگر این تقسیمبندی صورت نگیرد، بسیاری از اثباتها غیر ممکن میشود. تا قبل از گودل این تقسیمبندی وجود نداشت و در نتیجه قضایای مهمی مثل تمامیت و ناتمامیت که تحول مهمی در فلسفه تحلیلی و منطقی به وجود آورد، ممکن نمیشد.
رد تمایز ترکیبی و تحلیلی
مساله مهم دیگر تمایز ترکیبی- تحلیلی بود. کواین با این تقسیمبندی مخالف بود و معتقد بود نه برای مثالهای خیلی ساده بلکه برای آن دسته از احکامی که کارنپ در معنا و ضرورت (meaning and necessity) میگوید تحلیلی هستند، این تقسیمبندی را رد میکند. دلیل کواین به طور خلاصه این است که وقتی میخواهید مثلا در فیزیک نتیجهای بگیرید، مقداری اصول ریاضی، مقداری اصول فیزیکی و در نهایت استدلال دارید. این سه باید در کنار هم باشند. حالا اگر استدلالی کردیم و نتیجه غلط شد، کدام یک از اینها باید مورد سوال قرار گیرد؟ همه میتواند زیرا سوال باشد. حتی منطق میتواند زیر سوال باشد و شد. زیرا دیدیم در مکانیک کوانتوم یکی از اصول اساسی منطق زیر سوال رفت. بنابراین منطق که کاندیدای اول علوم تحلیلی است، زیر سوال رفت. در فلسفه تحلیلی مقالاتی هست که هر کس به این فلسفه علاقهمند است، باید آنها را بخواند. یکی از sense and reference فرگه است که منوچهر بدیعی ترجمه خوبی از آن در مجله فرهنگ شمارههای ٢ و ٣ ارایه کرده است. مقاله دیگر دو حکم جزمی کواین است که باز با ترجمه بدیعی در ارغنون ویژه فلسفه تحلیلی منتشر شد. این دو پر ارجاعترین مقالات در این فلسفه هستند و اگر کسی میخواهد سر رشته مباحث فلسفی تحلیلی را بداند، باید آنها را بخواند.
فلسفه یعنی تخیل و منطق
باز میگردم به تاریخ فلسفه تحلیلی. همان طور که در ارسطو منطق در مرکز قرار داشت، در فلسفه تحلیلی نیز منطق جدید در مرکز قرار دارد. این منطق جدید تفاوت بنیادی با منطق قدیم دارد و مساله اجمال و تفصیل نیست. وقتی تحلیل از زبان تغییر کند، معناشناسی نیز دگرگون میشود و زمانی که معناشناسی تغییر کند، رابطه زبان با جهان خارج تغییر میکند. تحول دیگر در فلسفه تحلیلی منطقهای دیگری بود که آنها را وجهی میخوانیم. زمانی از ویلیامسون شنیدم که گفت فلسفه یعنی تخیل و منطق! با تعجب از او پرسیدم تعریف شما از فلسفه این است؟ خندید و گفت این تعریف نیست، یک توصیف است. مثالی برای فهم نحوه ورود تخیل به منطق میزنم. گفته میشود علم یعنی باور صادق موجه. راسل یک آزمون فرضی و مثال نقضی برای این ادعا طرح کرد. او گفت فرض کنید فردی ساعت ١٢ ظهر وارد خانه شود، ساعت روی دیوار دقیقا ١٢ را نشان دهد، اما از قضا این ساعت خراب باشد و عقربهها اتفاقا روی ١٢ ایستاده باشد. فرد باور دارد که ساعتش کار میکند، موجه نیز هست، یعنی ساعت درست کار میکرده است، باورش صادق نیز هست، زیرا واقعا ساعت ١٢ ظهر است. اما آیا میشود گفت آن فرد علم دارد که ساعت ١٢ است؟ گاه باشد که کودکی نادان/ به غلط بر هدف زند تیری! آیا میشود کودک را تیرانداز ماهری خواند؟ بنابراین شاهدیم که تحلیل راسل تعریف علم از زمان افلاطون تا زمان ما را زیر سوال میبرد.
زبان روشن به دور از حشو و زواید
اما میراثی که به ما از فلسفه تحلیلی رسیده چه تغییراتی را به وجود آورده است؟ نخست سبک روشن برای استدلال فلسفی در چارچوب زبان پاکیزه دور از حشو و زواید و ادبیات بازی است. مثالهای نقضی خوب و آزمونهای فکری است، مثل آنچه گفتم. بعد از اینکه این زبان پاک را انتخاب میکنید، بحث معنا پیش میآید. یعنی دقیقا دلالتشناسی زبان غیرصوری مشخص شود. مرحله بعدی کاربرد زبانهای صوری و منطقهای گوناگون است. مثلا زمان یا باور برای خودش زبان دارد. برای فهم هر یک از این زبانها باید آن را صورتبندی (formalize) کرد و دید چه اصولی را میتوان نگه داشت و چه اصولی را میتوان رد کرد. میراث نهایی ادغام معرفت علمی (ریاضی، زیستشناسی، فیزیک، روانشناسی و…) با فلسفه است. این سخن را کسانی چون ویلیامسون و کواین و کریپکی میگویند و مدعیاند که فلسفه و منطق باید پابه پای علم حرکت کند. یعنی داد و ستد بین علم و فلسفه و منطق یکی از میراثهای فلسفه تحلیلی است.
سلام
با اجازه استاد عرض می کنم که خلاصه و چکیده ای از بحث این استکه استدلال انسان ناتمام است. پروازی است که به اوج نمی رسد(نقل از کتاب برهان گودل و حقیقت و برهان ترجمه آقای دکتر اردشیر) و کتاب های منطق جدید و منطق ریاضی…
چیزی که تغییر نمی کند “ادغام” کردن و “پیوند” دادن است چه در دانسته های علوم طبیعی (آیات طبیعت) چه در هر مطلبی درباره طبیعت و ماوراء طبیعت ..باید در آن بدنبال پیوند باشیم…
علم شبکه ای است.شبکه ای که رشد میکند و توسعه می یابد…کلمه طیبه کشجره طیبه…
والسلام
quranmizan.com