در باب نسبت پروژهی عقلانیت ـ معنویت با اخلاق
ابوالقاسم فنایی: اگرچه هنجارهای بنیادین عقلانیت مطلق و جهانشمولاند، تطبیق این هنجارها بر قلمروهای مختلف اقتضائات مختلفی دارد. مثلاً اگر گوهر عقلانیت نظری را در قالب انگارهی «تناسب دلیل و مدعا» صورتبندی کنیم، میتوانیم ادعا کنیم که برای پذیرش هر مدعایی باید دلیل متناسب با آن را طلب کرد.
گفتوگوی سالنامهی فرهیختگان با دکتر ابوالقاسم فنایی
تلفیق عقلانیت و معنویت در یک فرد چگونه می تواند به وجود بیاید و منجر به زیست اخلاقی وی شود؛ تا در نهایت رنج او را کمتر کند؟ این تلفیق در راستای صدور احکام اخلاقی که منجر به کاسته شدن رنج بشر می شود چه کمکی می تواند بکند؟
به نام خدا. این پرسش شما در حقیقت ترکیبی از چهار پرسش متفاوت است. من این پرسشها را از یکدیگر تفکیک میکنم و سپس به آنها پاسخ میگویم. پرسش نخست دربارهی امکان تلفیق عقلانیت و معنویت است. پاسخ این پرسش بستگی به تلقی ما از سرشت عقلانیت و سرشت معنویت دارد. دستکم بر اساس دو تلقی از عقلانیت و معنویت میتوان گفت که این دو قابل جمعاند. تلقی نخست از برخی از سخنان استاد ملکیان برداشت میشود. بر اساس این تلقی، سازگاری معنویت با عقلانیت «حداقلی» است؛ بدین معنا که قلمرو معنویت قلمرو سکوت عقلانیت است. مقصود از معنویت اموری است که ما دلیلی معرفتشناسانه به سود آنها در دست نداریم، در عین حال به خاطر اینکه پذیرش آنها به بهداشت روانی ما کمک میکند و در شادی و آرامش و امید ما نقش دارد، آنها را میپذیریم. درواقع در چارچوب این تلقی، دلیل یا دلایلی که پذیرش باورهای معنوی و برگزیدن سبک زندگی معنوی را توجیه میکند/ میکنند، دلیل یا دلایل عملگرایانه است/اند. به تعبیر دیگر، این توجیه از رهگذر عقل/عقلانیت عملی تأمین میشود، نه از رهگذر عقل/ عقلانیت نظری.
تلقی دوم که خود من با آن همدلی بیشتری دارم این است: اگرچه هنجارهای بنیادین عقلانیت مطلق و جهانشمولاند، تطبیق این هنجارها بر قلمروهای مختلف اقتضائات مختلفی دارد. مثلاً اگر گوهر عقلانیت نظری را در قالب انگارهی «تناسب دلیل و مدعا» صورتبندی کنیم، میتوانیم ادعا کنیم که برای پذیرش هر مدعایی باید دلیل متناسب با آن را طلب کرد. بر این اساس میتوان گفت: عقلانیت در قلمرو علوم تجربی یعنی «تناسب دلیل علمی با مدعای علمی»، عقلانیت در قلمرو فلسفه یعنی «تناسب دلیل فلسفی با مدعای فلسفی»، و عقلانیت در قلمرو علم تاریخ یعنی «تناسب دلیل تاریخی با مدعای تاریخی»، و هکذا.
این سخن بدین معناست که اقتضای عقلانیت از یک قلمرو به قلمرو دیگر فرق میکند. در حالی که در همه جا عقلانیت از ما مطالبهی دلیل میکند و از ما میخواهد که تابع دلیل باشیم، نوع دلیلی که در قلمرو علوم تجربی اقتضای عقلانیت را برآورده میکند با نوع دلیلی که در قلمروهای دیگر این اقتضا را برآورده میکند متفاوت است. اگر عقلانیت در هر قلمرویی اقتضای خاصی داشته باشد، و نوع خاصی از دلیل را طلب کند، آنگاه میتوان ادعا کرد که در قلمرو معنویت نیز عقلانیت عبارت است از «تناسب دلیل معنوی با مدعای معنوی». بنابراین، بازهم میتوان گفت شخص در آن واحد میتواند به عقلانیت و معنویت ملتزم باشد و این دو را با هم تلفیق کند و هیچ یک را فدای دیگری نکند؛ تا آنجا که شخص برای پذیرش مدعیات معنوی دلیل معنوی مطالبه میکند، جانب عقلانیت را فروگذار نکرده و لذا عقلانیت را با معنویت تلفیق کرده است. عقلانیت از ما نمیخواهد برای پذیرش مدعیات معنوی دلیل علمی طلب کنیم. بر اساس این تلقی سازگاری معنویت با عقلانیت نظری حداکثری است، نه حداقلی؛ بدین معنا که در چارچوب این تلقی، پذیرش باورهای معنوی، و برگزیدن سبک زندگی معنوی، متکی به توجیه معرفتشناسانهای است که به سود این باورها در دست است.
پرسش دوم این است که «چگونه تلفیق عقلانیت و معنویت به زیست اخلاقی منجر میشود؟». در پاسخ عرض میکنم که ربط و نسبت تلفیق عقلانیت و معنویت با اخلاق و زیست اخلاقی را از راههای گوناگون میتوان توضیح داد و تبیین کرد. من دقیقاً نمیدانم که جناب استاد ملکیان به این بحث پرداختهاند یا نه، و اگر آری تبیین ایشان از این رابطه چگونه است. در اینجا به یکی از پاسخهای محتمل اکتفا میکنم، بدون اینکه این پاسخها را به ایشان نسبت دهم.
اخلاقی زیستن مبتنی بر «معرفت اخلاقی» است، یعنی بدون داشتن پاسخی موجه به پرسشهای اخلاقی امکان ندارد؛ پرسشهایی از این دست که «چه چیز یا چیزهایی خوب و چه چیز یا چیزهایی بد است؟»، «زندگی خوب چیست و انسان خوب کیست؟»، «چه چیز یا چیزهایی فضیلت و چه چیز یا چیزهایی رذیلت است؟» و «چه چیز یا چیزهایی درست یا وظیفه است و چه چیز یا چیزهایی نادرست و ترکشان وظیفه است؟».
حال اگر در قلمرو اخلاق واقعگرای نظری باشیم، ربط عقلانیت نظری با معرفت اخلاقی از این طریق برقرار میشود که بگوییم بر اساس این مبنا معرفت اخلاقی عبارت است از «باور صادق موجه نسبت به گزارههای اخلاقی»، و چنین باوری هم باوری است که دلیل مناسبی به سود آن در دست است. از سوی دیگر مقتضای عقلانیت نظری در قلمرو اخلاق عبارت است از «تناسب دلیل اخلاقی با مدعای اخلاقی». شقوق محتمل دیگری نیز در اینجا قابل طرح است که به خاطر کمبود جا از بررسی آنها صرفنظر میکنم.
اما ربط و نسبت معنویت با اخلاق را دستکم از سه راه میتوان توضیح داد. اگر پرسش بنیادین انسان معنوی این باشد که «من چه باید بکنم؟»، آنگاه میتوان گفت که پرسش بنیادین انسان معنوی این است که «در موقعیتهای مختلف و در رابطه با خود و دیگری، به معنای عام کلمه، اخلاق از من چه میخواهد؟»، یعنی «وظیفهی اخلاقی من چیست؟». بنابراین، معنویت انسان را به سوی اخلاق میکشاند و سوق میدهد.
راه دوم این است که بگوییم: معنویت در کسب معرفت اخلاقی و طرح پرسشهای اخلاقی و جستجوی پاسخی برای آنها نقشی بازی نمیکند، اما در اخلاقی ماندن و اخلاقی زیستن نقش مهمی بازی میکند، و آن عبارت است از بالابردن آستانهی تحمل آدمی. روشن است که اخلاقی زیستن هزینه دارد. اما آدمیان در تحمل این هزینه بسیار متفاوتاند و ظرفیتهای مختلفی از خود بروز میدهند، و هرچقدر که این هزینه بیشتر شود، در صد کسانی که حاضرند با پرداخت آن دست از ارزشهای اخلاقی برندارند کمتر میشود. بر این اساس میتوان ادعا کرد که انسانهای معنوی با سهولت و طیب خاطر بیشتری حاضرند چنین هزینهای را تحمل کنند تا انسانهایی که به عقلانیت وفادارند، اما معنوی نیستند. بنابراین، سبک زندگی معنوی یا داشتن دغدغههای معنوی نقشی روانشناسانه در اخلاقی زیستن بازی میکند.
راه سوم این است که بگوییم: برخی از باورهای معنوی انگیزه و ضمانت اجرایی اخلاقی زیستن را تقویت میکنند. مثلاً باور به اینکه نظم حاکم بر عالم هستی نظمی اخلاقی است و جهان هستی در برابر کارهای نیک و بد و انسانهای نیک و بد کور و کر و بیتفاوت نیست و نسبت به این دو نوع رفتار یا این دو گروه واکنش متناسب از خود نشان میدهد، یک باور معنوی است که پذیرش آن نقش مثبتی در اخلاقی زیستن و اخلاقی ماندن آدمیان بازی میکند.
پرسش سوم این است که «تلفیق عقلانیت و معنویت چگونه به کاهش درد و رنج فردی که این دو را با یکدیگر تلفیق کرده کمک میکند؟». در پاسخ این پرسش نیز من چیزی را که به نظر خودم میرسد خدمت شما عرض میکنم. مطمئن نیستم که این پاسخ مورد قبول استاد ملکیان نیز هست یا نه. میتوان گفت که دردها و رنجهایی که هر فردی دارد از یک نظر به دو دسته قابل تقسیماند:
(۱) درد و رنجهایی که شخص به خاطر این دچار آنها میشود که خود او یا عقلانیت را نادیده گرفته یا معنویت را، و
(۲) درد و رنجهایی که انسانهایی که در سبک زندگی خود عقلانیت و معنویت را تلفیق کردهاند نیز گریزی از آن ندارند.
نقش عقلانیت و معنویت در از میان رفتن درد و رنجهای دستهی (۱) روشن است. اما در مورد درد و رنجهای دستهی (۲) تلفیق عقلانیت و معنویت اصل این درد و رنجها را از میان نمیبرد، اما آنها را معنادار و لذا تحملشان را آسان تر میکند. بنابراین، میتوان گفت که در این مورد تلفیق عقلانیت و معنویت از شدت درد و رنج میکاهد. درد و رنج بیمعنا شدیدتر از درد و رنج بامعناست و تحمل آن مشکلتر است.
پرسش چهارم این است: «این تلفیق در راستای صدور احکام اخلاقی که منجر به کاسته شدن رنج بشر می شود چه کمکی می تواند بکند؟». این پرسش مقداری ابهام دارد و من مطمئن نیستم مقصود شما را دقیقاً فهمیده باشم. اما اگر درست حدس زده باشم، شما در اینجا درواقع از نقش با واسطهی عقلانیت و معنویت در کاهش درد و رنج انسانها میپرسید؛ نقشی که تلفیق عقلانیت و معنویت از طریق اخلاق در کاهش درد و رنج انسانها بازی میکند.
پیشتر در باب رابطهی عقلانیت و معنویت با اخلاق و نیز نقش مستقیم عقلانیت و معنویت در کاهش درد و رنج توضیح دادم. در اینجا به نقش اخلاق در کاهش درد و رنج انسانها میپردازم. این نقش را هم از چند راه میتوان توضیح داد. یکی از آنها این است که بگوییم: پارهای از درد و رنجهایی که برخی از انسانها میبرند ناشی از رفتارهای ناروای اخلاقی دیگران نسبت به آنان است. بنابراین، چون تلفیق عقلانیت و معنویت به اخلاقی زیستن انسانها کمک میکند، به نحو غیر مستقیم در کاهش درد و رنج آنان نیز مؤثر است.
راه دوم این است که بگوییم: نقض ارزشهای اخلاقی توسط هر فردی موجب درد و رنج خود او میشود،یا به خاطر وجود نظم اخلاقی در عالم هستی، و یا به خاطر وجدان اخلاقی و یا به خاطر ملامت، سرزنش و بایکوت دیگران، یا به خاطر تأثیرات نامطلوبی که نادیدهگرفتن ارزشهای اخلاقی در از میان رفتن اعتماد متقابل که شرط لازم همکاریهای اجتماعی است بازی میکند.
اگر اخلاق فردی، اخلاق جمعی و اخلاق غالب جوامع را برگرفته از سنت، تاریخ، شرایط، ویژگی ها و خصوصیات باورها و اعتقادات و … بدانیم. چگونه می توان نسخه ای با عنوان تلفیق عقلانیت و معنویت برای رفع تمام مشکلاتی که در بستری به این گستردگی شکل گرفته است، پیچید؟ در واقع می توان از علت العلل تمام مشکلات و رنج های بشر صحبت کرد و با دسته بندی کردن آنها به یک نسخه ثابت رسید؟ علل تاریخی ناهنجاری و مشکلات و رنج در رفتارهای بشر را چگونه می توان در این پروژه نشاند؟
اجمالاً عرض میکنم که «مشکلات» را از «درد و رنج»ها باید تفکیک کرد. در رابطه با مشکلات میتوان گفت که عقلانیت و معنویت شرط لازم رفع مشکلات بشری است، نه شرط کافی آن. کسی ادعا نکرده است که اگر شما عقلانیت را با معنویت تلفیق کنید هیچ مشکلی نخواهید داشت. در این مورد ادعا این است که مشکلات به دو دسته تقسیم میشوند. بخشی از آنها ناشی از عدم تلفیق عقلانیت و معنویت است. در این مورد صرف تلفیق این دو فضیلت مانع پدید آمدن این مشکلات میشود. اما در مورد سایر مشکلات میتوان ادعا کرد که هرچند تلفیق عقلانیت و معنویت از وقوع آنها جلوگیری نمیکند، حل شایستهی آنها در گرو تلفیق عقلانیت و معنویت است، اما در این مورد نیز این تلفیق شرط لازم حل این مشکلات است نه شرط کافی آن.
اما در مورد نقش تلفیق عقلانیت و معنویت در کاهش درد و رنج، این بستگی به نظریهی مورد قبول شما دربارهی خواستگاه درد و رنج دارد. اگر اشتباه نکنم، استاد ملکیان با بررسی و نقد نظریههای گوناگونی که دربارهی خواستگاه درد و رنج مطرح شده این نظریه را ابداع یا تأیید میکنند که خواستگاه اصلی همهی درد و رنجها عدم تلفیق عقلانیت و معنویت است. خود من در این زمینه تحقیق نکردهام و صلاحیت اظهارنظر ندارم.
درواقع انسان زمانمند و مکانمند است و باید در زمان و مکان خود مورد بررسی قرار گیرد. اما آنچه از روش تلفیق عقلانیت و معنویت برای کاستن رنج بشر، برداشت می شود این است که ما یک دستور کلی برای رفع تمام مشکلات اخلاقی دادهایم. سوال این است که می توان از این روش به عنوان یک روش جامع سخن گفت یا اینکه به این روش هم باید زمانمند و مکانمند نگریست و آن را به عنوان نظریه ای موثر در این زمان و مکان مورد بررسی قرار داد؟
این پرسش نیز مقداری ابهام دارد. کاستن رنج بشر غیر از دستور کلی برای رفع تمام مشکلات اخلاقی است. من اجازه میخواهم پرسش شما را به این شکل صورتبندی کنم: «آیا عقلانیت و معنویت و اخلاق نسبیاند یا مطلق؟».
پاسخ این پرسش مفصل است. اجمالاً عرض میکنم که این امور مطلق، فراتاریخی، فرازمانی و فرامکانیاند، و ادعای نسبیت در این موارد ادعایی «خودشکن» و غیر قابل دفاع است. ممکن است «اقتضای» عقلانیت و معنویت و اخلاق از مکانی به مکانی دیگر و نیز از زمانی به زمانی دیگر فرق کند. مثلاً شکل خاصی از توزیع ثروت که در یک جامعهی سادهی روستایی عین عدالت است، ممکن است در یک جامعهی پیشرفتهی صنعتی عین ظلم باشد. یا میتوان باوری را فرض کرد که پذیرفتن آن برای یک انسان بیسواد عین عقلانیت است، اما پذیرفتناش برای یک انسان تحصیلکرده نقض عقلانیت باشد، و هکذا. بنابراین، اصل چنین روش یا توصیهای مطلق، فرازمانی و فرامکانی است، هرچند اقتضای آن و نحوهی اجرای آن زمانمند و مکانمند است. در پایان مایلم به خاطر فرصتی که در اختیار بنده نهادید و نیز به خاطر پرسشهای خوبتان از شما سپاسگزاری کنم. ای کاش این پرسشها را با خود استاد ملکیان در میان میگذاشتید که در این صورت پاسخهای درستتر و دقیقتری در انتظارتان بود.
