هگل و ایرانیان در گفتوگو با کریم مجتهدی
محسن آزموده : «از قول من هیچ کلمه خارجی به کار نبرید، بعد از یک عمر کار به این نتیجه رسیدم که یکی از بدآموزیهای ما و سوفسطاییگریهای امروزی ما به کار بردن نادرست یا حتی درست کلمات خارجی است. ما ایرانیها باید شخصیتمان را حفظ کنیم، ما زبانی داریم و باید با زبان خودمان کار کنیم. بدترین کلمه ایرانی و فارسی از بهترین کلمه غربی در متون فارسی بهتر است.» گفتوگوی ما با کریم مجتهدی، استاد برجسته فلسفه در ایران با این جملات به پایان میرسد.
اهل فلسفه به خوبی دکتر مجتهدی را میشناسند، استادی بدون حاشیه که قریب به ۵٠ سال است فلسفه تدریس میکند و آنها که در دانشگاه تهران شاگردش بودند، میدانند که مهمترین دغدغهاش نگاه تخصصی به فلسفه است.
او چنان که علیاصغر مصلح، استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی در مطلبی نگاشته نخستین استاد فلسفه ایرانی است که به طور تخصصی به تدریس فلسفه هگل در ایران پرداخته است و درباره این فیلسوف دشوارنویس و بزرگ آلمانی کتابها و مقالات متعددی نگاشته است که از آن میان میتوان به «درباره هگل و فلسفه او»، «پدیدارشناسی روح برحسب نظر هگل» و «افکار هگل» اشاره کرد. استاد مجتهدی همچنین با تاریخ اندیشه در ایران آشنایی ژرفی دارد و در کتابهایی چون آشنایی ایرانیان با فلسفههای جدید غرب به نحوه ورود تفکر غربی در ایران و نخستین برخوردهای جویندگان فکری با فلسفههای غربی و فیلسوفان معاصر غربی پرداخته است. به همین خاطر در سالروز مرگ هگل فیلسوف دورانساز معاصر نزد ایشان رفتیم. هگل در مجموعه آثارش اشارههای مهمی نیز به ایران و ایرانیان داشته است. همین موضوع را مستمسک قرار دادیم تا اولا از دکتر مجتهدی درباره میزان و نحوه آشنایی هگل با ایرانیان بپرسیم و ثانیا از او درباره نحوه آشنایی ما با این فیلسوف دشوارنویس بپرسیم.
١٨۴ سال از زمان مرگ گئورگ ویلهلم فردریش هگل (١٨٣١-١٧٧٠) فیلسوف برجسته آلمانی میگذرد. میدانیم که هگل در درسگفتارهای فلسفه تاریخ که تحت عنوان عقل در تاریخ توسط مرحوم حمید عنایت به فارسی ترجمه شده، درباره ایران حرف زده است. نخست بفرمایید آشنایی او درباره ایران از کجا بوده است و از کجا ایران را میشناخته است؟
تقریبا غرب در تمام مراحل از تاریخ ایران آگاه بوده است، حتی در قرون وسطی و دورههای بعد که اسناد دقیقتری از تاریخ ایران در دست داشته است. دلیل آن نیز خیلی روشن است. مورخان بزرگ رومی همگان از ایران و تاریخ و رویدادهایی مثل جنگ اسکندر و شکست داریوش سوم با تفصیل سخن گفتهاند. منبع مهم دیگری برای تاریخ ایران که غربیان از آن استفاده میکنند، عهد عتیق یا همان کتاب تورات است. در این کتاب قسمتهای زیادی درباره هخامنشیان وجود دارد. در قرون وسطی به خصوص از دورهای به بعد یعنی قرون متاخر به طور دقیقتر اطلاعاتی درباره تاریخ ایران هست و حتی صریحا از دین زرتشت نام برده شده است. برای مثال شخصی که اصلیت یونانی داشت، در قرن پانزدهم به اجلاسی در شهر فلورانس ایتالیا دعوت شده بود و در آنجا مطالبی درباره زرتشت گفته و حتی اشارههایی به زرتشت دارد. همچنین اشارههایی به نظریههای سیاسی افلاطون دارد. یعنی این دو را در کنار هم گفته است و با بیان این مطالب میخواسته اختلاف بیزانس و روم شرقی را از منظر نگرششان به مسیحیت نشان دهد. در هر صورت هگل با این منابع به اجمال آشنا بوده است و بنابراین با ایران و تاریخ آن نیز آشنایی داشته است.
آنچه گفتید درباره اطلاعات عمومی غربیان درباره تاریخ ایران و ایرانیان بوده است. اما چه میشود که به طور خاص هگل در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم به ایران و فرهنگ ایرانی توجه میکند؟
همچنین در قرن هجدهم شخصی فرانسوی به اسناد دینی ایرانیان باستان پرداخته بود و ترجمههایی از گفتارهای زرتشت را چاپ کرده بود. همچنین اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم که هگل مدرس مهمی در فلسفه در دانشگاه ینا بود، جریانی وقوع مییابد که به خصوص در آلمان با نهضت ادبی رمانتیسم، اندیشمندان آلمانی توجه زیادی به شعرای ایران پیدا میکنند. خود هگل در کتاب دروسی درباره هنر راجع به فردوسی، نظامی و… صحبت کرده است. من در کتاب افکار هگل به این موضوع پرداختهام که هگل در حاشیهای در کتاب دانشنامهاش یعنی دایرهالمعارف علوم فلسفی، صریحا از مولانا سخن گفته و از او دفاع کرده است. به نظر او مولانا برخلاف ادبیات هندی، نوعی گرایش استعلایی و متعالی دارد. او مقایسه کرده و نشان داده که بر عکس ادبیات هندی که خدایان به صورت زمینی در میآیند، در اندیشه و شعر مولانا بر عکس نوعی ارتقا و استعلا صورت میگیرد و نوعی عروج اتفاق میافتد.
به طور کلی ارزیابی شما از میزان و نحوه آشنایی هگل از ایران و تاریخ آن چیست؟
با وجود همه آنچه گفتم، باید بگویم که هگل تاریخ ایران را از تاریخ آسیا جدا نمیکند. او تقریبا همان موضعی را نسبت به تاریخ ایران دارد که درباره هندوستان و چین دارد. به خصوص که درباره چین نیز بسیار صحبت کرده است. این دیدگاه کلی آن است که از نظر هگل در کشورهای آسیایی و شرقی آزادی معمولا از آن یک نفر است، در صورتی که در سنت یونانی آزادی در بطن مدینه رخ میدهد. در بطن مدینه تنها یک نفر آزاد نیست. این اشارهای به نوعی نظام مردمی است، البته من نمیخواهم لفظ خارجی را به کار ببرم، اما در کل منظور او نوعی نظام «دموکراسی»یونانی به خصوص در آتن است. هگل نظام سیاسی و اجتماعی آتن را که یک مدینه است غیر از نظامهای دولتهای شرقی قلمداد میکند. منظورش این است که در آتن نوعی کوشش برای آزاد کردن افراد مدینه رخ میدهد در حالی که در شرق مظهر آزادی در یک نفر است که آن هم معمولا یک مستبد است. هگل همچنین در برابر تفکر یونانی روح ژرمنی را قرار میدهد. آنجا دیگر همگان میخواهند آزاد باشند. در اینکه در بیان کل این مطالب هگل نتوانسته از فکر رایج در زمان خودش فراتر برود، شکی ندارم. اینها مطالبی است که کم و بیش در آن زمان فیلسوفان و اندیشمندان معاصر هگل نیز میگفتند. قبل از هگل در آلمان چهرهای چون یوهان گوتفرید هردر (١٨٠٣-١٧۴۴) و پیش از او در ایتالیا جووانی باتیستا ویکو (١٧۴۴-١۶٨٨) هست. کم و بیش این سخنان را در غرب این متفکران نیز میگفتند و مباحث هگل از این حیث چندان بدیع نیست. جنبه بدیع تفکر هگل داخل کردن روش جدلی تاریخی در تاریخ عمومی است. البته باید با احتیاط از این تعبیر بدیع بودن استفاده کرد، زیرا معادلهای مشابهش نزد مورخان دیگر نیز هست.
در همان قرن نوزدهم کنت آرتور دو گوبینو، (١٨٨٢-١٨١۶) خاورشناس و دیپلمات فرانسوی به ایران میآید و از علاقه ایرانیان به هگل میگوید. دیدگاه گوبینو چیست؟
البته گوبینو در همان زمان هگل نیست. هگل در نیمه اول قرن نوزدهم (١٨٣١) فوت کرده است، در حالی که کنت دو گوبینو در نیمه دوم سده نوزدهم به ایران آمده است و فاصله زیادی بین آنهاست. کنت دوگوبینو البته آن طور که عامه تصور میکنند، هگلی نیست. البته او فرهنگ آلمان را به خوبی میشناسد و با افراد سرشناس آلمانی و به خصوص اتریشی مکاتبه دارد و این مکاتبات نیز منتشر شده است. البته این کتاب به فارسی ترجمه نشده است، اما من نسخه فرانسویاش را در کتابخانه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران دقیقا مطالعه کردهام و در کتاب آشنایی ایرانیان با فلسفههای جدید غرب نیز به این موضوع پرداختهام و مطالب آن را خلاصه کردهام. یک نکتهای که در کنت دو گوبینو هست و تا حدود زیادی او را از هگل متفاوت میسازد، این است که کنت دوگوبینو به تمایز میان نژادها اعتقاد داشت و این اختلاف نژادها را در دو جلد قبل از اینکه به ایران بیاید با جزییات بیان کرده است. عنوان دقیق کتاب او با توجه به اصل فرانسوی آن «بحث در اختلاف میان نژادهای انسان» است. گوبینو در این کتاب میگوید که هر نژادی خصوصیات و فرهنگ خاص خودش را دارد. او همچنین رابطهای میان نژاد و فرهنگ یا اعتقادات بیان کرده است. البته همه این بحثها میتواند مورد شک واقع شود. آن چیزی که کنت دوگوبینو میگوید را الان کسی قبول ندارد، اما اگر به تاریخ بازگردیم، باید بگویم که گوبینو نیز فلسفه خاصی درباره تاریخ دارد. فلسفه تاریخ او این است تاریخ نتیجه تقابل و تعامل میان نژادهاست، یعنی نژادها با هم تقابل دارند، یعنی با یکدیگر میجنگند و با یکدیگر تعامل نیز دارند، یعنی با یکدیگر داد و ستد میکنند. او این را تاریخ میخواند. شاید بحث او از این منظر درباره ایران تا حدودی درست باشد، او میگوید مملکت ایران در مرز میان شرق و غرب قرار گرفته است و این عبور اقوام مختلف در ایران به کلی مشهود است. او تاریخ ایران را مصداقی از این زد و خوردهای نژادها میداند که تا حدودی میشود این سخن را قبول کرد، به شرط آنکه آن نظریه نژادی او را کنار بگذاریم، زیرا افراطی و تاحدودی سیاسی است.
گوبینو وقتی به ایران میآید گویا میگوید ایرانیان با هگل آشنا هستند.
نه، اینطور نیست. البته میگوید جوانان ایرانی یعنی آن افرادی که دور گوبینو هستند، از او میخواهند راجع به هگل صحبت کند. یعنی دلشان میخواهد که هگل را بشناسند، نگفته میشناسند. هنوز هم هگل را نمیشناسند.
آیا اسم آن جوانان را نمیدانیم؟
خیر، هیچ کدام را اسم نبرده است. البته خود من حدسیاتی میزنم و فکر میکنم اینها بیشتر جوانان اشرافی بودند که به تدریج راجع به غرب مطالبی شنیده بودند. از جمله خود اعتضادالسلطنه، وزیر علوم. به هر حال این جوانان در دارالفنون بودند.
آشنایی ایرانیان به طور جدی با هگل از چه زمانی است.
این مربوط به دوران بعد از گوبینو است و فاصله زمانی این میان است که در آن کسانی چون بدیعالملک میرزا و محمد علی فروغی حضور دارند. البته گوبینو خودش به مطالعه فلسفه دکارت توصیه میکند و میگوید هگل اولویت را به عقل داده است و خود فلسفههای ایرانی صرفا بر اساس عقل است، اما یک فیلسوف دیگری که خیلی غربیتر از هگل است، یعنی دکارت را معرفی میکند و گفتار در روش دکارت به دستور او توسط ملالازار که فردی یهودی بوده و فارسی و فرانسه میدانسته به همراه برنه، کنسول فرانسه در تبریز ترجمه میشود. ایشان کتاب هگل را ترجمه میکنند و اسم آن را حکمت ناصریه میگذارند. ترجمه این کتاب به گونهای است که اصلا نمیتوانسته اثری بگذارد و امروز بیشتر یک کنجکاوی برمیانگیزد در جهت نخستین آشناییهای ایرانیان با فلسفه جدید غربی.
در کتاب مهم مرحوم محمد علی فروغی (ذکاءالملک) یعنی سیر حکمت در اروپا به خصوص در جلد سوم صفحاتی به هگل اختصاص داده شده است. بعد از این به تدریج در دانشگاهها نیز هگل تدریس شده است. ارزیابی شما از این آشنایی چیست؟
من شخصا کوشیدهام در چند کتاب به هگل بپردازم و البته در این زمینه خیلی هم ادعا ندارم و باید تاکید کنم من مدرس فلسفه بودم و سعی کردهام گزارش دهم. در این گزارشها سعی کردهام فلسفه او را به درستی تشریح کنم. اما در ایران هگل بیشتر در میان جنگ بینالمللی اول و دوم و به خصوص در جنگ جهانی دوم مطرح و سوءاستفادههای حزبی از او شد. البته هگل فیلسوف آسانی نیست و به نظر من فیلسوف بسیار عمیقی است و باید او را شناخت. اما گروهی بدون اینکه هگل را بشناسند یا او را خوانده باشند یا آشنایی واقعی با او داشته باشند یا کوشش کنند او را معرفی کنند، در جهت پیشبرد نظرات سیاسی خود از او بهرهبرداری کردند. شناخت ایرانیان از هگل در این دورهها این طور بوده است و بیشتر اسمش بر سر زبانها افتاده است، نه اینکه او را واقعا بشناسند. بیشتر از هگل استفاده ابزاری آن هم در حد متنهای دوم و سوم کردهاند، یعنی به متنهای اصلی حتی دسترسی نداشتند. باز هم همان چند صفحهای که فروغی در سیر حکمت در اروپا درباره هگل بحث کرده است، معقول است. البته او خودش تاکید کرده که هگل سخت است، اما سعی کرده کلیات قابل قبولی درباره هگل بیان کند و همین که مخاطب عمومی بتواند آشنایی اجمالی با هگل حاصل کند، در حد آن کتاب کفایت میکند.
بعد از فروغی دیگر چه کسانی به هگل پرداختند؟
از دیگر کسانی که بعدا سعی کردند هگل را معرفی کنند، یکی مرحوم دکتر حمید عنایت است که او هم در انگلستان فلسفه سیاسی خوانده بود و یک کتاب از انگلیسی درباره هگل به فارسی ترجمه کرده است (فلسفه هگل نوشته و.ت. استیس) که البته به نظر من این ترجمه رضایتبخش نیست، زیرا هگلشناس نیست. با این حال از هیچ چیز بهتر است، یعنی مقدمه خود عنایت قابل تامل است. او ادعایی هم نداشته است. از دیگر آثار میتوان به کتابهای خود بنده اشاره کرد. اما باید تاکید کنم، عدهای که فلسفه نخواندهاند (اسم نمیبرم) و بویی از فلسفه نبردهاند، گاهی دم از هگل زدهاند و میزنند که من اصلا قبول ندارم. اینها یکی از مفسدههای جامعه فعلی ایران است. این یک جور فساد است.
در سالهای اخیر شاهدیم که ترجمههای متعددی از هگل در بازار فرهنگی ایران عرضه شده است. ارزیابی شما از این آثار چیست؟
بله، اما این مترجمان متاسفانه نه فلسفه خواندهاند و نه فلسفه شناس هستند و نه زبان خوب میدانند. مثلا گفتند خانمی که در آلمان ریاضی خواندهاند، برخی از این متون را ترجمه کرده و ناشری نیز آنها را منتشر کرده است. من البته این آثار را ندیدم، اما به طور اتفاقی به ناشر که مرا میشناخت، برخوردم و به او گفتم این کار عبثی است، زیرا این ترجمهها غیرقابل استفاده است. یعنی تنها ظاهر کار است و کار منفی است و در فرهنگ ایرانی هیچ چیز جز رواج خودخواهی و شهرتطلبی را بار نمیآورد.
آیا با گذشت قریب به دو سده بعد از زمان حیات هگل میتوانیم بگوییم ما همچنان بیشتر به دکارت نیاز داریم تا هگل؟
البته باید تاکید کنم که دکارت هم آن طور که شاید و باید در ایران شناخته نشده است. دکارت روح علمی را بیان میکند. من در ایران از افرادی شنیدم که دکارت را با ابن عربی مقایسه میکنند! این مقایسه خندهدار است! دکارت به نوعی روش علوم جدید را مطرح میکند و پیشرفت علم را موجب شده و با کاربرد ریاضی در علم موجب شده که علم در اروپا پیشرفت کند. البته طبیعیات دکارت نیز قابل قبول نیست و گفتههایش در طبیعیات صلابتش را از دست داده است. اما در تاریخ علم و برای فهمیدن درست تاریخ علم حتما باید دکارت را مطالعه کرد و فهمید. در قرون جدید علم با نیوتن شکل گرفته است، اسم کتاب نیوتن از این لحاظ فوقالعاده با مسماست و روشنگر خیلی از مطالب است، او صریحا اسم کتابش را «اصول ریاضی فلسفه طبیعت و نظام آن» گذاشته است، این در واقع اعلامیه علوم جدید است. این اصول ریاضی متوجه دکارت است، او نه اینکه با دکارت موافق نیست، بلکه موضع ضد دکارت دارد، یعنی به نظر او دکارت درست فهمیده است که ریاضیات، زبان علوم است، اما درست نتوانسته وارد علوم طبیعی شود. فیزیک را نفهمیده است، زیرا ذهنش ایستمند بوده است، در صورتی که نیوتن بیشتر به جنبه توانمند (دینامیک) توجه داشته است. از دکارت تا نیوتن شخص ثالثی هست که معمولا اسمش را در ایران به کار نمیبرند و کمتر شناخته شده است. او کریستین هویگنس
(١۶٩۵-١۶٢٩) هلندی است. هویگنس، دانشمند خیلی مهمی است و به او توجه دهید، زیرا خیلی مهم است.
یعنی به نظر شما ما این آمادگی را داریم که همانطور که به دکارت میپردازیم، به هگل نیز توجه کنیم؟
اگر اصولی کار کنیم، این آمادگی را همیشه داشتهایم و همیشه خواهیم داشت. متاسفانه مجبورم این تعابیر را به کار ببرم و البته ابایی نیز از آن ندارم. ما متاسفانه اسیر شهرت طلبیهای زودرس هستیم. تمام تظاهر است. شما فکر میکنید کدام فیلسوف در ایران بیشتر شناخته شده است؟
من فکر میکنم درباره کانت و نیچه بیش از بقیه، کتاب نوشته شده است.
البته من خودم هم در مورد کانت آثاری دارم و تلاش کردهام درست کار کنم. من نمیگویم همه کارها، اما معتقدم بیشتر کتابهایی که درباره فیلسوفان غربی تظاهرسازی است. این در مورد کانت کمتر است، اما در مورد هگل این تظاهرسازی زیاد است. اگر به نویسندگان این کتابها بگوییم که لغت خارجی به
کار نبر و یک سلسله تعابیر خارجی در مورد این فیلسوفان استفاده نکن، گوش نمیکنند. استفاده از این تعابیر خارجی نشان میدهد که این افراد عالم نیستند. از این منظر در مورد فلسفه در ایران آسیبشناسیهای شدیدی میتوان کرد، هم در دانشگاهها و هم در خارج از آنها. فلسفه در ایران متاسفانه یک چیز باب روز است و بیشتر با آن خودخواهی و شهرتطلبی میکنند. متاسفانه آن عظمت کار فلسفه و آن تواضعی که فیثاغورث از آن صحبت کرده، نزد ما نیست. در حالی که باید این تواضع باشد، معلمان قدیم ما که در مدرسهها ریاضی و فیزیک و شیمی درس میدادند، دیگر نیستند. الان بیشتر تظاهر شده است.
شما بیش از ۴٠ سال است که فلسفه هگل را تدریس میکنید. فکر میکنید جامعه فلسفی ما چه درسی میتواند از هگل بگیرد؟
مهمترین نکتهای که میتوان از هگل آموخت عمق است. به طور کلی از فلسفه فقط یک چیز میتوان آموخت و آن تعمق است. تا زمانی که عمق و تعمق نباشد، هیچ چیز دیگری نیست. با هیچ فیلسوفی نمیتوان در تمام موارد موافق بود. اما فلسفه یک آموزش است. این آموزش، آموزش دانشجویی است، آموزش پژوهش و تحقیق و عمق است. اصلا به این یا آن فیلسوف توجه نکنید، آنچه ما نیاز داریم، حضور تامل و تفکر در جامعه ما است. ما باید این حضور را تقویت کنیم.
این چه ربطی به هگل دارد؟
هگل یک فیلسوف عمیق است. شما لازم نیست هگلی باشید، اما اگر متفکر هستید و اگر دنبال عمق هستید، هگل را نیز باید بشناسید. اینها باید وسایل آموزشی باشد. بدون خواندن هگل نمیتوان ادعای دانستن او را داشت.
***
ما و هگل
به نظر میرسد نخستینبار نام هگل در ایران را باید در نوشتههای کنت دو گوبینو، مستشرق فرانسوی جست. گوبینو که در قرن نوزدهم به ایران آمده درباره مباحثات فلسفیاش با ایرانیان در کتاب ادیان و نحلههای فلسفی در آسیای مرکزی مینویسد: «طالبان فلسفه که با شخص من آشنا هستند، عطش فوقالعادهای برای شناختن فلسفه اسپینوزا و هگل دارند و خواسته آنها کاملا مقبول است، زیرا این دو متفکر روحیه آسیایی دارند و نظریه آنها به نحلههای مورد توجه کشور آفتاب شباهت دارد و به همین دلیل این دو نمیتوانند واقعا عناصر جدید فکری را وارد این کشور کنند.» اینکه داوری گوبینو درباره روح کلی اندیشه اسپینوزا و هگل و تلائم و همراهی آن با فلسفههای ایرانی درست است یا غلط، بحث ما نیست، اگرچه قطعا آنچه گوبینو مطرح میکند بسیار مهم و قابل توجه است. مساله آن است که از نوشته کوتاه گوبینو مشخص نمیشود که چه کسانی واقعا از او میخواستهاند درباره هگل حرف بزند و این پرسشگران چه چیزی از هگل شنیده بودند که عطش فوقالعاده برای شناخت او داشتند. نخستین متن مهم درباره هگل در فارسی را اما محمد علی فروغی نوشت، او در جلد سوم سیر حکمت در اروپا که در آغاز دهه ١٣٢٠ منتشر شد، ۴٢ صفحه را به هگل اختصاص داد و در آنجا شرحی مجمل از این فیلسوف دشوارنویس و به تعبیر فروغی رمانتیک ارایه کرد. سومین برهه از توجه ایرانیان به هگل را اما باید به علاقهمندان به اندیشههای چپ مربوط دانست. اهل فلسفه میدانند که هگل یکی از مهمترین منابع اندیشه مارکس است و طبیعی است که مارکسیستها و کمونیستهای ایرانی و در راس ایشان حزب توده و نظریهپردازانش به هگل و روش دیالکتیکی او علاقهمند باشند و به همین دلیل است که احسان طبری چهره تئوریک حزب توده در کتابی به مقایسه هگل و مولانا میپردازد. توجه آکادمیک به فلسفه هگل به صورت تخصصی اما در سالها بعد رخ میدهد و دو چهره در این میان از بقیه قابل توجهتر هستند: کریم مجتهدی، استاد فلسفه دانشگاه تهران که به طور تخصصی فلسفه هگل را تدریس میکند و حمید عنایت، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران که بیشتر به فلسفه سیاسی هگل توجه دارد و آثاری از هگل (عقل در تاریخ و خدایگان و بنده) یا درباره او (فلسفه هگل نوشته استیس) را ترجمه و منتشر میکند. در میان اساتید فلسفه احمد فردید استاد پرآوازه و جنجالی فلسفه هم از هگل حرف میزند، اگرچه نسبت به او رویکردی انتقادی دارد و او را نیز در عداد فیلسوفانی بر میشمرد که یونانی زده هستند و در پوشیده ماندن هستی و حقیقت نقش دارند! در همین سالها استاد مطهری مدرس فلسفه اسلامی نیز از خلال ترجمههای عنایت و دیگران با هگل آشنا شده و سعی میکند در چارچوب مفاهیم فلسفی، نقدی بر فلسفه او ارایه کند. استاد مطهری در درسهای الهیات شفا، هگل را یک اصالت ماهیتی معرفی میکند و از آنجا که خودش را یک اصالت وجودی سفت و سخت میخواند، فلسفه هگل را نفی میکند. سطح آشنایی ایرانیان با هگل تا تاریخ انقلاب ۵٧ به همین میزان محدود میشود. در سالهای بعد از انقلاب اما نخستینبار این سید جواد طباطبایی است که با رویکردی هگلی به بازخوانی تاریخ فلسفه و اندیشه سیاسی ایران میپردازد. طباطبایی که به نوعی تاریخ مفهومی را مینویسد، در چارچوبی هگلی زوال اندیشه سیاسی در ایران را وا میرسد و نگرشی تاریخی و فلسفی بر فلسفه سیاسی در ایران دارد. در سالهای پس از آن اما با گسترش فلسفه در دانشگاهها ترجمهها از هگل نیز گستردهتر میشود. در همین سالها یا کمی بعد از آن محققانی چون محمود عبادیان (مقدمه پدیدارشناسی روح) و باقر پرهام (استقرار مذهب در شریعت مسیحی) آثاری از هگل یا نوشتههایی درباره او را ترجمه میکنند مثل هگل و فلسفه تاریخ ژان هیپولیت با ترجمه باقر پرهام. در دهه هشتاد خورشیدی اما شمار آثار درباره هگل یا ترجمههای از او زیادتر میشود و آثاری چون عناصر فلسفه حق (ترجمه مهبد ایرانی طلب) و پدیدارشناسی جان (یا همان روح با ترجمه باقر پرهام) ترجمه میشود. همسو با این، نقدهایی نیز به این ترجمهها منتشر میشود، برای مثال میتوان به نقدهایی که منتقدان به ترجمههای زیبا جبلی از آثار هگل، صورت داد، اشاره کرد. در سالهای اخیر اما شمار محققان فلسفه که به هگل توجه جدیتری دارند، بیشتر شده است، از میان ایشان میتوان به ابوالقاسم ذاکرزاده، علی اصغر مصلح و از میان متخصصان جوانتر به محمد تقی طباطبایی و محمد مهدی اردبیلی و علیرضا سید احمدیان اشاره کرد.
منبع: اعتماد -۳۰-۰۸-۹۴

“ما ایرانیها باید شخصیتمان را حفظ کنیم، ما زبانی داریم و باید با زبان خودمان کار کنیم. بدترین کلمه ایرانی و فارسی از بهترین کلمه غربی در متون فارسی بهتر است.”
خواندن چنین جملاتی از مدعیان تفکر عمیق حالم را بد می کند. این شیوه ی اهل تفکر است! واقعا متاسفم. بدون واژه های غربی می توان هگل را (برای مثال) فهمید؟ امان از این هویت گرایی های … که ما را بیچاره کرده است…
به این جملۀ دکتر مجتهدی دقت کنید:«مثلا گفتند خانمی که در آلمان ریاضی خواندهاند،برخی از این متون را ترجمه کرده…من البته این آثار را ندیدم، اما به طور اتفاقی به ناشر که مرا میشناخت، برخوردم و به او گفتم این کار عبثی است، زیرا این ترجمهها غیرقابل استفاده است.» خوب، اگر ایشان ترجمه های دکتر زیبا جبلی را ندیده اند، چطور می گویند این ترجمه ها غیرقابل استفاده است؟ این است صداقت علمی و اخلاقی؟ مگر اینکه آنچه در افواه عموم فلسفه شناسان است به گوش ایشان خورده باشد.دقت کنید که نقد فرهادپور و مهرگان بر جبلی هم تنها بر… مطالعه بیشتر»