جاهلیت بازتولید‌‌‑شده/شونده(۱)

 حسین پورفرج: سرزمین عربستان،-پیش از ظهور اسلام در مقام شریعت- چندان تاریخ درخشانی ندارد و با چند وصف قابل توصیف است. امام علی(ع) –در اینجا نه به عنوان امام شیعیان، بل در مقام یک آگاهِ تاریخ- می‌آورد: «خدا پیامبر اسلام را هنگامی مبعوث فرمود که از زمان بعثت پیامبران پیشین مدت‌ها گذشته، و ملّت‌ها در خواب عمیقی فرو خفته بودند.…

 حسین پورفرج: سرزمین عربستان،-پیش از ظهور اسلام در مقام شریعت- چندان تاریخ درخشانی ندارد و با چند وصف قابل توصیف است. امام علی(ع) –در اینجا نه به عنوان امام شیعیان، بل در مقام یک آگاهِ تاریخ- می‌آورد: «خدا پیامبر اسلام را هنگامی مبعوث فرمود که از زمان بعثت پیامبران پیشین مدت‌ها گذشته، و ملّت‌ها در خواب عمیقی فرو خفته بودند. فتنه و فساد جهان را فراگرفته و اعمال زشت رواج یافته بود. آتش جنگ همه جا زبانه می‌کشید و دنیا، بی‌نور و پر از مکر و فریب گشته بود.

 

برگ‌های درخت زندگی به زردی گرایده و از میوه آن خبری نبود، آب حیات فروخشکیده و نشانه های هدایت کهنه و ویران شده بود. پرچم‌های هلاکت و گمراهی آشکار و دنیا با قیافه زشتی به مردم می‌نگریست، و با چهره‌ای عبوس و غم‌آلود با اهل دنیا روبرو می‌گشت. میوه درخت دنیا در جاهلیّت فتنه، و خوراکش مردار بود، در درونش وحشت و اضطراب، و بر بیرون شمشیرهای ستم حکومت داشت».[۱] باری، عقبۀ «اعراب پیش از اسلام»[۲] چنان مکدر و بی‌مایه بود که به قول معروف__ با عنوان «عصر جاهلیت»[۳]__ نامگذاری می‌شد و کمتر رنگ و بوی انسانی داشت. کمتر به سمت اخلاق‌مداری می‌رفت و بیشتر سیاق خشونت‌آمیز می‌گرفت. و نیز کمتر میل به تغییر می‌نمود و بیشتر پافشاری بر ایستایی می‌کرد. که البته بررسی کلیتِ این موضوعات__در قالب طرح جاهلیت بازتولید-شده/شونده__ مسئله این پژوهش نیز می‌باشد. بنابراین، ما در این مجال برآنیم که ابتدا خصایص دوران جاهلی را __البته چکیده‌وار و طبق متن مقدس(قرآن)__ برشکافیم و آنگاه بر اساس آن به زمان حال نیز بپردازیم. باری، همانگونه که عبدالعزیز سالم در کتاب خود «تاریخ عرب قبل از اسلام» می‌آورد، روزگار جاهلی را از سه منبع می‌توان بازشناخت، که این سه منبع چنینند:

(۱)  منابع‌ باستانی/کتیبه‌ها، سنگ‌نوشته‌ها و…

(۲)  منابع مکتوب عربی/ قرآن و احادیث، کتب تفاسیر، کتب سیره، کتب تاریخی جغرافیایی و اشعار جاهلی:

(۳)  منابع غیرعربی/ تورات و تلمود، کتب عبری، یونانی، منابع مسیحی و…[۴]

که البته ما در این نوشتار تنها از منابع ثانی __آنهم صرفاً از متن/یعنی قرآن__ سود می‌جوییم. علی‌ای‌حال، دوران جاهلیت دورانی‌ است فقیر از ویژگی‌های انسانی، که این یعنی دورانی است با دو خصیصه برجسته:

(۱) نظام ناهنجارِ روحی-عقیدتی،[۵] و

(۲) نظام ناهنجارِ اجتماعی-زمینه‌ای.[۶]

باری، طبق دو مورد برشمره می‌توان اَهم ویژگی‌های دوران جاهلی را –البته وفق متن- صورت‌بندی کرد‌ و موارد آن را بازگو نمود. چه، در قرآن آیاتی مشهود است که آشکاراً نشان از خصایص اعرابِ پیش از اسلام و خصوصاً نظامات فکری و عملی آن دوران دارد و از بسیاری از تعمقات و تعلقات آنان پرده ‌برمی‌گیرد. که این خود در پیشبرد این بحث کارگر است. و حال، بررسی نمونه آیات موارد (۱) و (۲) در متن:

(الف) نمونه آیات مربوط به بند(۱)/ نظامِ ناهنجار روحی-عقیدتی:

بگذارید بحث را با بررسی نمونه‌های روحی-عقیدتی دوران جاهلیت، -البته ابتدا با تعریفی از نظام مذکور- آغاز کنیم و سپس به واشکافی آنچه هست بپردازیم. نظام ناهنجارِ روحی-عقیدتی نظامی‌است ناظر بر این حقیقت، که جامعۀ عرب آن زمان دارایِ: (۱) نوعی خرافه‌باوری، و (۲) نوعی شیءوارگی است، و لذا نظامی‌است مجموعاً به دور از عقلانیت و اساساً استحماری. باری، جامعه عرب آن دوران از این نظر خرافه‌باور است، که در آن عامل عقل در موضع ضعف قرار دارد و همانا دارای نقش تعیین‌کننده نیست. چه، در این نظام پاره‌ای از مجهولات در صدرند که بر کم و کیف اعتقادات و روحیات تأثیر می‌گذارند و آنان را برجسته می‌سازند، و لذا هر آن از عقلانیت دورتر می‌اندازند. که این خود به زبانی ساده‌تر یعنی: «کور نشناسد، نه از بی‌چشمی است/بلک این زآنست کز جهل‌ست مست».[۷] بنابراین، وقتی می‌گوییم جامعه خرافه‌باور، برآنیم که چنین جامعه‌ای از سلامت روحی برخوردار نیست و از لحاظ عقلانی در مضیقه است، آنهم چنان در مضیقه که نه می‌تواند راه صحیح از غلط را بازبشناسد، و نه امرِ درست را از نادرست، نه سرمایۀ حیاتی را از مماتی و نه فرق خرافه را با واقعیت. و نیز نه ارزش حقیقت را از توهم و نه نقش تفکر را از تعصب. که قرآن خود بازگوکننده بسیاری از این کج‌باوری‌هاست، و ذیل نمونۀ همین آیات است:

(الف-۱) باری، در قرآن آیاتِ متنوعی به چشم می‌خورد که باطناً رنگ و بوی خرافه‌باوری دارد و به نوعی از نحوه روحیات و اعتقادات جامعه __البته جامعۀ پیش/در زمان بعثت__ پرده ‌برمی‌گیرد. که آیه ۲۶ سوره فتح یکی از آنهاست: «آنگاه که کافران در دلهاى خود تعصب [آن‌هم] تعصب جاهلیت ورزیدند پس خدا آرامش خود را بر فرستاده خویش و بر مؤمنان فرو فرستاد و آرمان تقوا را ملازم آنان ساخت و [در واقع] آنان به [رعایت] آن [آرمان] سزاوارتر و شایسته [اتصاف به] آن بودند و خدا همواره بر هر چیزى داناست».[۸] علی‌ای‌حال، این آیه دلالتی است بر یکی از بزرگترین ناهنجارهایِ دورۀ جاهلیت، آنهم تحت عنوان«حَمِیَّه» یا بهتر بگوییم «حَمِیَّهَ الْجَاهِلِیَّه». همان معضلی که ما آن را -مفهوماً- «محدودۀ گسترش‌یافته در جهتِ من – [منهایِ] دیگران» می‌نامیم و آن را مخرب و همانا وسوسه‌انگیز در نظر می‌گیریم. پس بنابراین، مراد ما از حمیَّت/ یا حمیَّتِ‌جاهلیت بزرگ شدن بیش از حدِ من__هم از لحاظِ سرشت، ارزش ‌و حقوق، و هم از لحاظِ حیثیت، اعتبار و کارایی،__ و کوچک شدن دیگران__هم از حیث تمامِ موارد بالا، و هم از لحاظ وجودی‌__ست، و لذا دلیلی‌است بر تعریف نادرست من از من، و نیز از دیگران و از جهان.

هکذا، از این روی حمیَّت جاهلیت__البته چون به سمت دیگر‌ستیزی و حتّی هستی‌ستیزی می‌رود،__ امری واقع‌بینانه و ایضاً اخلاقی نیست، و بل خصلتی غیرواقعی و خیال‌پردازانه دارد. خصلتی دارد که می‌شود آن را به‌سان یک عاملِ منفی در نظر آورد و آن را غیرمنطقی پنداشت. می‌شود از آن __بدین خاطر که از مرز «منِ تعریف‌شده» می‌گذرد__ خرافی یاد کرد و آن را کج‌باوری شمرد. و نیز می‌شود بدلیل همین ناهنجاری آن را جاهلی نامید و آن را ناپسندیده شناخت. که این به قول مولوی یعنی:

حمیتی بد جاهلیت در دماغ
بانگ شومی بر دمنشان کرد زاغ
بهر مظلومان همی‌کندند چاه
در چه افتادند و می‌گفتند آه[۹]

امّا در کنار حمیّت جاهلانه نمونه‌هایِ خرافه‌باورانۀ دیگری نیز در عربستان ماقبل/در زمانِ بعثت به چشم می‌خورد که به سادگی نمی‌توان از آن عبور نمود و آن را ندید انگاشت، که یکی از این نمونه‌ها مسئله‌ای است تحت این عنوان: «خداشناسیِ‌ترجیحی» یا به عبارت دیگر «خدا آگاهی[۱۰]اقتباسی-جنسیتی». باری، در زمانۀ مذکور اعتقاد بر این بود که خدا(یا شارع قدسی) دارای یک نظامِ الوهی تفکیک شده است و لذا نسبت به آفریدگان خود موضعی نایکسان دارد. یعنی برخی را مقدم می‌داند و برخی را نهیب می‌زند. پاره‌ای را به فرزندی می‌گیرد و دیگران را دفع می‌سازد. و نیز نسبت به بعضی کوتاه می‌آید و مابقی را ناپسند می‌خواند. که این خود از آیاتِ ذیل پر واضح است: (۱) «آیا خدا را دختران است و شما را پسران»،[۱۱](۲) «و براى خدا دخترانى مى‏پندارند منزه است او و براى خودشان آنچه را میل دارند [قرار مى‏دهند]»،[۱۲](۳) «آیا [پنداشتید که] پروردگارتان شما را به [داشتن] پسران اختصاص داده و خود از فرشتگان دخترانى برگرفته است‏حقا که شما سخنى بس بزرگ مى‏گویید».[۱۳]  

علی‌ای‌حال، آنچه از موارد فوق بر‌می‌آید، حیاتِ نوعی خداشناسیِ مرزبندی‌شده‌است که در مورد موجوداتِ عالم[:ذکور یا اناث]، میان من/یامخلوق و خدا/یا خالق به صدور حکم می‌پردازد و به تقسیمِ این آفریدگان میانِ خود و خدا مشغول می‌شود. باری، در این خداشناسی خدا علایق «ضدِّ خدا» می‎یابد و با کارویژه‌هایی تازه تبلور می‌کند. مثلاً خدا دختر˚دوست__البته از میانِ فرشتگان[۱۴]__معرفی می‌گردد و حضانت آنان را به دوش می‌کشد. «نقش پدری-مشروط»[۱۵]می‌ستاند و با آن انحصار می‌طلبد. و نیز در کالبد یک شبه‌انسان می‌نشیند و این‌گونه عینیت می‌یابد. که این البته در مورد خود آدمیان(و اخص اعراب) برعکس است، و لذا به‌گونه‌ای ترجیحاً رنگ در‌می‌بازد.[۱۶] بنابراین، این خداشناسی، خداشناسی-یی‌است که براساس تمایلات انسانی کم و زیاد می‌شود و همانا شکل گزافی-خرافی می‌ستاند. بر اساس سبک و سیاق سنتی تشکُّل می‌پذیرد و همانا تئوریزه__البته از نوع جاهلی__می‌گردد. و نیز به عرصه اجتماعی ورود می‌کند و لذا اغواگری می‌نماید. که این خود امری‌است نه دور از باور، بلکه تحقق‌یافته.

با این‌ حال، هنوز می‌توان از ناهنجاری‌های روحی-عقیدتی-خرافیِ ماقبل/در زمان بعثت نام برد و آن را بازگو کرد، که این موارد چنین است: «تدیُّنِ مقلِّدانه/پدری‌تعمیم‌یافته»، و یا در مقام تشریح: «دین‌باوریِ موروثی/اساطیری –(منهای) پیرایش/تصوفیه». که اینهم نمونه‌های متنی هموست: (۱) «و چون به آنان گفته شود آنچه را که خدا نازل کرده پیروى کنید مى‏گویند [نه] بلکه آنچه که پدرانمان را بر آن یافته‏ایم پیروى مى‏کنیم آیا هر چند شیطان آنان را به سوى عذاب سوزان فرا خواند».[۱۷] (۲) «و چون به آنان گفته شود از آنچه خدا نازل کرده است پیروى کنید مى‏گویند نه بلکه از چیزى که پدران خود را بر آن یافته‏ایم پیروى مى‏کنیم آیا هر چند پدرانشان چیزى را درک نمى‏کرده و به راه صواب نمى‏رفته‏اند [باز هم در خور پیروى هستند]»[۱۸]و (۳) «چون به آنان گفته شود به سوى آنچه خدا نازل کرده و به سوى پیامبر[ش] بیایید مى‏گویند آنچه پدران خود را بر آن یافته‏ایم ما را بس است آیا هر چند پدرانشان چیزى نمى‏دانسته و هدایت نیافته بودند».[۱۹]

باری، یکی دیگر از بیماری‌های خرافیِ عصر جاهلیت، دین‌داری بی‌دانش و بینشی‌است[۲۰] که شدیداً میل به سلفِ مجهول و به تعبیر درست‌تر تحمیلی-عارضی دارد و با آن از سر تجمید و تمحید در می‌آید. در این دین‌داری، دین کالایی اجدادی تلقی می‌شود که خط مشیِ همگان از سوی او__خواه طوعاً و خواه کرهاً__تعیین می‌یابد و لذا در تمام ساحات سیطره‌گستر می‌گردد. به عنوان منبعی کامل به درد‌ها و داغ‌‌ها پاسخ می‌گوید و مرجعیتِ عام و خاص را به چنگ می‌آورد. و نیز نوعی انحصارطلبی را نهادینه می‌سازد و از گونه‌ای اتوریته[۲۱]پرده‌برداری می‌کند. 

بنابراین، این نوع دین‌داری نوعی دین‌داری مقلدانه است که بدون دخالت من__به عنوانِ کنشگر دینی__ در تعیین حسن و قبح گزاره‌ها رخ می‌دهد، و بدون اِعمال قید و شرط__اعم از فلیتر‌های اخلاقی، اجتماعی، مدنی و غیره__ تبعیت می‌شود. به صورتِ بسته‌ای از سویِ شارع˚مشروعیت‌یافته قداست می‌پذیرد و به شکلِ مجموعه‌ای تام و تمام، فقه، فرهنگ و اجتماعِ مختص به خود را می‌آفریند. و نیز در برابر تغییرات و تعمیرات مقاومت می‌نماید و در کمالِ ضعف قدرت می‌طلبد. که این خود شاید دردِ بسیاری از دین‌داری‌های امروز نیز باشد. در مجموع خصایص این نوع دین‌داری را می‌توان اینگونه صورت‌بندی کرد و عناوین آن را برشمرد: (۱) این نوع دین‌داری نسبت به گذشته/سلفِ مجهول دارای نگاهی غیرانتقادی و انفعالی است، (۲) این نوع دین‌داری واجد هیچگونهِ حق طبیعی پیرامون قبض و بسط دینِ ‌تاریخی نیست، (۳) این نوع دین‌داری نه تحصیلی بلکه تحمیلی‌است، و خصایص پدرسالارانه و تقلیدی دارد، (۴) این  نوع‌ دین‌داری دارای نظامی بسته، و لذا مقام در برابر تغییرات و دگرگونی‌است. و (۵) این نوع دین‌داری انحصاگرا، تکثرستیز و مخالفِ دگراندیشان است.

نتیجتاً، دین‌داریِ چنین __که ما آن را دینداریِ«مقلِّدانه/پدری‌تعمیم‌یافته» نامیده‌ام__ به دین به صورت ارثیه‌ای آبا و اجدادی می‌نگرد و آن را قیمتی‌ترین متاع و با ارزش‌ترین دارایی می‌شمرد. آنهم دارایی و متاعی که می‌باید از گزندِ هرگونه اندیشه تازه و هرگونه ساختارشکنیِ[۲۲] دینی مصون بماند و لذا بی‌عیب و نقص به نسل‌های آینده انتقال یابد، که البته این زنجیزه با بعثت پیامبرخاتم(ص) منقطع می‌گردد و جایِ خود را به روز و روزگاری نوین می‌دهد.  که این به قول اقبال یعنی: «پس خدا بر ما شریعت ختم کرد/بر رسول ما رسالت ختم کرد/رونق از ما محفل ایام را/او رسل را ختم و ما اقوام را/خدمت ساقی‌گری با ما گذاشت/داد ما را آخرین جامی که داشت».[۲۳]

علی‌ای‌حال، می‌توان __علاوه بر مواد خرافی-بی‌پایۀ برشمرده در سیستم جاهلی،__ از نمونه‌های دیگری نیز نام برد و ادله‌های متنی آن را باز گفت، که مجمل آن چنین است: اعتقاد به (۱) اصل شانس: «اى کسانى که ایمان آورده‏اید شراب و قمار و بتها و تیرهاى قرعه پلیدند [و] از عمل شیطانند پس از آنها دورى گزینید باشد که رستگار شوید،»[۲۴] (۲)فقه تبعیض‌گرا:  و گفتند آنچه در شکم این دامهاست اختصاص به مردان ما دارد و بر همسران ما حرام شده است و اگر [آن جنین] مرده باشد همه آنان [از زن و مرد ] در آن شریکند به زودى [خدا] توصیف آنان را سزا خواهد داد زیرا او حکیم داناست،[۲۵](۳) تئوریِ پیامبری- (منهای) انسان‌محوری: و گفتند این چه پیامبرى است که غذا مى‏خورد و در بازارها راه مى‏رود چرا فرشته‏اى به سوى او نازل نشده تا همراه وى هشداردهنده باشد،[۲۶] (۴) خداشناسیِ مشارکت‌پذیر: و براى خدا شریکانى از جن قرار دادند با اینکه خدا آنها را خلق کرده است و براى او بى هیچ دانشى پسران و دخترانى تراشیدند او پاک و برتر است از آنچه وصف مى‏کنند،[۲۷] (۵) معاد‌ستیزی لجام‌گسیخته:و گفتند آیا وقتى استخوان و خاک شدیم [باز] به آفرینشى جدید برانگیخته مى‏شویم. و…

نتیجتاً قسمتِ (الف-۱) رابا ذکر این نکته به پایان می‌رسانیم که عربستانِ ماقبل/در زمان بعثت، عربستانِ شدیداً خرافه‌باور و غیرِعقلانی است، و در آن مسائل فراوانی زندگی می‌گذارنند. مسائلی که هر کدام __به صورت مجزا__ می‌توانند به عنوان یک موضوعِ پژوهشی مطرح شوند و لذا از واقعیات آن جامعه نکته‌ها بگویند، که این به قول مولانا یعنی: «جست و جویی از ورای جست و جو/من نمی‌دانم تو می‌دانی بگو».[۲۸]

(الف-۲) و حال بررسی آیات قسمت (الف-۲) تحت عنوان امر مبتنی بر شیء‌وارگی:[۲۹]باری، همانگونه که می‌دانید مفهوم شیء‌وارگی متعلق است به فیلسوف و مارکسیست مجار گورگ لوکاچ[۳۰](زاده در ۱۸۸۵و متوفی در ۱۹۷۱)، آنهم با این تعریف:

شیء‌وارگی در واقع فرایند بت‌وارگی کالا توسط مارکس است. منتهی تفاوت این دو در وسعت این مفهوم است. در حالیکه مفهوم مارکس از بت‌وارگی محدود به نهاد اقتصادی می‌شود، امّا مفهوم شیء‌وارگی لوکاچ برای همۀ جامعه، یعنی دولت، قانون و نهاد اقتصاد به کار می‌رود.[۳۱] لوکاچ اندیشۀ بت‌وارگی کالا(یِ مارکس) را در اصطلاح شی‌ءوارگی  به صورت‌های گوناگون مطرح می‌سازد . این اصطلاح مبین الگویی‌ست که در آن صفات انسانی مانند یک شیء تلقی می‌شود، بدین ترتیب منطبق با حیاتی که اشیاء واجد آن هستند زیست خاص خود را پی می‌گیرد. در چنین فرایندی است  که در نظام سرمایه‌داری توسط لوکاچ به نقد کشیده می‌شود. این نقد را  به صورت فرهنگی می‌توان به دوجنبه از چنین جوامعی تعمیم داد. اول جنبۀ اخلاقی چنین نظامهایی‌ست که انسان‌ها را به اشیایی بدل می‌سازد که می‌توان آنها را در فرآیند خرید و فرو ش قرار داد.  جنۀ دومی که لوکاچ به آن اشاره دارد  مسئله ناتوانی در شناخت کلیت جامعه است که در فرایند شی‌ءشدگی یا شیءوارگی به کل زندگی اجتماعی سرایت می‌کند.  می‌توان این مورد را به ناتوانی از  شناخت فرهنگ به شکل کلی آن در جامعه توده‌ای مرتبط بدانیم. بدین‌گونه که در چنین جوامعی فرهنگ هم در سطوح رفتاری و ارزشی که از آن به عنوان جنبه‌های معنوی یاد کردیم به روابط ساختاری و الگوهای تحمیل شده فرو کاسته می‌شود و نیز کلیت فرهنگ به  اشکال مادی و شکل کالایی تقلیل داده خواهد شد. بطور کلی لوکاچ با بسط بت‌وارگی کالایی مارکس  و نیز با بکارگیری نظریۀ ماکس وبر در مورد دیوانسالاری نظریه ی شیء‌شدگی را مطرح می‌کند و در این میان مناسبات میان ابعاد اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک ساختار اجتماعی را برسی می‌کند آنهم در شرایطی که روابط بین انسان‌ها تحت کنترل ارزش‌های کالایی شده و شی شده قرار می‌گیرند.[۳۲]بنابراین، انسان در جامعه سرمایه‌داری ‌با واقعیتی که خودش‌ ساخته رو‌برو می‌شود. این واقعیت چنان برای او پدیده‌ای طبیعی به نظر می‌رسد که از خودش بیگانه است. او خودش را یکسره بازیچه قوانین این واقعیت می‌انگارد…[۳۳]

بنابراین، وفق آورده‌های بالا مفهوم/نظریۀ شیء‌وارگی منوط‌است بر این نکته که: آفریده‌های آدمی __در همه ابعاد و نه فقط اقتصاد__ در برابر او به عنوان یک شیء، آنهم شیی تاریخی، عام و نیرومند قد علم می‌کنند و با او به رابطه‌ای تخطئه‌کننده می‌پردازند. یعنی بر او سوار می‌شوند و او را به بردگی می‌گیرند. پای خود را بر گلوی می‌فشارند و او را به گوشۀ رینگ می‌برند. و نیز او را هیچگاه به حال خود راحت نمی‌گذارند و کنار نمی‌کشند. باری، پس منظور ما از کاربرد این مفهوم__:شیء‌وارگیِ‌ جاهلی__ این است که عربستان ماقبل/در زمانِ بعثت نیز مبتلا به نوعی سیطرۀ-اجسامِ-خودساخته است، و به نوعی از یک بیماریِ استحمارکننده رنج می‌برد. بیماری و سیطره‌ای که همانا رنگ و بویِ دینی-مذهبی به خود دارد و از بطنِ جامعه آن زمان برمی‌خیزد: (۱) «[این بتان] جز نامهایى بیش نیستند که شما و پدرانتان نامگذارى کرده‏اید [و] خدا بر [حقانیت] آنها هیچ دلیلى نفرستاده است [آنان] جز گمان و آنچه را که دلخواهشان است پیروى نمى‏کنند با آنکه قطعا از جانب پروردگارشان هدایت برایشان آمده است»،[۳۴] (۲) «[مشرکان] به جاى او جز بتهاى مادینه را [به دعا] نمى‏خوانند و جز شیطان سرکش را نمى‏خوانند»،[۳۵] (۳) «بگو به من خبر دهید آنچه را به جاى خدا فرا مى‏خوانید به من نشان دهید که چه چیزى از زمین [را] آفریده یا [مگر] آنان را در [کار] آسمانها مشارکتى است اگر راست مى‏گویید کتابى پیش از این [قرآن] یا بازمانده‏اى از دانش نزد من آورید»،[۳۶] (۴) «واقعا آنچه را که شما سواى خدا مى‏پرستید جز بتانى [بیش] نیستند و دروغى برمى‏سازید در حقیقت کسانى را که جز خدا مى‏پرستید اختیار روزى شما را در دست ندارند پس روزى را پیش خدا بجویید و او را بپرستید و وى را سپاس گویید که به سوى او بازگردانیده مى‏شوید»،[۳۷] (۵) «و به جاى خدا چیزهایى را مى‏پرستند که نه به آنان زیان مى‏رساند و نه به آنان سود مى‏دهد و مى‏گویند اینها نزد خدا شفاعتگران ما هستند بگو آیا خدا را به چیزى که در آسمانها و در زمین نمى‏داند آگاه مى‏گردانید او پاک و برتر است از آنچه [با وى] شریک مى‏سازند»،[۳۸] و…

علی‌ای‌حال، در این سیطره/ بیماری،«خدای/رب» نه «خدای/الله»[۳۹]__و البته به عبارتِ درست‌تر بخشی از خدایِ/رب(یعنی دختران-فرشتگان)[۴۰]__توسط فکرِ انسان در قالب بت‌های گوناگون عینیت می‌یابد و لذا مورد پرستش قرار می‌گیرد. انسان با دست خود اشکالی را به صورت مادینه__به عنوان تجسمِ خدا به مثابۀ ارباب__ می‌تراشد و همانا در برابر او کرنش می‌کند. برای او امتیاز و اختیار ویژه قائل می‌شود و با او به راز و نیاز می‌پردازد. و نیز او را دلیل ننگ و نام خود می‌پندارد و برای او جایگاه خاص می‌آفریند. باری، در این نگاه است که شیء‌وارگیِ جاهلی __به نحوی کاملاً دینی__ رخ می‌دهد و نظامِ مذهبی-اعتقادی خود را می‌سازد. اتفاقات خود را رقم می‌زند و مصائب خود را ‌می‌پرورد. و یا میانبر‌های خود را ایجاد می‌کند و وعده/وعیدهای خود را می‌لافد. که این البته با وجود هدفِ مقدس__امّا ابزار نامقدس[۴۱]__ از نظر متن هم مردود و نابخشوده‌است، و هم بزرگ‌ترین کذب و کلاهِ ‌شرعی: «أَلَا لِلَّهِ الدِّینُ الْخَالِصُ وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِیَاء مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فِی مَا هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی مَنْ هُوَ کَاذِبٌ کَفَّارٌ/ آگاه باشید آیین پاک از آن خداست و کسانى که به جاى او دوستانى براى خود گرفته‏اند [به این بهانه که] ما آنها را جز براى اینکه ما را هر چه بیشتر به خدا نزدیک گردانند نمى‏پرستیم البته خدا میان آنان در باره آنچه که بر سر آن اختلاف دارند داورى خواهد کرد در قیقت‏خدا آن کسى را که دروغ‏پرداز ناسپاس است هدایت نمى‏کند».(زمر/۳)

بنابراین، در شیءوارگی‌ جاهلی، کنشکرانِ دینی در برابر خدای˚/ربِ خودساختۀ خود  شکست می‌خورند و با آن از در پرستش و اطاعت درمی‌آیند. در پای آن به قربانیِ داشته‌های خود می‌پردازند و از دارایی خود سهمی را به آن اختصاص می‌دهند. و حتّی فرزندانِ خود را به نام این بت یا آن بت می‌زنند و نسبت به جملگی تعصب کور یا خودخواهانه می‌ورزند. که این خود از شواهد تاریخی نیز مشهود است. علی‌ای‌حال، خصایص اصلیِ این بیماری/سیطره __یعنی شی‌ءوارگیِ جاهلی__ را می‌توان اینگونه بیان داشت که: (۱) جامعۀ جاهلی خدایِ واحد را تفکیک می‌کند و آن را به دو قسم خدایِ/الله و خدایِ/رب تقسیم می‌نماید، (۲) این جامعه خدای/الله را آفریننده و آغازگر جهان می‌داند و آن را دارای دختران/فرشتگان می‌پندارد، (۳) این جامعه دختران/فرشتگان خدا را همان خدایِ/رب درنظر می‌گیرد و آنان را اداره‌کننده جهان می‌شمرد، (۴) این جامعه خدایِ/رب را در قالب اجسام ملموس عینیت می‌بخشد و آنگاه در برابر آن کرنش می‌وزرد، و نهایتاً (۵) این جامعه خودساخته‌های خود را بر خود و جهان مستولی می‌پندارد و آنان را تنها راه نجات به حساب می‌آورد. که این خود __از آنچه بیان شد__سهل قابل درک است.[۴۲]

نتیجتاً، معضل اخیر جامعه جاهلی آنچنان دامن‌گیر است که نمی‌توان آن را ساده قلمداد نمود و بی‌احتیاط از آن عبور کرد. چه، بیماری/سیطره شیءوارگی در این جامعه چنان رسوخ کرده است که توانسته تمامِ ابعاد/ارکان زندگی را تحت شعاع قرار دهد و همه را به چنگ بیآورد. همه را در خود غرق کند و همه را به کام خود نام بزند. و نیز همه چیز را به اسم خدا تملک نماید و همه را با ملاک خود زیر و رو سازد، که این به نقل متنی یعنی: «سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُواْ الرُّعْبَ بِمَا أَشْرَکُواْ بِاللّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ وَبِئْسَ مَثْوَى الظَّالِمِینَ/به زودى در دلهاى کسانى که کفر ورزیده‏اند بیم خواهیم افکند زیرا چیزى را با خدا شریک گردانیده‏اند که بر [حقانیت] آن [خدا] دلیلى نازل نکرده است و جایگاهشان آتش است و جایگاه ستمگران چه بد است».(آل‌عمران/۱۵۱).

و این هم کلام پایانی این بخش، اشعاری از شیخ رومی، مولانا جلال‌الدین:

مشرکان را زان نجس خواندست حق
کاندرون پشک زادند از سبق
کرم کو زادست در سرگین ابد
می‌نگرداند به عنبر خوی خود
چون نزد بر وی نثار رش نور
او همه جسمست بی‌دل چون قشور
ور ز رش نور حق قسمیش داد
هم‌چو رسم مصر سرگین مرغ‌زاد[۴۳]

 

حسین پورفرج

بیست و نهم فروردین ماه هزار و سیصد و نود و چهار

 

 



[۱] -نهج‌البلاغه/خطبه ۸۹

[۲] -Pre-Islamic Arabia

[۳]– Age of ignorance

[۴] -جهت مطالعه دقیق موارد مراجعه کنید به اصل کتاب:«تاریخ عرب قبل از اسلام»، عبدالعزیز سالم، ترجمه باقرصدری‌نیا، انتشارات علمی و فرهنگی.

[۵]– Abnormality of psychological and ideological

[۶] – Abnormal social and Background system

[۷] -مثنوی/دفتر دوم/بخش۵۷

[۸] -فتح/۲۶

[۹] – مثنوی معنوی/دفترسوم/بخش ۱۱

[۱۰] -این مفهوم متعلق است به فردریش شلایرماخر(Friedrich Schleiermacher) در تعریف دین، که بدین گونه است: دین عبارت است از احساس خدا آگاهی. (مراجعه فرمائید به دین در محدودۀ عقل تنها، کانت، مقدمۀ منوچهرصانعی‌دره‌بینی)

***عنوان اصلی(انگلیسی) این کتاب چنین است:

-Die Religion innerhalb der Grenzen der blossen vernunft

[۱۱] -طور/۳۹

[۱۲] -نحل/۵۷

[۱۳] -إسرا/۴۰

[۱۴] -یکی دیگر از نابهنجاری‌های روحی-عقیدتی جامعه عرب __البته پیش/در زمانِ بعثت__ همین نکته است که می‌گوید: فرشتگان ماده‌اند و نه نر، و لذا خدا آنان را به خود نسبت داده است نه آدمیان: «وَجَعَلُوا الْمَلَائِکَهَ الَّذِینَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمَنِ إِنَاثًا أَشَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُکْتَبُ شَهَادَتُهُمْ وَیُسْأَلُونَ/و فرشتگانى را که خود بندگان رحمانند، مادینه [و دختران او] پنداشتند آیا در خلقت آنان حضور داشتند. گواهى ایشان به زودى نوشته مى‏شود و [از آن] پرسیده خواهند شد»(زخرف/۱۹) باری، این خود می‌تواند به عنوانِ نمونۀ دیگری از عقاید جاهلی طرح شود که البته در دل یک عقیده فربه جای گرفته است و همانا نقش‌آفرینی می‌کند، که لذا ما از تشریح مجزای آن خودداری می‌کنیم.

[۱۵] -منظور از نقش پدری-مشروط این است که خدا در این خداشناسی ترجیحی/جنسیتی، زمانی نقش پدری را دارای می‌گردد که (۱) فرزند او نه انسان بلکه فرشته باشد، و (۲) این فرشته نیز دختر تلقی یابد نه پسر. که این از آیات آمده، و دیگر آیات متنی مشهود است.

[۱۶] -موضع قرآن پیرامون این نوع افکار خرافی اخذ موضعی «مقابل به مثلی» است که در برخی آیات چنین می‌آید:«و چون یکى از آنان را به آنچه به [خداى] رحمان نسبت مى‏دهد خبر دهند چهره او سیاه مى‏گردد در حالى که خشم و تاسف خود را فرو مى‏خورد»/(زخرف/۱۷) و…

[۱۷] -لقمان/۲۱

[۱۸] -بقره/۱۷۰

[۱۹] -مائده/۱۰۴

[۲۰] -مولانا می‌گوید:

بینی آن باشد که او بویی برد

بوی او را جانب کویی برد

هر که بویش نیست بی بینی بود

بوی آن بویست کان دینی بود

[۲۱] – authority

-تعریف اتوریته در لغت‌نامه معین اینگونه است: قدرت و نفوذ مادی یا معنوی ، اقتدار.

[۲۲]– Déconstruction

***اصطلاح ساختارشکنی/شالوده‌شکنی متعلق است به ژاک دریدا(Jacques Derrida) فلیسوف شهیر الجزایری‌تبار فرانسوی، که اندیشه‌هایش تأثیر فربه‌ای بر بدنه پست‌مدرنیزم(Postmodernism) گذاشته است.

[۲۳] -رموز بیخودی/رکن دوم: رسالت

[۲۴] -مائده/۹۰، پر واضح است که این اعمال از اعمال جاهلیت است که در زمان بعثت __تا مدتی محدود__ رواج داشته است و…

[۲۵] -انعام/۱۳۹+ آیاتِ ۱۳۶، ۱۳۸و…

[۲۶] -فرقان/۷

[۲۷] -انعام/۱۰۰

[۲۸] -مثنوی معنوی/دفتر اول/بخش۱۰۸

[۲۹] -reification

[۳۰] -György Lukács

***گزیده‌ای از شرح حال لوکاچ: او در خانواده‌ای  ثروتمند به دنیا آمد و در سال ۱۹۰۶ دکترای فلسفه گرفت.پس از آن در فعالیت‌های سیاسی شرکت داشت. لوکاچ از ۱۹۳۰ تا ۱۹۴۴ در شوروی به فعالت‌های علمی و فرهنگی پرداخت. او در سال۱۹۴۴ به همراه سربازان ارتش سوروی به مجارستان برگشت. تا سال ۱۹۵۳(که مصادف با مرگ استالین بود) از فعالیت‌های حزبی به دور بود. از این زمان دوباره فعالیت‌های سیاسی را شروع کرد و در سال ۱۹۶۷ برای مدت کوتاهی تبعید شد. پس از تبعید به عنوان یک صاحب نظر مورد توجه روشنفکران اروپایی قرار گرفت.

تحولات دهۀ بیست و سی اروپا، خصوصاً جنگ جهانی اول و جنبشهای فکری، اجتماعی و ملی تأثیر عمده‌ای بر شکل‌گیری اندیشه لوکاچ داشت. در کنار این تحولات از دو جریان فکری : ۱-اثباتگرایی و ۲- نفی تجربه گرایی متأثر بوده است. او در عین حال منتقد اثباتگرایی بود. اصول عقلگرایان  را نیز پذیرفته بود. او زمینه مذهبی نداشت. ولی به مطالعه مذهب پرداخت. اندیشه لوکاچ، ترکیبی از از آرای کانت(Immanuel Kant)، هگل(Georg Hegel)، دیلتای(Wilhelm Dilthey)، کی‌یر که‌گارد(Søren Kierkegaard)، زیمل(Georg Simmel)، وبر(Max Weber) و مارکس(Karl Marx) بود. او برای رفع ابهامات اندیشه‌ مارکسیستی به هگل و برای رفع نواقص اندیشۀ هگل به اندیشه‌های وبر و زیمل مراجعه کرده است…(برای مطالعه بیشتر مراجعه فرمائید به:نظریه‌های جامعه‌شناسی، دکتر تقی‌آزاد ارمکی، تهران، سروش).

[۳۱] – مراجعه فرمائید به: نظریه‌های جامعه‌شناسی در دوران معاصر، جرج ریتزر، ترجمه محسن ثلاثی. تهران، علمی.

[۳۲] -برای مطالعه مراجعه کنید به: دیالکتیک روشنگری،آدرنو و هورکهایمر، مراد فرهادپور، امید مهرگان، نشر گام نو.

[۳۳] -مراجعه فرمائید به: به نقلی از لوکاچ، در نظریه‌های جامعه‌شناسی در دوران معاصر، جرج ریتزر، ترجمه محسن ثلاثی، تهران، علمی.

[۳۴] -نجم/۲۳

[۳۵] -نساء/۱۱۷

[۳۶] -احقاف/۴

[۳۷] -عنکبوت/۱۷

[۳۸] -یونس/۱۸

[۳۹][۳۹] – در اینجا می‌باید به نکته مهمی اشاره کرد، و آن اینکه: اعرابِ جاهلی مشرک بودند امّا نه چند خدا. باری، آنان به خدایِ/الله به عنوان آفریدگان هستی و جهان اعتقاد داشتند امّا او را به عنوان خدایِ/رب نمی‌پذیرفتند. یعنی برآن بود که شایسته خدای/الله نیست که خود را با بندگان درآمیزد و شخصاً به کار و بار آنان بپردازد. بنابراین، مشرکانِ ماقبل/در زمانِ بعثت خدایِ/رب را __در قالب فرشتگان/دخترانِ__ خدایِ/الله صورت‌بندی می‌کردند و برای آنان حیثیت و شئنیت قائل می‌شدند، برای آنان اسمایِ گوناگون* می‌گرفتند و جملگی را تجسم الوهیت می‌‌دانستند. و نیز آنان را مقدم بر خود و دیگران می‌شمردند و همه را راهی به سوی نجات می‌پنداشتند، که این تفکیک از این نمونه‌های متنی پر واضح است: «و اگر از آنها بپرسى چه کسى آسمانها و زمین را خلق کرده قطعا خواهند گفت‏خدا بگو [هان] چه تصور مى‏کنید اگر خدا بخواهد صدمه‏اى به من برساند آیا آنچه را به جاى خدا مى‏خوانید مى‏توانند صدمه او را برطرف کنند یا اگر او رحمتى براى من اراده کند آیا آنها مى‏توانند رحمتش را بازدارند بگو خدا مرا بس است اهل توکل تنها بر او توکل مى‏کنند».(زمر/۳۸)+(زخرف/۹)+(لقمان/۲۵)و…

* نام بت‌های جاهلی در قرآن اینگونه آمده است:- أَفَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى وَمَنَاهَ الثَّالِثَهَ الْأُخْرَى(نجم/۱۹+۲۰)

[۴۰]-أَلَکُمُ الذَّکَرُ وَلَهُ الْأُنثَى (نجم/۲۱)

[۴۱]– این جمله همان لب لباب تئوری ماکیاولیسم(Machiavellism) است، که می‌گوید: هدف، وسیله/وسایل را توجیه می‌کند. زیرا هدف مقدس است و می‌باید به هر طریقی حاصل شود.

[۴۲] – ممکن است برای خواننده محترم این سوال پیش بیاید که، پس تفاوت نمونه سومِ بند (الف-۱) یعنی تدین مقلدانه/پدری‌تعمیم‌یافته با این بند(الف-۲) در چیست؟! پاسخ روشن است، نمونه سومِ (الف-۱) ناظر است بر نوع دین‌داری و این بند ناظر است بر نظام دینی، که این تفاوت خود تفاوتی است فربه.

[۴۳] -مثنوی معنوی/دفترچهارم/بخش ۱۲

 

۰ ۰ آرا
ارزیابی شما
صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید:

عضویت
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
Inline Feedbacks
مشاهده همه ی نظرات
محمد
محمد
اردیبهشت ۱, ۱۳۹۴ ۵:۳۹ ب٫ظ

آیا در جامعه کنونی مسلمانان، عقل در موضع ضعف قرار ندارد؟ آیا مسلمانان حمیت جاهلیت ندارند و خود را مالک منحصر حقیقت نمی‌دانند؟ آیا در نظام اسلامی الوهیت تفکیکی نیست و عده‌ای به عنوان فرشته و معصوم و امام و برگزیده وجود ندارند؟ آیا دین‌داری مسلمانان اجدادی، تحمیلی، پدرسالارانه، دارای نگاه غیرانتقادی نسبت به گذشته مجهول، مقاوم در برابر تحول و دگرگونی، انحصارگرا، تکثرستیز و مخالف دگراندیشان نیست؟ آیا مسلمانان کنونی در سیطره مفاهیم خودساخته(خدا، معاد، وحی و …) قرار ندارند؟ آیا مسلمانان در برابر خدای خودساخته از در پرستش درنمی‌آیند و داشته‌های خود را به پای او قربانی نمی‌کنند؟تمام… مطالعه بیشتر»

م. منفرد
م. منفرد
اردیبهشت ۱, ۱۳۹۴ ۱:۲۵ ق٫ظ

لطفا بفرمایید که آیا اینکه در اول سوره ی فاطر گفته شده است فرشتگان بالدار هستند و دو یا سه یا چهار بال دارند هم خرافه است یا نیست؟ چرا دختر بودن فرشتگان خرافه است ولی بالدار بودن آنان خرافه نیست؟ اصلا از کجا می توان فهمید که فرشتگان وجود دارند تا بعد بر سر جنسیت آنان یا تعداد بالهای آنان بحث کنیم؟همچنین درباره ی اینکه خدا هزار سال پیش یک نفر را غیب کرده است و ما او را نمی بینیم و او در میان ما زندگی می کند هم توضیح دهید که آیا خرافه است یا نیست. اگر… مطالعه بیشتر»

2
0
دیدگاه خود را با نویسنده و خوانندگان در میان بگذاریدx