عاشورا ؛ جهاد مقدر یا دفاع مقدس ؟

ارمیا هامان*: (این نوشتار در ابتدا خطاب به آقای احمد خاتمی امام جمعه موقت تهران نگاشته شد اما با توجه به اهمیت و عمومیت مطلب به انتشار عموم در آمد) جناب آقای احمد خاتمی با عرض سلام و ادب.حضرتعالی و بسیاری از همفکرانتان اخیرا در پاسخ به عده ای که حماسه سیدالصلحا را نوعی مذاکره با دشمن تلقی کرده اند…

ارمیا هامان*: (این نوشتار در ابتدا خطاب به آقای احمد خاتمی امام جمعه موقت تهران نگاشته شد اما با توجه به اهمیت و عمومیت مطلب به انتشار عموم در آمد) جناب آقای احمد خاتمی با عرض سلام و ادب.حضرتعالی و بسیاری از همفکرانتان اخیرا در پاسخ به عده ای که حماسه سیدالصلحا را نوعی مذاکره با دشمن تلقی کرده اند سخن ها رانده اید و البته متاسفانه بجای نقد عالمانه کلام ، متکلمان را مفصلا نواخته اید که نمونه مهم آن در آخرین شب مراسم عزای حسینی(ع) در بیت رهبری بود.

 

جنابعالی در آن مراسم به روایتی تاریخی از مکالمه حضرت با عمرسعد اشاره نمودید و فرمودید که این مکالمه “صرفا” از سنخ اندرز و انذار بوده است و نه مذاکره به معنای امروزین آن و همچنین مذاکره را بده و بستان معنا کردید.

هرچند این مطلب را در همان ایام نوشتم اما به حرمت ایام سوگواری نخواستم با چنین حماسه ای بازی سیاسی کنم و مانند بسیاری از مخالفان و موافقان دیدگاه حضرتعالی که در ایامی که می بایست به فرمان عقل و شرع و به جهت پیروی از تاکیدات رهبری بر انسجام ، آن هم در شرایطی که دشمنان بیش از همیشه به دعواهای سیاسی ما چشم امید دوخته اند ، سعه صدر بیشتری از خود نشان میدادند اما مع الاسف طاقتشان طاق شد و حسابی از خجالت طرف مقابل در آمدند و حتی به عبارت مرحوم مدرس که میفرمایند سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین سیاست ما ، هم نومن ببعض نکفر ببعض شدند – که نتیجه اش این شد که متاسفانه امروز نه تنها رفتارهای سیاسیمان را دینی نکرده ایم که دینمان را هم سیاست زده کرده ایم و ایکاش حداقل تقدم دینی کردن سیاست بر سیاسی کردن دین را رعایت می کردیم.

آنچه که من از عبارات منقول شما از آن روایت می فهمم این است که مکالمه حضرت به دو بخش تقسیم می شود :

در بخش اول حضرت از در نصیحت و معرفی خود و هدف و منش و حقانیت مسیرشان با دشمن سخن می گویند که دقیقا منطبق بر ادعا و تلقی حضرتعالیست اما مساله من با تلقی شما از این مکالمه به عنوان مکالمه ای “صرفا” ناصحانه از جایی شروع می شود که بنظرم روش حضرت تغییر پیدا می کند.

این متن روایتی است که شما (البته با کمی تفاوت) بدان اشاره کردید :
چون عمرسعد با لشکر عظیمى به کربلا آمد و در برابر لشکر محدود امام(علیه السلام) ایستاد، فرستاده عمرسعد نزد امام(علیه السلام) آمد. سلام کرد و نامه ابن سعد را به امام تقدیم نمود و عرض کرد: مولاى من! چرا به دیار ما آمده اى؟
امام(علیه السلام) در پاسخ فرمود: «کَتَبَ إِلَىَّ أَهْلُ مِصْرِکُمْ هذا أَنْ أَقْدِمَ، فَأَمّا إِذْ کَرِهُونِی فَأَنَا أَنْصَرِفُ عَنْهُمْ» ؛ اهالى شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت کرده اند، و اگر از آمدن من ناخشنودند باز خواهم گشت!

]خوارزمى روایت کرده است: امام(علیه السلام) به فرستاده عمرسعد فرمود: «یا هذا بَلِّغْ صاحِبَکَ عَنِّی اِنِّی لَمْ اَرِدْ هذَا الْبَلَدَ، وَ لکِنْ کَتَبَ إِلَىَّ أَهْلُ مِصْرِکُمْ هذا اَنْ آتیهُمْ فَیُبایَعُونِی وَ یَمْنَعُونِی وَ یَنْصُرُونِی وَ لا یَخْذُلُونِی فَاِنْ کَرِهُونِی اِنْصَرَفْتُ عَنْهُمْ مِنْ حَیْثُ جِئْتُ»؛ از طرف من به امیرت بگو، من خود به این دیار نیامده ام، بلکه مردم این دیار مرا دعوت کردند تا به نزدشان بیایم و با من بیعت کنند و مرا از دشمنانم بازدارند و یاریم نمایند، پس اگر ناخشنودند از راهى که آمده ام باز مى گردم [.
وقتى فرستاده عمرسعد بازگشت و او را از جریان امر با خبر ساخت، ابن سعد گفت: امیدوارم که خداوند مرا از جنگ با حسین(علیه السلام) برهاند. آنگاه این خواسته امام را به اطّلاع «ابن زیاد» رساند ولى او در پاسخ نوشت: «از حسین بن على(علیه السلام) بخواه، تا او و تمام یارانش با یزید بیعت کنند. اگر چنین کرد، ما نظر خود را خواهیم نوشت»
چون نامه ابن زیاد به دست ابن سعد رسید، گفت: «تصوّر من این است که عبیدالله بن زیاد، خواهان عافیت و صلح نیست». عمرسعد، متن نامه عبیدالله بن زیاد را نزد امام حسین(علیه السلام) فرستاد.
امام(علیه السلام) فرمود: «لا أُجیبُ اِبْنَ زِیادَ بِذلِکَ اَبَداً، فَهَلْ هُوَ إِلاَّ الْمَوْتَ، فَمَرْحَبَاً بِهِ» من هرگز به این نامه ابن زیاد پاسخ نخواهم داد. آیا بالاتر از مرگ سرانجامى خواهد بود؟! خوشا چنین مرگى! (که البته جنابتان به این قسمت از روایت اشاره نفرمودید!)

همچنین در عصر تاسوعا، امام حسین(علیه السلام) قاصدى نزد عمرسعد روانه ساخت که مى خواهم شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتى داشته باشیم. چون شب فرا رسید ابن سعد با بیست نفر از یارانش و امام حسین(علیه السلام) نیز با بیست تن از یاران خود در محل موعود حضور یافتند. امام(علیه السلام) به یاران خود دستور داد تا دور شوند تنها عبّاس برادرش و على اکبر فرزندش را نزد خود نگاه داشت. همین طور ابن سعد نیز به جز فرزندش حفص و غلامش، به بقیّه دستور داد، دور شوند.

ابتدا امام(علیه السلام) آغاز سخن کرد و فرمود: «وَیْلَکَ یَابْنَ سَعْد أَما تَتَّقِی اللّهَ الَّذِی إِلَیْهِ مَعادُکَ؟ أَتُقاتِلُنِی وَ أَنَا ابْنُ مَنْ عَلِمْتَ؟ ذَرْ هؤُلاءِ الْقَوْمَ وَ کُنْ مَعی، فَإِنَّهُ أَقْرَبُ لَکَ إِلَى اللّهِ تَعالى» واى بر تو، اى پسر سعد، آیا از خدایى که بازگشت تو به سوى اوست، هراس ندارى؟ آیا با من مى جنگى در حالى که مى دانى من پسر چه کسى هستم؟ این گروه را رها کن و با ما باش که این موجب نزدیکى تو به خداست.
ابن سعد گفت: اگر از این گروه جدا شوم مى ترسم خانه ام را ویران کنند. امام(علیه السلام) فرمود: «أَنَا أَبْنیها لَکَ»؛ من آن را براى تو مى سازم. ابن سعد گفت: من بیمناکم که اموالم مصادره گردد. امام فرمود: «أَنَا أُخْلِفُ عَلَیْکَ خَیْراً مِنْها مِنْ مالِی بِالْحِجاز» من از مال خودم در حجاز، بهتر از آن را به تو مى دهم.

ابن سعد گفت: من از جان خانواده ام بیمناکم [مى ترسم ابن زیاد بر آنان خشم گیرد و همه را از دم شمشیر بگذراند.[
امام حسین(علیه السلام) هنگامى که مشاهده کرد ابن سعد از تصمیم خود باز نمى گردد، سکوت کرد و پاسخى نداد (البته طبق سخن شما امام وعده حفظ جان وی و عیالش را به وی دادند ) و از وى رو برگرداند و در حالى که از جا بر مى خاست، فرمود: «مالَکَ، ذَبَحَکَ اللّهُ عَلى فِراشِکَ عاجِلا، وَ لا غَفَرَ لَکَ یَوْمَ حَشْرِکَ، فَوَاللّهِ إِنِّی لاَرْجُوا أَلاّ تَأْکُلَ مِنْ بُرِّ الْعِراقِ إِلاّ یَسیراً» تو را چه مى شود! خداوند به زودى در بسترت جانت را بگیرد و تو را در روز رستاخیز نیامرزد. به خدا سوگند! من امیدوارم که از گندم عراق، جز مقدار ناچیزى، نخورى. ابن سعد گستاخانه به استهزا گفت: «وَ فِی الشَّعیرِ کِفایَهٌ عَنِ الْبُرِّ» جو عراق مرا کافى است!۱

آنطور که من می فهمم در بخش دوم روایت حضرت از در مذاکره آن هم مذاکره بر سر دنیای دشمن و نه عقبی او با وی سخن می گویند.
وقتی نصایح اخروی در دشمن موثر واقع نمی شود ، امام علت اصرار دشمن بر موضع خود را جویا می شوند که وی در پاسخ از دست دادن دنیا (مال و عیال) را بهانه می کند و حضرت در ازای “انصراف” وی از جنگ به او پیشنهاد رفع نگرانی هایش را می دهد (مال و حفظ جان خود وعیال – البته مطابق آنچه شما فرمودید -).

در اینجا چند نکته مطرح است:
یکی اینکه امام در این بخش صرفا قصد انصراف وی از جنگ را دارند چرا که کسی که بخاطر مال و متعلقات دنیا و نه نصایح اخروی و حق طلبی و کارگر شدن استدلالات دینی امام در گرایش به حق ، از تصمیم خود برگردد ، آیا اساسا بر این تغییر هیچ ارزش دینی و حق طلبی ای مرتب خواهد بود ؟ آن هم در حالیکه مطابق روایت صحابه حضرت در طول تاریخ بی نظیر بوده اند و گرویدن شخصی بر سر دنیا به چنین حزب اللهی اساسا نه با معیارهای عقلی و نه قرآنی و روایی سازگار بنظر نمی رسد.

از طرف دیگر عمر سعد مهره اصلی و تصمیم گیرنده و نماینده دارای اختیار حاکم وقت در تعامل و مذاکره نیست و به فرض انصراف وی از جنگ با حضرت ، حاکمیت وقت از موضع خود کوتاه نخواهد آمد و فقط عمرسعد از تصمیم مشارکت در این عمل باطل منصرف خواهد شد ]که البته این نشان از رافت امام نسبت به مردم دارد که حال که هدایت نمی شوی و آزادگی پیشه نمی کنی ولو به قیمت دنیا هم که شده بر شقاوت خود نیافزا که البته این خود بحثی دیگر است. [
حال یا اشکال برداشت من از ماجرا را نشان دهید و یا اشکال این تفسیر بنظر سیاسی از واقعه ای تماما آزادمنشانه و بسیار بزرگ تر از ظرف تنگ و ترش سیاست ها و جناح بندی های ناصواب را بپذیرید و طبق سخن خودتان راضی نشوید که از وقایع دینی با برداشت های غلط و تفسیر به رای های جناحی از رخدادهای مسلم تاریخی ، استفاده ابزاری از دین صورت بگیرد .

لازم می دانم در اینجا به این نکته هم اشاره کنم که از نظر من امام نه قیام کردند و نه قصد قیام داشتند و فقط قصدشان دفاع از دین و حفظ حرمت آزادگی انسان بوده است ، چنانکه خودشان آزادگی را همتراز دین قرار می دهند و میفرمایند “اگر دین ندارید ، در دنیاتان آزاده باشد” – که البته متاسفانه در ترجمه حدیث مذکور از حضرت معمولا یک “حداقل” اضافه می شود که نمی دانم معادل فارسی کدام واژه عربی در عبارت حدیث است اما چنان بنظر می رسد که عده ای میان دین و آزادگی جدایی می بینند که البته عبارت امام چنین فاصله ای را نشان نمی دهد – و بنظر امام تنها زیر بار لکه ننگ بیعت اجباری نرفتند ، اما با کمال احترام چنین برداشت هایی که شما و هم فکرانتان از این حماسه بزرگ ارائه کرده و می کنید ، العیاذبالله امام را جنگ طلب نشان می دهد حال آنکه زیر یوغ ظلم نرفتن غیر از جنگ طلبی است و آنطور که من می فهمم امام آن چنان قرآن و سنت معصومان پیش از خود را آموخته است که وقتی مهاجرت ، نصیحت ، پیشنهاد صلح و حتی مذاکره با دشمن بر سر دنیای کوچکش کارساز نبود “مجبور به دفاع” از خود و حقانیت مسیرشان شدند و این دفاع غیر از قیام است -هرچند که قیام علیه رفتار طاغوتی که بر جان و مال و حریت و دین مردم تجاوز می کند از ضروریات مسلم منطق دینی ماست اما بال دیگر این منطق ، مقبولیت مردمی است که وقتی امام را خواندند امام خروج کردند و وقتی تنهایشان گذاشتند ، از دشمن خواستند که بگذارد به مدینه یا جایی دیگر برگردند و باز هم از قیام و جنگ سخنی به میان نیاوردند –
توضیح بیشتر اینکه با رجوع به متن روایت بالا میبینیم که امام به چند نکته ی مهم اشاره می کنند؛

یکی اینکه می فرمایند «از طرف من به امیرت بگو، من خود به این دیار نیامده ام، بلکه مردم این دیار مرا دعوت کردند تا به نزدشان بیایم و با من بیعت کنند و مرا از دشمنانم بازدارند و یاریم نمایند، پس اگر ناخشنودند از راهى که آمده ام باز مى گردم» و حداقل عقل محدود من از این عبارت قیام را برداشت نمی کند بلکه تنها لبیک گفتن به خواست مردم و یاری ایشان امام را در برابر دشمنان می فهمد.
نکته دیگر اینکه زمانیکه امام می بینند دشمن حاضر به ذره ای تغییر از موضع باطل خود نیست دیگر با وی به مصالحه و مذاکره از موضع نابرابر – آنجا که ابن زیاد می گوید: «از حسین بن على(علیه السلام) بخواه، تا او و تمام یارانش با یزید بیعت کنند. اگر چنین کرد، ما ]تازه[ نظر خود را خواهیم نوشت»- ادامه نمی دهند.

عبارات و روایات دیگری هم در اثبات این مدعا وجود دارد؛

اگر حرکت امام را از مدینه تا کربلا رصد کنیم خواهیم دید که گویا اساسا حرفی از قیام به میان نیامده است؛
اول اینکه زمانیکه حضرت را به کاخ والی مدینه خواستند و ایشان را بین مرگ و بیعت مخیر کردند ، ایشان با فریب دادن دشمن از مهلکه بیرون آمدند و شبانه در حالیکه آیه «فجرج منها خائفا یتقرب قال رب نجنی من القوم الظالمین» را می خواندند ، به طرف حرم امن الهی هجرت کردند و این در حالیست که اگر قصد بر قیام بود شاید همان مدینه جای مناسب تری بود زیرا مدینه هم از مرکز خلافت دورتر بود و هم با وجود بنی هاشم و دیگر کسانیکه می توانستند امام را یاری کنند امکان تشکیل سپاه بزرگتری را برای قیام فراهم می کرد – فراموش نشود که هنوز کسی مانند ابن زیاد حاکم کوفه نشده و الحاق یاران کوفی حضرت به سپاه ایشان میسورتر بوده است -.

در مرحله بعد امام به سمت مکه می روند و حال آنکه باز اگر قصد قیام بود چرا مکه ؟ امام بیش از ۴ ماه در مکه ساکن هستند که باز این وقوف خود جای سوال دارد و به گواهی تاریخ ایشان زمانی مکه را ترک کردند که از طرفی از کوفیان چندین هزار نامه و دعوتنامه بدیشان رسیده بود و از طرف دیگر جان ایشان در مکه در خطر بود و باز جای سوال است که آیا در مکه و آن هم در موسم حج به هنگامی که مسلمانان از تمامی نقاط به آن بیت شریف می آیند ، قیام راحت تر و به پیروزی نزدیک تری ، امکان بیشتری برای وقوع نداشت ؟ از طرف دیگر با توجه به حرمت قتال در ماه حرام ، اگر قصد بر قیام بود چرا امام تا رسیدن ماه های حرام تعلل می کنند و پیش از رسیدن ماه های حرام خروج نمی کنند ؟ همچنین چرا پس از وصول نامه های مردم کوفه امام به طرف کوفه حرکت می کنند در حالیکه چناکه گفته شد ایشان می توانستند در مکه بمانند و علاوه بر بهره بردن از موسم حج و رساندن پیام خود و دعوت مسلمین به قیام تا به پایان رسیدن ماه های حرام صبر کنند ؟ آیا می توان جز در خطر بودن جان امام و اینکه ایشان برای حفظ جان خود و شیعیان و اهل بیت همراه خود و دریافت نامه های مردم کوفه که در آن ها “دو” مسئله مهم مطرح شده بود ، یکی یاری امام در برابر تهدید یزید و همچنین درخواست از امام برای نجات از ظلم بنی امیه دلیل دیگری برای این خروج در روایات مشاهده نمود؟

سپس امام مکه را هم به قصد کوفه ترک میکنند حال آنکه بعضی گفته اند که بسیاری از جمله برادر و شوهر خواهر امام و همچنین کسانی چون فرزند خلیفه دوم ایشان را از این کار باز می دارند.
پس از این عباراتی از امام نقل شده مبنی بر اینکه جز برای امر بمعروف و نهی از منکر و احیای دین جدشان “خروج” نکردند و باز ظاهرا بحث قیام مطرح نیست* . اگرچه بزرگترین امر بمعروف و نهی از منکر و اصلاح دین در حکومتی بنام دین ، متوجه حکام آن خواهد بود اما چانچه گفته شد بال دیگر این مهم خواست خود مردم است که خدا سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی دهد مگر آنکه خودشان تغییر کنند و درست همینجاست که امام به درخواست مردم کوفه لبیک می گویند و باز خود تصمیم به قیام نمی گیرند که همانا اکراهی در دین نیست و حق از باطل مبین است ، هرکس که بخواهد شکر می کند و به ریسمان محکم الهی چنگ می زند و هرکس که نخواهد حق را نمی بیند و انکار می کند و نهایتا کسی که نه میشنود و نه میبیند و نه میفهمد همانا نه می اندیشد و نه برگشتی دارد و در آخر به آتش دوزخی که خود ساخته است، خویشتن را می افکند که این امر بوضوح در سیره امیرمومنان در سکوت ۲۵ ساله ایشان نیز مشهود است ، ۲۵ سال دوری از سیاست و حکومت به دلیل اینکه مردم ایشان را نخواستند و به دیگران رجوع کردند و پس از آن نیز ورود به عرصه سیاست آن هم به اصرار مردم که خود حضرت نیز در خطبه های نهج البلاغه بدان اشاره فرموده اند.

نکته بعدی هم که در بخش اول مفصل بدان پرداخته شد این است که از درخواست امام برای بازگشتن به مدینه (که اگر امکان زندگی در آنجا برای امام وجود داشت اصلا چرا از مدینه خارج شدند آنهم بصورت شبانه و در حال ترس و استعانت خواستن از خدا برای نجات از شر ظالمان) ویا رفتن به جایی دیگر حداقل من نمی توانم قیام را استنباط کنم.
و نکته آخر اینکه مطابق برخی روایات حبیب بن مظاهر (و یا یکی دیگر از سرداران سپاه امام) به هنگامی که هنوز دشمن جنگ را آغاز نکرده بود ، در موقعیتی که یکی از سرداران سپاه دشمن (عمربن سعد و یا شمر که لعنت خدا بر هردو باد) در تیررس وی قرار داشت از امام اجازه خواست که گلوی او را هدف بگیرد و با مخالفت امام مواجه شد و سپاه امام تا زمانیکه ابن سعد ملعون اولین تیر را پرتاب نکرده بود ، جنگ را آغاز نکردند حال آنکه در قیام علیه باطل شروع کردن جنگ نه تنها عیب نیست که واجب است و این تعلل در شروع جنگ از طرف امام ، علاوه بر رافت حضرت و امید و اصرار ایشان بر هدایت ولو یک نفر ، می تواند نشانه خوبی مبنی بر این باشد که امام “دفاع” کردند و نه “قیام” .۲

اساسا نگاهی که همه چیز را صرفا دارای دو وجه و راه کار می بیند نگاه درستی بنظر نمیرسد . یک موضوع میتواند از طرق مختلفی حل شود چنانکه امام نیز از طرق مختلفی استفاده کردند ، ابتدا سرباز زدن از بیعت ، سپس مهاجرت و پناه بردن به خانه خدا و بعد لبیک گفتن به خواست مردم برای خروج علیه ظلم و سپس درخواست از دشمن برای رفتن به محلی دور از مرکز خلافت و بعد از آن نصیحت دشمن و سپس مذاکره با دشمن در جهت انصراف از شقاوتش و پس از آن هم باز امام جنگ را آغاز نکردند تا دشمن شروع کرد و امام تنها به دفاع پرداختند.

در آخر لازم است متذکر شوم که این نوشتار هرگز سعی در القای این نگاه که سیاست از دیانت جداست ندارد و نویسنده هرگز سازش با باطل و پذیرفتن ظلم را عقلا و شرعا جایز نمی داند و تنها هدف آن موارد زیر است:

– ارائه یک برداشت از قیام امامی که قبل از هرچیز قرار است الگوی عمل پیروانش باشد و نه تنها کشته ای برای اشک هایشان و همچنین روشن شدن ایرادات احتمالی برداشت نگارنده از حماسه عاشورا و گشایش فضای نقد و گفتگو و عدم محصور ماندن در قرائت هایی خاص و یک جانبه از دین و تاریخ و سیره بزرگان اسلام.
– طرح این سوال که آیا میان مفهوم قیام و دفاع ترادف هست و یا تفاوت ؟*
– هشدار و جلب توجه به این خطر جدی که تا سیاستی دینی نشود هر تماسی میان دین و سیاست منجر به سیاست زدگی دین خواهد شد .
– تاکید بر این که هرگز نباید اهمیت نقش مردم را در سرنوشت خود کمرنگ دید . چنانچه من از قرآن و سیره اهل بیت می فهمم – که اشاراتی مهم نیز در متن به این موضوع شد – هرگز نمیتوان و نباید چیزی را به مردم تحمیل کرد حتی اگر آن چیز “حق” باشد .

امید است حال که کلام مرحوم شهید مطهری که می فرمودند روبروی دپارتمان اسلام شناسی ، دپارتمان مارکیسم شناسی تاسیس شود و خود مارکسیست ها بیایند و تدریس کنند و ما کلام آنها را نقد کنیم به کل فراموش شده است و نه تنها مارکیسیست ها که شیعیان نیز امروز نمی توانند کلامی متفاوت از قرائت حاکمیت از دین ارائه کنند و حتی بیشتر از عصر صفویه که امثال مرحوم صدرالمتالهین با برچسب انحراف طرد و تبعید می شدند، امروز دگراندیشان دینی محاکمه می شوند ، لااقل نگذاریم کار به دوران شیخ اشراق بکشد … .
منتظر پاسخ و نقد جنابعالی و هر متفکری که مطابق تبشیر و دستور قرآن به جدال احسن و استماع کلام دیگران و برگزیدن احسن کلام قدم در وادی بحث می نهد هستم .

ارمیا هامان
آبان ۱۳۹۴

پی نوشت :

۱- Makarem.ir : مذاکره امام حسین (ع) با عمر سعد . همچنین ن.ک : کربلا از آغاز تا پایان – وبلاگ رسول جعفریان
۲- مطالبی که در این نوشتار به آنها اشاره شد به لحاظ اسناد تاریخی در کتب مختلف ذکر شده اند و علاوه بر آن چنان مشهورند که شاید ارجاع به کتب مختلف چندان لازم به نظر نرسد ، هرچند که متاسفانه به دلایل متعددی از خصم دشمنان گرفته تا جهل دوستان ، تحریفات بسیاری در روایت نهضت سیدالصلحا صورت گرفته است و به قول مرحوم شهید مطهری امام دو بار شهید شدند یکی شهادت ظاهری و یکی شهادت معنایی با تحریف معنای نهضت عظیم ایشان بوسیله دشمنان و متاسفانه دوستان . از طرف دیگر از آنجا که این سخنان در قالب یک نامه سوالی از جناب خاتمی و دیگر علمای دین نگاشته شده است لذا جنبه اثباتی ندارد و با گوش جان نه تنها در منابع تاریخی بلکه در تحلیل و فهم خود از واقعه کربلا – که قطعا از خطا بری نیست – آماده شنیدن و تامل در هر نقدی هستم .
۳- برخی از آیات قرآن کریم که در متن مستقیم و یا با بیان مفهوم و برداشتی که من از آن ها می فهمم (چنانچه به تاکید قرآن ، خدای متعال آن را برای پند گرفتن انسان آسان کرده است) اشاره شده است :
سور و آیات مبارکه : ۱۸ بقره – ۲۵۶ بقره – ۲۱ قصص – ۱۱ رعد – ۱۳ انسان – ۹۳ نحل – ۱۷،۲۲،۳۲و۴۰ قمر – ۳۰ انعام – ۳۹ اعراف – ۵۲ یونس – ۵۵ عنکبوت – ۱۲۵ نحل ۱۸- زمر – ۱۵۰ نساء و … .

* این که آیا میان معنای مفهومی و لفظی واژه های جهاد ، خروج ، قتال و قیام تفاوتی هست یا در مفهوم همگی مترادف هم اند خود سوال مهمی است . بنظر می رسد که پیرامون بحث جهاد آنچنان که در نص ، سنت و سیره آمده با تلقی امروز ما از جهاد تفاوت هایی دارد که خود بحث مفصلی می طلبد که در زمانی مناسب باید به آن پرداخته شود و اکنون در این مجال نمی گنجد .

 

——————————————————-

* دانشجوی سال اخر مهندسی هسته ای و پژوهشگر در حوزه‌ی دین و فلسفه

 

۰ ۰ آرا
ارزیابی شما
صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید:

عضویت
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
Inline Feedbacks
مشاهده همه ی نظرات
ارمیا هامان
ارمیا هامان
آذر ۱, ۱۳۹۴ ۶:۴۷ ق٫ظ

[quote name=”مجتبی”]با سلام وادب متاسفانه اقای هامان نه به تاریخ اسلام مسلط هستند نه به زبان عربی .خوب است کتاب تاملی در نهضت عاشورای استاد رسول جعفریان را بخوانند…[/quote][quote name=”مجتبی”]با سلام وادب متاسفانه اقای هامان نه به تاریخ اسلام مسلط هستند نه به زبان عربی .خوب است کتاب تاملی در نهضت عاشورای استاد رسول جعفریان را بخوانند…[/quote]با سلام و ادب دوست عزیز لطفا از ایرادات مطلب آگاهم کنید این گونه کلی سخن گفتن راه به جایی نخواهد بردبنده در متن ترجمه ای نکردم و در مسائل تاریخی هم از روایات چنان مشهوری استفاده شده است که فکر نمی کنم اساسا… مطالعه بیشتر»

مجتبی
مجتبی
آبان ۳۰, ۱۳۹۴ ۲:۵۹ ب٫ظ

با سلام وادب متاسفانه اقای هامان نه به تاریخ اسلام مسلط هستند نه به زبان عربی .خوب است کتاب تاملی در نهضت عاشورای استاد رسول جعفریان را بخوانند…

م . ع . ح
م . ع . ح
آبان ۳۰, ۱۳۹۴ ۸:۰۶ ق٫ظ

با تشکر از عوامل این سایت وزین و آگاهی بخش، از مهندس هامان نیز بخاطر جسارت و نکته سنجی شون تشکر میکنم .تصویرسازی دوران صدرا و شیخ اشراق و تنبه شون در این زمینه فوق العاده بود.

3
0
دیدگاه خود را با نویسنده و خوانندگان در میان بگذاریدx