زبان، روشنفکری دینی و خلق سوژه قدرتمند
محمد جواد غلامرضاکاشی: چندین ماه پیش، مقالهای تحت عنوان «روشنفکران ایرانی و بحران مخاطب» نوشتم. این مقاله مورد توجه دوستانی قرار گرفت. دوست عزیز جناب محمودآبادی، آن مقاله را دستمایه برگزاری نشستی میان من با دو استاد بزرگوار جناب دکتر هادی خانیکی و دکتر داود فیرحی کردند. پس آن نیز، جناب دکتر حاتم قادری، جناب دکتر جلال توکلیان و جناب دکتر سیدعلی میرموسوی به من لطف بسیار کردند و نقطه نظرات انتقادی خود را نسبت به آن یادداشت منتشر کردند.
در مجموع بر خود لازم میدانم از عنایت همه دوستان و اساتید بزرگوار تشکر کنم و وظیفه خود میدانم نسبت به نکات انتقادی اساتید، پاسخگو باشم. در مقام پاسخگویی به نکات انتقادی دوستان بزرگوارم، مقاله جناب دکتر توکلیان را در این یادداشت در اولویت قرار میدهم. چرا که ایشان اساسا بر این باور بودند که آن مقاله جز یک کلیگویی بیحاصل نبوده است. نشان دادهاند من جز مجموعهای از دعاوی بدون استدلال عرضه نکردهام. پاسخگویی به جناب توکلیان برای من این فرصت را فراهم میکند تا آنچه را در یادداشت روشنفکران و بحران مخاطب گفته بودم، به نحوی استدلالیتر بازسازی کنم. آنگاه در پرتو صورت بازسازی شده، درمجال دیگری به انتقادات اساتید دیگر پاسخ خواهم داد.
آنچه از نقد توکلیان را تماما میپذیرم
در میان نکات انتقادی دکتر توکلیان، یک نکته را تماما میپذیرم و درباره آن چندان وارد گفتوگو نمیشوم. من مدعی شده بودم کمیت و کیفیت مخاطب روشنفکران از زمان دکتر شریعتی به این سو رو به کاهش گذاشته است. ایشان به درستی از من میخواهند شواهد این مدعا را عرضه کنم. من تنها بر اساس حس عمومی خود و دوستانم چنان مدعایی کرده بودم. برای کسی که با من احساس مشترکی ندارد، این مدعا به هیچ روی پذیرفته نیست. بنابراین من در این مقاله، صورت مساله را بازسازی میکنم و به جای بحث از کمیت و کیفیت مخاطبان، از میزان توفیق روشنفکران در تولید و خلق سوژههای قدرتمند سخن خواهم گفت. این نکته را بیشتر تشریح خواهم کرد.
نگاهی به نقد حاتم قادری
اما پیش از ورود به بحث، لازم است به یک نکته انتقادی دیگر ایشان نیز اشاره کنم که دکتر حاتم قادری نیز در مصاحبه اخیرشان با روزنامه اعتماد (در شماره روز شنبه ٢۶ دی ماه) به آن توجه داده بودند. البته من بنا دارم در یادداشتی مستقل به نقدی که دکتر قادری در این مصاحبه نسبت به مقاله «روشنفکران ایرانی و بحران مخاطب» مطرح کردهاند بپردازم اما آنچه اجمالا اینجا میخواهم به آن اشاره کنم اینکه ایشان در این گفتوگو پرسیده بودند چرا مقاله روشنفکران و بحران مخاطب، تنها از سه چهره برجسته روشنفکری دینی سخن گفته است و به سایر روشنفکران نپرداخته است؟ به نظر من سه روشنفکر مذکور، بیش از سایرین توانستهاند مولد کلامی باشند که به منطق شایع دوران خود در میان مخاطبان جوان و تحصیلکرده شهری تبدیل شود. من به واسطه نقد آنچه این روشنفکران خلق و تولید کردهاند، فضای عمومی شده یک دوران را نقد کردهام. برای چنین مقصودی، بسیاری از روشنفکران دیگر، چندان معرف فضای عمومی شده نبودند. اما برای بازسازی بحث نیازمند یک نکته مقدماتی و یک مقدمه نظری هستم. من به مدد این مقدمات، هم منظر پشتیبان مدعاهای مقاله روشنفکر و بحران مخاطب را تبیین میکنم و هم بنیانهای نظری آن را با دقت بیشتر عرضه خواهم کرد.
سیاست؛ نقطه عزیمت تحلیل مقاله «روشنفکران و بحران مخاطب» بود
نقطه عزیمت بحث در مقاله روشنفکران و بحران مخاطب، اساسا سیاسی بود. من به وضعیت تحقیر شده و به حاشیه رانده شده گروه و طبقهای میاندیشم که به نظرم نقطه امید ما در فردای کشورند. به جوانان، طبقات متوسط و تحصیلکرده شهری اشاره دارم. همانها که فیالواقع مخاطبان اصلی روشنفکران به شمار میروند. به نظرم آنها اگر هم جویای معرفت، حقیقت و معنویتند، پیش از هر چیز باید به حاشیه رانده شده و تحقیر شده نباشند. اگر آنها نتوانند در جایی که زندگی میکنند، احساس انس و خویشاوندی کنند، سودای رفتن داشته باشند، یا با کینه و اندوه زندگی کنند، حیات معنوی و آزاد برای آنها بلاموضوع است. آنچه مساله را مهمتر میکند آن است که سرنوشت و جایگاه این گروه اجتماعی، با سرنوشت ملی ما نسبتی وثیق دارد. این گروه بیش از همه خرد عمومی را نمایندگی میکند. بیش از همه در میان این گروه، باید انتظار داشته باشیم کسانی به وضعیت جمعی ما بیندیشند، نقد کنند و تولید چشمانداز و امید کنند، وضعیت حاشیهای و تحقیر شده این گروه اجتماعی، به نظرم این امید را تنگ میکند.
بنگاههای اصلی تولید سخن روشنفکرانند
هر گروه اجتماعی با دستمایه و واسطه امری قدرت کسب میکند: ثروتمندان با پول، قدرتمندان با زور. عامل اصلی قدرت بخشی به طبقه متوسط و تحصیلکرده شهری کلمه و زبان است. با کلمه قدرت اقناعی تولید میکند، رسوا میکند، افشا میکند، به سخره میگیرد، اراده و عزم عمومی ایجاد میکند، معنا خلق میکند و خلاصه با کلام و زبان، جهانی را خلق میکند و جهانی را ویران. بنگاههای اصلی تولید سخن روشنفکرانند. نمیخواهم وزنی بیش از حد به روشنفکران دهم. روشنفکران کار خود را میکنند. از سر صدق فکر میکنند و مینویسند و محصول فکری خود را روانه بازار خرید جوانان و طبقات تحصیلکرده شهری میکنند. مشتریان هم مطابق با شرایط عینی، دوره و زمانه و مسائل خاصی که با آن مواجهند به سخنی اقبال نشان میدهند و میخرند. آنگاه از تعامل میان فکر یک روشنفکر و سلیقه و انتخاب مشتریان، یک فضای عمومی خلق میشود. ممکن است حاصل این خرید و فروش ظهور طبقه و گروهی نیرومند باشد که در عرصه عمومی ظهور پیدا میکند و میدرخشد یا طبقهای منفعل و از هم گسیخته و منزوی خلق میشود. حال اگر با وضعیتی مانند امروز مواجه شدیم، که به گمان من، وضعیت به حاشیه رانده شدگی و تحقیر طبقه متوسط و تحصیلکرده شهری است و اگر خواستیم درمانی برای این درد بیابیم، باید به عوامل گوناگون این وضعیت بیندیشیم. یکی از اموری که باید موضوع تامل قرار گیرد، کلامی است که خریده میشود و به منطق متعارف و جاری این گروه اجتماعی تبدیل شده است. چنین است که بررسی ما به زبان و نظام و جهانی که در میان این گروه اجتماعی منتشر میشود، خواهد انجامید. بنابراین اگر به روشنفکرانی اشاره میشود و موضوع نقد و داوری قرار میگیرد نه از این بابت است که گویا آنها مقصر و مجرمند.
روز و روزگار و بازاری از خرید و فروش موضوع نقد قرار میگیرد و نام روشنفکران تنها معرف یک جهان عمومی شده است.
زبان به مثابه حیات اجتماعی
اشاره کردم که کلام روشنفکران و مخاطبان آنان که همانا جوانان و تحصیلکردگان شهریاند، نیروی مهم و تاثیرگذار اجتماعیاند. امید به یک زندگی بهتر و همزیستی توام با عدالت و آزادی را از نقش اجتماعی و فرهنگی و سیاسی این گروه باید انتظار کشید. وزن این گروه و نیروی جمعیاش، به عوامل متعددی وابسته است، پیام و کلامی که به جهان مشترک آنها معنا و سامانی جمعی عطا میکند یکی از این عوامل است. دست کم در میان عوامل قدرت بخش به این گروه، زبان عاملی است که چند و چون آن را باید از روشنفکران پرمشتری جویا شد. نقش زبان در صورتبندی هویات جمعی مبحثی است که باید بهطور اجمالی درباره آن بحث نظری کرد. ورود به این بحث، نیازمند چرخش نظر از انگاره صرفا ابزاری و بازتابی زبان است. بهطور طبیعی عادت کردهایم تولیدات روشنفکری را حامل پیام و مفاهیم عمیق یا سطحی بینگاریم. اما نقطه عزیمت سیاسی من ایجاب میکند به جای توجه به مضامین کلام روشنفکران، به کاربرد و کاربست آن در عمل توجه کنم. به تعبیری که از ویتگنشتاین دوم مستفاد میشود، معنا را نه در بنیاد و عمق کلام، و نه در نسبت با جهان و اشیا بلکه در کاربست آن در یک صورتبندی خاص زندگی جستوجو کنم. من به پیامد و نتیجه محصولات کار روشنفکران شاخص در موقعیت و جایگاه بخشی به مخاطبانشان توجه میکنم. به بیان سادهتر نمیپرسم در عمق کلام فلان روشنفکر چیست؟ بلکه میپرسم در نتیجه عمومی شدن منطق و کلام او، چه اتفاقی در عرصه عمومی میافتد. از این زاویه، ابتدا باید باور کنیم، زبان یک مولفه حاشیهای در تولید هویت، معنا و قدرت بخشی به مخاطبان روشنفکری در ایران نیست بلکه یک مولفه کانونی است. اینجا است که من ناچارم وارد یک بحث نظری شوم. اما دروهله اول میخواهم نقش بنیادی زبان در صورتبندی جماعتهای انسانی را توضیح دهم. آنگاه به سه شاخص خواهم رسید که بر اساس آن، پیامد یک صورتبندی کلامی را ارزیابی خواهم کرد. قدرت زبان برای تولید قواعد قوام بخشنده به یک جماعت و حد و امکان جلب التفات عمومی و سوم میزان توانایی در تولید ارزشگذاری افقی و عمودی. اجازه بدهید بیشتر این موارد را توضیح دهم. در این زمینه بیشتر به آرای جان سرل و پیتر برگر و لوکمان متکیام. آنها از جمله فیلسوفان و جامعهشناسانی هستند که اساسا زبان را بنیاد متعینکننده جامعه میانگارند. جان سرل یکی از فیلسوفانی است که این معنا از نسبت میان زبان و جامعه را تشریح میکند. به نظر سرل، جامعه یک واقعیت نهادی و در مقابل واقعیات طبیعی است، واقعیت طبیعی به همه امور مستقل از ذهن مثل درخت و کوه اطلاق میشود. اما مقصود از واقعیت نهادی واقعیتی است که تنها به اعتبار توافق و قرار مشترک انسانها هستیدار میشود. مثل پول که بدون توافق انسانی تنها یک تکه کاغذ است. خانواده، مالکیت، اقتدار، ارزشهای اخلاقی همه از این دستند. این واقعیات تنها به اعتبار و با واسطه زبان هستی دارند. جامعه چیزی جز کثرتی از این دست واقعیات نهادی نیست و به این اعتبار جامعه یک هستی زبانی است. (Searl ١٩٩۵) وقتی از جامعه به منزله یک واقعیت نهادی و زبانی سخن میگوییم، به سه خصیصه اشاره داریم:
١- اول اینکه، زبان به قول سرل، وضعکننده قواعد قوام بخش است. سرل میان آنچه به جامعه انتظام میبخشد و آنچه قوام میبخشد تمایز قایل میشود. مثلا قوانین راهنمایی و رانندگی انتظام بخش به عبور و مرور اتومبیلهاست. اما قواعد بازی فوتبال، قوامبخش بازی فوتبال است. عبور و مرور اتومبیلها بدون قوانین راهنمایی و رانندگی هم امکان پذیر است اگرچه با بینظمی و هرج و مرج توام است اما بازی فوتبال بدون قواعد بازی، اصلا در عالم وجود ندارد. زبان قوام بخش جامعه است به این معناست که بدون زبان اساسا جامعهای در کار نیست. زبان است که نام مینهد، نقش ایجاد میکند، سلسله مراتب میسازد، امکان درکی از امور فراهم میکند و به این معنا، ما وقتی سخن میگوییم، به جامعه تداوم میدهیم و البته گاه آن را تضعیف میکنیم. من وقتی در جمع دوستان صمیمی و فرهیخته، یکباره و بیهدف دهان به ناسزا میگشایم، جمع را از هم میگسلم. کافی است در هر جمعی، از صورت زبانی که آن جمع را امکانپذیر کرده عدول کنید، یکباره قواعد جمع را بر هم میریزید. جمع از هم خواهد گسیخت.
٢- دوم اینکه، حیات واقعیات نهادی، وابسته به تداوم التفات جمعی است. از نظر سرل، واقعیات نهادی بر حیث جمعی التفات مردم بنا شدهاند. مقصود این است که هر نام یا حکایت که در یک ساختار زبانی ساخته شده حامل منظومهای از احساسات جمعی، مقاصد، مطامع، نفرتها و اشتیاقهای جمعی است. حیات یک واقعیت نهادی به همین صورت از حیث التفاتی وابسته است و تا زمانی هستی دارد که این جهت تداوم داشته باشد. اهمیت حیثالتفاتی توجه به این نکته است که مقوله نسبت نامها با واقعیات نهادی صرفا یک اصل معناشناختی نیست. به محض صورتبندی یک نام، واقعیات نهادی شکل نمیگیرد واقعیت نهادی به حیات یک نام در جهان زیست مردم اشاره دارد. به محض پایان یافتن جهات زندهالتفاتی مردم، همان زبان که بازآفریننده حیات اجتماعی است نقش خود را از دست خواهد داد.
٣- سوم اینکه از قول پیتربرگر و توماس لوکمان، گزاره دیگری میتوان به دو گزاره فوق افزود: جامعه به منزله یک واقعیت نهادی تا زمانی تداوم و نظم دارد که قادر به تولید یک نظام مشروعیت بخش و موجه در عرصه عمومی باشد. جامعه از نهادهای گوناگون ساخته شده است. خانواده، بازار، مدرسه، حکومت، و… زبان متولی آن است که این نهادهای کثیر و بعضا ناساز با یکدیگر را در درون یک نظام توجیهی کلان هماهنگ کند (سطح افقی زبان) . زبان باید بتواند این کثرت را در درون یک سازه هماهنگ زبانی، همساز جلوه دهد. سازوکارهای مشروعیت بخشی، تنها به عرصه عام اجتماعی منحصر نمیشود. زبان همچنین باید جهان متکثر فردی، انگیزههای ناساز روانشناختی و رویدادهای نامربوط زندگی را به یکدیگر مرتبط کند (سطح عمودی زبان) . این دو ساز و کار مشروعیت بخش، کلیت نظام اجتماعی از یکسو و همسازی افراد با این کلیت از سوی دیگر را ممکن میکند و به این ترتیب جامعه و کلیت منظم آن ممکن میشود. (برگر و لوکمان ١٣٨٧, ١٢٩-٣٠) این همه را میتوان در یک گزاره خلاصه کرد، زبان همان کلیت حیات اجتماعی است به شرطی که قادر به جذب التفات جمعی باشد، مولد قواعد قوام بخش جامعه باشد و امکان تولید قواعد مشروعیت بخش داشته باشد. با شاخصهای فوق میتوانیم کلام و محصولات فکری روشنفکرانی را که التفات جمعی برانگیختهاند موضوع ارزیابی انتقادی قرار دهیم.
ارزیابی محصولات فکری روشنفکران شاخص
با شاخصهای سه گانه فوق، قصد دارم پیامد نظامهای کلامی سه روشنفکر دینی شاخص را بررسی کنم. اما پیشتر به یک نکته مقدماتی باید اشاره کنم. من شرایط عینی و موقعیتهای تاریخی هر یک از روشنفکران را در پرانتز نهادهام. البته این کاستی بزرگ این نوشتار است. در نتیجه بیش از حد واقع، به نقش کلامی و زبانی آنان وزن دادهام. الگوی نظری که اختیار کردهام، بر نقش زایشی زبان اشاره دارد. اما پیشاپیش معلوم است که نقش زایشی زبان را باید در منطق موقعیت آن وارسی کرد. این بحث را باید به موقعیتی دیگر وانهاد. چنانکه اشاره کردم، نقطه عزیمت عملی و سیاسی من ایجاب میکند در ارزیابی کار روشنفکران شاخص، به عمق مضامین و مفاهیمی که تولید کردهاند کمتر توجه کنم. توجه بیشتر من، به کارکرد عملی مضامین آنهاست و کلیت جهان معنایی که خلق کردهاند. شاخص ارزیابی من، بیشتر سوژهای است که انتظار میرود از درون منظومه مفاهیم آنها در عمل ساخته و پرداخته شود. اجازه بدهید باز به آن صورتبندی از سه تیپ روشنفکری که در مقاله «روشنفکران ایرانی و بحران مخاطب) و همچنین میزگرد روزنامه «اعتماد» داشتم- علی شریعتی، صاحب تئوری قبض و بسط و مصطفی ملکیان – بپردازم.
١- دکتر شریعتی در تولید یک هویت جمعی برای گروه متکثر طبقات متوسط شهری کامیاب است. او برای قوام بخشیدن به این هویت، از آرمانهای سیاسی بهره میگیرد. به اعتبار رسالتی تاریخی که برای مخاطبان خود میسازد، امکانی برای هم سخنی و هم سرشتی فراهم میکند. فضای زندگی جمعی این گروه را به اعتبار یک رسالت تاریخی، چنان سامانبخشی میکند که با یکدیگر احساس آشنایی میکنند. این جهان آشنا، تجربه زیست نسلی از جوانان تحصیلکرده شهری را به یک تجربه عمیق و گرم تبدیل میکند. در وجه التفاتی، دکتر شریعتی به نحو عمیقی همساز با تجربه زیسته و جهان زیست مردم سخن میگوید. در وهله اول، کلام او استعداد شگرفی در به
کلام آوردن رنجها و کاستیهای زندگی روزمره دارد: فقر، شکاف طبقاتی، تحقیر، نادیدهگرفتهشدگی، تبعیض. علاوه بر این، در پرتو کلام او، امیدها، اشتیاقها، کینههای جاری در زندگی روزمره تجلی میکند و از همه مهمتر، کلام او با تکیه بر باورها و مفاهیم و داستانهای و تاریخ حیات دینی، بر عمیقترین وجوه التفاتی مردم استوار است. او از درون شایعترین و عمیقترین مولفههای جهان زیست مردم، جهانی مستعد هویت بخشی به طبقات متوسط و تحصیلکرده شهری فراهم میکند و این طبقه را در کانون حیات اجتماعی جای میدهد. سرانجام اینکه دکتر شریعتی، نظامی از ارزشهای افقی و عمودی فراهم میکند. در پرتو کلام اوست که پارههای زندگی در عرصه عمومی و وجوه متکثر حیات فردی با هم همساز و سازگار میشوند و این همه راز و سر کلام او در قدرتمندسازی یک گروه و طبقه اجتماعی است. با همه اینها، جهان کلامی دکتر شریعتی یک کاستی بنیادین دارد. دست کم رو به یک امر مطلوب گشوده نیست و آن امکان استقلال فردی و تکیه بر خرد فردی برای ارزیابی و مستدل کردن جهانی است که به اعتبار آن، قدرت یافته است. شریعتی جهان اجتماعی قدرتمندی ساخته و به طبقه و گروه مخاطب خود نیروی جمعی فوقالعادهای عطا کرده است، اما برای فردی که یک لحظه از گرمای جمع فاصله میگیرد امکانی برای اتکا فراهم نکرده است. او خود البته شخصیت پیچیده و متکثری است. در کنار اجتماعیات خود، از نیروی کویریات بهره میبرد. بنابراین هم در خلوت و هم در جلوت نیرومند و پویاست. اما چندگانهای که خلق کرده برای مخاطبانش قابل دسترسی نیست. او جهان پرمعنا و گرم بیرونی ساخته است، اما مخاطبانش فاقد نیروی فردی و درونی برای پایداریاند. افراد مسوول و متعهدند اما اگر فجایعی در نتیجه جهان جمعیشان روی دهد، پذیرای هیچ مسوولیت فردی نیستند.
٢- همه نیرو و قدرت کلام صاحب تئوری قبض و بسط (تیپ دوم روشنفکری در تحلیل من)، از ایستادن او بر همین حفره و کاستی در جهان برساخته دکتر شریعتی نشات میگرفت. او با تکیه بر عقل آزمونکننده فردی، مخاطب را از تجربه گرم باورمندیهای خود بیرون میبرد و از او میخواهد تا در تنهایی خود به عقلانیت جهانی که در آن حضوریافته فکر کند و به شرط عقلانیت و وجدان فردی پذیرای آن جهان باشد. این چهره شاخص روشنفکر دینی و منتقد قرائت رسمی دین در دهه هفتاد، به فرد در مقابل نیروی برانگیزاننده جمع قدرت استدلال و مقاومت میبخشید. اما شرط موفقیت او آن بود که بتواند از نقطه عزیمت فرد معقول و استدلالی خود، جهانی خلق کند و به گروه مخاطبان خود نیروی جمعی در قلمرو حیات اجتماعی و سیاسی عطا کند. بنابراین نیازمند ساختن جهانی بود که قواعد قوامبخش خود را داشته باشد، حیث التفاتی نیرومندی تولید کند و خالق یک نظام ارزشی افقی و عمودی باشد. صاحب تئوری قبض و بسط در این زمینه تا حدی کامیاب بود. در پرتو کلام او نیز میتوانستیم قواعد قوامبخشی برای طبقه متوسط و تحصیلکرده شهری فراهم کنیم. در پرتو کلام او میتوانستیم به یک آرمان سیاسی برای طبقه متوسط شهری واصل شویم. یک نظم دموکراتیک که بر عقلانیتهای فردی استوار بود و با نحوی تجربه دینی نیز همسازی میکرد. کلام او از نظام ارزشگذاری در محورهای افقی و عمودی نیز بهرهمند بود. اما در نظام ارزشگذاری او، گروه کثیری از دایره بیرون میافتادند. او با تمایز میان دین عوام و خواص، عملا چشم به خواص معقول و خردمند دوخته بود. برای او مبرهن بود که عقلانیت انتقادی که او منادی آن است، برای کثیری از مردم موضوعیت ندارد. کسی که سواد خواندن و فهم کانت و پوپر و دقایق فلسفه تحلیلی نداشت، چندان نمیتوانست با جهان او همدلی کند. بنابراین از میان طبقات متوسط شهری، با گروهی خاص و معدود از نخبگان سخن میگفت. اما مشکل اصلی جهان کلامی منتقد کلام ایدئولوژیک، حیث التفاتی بود. در میان معضلات جاری در جهان زیست، نقطه تمرکز او بر جهل و استبداد سیاسی بود. با رنجهای بسیاری نظیر فقر، بیکاری، تبعیض و تحقیر نسبتی نداشت. در قلمرو وجهالتفاتی از همه اینها مهمتر، دین بود. تمام اهتمام این متفکر بزرگ در خصوص دین، دوپاره کردن آن به دو قلمرو معرفتی و قلبی بود. یک سوی دین، معرفت بود که باید در دادگاه عقل حساب پس میداد. اما سوی دیگر، قلب بود که پر بود از ایمان به خدا. مولانا و کلام جذاب او در زمینه عرفان، جایگزین دین برای خواص بود. ارزشهای فکری و فلسفی آرای صاحب تئوری قبضوبسط، متخصصان خود را میطلبد و مجال دیگری. شاید سالها و دههها برای محققان درسآموز باشد. اما از نقطه نظر سیاسی که مطمح نظر این مقاله است، آنچه او آفرید برای خلق جهانی برای طبقه متوسط شهری و قدرت بخشی به آن، حیث التفاتی موقت داشت. حدود یک دهه بیشتر دوام نداشت. جامعه ایرانی در دهه هشتاد با وضعیتی تازه مواجه شد و جهانی دیگر رقم خورد که نیازمند نظام کلامی متفاوتی بود.
«فرد»؛ نقطه کانونی مباحث ملکیان
مساله اصلی دکتر مصطفی ملکیان اما، متفاوت بود. او اساسا هویت و نیروبخشی به گروه مخاطبان خود را مطمحنظر نداشت. فرد نقطه کانونی توجه او بود. آن هم نه از زاویه عقل فلسفی، بلکه از زاویه روانشناختی. عقلی که در نقد باورمندیها عرضه شده بود، نقطه اتصالی میان فرد و جهان و دیگران برقرار میکرد و نقطه عزیمت چشماندازی در قلمرو سیاست بود. اما نقطه عزیمت روانشناسی، اصولا راه
بر هر نسبتگذاری میان فرد و جمع را میگسیخت. در قلمرو فهم روانشناسانه فرد هم رویکردی فرویدی نداشت تا فرد را کانون تعارضات آشتیناپذیر بیابد و از این راه، دریچهای بر بیرون گشوده شود. بلکه از درون میآغازد و در همان درون هم پاسخ میگیرد. با این همه تحتتاثیر محیط و فشارهای مخاطبان، تلاش کرده است آرمانهای سیاسی ترسیم کند و قواعد قوامبخشی برای یک جماعت همبسته خلق کند. او بر این باور است که با اصلاح فرد، به تدریج جمع اصلاح خواهد شد. اما هر چقدر قواعد اصلاح روانشناختی و فردی او وضوح دارد، صورت حیات جمعی مدنظر او، در ابهام است. اساسا نقطه عزیمت تحلیل او، بر هر افق جمعی مسدود است بنابراین از درون آموزههای روانشناختی خود، قادر نیست نتیجهای درباره افق مطلوب حیات جمعی اخذ کند. نظام ارزشگذاری او از حیث عمودی کارایی دارد. قادر است تنازعات ناشی از ناسازههای ناشی از وجوه متکثر حیات فردی را ساماندهی کند اما فاقد هر نظام ارزشگذاری افقی است. قلمرو گسترده زندگی جمعی و ناسازههای ناشی از آن، به هیچ روی جایی در نظم معرفتی او ایجاد نمیکنند.
سرانجام اینکه از حیث التفاتی، به یک رنج استعلایی تکیه میکند. او از پیوند میان معنویت و عقلانیت به عنوان اصلیترین رنج بشری یاد میکند و همه اهتمام خود را بر امکان پیوند میان این دو استوار میکند. این رنج، در شمار رنجهای منحصر به فردی است که مخاطبان به خودی خود از آن نمینالند. فیلسوف باید بنشیند مخاطب خود را اقناع کند که از میان رنجهایی مثل فقر و تحقیر و نادیده گرفتهشدگی و بیکاری و تبعیض یک رنج هست که از همه اینها مهمتر است و آن پیوند میان معنویت و عقلانیت است. با عنوان معنویت نیز، به کلی از دایره و قلمرو حیات دینی بیرون مینشیند. به همین جهت از حیث التفاتی فاقد توانایی برای تولید یک جهان مشترک برای طبقه مخاطب خود است. ممکن است از منظر دینشناسانه یا کسانی که از زاویه معنویت به مباحث فکری نزدیک شدهاند، دکتر ملکیان راهگشاییهای بسیار کرده باشد، اما از منظر سیاسی که مدنظر این مقاله است، جهان فکری او، طبقه متوسط شهری را از تولید یک جهان مشترک و تولید قدرت اجتماعی و سیاسی به کلی محروم میکند.
سخن آخر
از نقطه نظر سیاسی، نگارنده مساله امروز ایران را قدرتیابی طبقه متوسط شهری میانگارد. قدرتیابی این طبقه تا جایی که به زبان و نظامهای معرفتی و بیانی مربوط است، با دکتر شریعتی یک میراث غنی پشت سر دارد. تجربه نزدیک به چهار دهه، البته نشانگر کاستیهایی در نظام و جهان معرفتی او هست. این کاستی چنانکه شرح دادم، در آموزههای صاحب تئوری قبض و بسط – تیپ دوم روشنفکری در تحلیل من در مقاله «روشنفکران ایرانی و بحران مخاطب»- التیام پیدا میکند. اما تداوم منطق فکری صاحب تئوری قبض و بسط سرانجام به مصطفی ملکیان میرسد، فاقد هرگونه حیث التفاتی برای قدرتبخشی به طبقه متوسط شهری در جامعه ایران است. امروز باید بازگشت و میان غنای جهان مشترک دکتر شریعتی و عقلانیت فردی که در دهه هفتاد در نقد باورمندیها ساخته شد، قرارگاهی جستوجو کرد. این نکته لزوما به این معنا نیست که میان این دو افق میتوان ترکیب سازگاری عرضه کرد. شاید راه چاره در این باشد که میان این دو در رفت و برگشت مدام باشیم. کاستیهای یکی را در ارجاع به دیگری التیام بخشیم و به عکس.
Searl, J.(١٩٩۵) .The Construction of Social Reality.New York:The Free Press.
برگر، پ. ل. ، & لوکمان، ت. (١٣٨٧) . ساخت اجتماعی واقعیت: رسالهای در جامعهشناسی شناخت. (ف. مجیدی، مترجم) تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
منبع:اعتماد
ای رفیقان راهها را بست یار _ آهوی لنگیم و او شیر شکاردر کف شیر نر خونخواره ای _ جزکه تسلیم رضا کو چاره ایاو ندارد خواب و خور چون آفتابروحها را میکند بیخورد و خواب شاید عمده نقدی که بر روشنفکران واقعی، وارد باشد اینست که در تحلیل هایشان، پدیده های روانشناختی را دستکم گرفتند و آنهم عقده حقارت رقیبان نخبه بود. وقتی هوش زیاد با روان حقیر، ترکیب میشود نتیجه ای جز این ندارد که بخاطر یک دستمالی، قیصریه ای را به آتش میکشند.دیکتاتوران خسته و دلزده از ثروت زیاد، اینک به شهرت و محبوبیت عمومی علاقمند شده… مطالعه بیشتر»
جناب غلامرضا کاشی اگر دکتر شریعتی امروزه در حیات بودند وهمان حرفها را میزدند مطمئن باشید کسی تره هم برای گفته های ایشان خورد نمیکرد این جذابیت فردی وسخنان شیوای دکتر شریعتی نبود که مخاطب جذب میکرد که تاثیر ان ناچیز است این فضای قبل از انقلاب است که چنین شرایطی را فراهم میکند فضایی که دین حضوری بسیار سطحی در اجتماع ومردم داشت بکار گیری دین در عرصه عمومی وبیان عمق تاثیر گذاری ان وترسیم مدینه فاضله ای که عدالت دران حکمفرماست وایجاد شور وشعف وبرانگیختن احساسات دینی همه وهمه برای قشر متوسط تحصیلکرده جذابیت داشت وانها را که… مطالعه بیشتر»