نقدی بر «گفت و گو با مصطفی ملکیان درباره اخلاق ثروتمندان و اخلاق فقرا»

امیر عباس زارعی: انتقاد اصلی من به مطالب جناب ملکیان بیشتر بر پیشفرض هایی است که در ابتدای این گفتگو مطرح می شود. پیش فرض هایی که البته منطقا به نتایج مورد نظر ایشان منتهی می شود. اما می توان در آنها مناقشه کرد و آنوقت دیگر نتایج حاصل همان نتایج نخواهد بود؛ اگرچه با بخشهایی از نتایج ماخوذه توسط…

امیر عباس زارعی: انتقاد اصلی من به مطالب جناب ملکیان بیشتر بر پیشفرض هایی است که در ابتدای این گفتگو مطرح می شود. پیش فرض هایی که البته منطقا به نتایج مورد نظر ایشان منتهی می شود. اما می توان در آنها مناقشه کرد و آنوقت دیگر نتایج حاصل همان نتایج نخواهد بود؛ اگرچه با بخشهایی از نتایج ماخوذه توسط ایشان همپوشانی خواهد داشت.

 

 

****

نقدی بر گفتگوی مصطفی ملکیان با عنوان درباره اخلاق ثروتمندان و فقرا

 

امیر عباس زارعی

۱

انتقاد اصلی من به مطالب جناب ملکیان بیشتر بر پیشفرض هایی است که درابتدای این گفتگو مطرح می شود. پیش فرض هایی که البته منطقا به نتایج مورد نظر ایشان منتهی می شود. اما می توان در آنها مناقشه کرد و آنوقت دیگر نتایج حاصل همان نتایج نخواهد بود؛ اگرچه با بخشهایی از نتایج ماخوذه توسط ایشان همپوشانی خواهد داشت. شاید در نگاه اول، مقولات و مفاهیمی که آقای ملکیان قائل به تفکیک میان آنهاست ، چنین به نظر برسند، اما با نگاهی ژرف تر مرزهای این مقولات محو و درهم می شود و دیگر به روشنی و وضوح نمی توان آنها را از هم جدا کرد. شاید وفادار ماندن به آرمان روشنی و وضوح که از آرمان های فلسفه تحلیلی است، گاهی باعث شود از غور بیشتر در موضوعی باز ایستیم و برای اینکه بر زمین نتایج محکم تری قدم بگذاریم ، از فرو رفتن در تالاب حقیقت پرهیز کنیم. از این رو شاید برخی راهکارهای مطرح شده در عمل و آنهم درکوتاه مدت کارایی داشته باشد اما کارایی بلند مدت آنها محل تردید است.

۲

چنانکه از تحقیقات بسیاری از علوم اجتماعی (در معنای موسع آن) بر می آید، تفکیک سفت و سختی که آقای ملکیان درباره منابع هنجارگذار اجتماعی قائل می شوند چندان درست به نظر نمی رسد و همواره بین این منابع، تبدیل و تبادل آشکاری در جریان بوده وهست. این منابع در ریشه هایشان چندان قابل تفکیک به نظر نمی رسند و به مرور زمان و در اثر عوامل مختلفی از جمله عوامل کارکردی به هیئت امروزی در آمده و سرآغازهایشان به فراموشی سپرده شده است. شاید با نگاهی تبارشناسانه از آن نوعی که نیچه آغازگر آن بود، این موضوع روشن تر شود. نیچه در تبارشناسی اخلاق رد ارزش های اخلاقی را تا ارزش های حقوقی و عرفی پی می گیرد و مفهوم نیک و بد را در سپیده دم تاریخ و در بزنگاه کیفر بزهکاران (در نظر مجازات گران) می یابد (خاستگاه حقوقی ارزش های اخلاقی). هرکس که فرزندی را پرورده باشد، درستی سخن نیچه را به روشنی تصدیق می کند. تجربه هایی که در نظریات کلبرگ و پیاژه و فروید، مجمتع می شود و جنبه علمی و البته گاه شبه علمی می یابد. مراحل شکل گیری ارزش های اخلاقی در کودک و به تبع آن فرد بزرگسال، چنانکه در نظریات فوق مطرح می شود همپوشانی زیادی با نظرات نیچه در تبارشناسی اخلاق دارد. کودک در ابتدا درکی از ارزش های اخلاقی و تا زمانی نیازی به آگاهی از آنها ندارد. اما از سنی به بعد موانع ناشی از عرف فرا می رسد و کودک به رعایت تدریجی آنها ملزم می شود. به او می گویند باید نظافت را رعایت کند، داد و بیداد نکند، گریه نکند، و… . ارزشها و آداب و رسوم فرهنگی و عرف های اجتماعی با بهره گیری از قدرت بزرگسالان در کودک نهادینه می شود. مکانیسم درونی سازی این ارزشها در مراحل ابتدایی مبتنی بر پاداش و کیفر است . از اینجاست که کودک از مرحله عرف وارد مرحله حقوقی (کیفری) امور می شود و رفته رفته وجدان معذبش شکل می گیرد. وجدان معذبی که تا پذیرش ارزش های فرهنگی و اجتماعی نسل های گذشته به عنوان ارزش های اخلاقی ثابت و لایتغیر فاصله ی چندانی ندارد.

۳

اگر منابع هنجارگذار چنین در هم تنیده و غیر قابل تفکیک اند، پس رسیدن به نتایج مورد اشاره در گفتگو به نظر زیاد آسان نمی نماید. چه بسیار ارزش های حقوقی که به مرور زمان جنبه اخلاقی پیدا کرده است ( برای نمونه بسیاری از احکام فقهی (که جنبه حقوقی دارند) برای دینداران حکم اخلاقیات را پیدا نموده است) . و چه بسیار ارزش های اخلاقی که با عنایت حاکمان و صاحبان قدرت های مادی و معنوی به قوانین حقوقی تبدیل شده اند. چنین اتفاقاتی را به خصوص در دوران آشوب ها و انقلاب های اجتماعی و سیاسی شاهد هستیم که ارزش های اخلاقی مورد توجه انقلابیون، جنبه ی حقوقی به خود می گیرد و تخطی از آنها کیفر داده می شود. چیزی که شاید بخشی از آن را در ابتدای انقلاب ۵۷ و جنبه خفیف تر آن را در دوران احمدی نژاد شاهد بودیم. انقلاب های کمونیستی در چین و روسیه نمونه هایی افراطی از این موضوع به دست می دهند که در جای خود قابل بررسی است.اینکه بگوییم ما به لحاظ حقوقی می توانیم ثروتمندان را از راه های قانونی (مثل مالیات) به کمک به جامعه و نیازمندان ملزم نماییم در جای خود سخن درستی است. اما محدوده ی این الزام ها و اجبارها مرز مشخصی ندارد و بسته به شرایط اجتماعی می تواند تا مرز خشونت و ضبط اموال هم پیش برود. بالاخص این اتفاق زمانی رخ می دهد که این الزامات قانونی از جانب ارزش های اخلاقی حاکم نیز مورد تایید قرار بگیرد و از پشتیبانی آنها برخوردار گردد.

۴

همانطور که آقای ملکیان به درستی اشاره می کنند «یکسان کردن درآمد شهروندان نه ممکن است و نه مطلوب … یکی از آثار و نتایج وخیم آن این است که انگیزه ی هر نوع فعالیت خلاقه از شهروندان گرفته می شود …» . اما مساله در راه چاره است. « راه چاره چیست؟ یکی راه حقوقی (بیرونی) است که به عهده ی حکومت است و یکی را اخلاقی (درونی) است که ثروتمندان باید آن را در خود پرورش دهند و مطابق آن ۱. از میزان رفاه خود بکاهند و به نیازمندان کمک کنند ۲. دارایی اشان را به رخ دیگران نکشند». در اینجا به نظر می رسد همان تفکیک ابتدایی رسیدن به چنین نتیجه ای را سهل نموده است. اما همانگونه که یکسان کردن درآمدها با اجبار و از طریق اجرای قوانین ظالمانه جلوی خلاقیت و رشد فرهنگ و تمدن بشری را می گیرد، ارزش های اخلاقی هم که از اساس ماهیتی یکسان با امور حقوقی دارند می توانند همین کار را ، به مراتب ریشه ای تر و ژرف تر، از درون انجام دهند. این ارزشها با ایجاد سدها و موانع درونی می توانند فرد را از انجام بسیاری کارهای خلاقه بازدارند و به اورا به جای فزون خواهی و برتری طلبی به سوی قناعت و فروتنی سوق دهند.ارزش هایی که در اکثر نظام های اخلاقی و دینی جهان، مورد توجه بوده و هست و تاثیر آنها بر شرایط مادی جوامع بر جامعه شناسان پوشیده نیست. نظریه پردازان مدرنیته و توسعه – چنانکه یکی از قدیمی ترین آنها ، برناردو ماندویل معتقد است – معتقداند ، که چه بسیار رذیلت ها و سیئات فردی (البته از نگاه اخلاق سنتی) هستند که ایجاد کننده حسنات جمعی اند و بخش عظیمی از آثار و دارایی های مادی تمدن بشری حاصل حرص و طمع و تفاخر و همچشمی و برتری طلبی و … گذشتگان است. اکنون نیز آنچه جهان را به پیش می برد و توسعه ی مادی می آورد نه بخشش و یاری و نیکوکاری اخلاق مداران و قدیسان که رقابت طلبی و زیاده خواهی انسان های حریص و رقابت جو و زیاده خواه است. حتی بسیاری از این پیشرفت ها نه حاصل صلح و صفا و قناعت که حاصل جنگ و کینه و زیاده خواهی اشخاص و ملتهاست.تاریخ رنسانس یعنی سرآغاز شکوفایی تمدن و فرهنگ مدرن غربی که حاصل خلق و خوی انسان رنسانسی است، گواه صادقی بر این مدعاست . انسانی که یاکوب بورکهارت مورخ برجسته تاریخ رنسانس او را انسانی تندخو، مبارز، سلطه جو، اهل تمسخر، زیاده خواه، اهل تفاخر و … معرفی می کند. ارزش هایی که باعث می شود هر کس برای پیشی گرفتن از دیگری از هیچ تلاش و کوششی ، بی هیچ پروایی فروگذار نکند و تا می تواند بر امکانات مادی زندگی خود بیافزاید. چنین می شود که ایتالیای دوره ی رنسانس دیگر ایتالیای دوران قدیس فرانسیس آسیزی نیست که در آن فقر و جذام و طاعون و … موجب رضایت خاطر انسانها و راهبر آنان به ملکوت باشد. اینجا خاندان مدیچی و پاپ های دنیای رنسانس حکمفرما هستند که مفتون زرق و برق و ثروت دنیایی اند و ارزش هایشان، جوانی، قدرت، ثروت، زیبایی ، سلامتی و … است و ملکوت و تمام آلامش را به باد فراموشی سپرده اند.اما به گونه ای متناقض نما، گویا حاصل همه ی این زیاده خواهی ها، رفاه مادی را برای بیشتر اعضای این جوامع به ارمغان آورده است و جوامعی که مبلغ ارزش های اخلاقی و دینی کهن بوده اند، جز فقر و فلاکت و حتی از دست رفتن همان ارزشها، نصیبی نبرده اند.

۵

اینکه در جامعه امروز ایران جوانانی، ثروت خود را به رخ دیگران می کشانند و به آن تفاخر می کنند می تواند تناظری با خلق و خوی انسان رنسانسی داشته، و نشانه ای از شکل گیری گونه ای فرهنگ مادی زیاده خواه فارغ از ارزش های دینی و اخلاقی باشد. و اینکه از کسی بخواهیم میزانی از ثروت خود را به دیگری ببخشد یا دارایی اش را به رخ دیگران نکشد، ظاهرا امر بی ضرری است و راهی ساده برای عمومی کردن ثروت و رفاه. اما اگر وجدان معذب چنان در وجود فرد ثروتمند نهادینه شود دیگر ۱.شاید دیگر به بخشش بخشی از اموالش راضی نشود و به تدریج یا یکجا تمامی اموالش را ببخشد؛ چنانکه در حکایت های عرفانی و شرح حال قدیسان به ماجراهای اینچینی زیاد برخورد می کنیم و مثال قدیس فرانسیس و ابراهیم ادهم مثالهای گویایی است. اعمالی که جامعه را از کارآفرینی و ثروت افزایی هوشمندان محروم می کند و فقر را توسعه می بخشد. ۲. به لحاظ روانی فرد را دچار تعارض درونی می کند و موانعی در ذهنش ایجاد می کند که او را از فعالیت های خلاقه اقتصادی که روحیه ای سود جو می طلبد باز می دارد و به این طریق باز او را تدریجا به مقام فقر و قناعت و رضا و در نتیجه بدبختی و ادبار سوق می دهد و جامعه را از مواهب فعالیت های ثمربخش او محروم می سازد. این توصیه های الزام آور اخلاقی دقیقا همان کاری را با چشمان تنگ دنیا دوستان می کنند که خاک و گِل جباران با آنان.

۶

این نوع طرز تفکر را شاید بتوان با در نظر گرفتن شرایط سنی تا حدی پذیرفت. همانطور که در بسیاری زمینه ها محدودیت های سنی قائل می شویم اینجا هم می توانیم به چنین محدودیت هایی نظر داشته باشیم. شاید اینگونه اندیشیدن برای دوران میانسالی و بحران معنوی انسانها سودی داشته باشد و معنایی به زندگی آنها بدهد. آنهایی که پیوسته به دنبال مادیات بوده اند، ناگهان به پوچی و بلاهت کوشش هایشان پی ببرند و با روی آوردن به اخلاق، در عمومی کردن ثروتشان بکوشند؛ چنانکه در بسیاری از نقاط جهان شاهد چنین اعمال خیرخواهانه ای هستیم. اما باز، شاهد بعضی از همین انسانهای پا به سن گذاشته ی ثروتمند هم هستیم که با توارث ثروت و دانش خود در میان نسل ها، به گسترش تمدن بشری کمک می کنند و از بخشش اموالشان به فقرا خودداری می نمایند. اینکه کدام یک کمک بیشتری به گسترش رفاه عمومی می کنند جای سوال دارد. ولی به نظر می رسد گسترش اینگونه اخلاق در میان جوانان به معنایی که گذشت، حاصلی جز بی حاصلی و تنبلی و کم خواهی و قناعت نخواهد داشت و مانع رشد و ترقی آنان خواهد شد. چنانکه تا امروز اندیشه های عرفانی با جامعه ی ایرانی چنین کرده اند و هند نیز به همین مبتلاست. بسیاری از مردم هند با تن دادن به عقاید مذهبی خرافی به رضایتی در نکبت دست یافته اند. چیزی که آقای ملکیان آن را شکاف طبقاتی، بدون شکاف عاطفی می دانند، برخاسته از خرافه های آرامش بخشی است که بر ملا کردن آن وظیفه ی هر اهل حقیقتی است. البته با اصل سخن ایشان که تبدیل شکاف اقتصادی به شکاف عاطفی امری ناپسند است، هیچ مخالفتی نیست و خرده های کلان بر آنان که چنین کرده و می کنند – و قریب به یقین قربانی عقده ها و حسادت خویشند – وارد است.

۷

به نظر می رسد که از بین بردن ذره ذره ی اخلاقِ داشتن به سود اخلاقِ بودن، چنانکه صدها سال است غایت همت عرفای ما بوده است ، جز فقر و فلاکت و بدبختی عمومی و عقده های فروخورده ی فردی حاصلی نداشته است. آیا بهتر نیست که مردم و به خصوص نسل جوان را به حال خود رها کنیم، تا با همین زیاده خواهی ها و سیئات فردی، تنه ی فرهنگ و تمدن مادی امان را تناورتر نمایند و در این مسیر فاوستی از رنج فقرا نهراسند. و فقرا به این فکر باشند که با سعی و تلاش و ابتکار، خود را به جایی برسانند که از دیگری عقب نمانند. در این راه، هیچگاه نمی توان منکر برخی محدودیت های قانونی بود؛ اما قانونی حداقلی که کمترین میزان دخالت در کار شهروندان را اعمال کند و فقط صحنه را برای رقابتی واقعا عادلانه برای تمامی اعضای جامعه فراهم نماید.

 

در این ارتباط

گفت و گو با استاد ملکیان درباره اخلاق ثروتمندان و اخلاق فقرا

 

۰ ۰ آرا
ارزیابی شما
صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید:

عضویت
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
Inline Feedbacks
مشاهده همه ی نظرات
محمد ب.
محمد ب.
مرداد ۲۲, ۱۳۹۴ ۴:۱۹ ب٫ظ

مقاله ای در مذمت اخلاق در سایتی با رویکرد اخلاق..

مرتضی عامری
مرتضی عامری
مرداد ۱۱, ۱۳۹۴ ۵:۵۷ ق٫ظ

منتقد گرامی.
بر شما نیز یک نقد وارد است.
شما پیشرفت مادی و بهداشتی و رفاه را معادل خوشبختی گرفته اید.
من به شخصه ترجیح می دهم مانند هندی فقیر زندگی کنم و احساس خوشبختی کنم تا مانند یک لوکزامبورگی ثروتمند زندگی کنم و حس خوشبختی نداشته باشم.

2
0
دیدگاه خود را با نویسنده و خوانندگان در میان بگذاریدx