قرائت نبوی از جهان (۷)

محمد مجتهد شبستری: می‎توانیم لُبّ‎‎لباب موضوعات متعددی را که برای توضیح نظریۀ «کلام نبوی» در مقالات یکم تا پنجم از سلسله مقالات «قرائت نبوی از جهان» آورده‎ام در چند مطلب اساسی زیر خلاصه کنیم: ۱. منظور از «کلام» که در آن مقالات امکان نسبت آن به خدا نفی و امکان نسبت آن به پیامبر اسلام پذیرفته می‎شود پدیده‎ای است که…

محمد مجتهد شبستری: می‎توانیم لُبّ‎‎لباب موضوعات متعددی را که برای توضیح نظریۀ «کلام نبوی» در مقالات یکم تا پنجم از سلسله مقالات «قرائت نبوی از جهان» آورده‎ام در چند مطلب اساسی زیر خلاصه کنیم:

۱. منظور از «کلام» که در آن مقالات امکان نسبت آن به خدا نفی و امکان نسبت آن به پیامبر اسلام پذیرفته می‎شود پدیده‎ای است که از حروف و کلمات و جملات ترکیب می‎شود و برای بیان مقصودی اداء می‎گردد و معنایی را افاده می‎کند و فهمی از آن حاصل می‎شود. این کلام با صفات نظم، نثر فصیح، بلیغ، متنافر، معقّد، سلیس، غریب و مانند اینها متصف می‎شود، مجاز و حقیقت دارد، در آن تشبیه و استعاره و … به کار می‎رود و اجزاء مختلف آن به مُسند و مُسندالیه و فاعل و مفعول و حال و مضاف و مضاف‎الیه و مانند اینها تقسیم می‎شود، قاعده‎های صرفی و نحوی دارد و در چهارچوب دستور زبان شکل می‎گیرد.

۲.کلام به این معنا یک «پدیده زبانی انسانی» است که فقط در جهان بین‎الاذهانی انسانها و در نحوه زندگی آنان پدید می‎آید و فقط در این جهان معنا می‎دهد و فهمیده می‎شود و فرض وجود آن با قید معنادهی و مفهومیت همگانی به آن معنا که ما انسانها از این دو قید می‎فهمیم، در خارج از جهان انسان نامعقول است. دلائل این مدعا در مقالۀ شمارۀ ۳ با عنوان «مقتضیات فهم و مقتضیات ایمان» توضیح داده شده است.

۳. در ادیان ابراهیمی خدا متکلّم‎ نامیده شده و به او کلام نسبت داده شده است. در توضیح ماهیت کلام منسوب به خدا متألهان و عارفان این ادیان، نظرهای گوناگون بیان کرده‎اند. آن چه مسلم است بنا بر استدلال مندرج در مقالۀ شمارۀ ۳ ممکن نیست کلام منسوب به خدا همان باشد که در جهان انسان کلام نامیده می‎شود و مشخصات آن را در پارگراف ۱ همین مقاله آورده‎ام. کلام خدا معنا یا معناهای دیگر می‎تواند داشته باشد که در مقالۀ شمارۀ ۲ به پاره‎ای از آن‎ها اشاره کرده‎ام.

۴. این فرض که پیامبر اسلام متن قرآن را با همۀ الفاظ و جملات و معانی آن یعنی به همان صورت و به همان معنای کلام در جهان انسان، مستقیماً یا با واسطه از خدا دریافت کرده و عین آن را برای مخاطبان خوانده و بنابراین او ناقل عین کلام خداست یک فرض معقول نیست. این فرض به این جهت نامعقول است که برای آنچه صرفاً در جهان بین‎الاذهانی انسانها قابل تحقق و قابل فهم می‎باشد (چنانچه اشاره شد) وجودی هم در خارج از این جهان فرض می‎کند.

۵. قائل شدن به تمایز میان «فعل گفتاری» (Speech act) و عمل گفتن act of Speech چنانچه در مقاله‎ آقای همتی مقدم آمده و کاملاً صحیح است، نسبت دادن کلام در معنای مورد نظر ما به خدا را از فرض نامعقول به فرض معقول مبدل نمی‎کند. درست به همین جهت نمی‎توان فرض کرد که پیامبر عین کلام (الفاظ و جملات) خدا را به مخاطبان منتقل کرده همانطور که مثلاً یک فرماندۀ درجه ۲ عین حروف و کلمات و جملات فرماندۀ درجه ۱ را به سربازان منتقل می‎کند (مثال آقای همتی مقدم) برای، ما انسانها این پدیده کاملاً قابل تصور و معقول است که فرمانده ۱ جمله‎ای را بگوید و فرمانده ۲ عین آن جمله را با قصد فرمان به سربازان منتقل کند چون همۀ اینها در عالم بین‎الاذهانی انسان اتفاق می‎افتد. اما اگر تعبیر «عین حروف و کلمات و جملات خدا» یک تعبیر نامعقول باشد که هست در اینصورت فرض نقل عین آنها هم نامعقول خواهد بود.

۶. آنچه می‎توان تصوری معقول از آن داشت نسبت دادن کلام (فعل گفتاری) به خدا در همان معناهاست که نمونه‎های آن را در مقالۀ شمارۀ ۲ از قول عارفان و متألهان ادیان ابراهیمی آورده‎ام آن فعل گفتاری حتی اگر با خلق اصوات همراه باشد از جنس کلام به معنای حروف و کلمات و جملات دال بر معانی که پدیده‎ای بین‎الاذهانی است نمی‎باشد. حال اگر بگوییم خدا با یک پیامبر سخن می‎گوید ولی نه با استفاده از حروف و کلمات و جملات زبان انسانی و عمل گفتن و آن پیامبر سخن خدا را با حروف و کلمات و جملات با قصد و ارادۀ افهام و مفاهمه و با پذیرفتن مسئولیت کلام به انسانهای دیگر منتقل می‎کند در اینصورت گوینده آن کلام که از حروف و کلمات و جملات تشکیل شده چه کسی است پیامبر یا خدا؟ شکی در این نیست که این کلام، کلام پیامبر است و مخاطبان کلام پیامبر را می‎شنوند و می‎فهمند نه آن کلام خدا را که به پیامبر القاء شده است. حتی در مورد آن مثال که ذکر شد سربازان که عین کلام منقول فرماندۀ ۱ را از زبان فرماندۀ ۲ می‎شنوند، در حقیقت کلام فرماندۀ ۲ را می‎شنوند و می‎فهمند نه کلام فرماندۀ ۱ را. چیزی که هست آنها به فرماندۀ ۲ اعتماد می‎کنند و می‎پذیرند که آن کلام که از او شنیده‎اند عین کلام فرماندۀ ۱ می‎باشد. بنابراین آن کس که کلام پیامبر را می‎شنود آن را فقط به عنوان کلام یک انسان می‎تواند بفهمد، حال اگر آن شخص مؤمن باشد این دعوی پیامبر را که خدا با او به گونه‎ای متفاوت از سخن گفتن انسان با انسان سخن می‎گوید می‎پذیرد چون به پیامبر اعتماد می‎کند و سخن انسانی او را مثلاً ترجمان سخن غیر انسانی خدا تلقی می‎کند و اگر شنونده غیرمؤمن باشد باز هم کلام پیامبر را می‎فهمد اما نمی‎پذیرد که ترجمان کلام خدا است. او گفته‎های پیامبر را توهم، کهانت، سحر و مانند اینها می‎شمارد که غیر مؤمنان عصر پیامبر هم همین دعویها را داشتند و در هر حال این کلام پیامبر است که هم مؤمن و هم غیرمؤمن هر دو آن را می‎فهمند و یکی از آن دو معتقد می‎شود منشأ نهایی آن خدا است و دیگری آن را به موضوعات دیگر مربوط می‎کند.

به عبارت دیگر دقت بیشتر ما را به این نتیجه می‎رساند که عین آن کلام غیر انسانی خدا که بنا بر فرض، به پیامبر می‎رسد بهیچوجه قابل نقل‎کردن نیست. چون چیزی را می‎توان «نقل» کرد که مقدمات فهمیده شدن آن در جهان بین‎الاذهانی انسان موجود باشد و آن کلام غیر انسانی اینچنین مقدمات را ندارد.

۷. چون در نظر مسلمانان انتساب تاریخی متن قرآن به پیامبر اسلام از مسلمات و ضروریات است و از طرفی دیگر به عیان تجربه می‎کنیم که این متن ویژگیهای کلامی را که در جهان انسان پدید می‎آید و فهمیده می‎شود دارد و مخاطبان پیامبر و همه انسانهای دیگر این متن را در جهان بین‎الاذهانی خود می‎فهمند فرض معقول بل‎اجتناب‎ناپذیر این است که بگوییم این متن «کلام نبوی» یک انسان است، یعنی کلامی است که پیامبر با قصد و ارادۀ افهام و مفاهمه با مخاطبان و با پذیرفتن مسئولیت کلام و بکار بردن آن برای رساندن مقاصد متفاوت.آن را اداء کرده است. این کلام مرکب از حروف و کلمات و متصف به فصاحت و بلاغت و سایر بدایع ادبی و در برگیرندۀ صدها مسند و مسندالیه و اضافه‎ها و حال‎ها و استفهام‎ها و تشبیه‎ها و استعاره‎ها و … کلام انسانی او است  با همه الفاظ و همه معانی آن. تنها با این فرض معقول است که مفهوم بودن متن قرآن برای همگان را می‎توانیم تحلیل کنیم و به رسمیت بشناسیم.

۸. در مقالۀ «قرائت نبوی از جهان» ۱ گفته‎ام آن بخش از مؤمنان که مدعی‎اند پیامبر اسلام عین حروف و کلمات و جملاتی را برای مخاطبان خود خوانده که از طرف خدا به او می‎رسیده (مثلاً در سامعه او بوسیله خدا «خلق» می‎شده) و آنها به همان معنا که در جهان انسان از “کلام ” می فهمیم “کلام خدا ” بوده است ندانسته پیامبر را بلندگو و ضبط صوت و مانند اینها فرض می‎کنند که صرفاً ناقل اصوات مخلوق است.

اگر کسی قائل باشد  «پیامبر گوینده» است (آنطور که صاحب این قلم در مقالات قرائت نبوی از جهان دعوی کرده و آقای همتی مقدم هم همان را گفته‎اند) به این معنا که حروف و کلمات و جملات قرآن را با قصد و ارادۀ افهام و مفاهمه و با به کار بردن آنها در معانی انسانی آنها از قبیل امر، نهی، ارشاد، استفهام، تشبیه، تنذیر، اخبار و … برای مخاطبان خوانده است، در اینصورت واضح است که پیامبر بلندگو و یا ضبط صوت فرض نمی‎شود و این مدعا کاملاً معقول است. اما به شرط اینکه یک فرض نامعقول یعنی اینکه متن قرآن عین کلام خداست که پیامبر آن را خوانده به این مدعای معقول اضافه نشود (چنانچه بسیاری از اهل بحث و نیز آقای همتی مقدم اضافه می‎کنند) و صاحب کلام را خود پیامبر بدانیم. به نظر صاحب این قلم اصرار بر آن فرض نامعقول عاقبت به همان بلندگو یا ضبط صوت بودن پیامبر منتهی می‎شود آن هم نه ضبط صوت و بلندگویی که یک انسان منشأ کلام مسموع از آنها است و به این جهت صدای آنها فهمیده می‎شود بلکه بلندگو و ضبط صوتی که چون صدای آن منشأ انسانی ندارد و به نحوۀ زندگی انسانها مربوط نیست به هیچ وجه معنا نمی‎دهد و قابل فهم نیست(۱).

در مقاله قرائت نبوی ارجهان ۱ گفته‎ام چنین دعوی‎ای به آنجا منتهی می‎شود که پیامبر باید به مخاطبان خود بگوید گر چه  این کلام قرآنی با ابزارهای عقلانی شما انسانها قابل مفهوم شدن نیست اما شما از من بپذیرید که این پدیده نامفهوم و ظاهراً مرکب از حروف و کلمات و جملات، همان معناها را دارد که اگر در جهان انسان و به وسیلۀ انسان گفته می‎شد آن معناها را داشت! در آن مقاله توضیح داده‎ام که پیامبر دربارۀ متن قرآن چنین دعوی‎ عجیب و غریب نداشته‎ است در آن مقاله شواهد فراوانی از خود متن قرآن آورده‎ام که نشان می‎دهد متن قرآن برای مخاطبان کاملاً مفهوم بوده است. ما هم امروز متن قرآن را کاملاً مفهوم تجربه می‎کنیم. در طول تاریخ اسلام هم این متن همیشه مفهوم تجربه شده است.

۹. اما در سلسله مقالات «قرائت نبوی از جهان» داوری صاحب این قلم دربارۀ متن قرآن در آنچه اینجا خلاصه کردم خاتمه نیافته است. در مقاله شماره ۱ گفته‎ام بنا به شهادت آیات پرشمار از متن قرآن، پیامبر اسلام دعوی می‎کرده که او با امداد الهی که آن را «وحی» می‎نامیده به خواندن آیات قرآن توانا می‎شود .در تجربۀ پیامبر متن قرآن محصول وحی بوده است (نه خود وحی). در مقالۀ شماره ۲ به دعاوی پاره‎ای از اهل نظر که با استناد به بعضی از آیات قرآن، این متن را عین وحی می‎دانند پاسخهایی داده‎ام. که تفصیل بیشتر آن در مقالات آینده به تدریج خواهد آمد.

۱۰. در مقاله شماره ۴ نظریه ملاصدرا در باب زبان تمثلی وحی قرآنی را بر اساس استدلالات مقاله ۳ از قرائت نبوی از جهان نقد کرده‎ام و گفته‎ام این نظریه متن قرآن را نامفهوم می‎سازد و در مقاله شماره ۵ نص‎گرایی (جزمیت) فقیهان را نیز بر همان اساس موجب نامفهوم شدن متن قرآن شمرده‎ام.

۱۱. تمام آنچه به طور خلاصه در این مقاله‎ آوردم به توضیح این مدعا مربوط است که متن قرآن «کلام نبوی» است. برای هر چه بیشتر روشن شدن ابعاد این نظریه مقالات دیگری هم خواهم نوشت. سپس نوبت آن می‎رسد که بخش دوم اولین مقاله از سلسله مقالات «قرائت نبوی از جهان»  را بیشتر توضیح دهم. مدعای آن بخش این است که سبک ادبی اصلی و شامل متن قرآن سبک روایت و حکایت است، روایت و حکایت افعال خدا و بر اساس همین ادعا قرآن را قرائت نبوی از جهان دانسته‎ام. سبکهای ادبی دیگر قرآن در خدمت آن سبک اصلی و شامل است. در این بخش به صورت فشرده دعاوی زیادی مطرح شده که باید همۀ آنها را با تفصیل و استدلال بیشتر توضیح دهم.

پانویس:

۱. برای روشن‎تر شدن این مطلب که مجموعه‎ای از صداها (حروف و کلمات و جملات)  به تنهائی و بدون ارتباط با نحوه زندگی انسانی و جهان‎ بین‎الاذهانی هیچ معنائی را افاده نمی‎کند خلاصه نظریه ویتگین‎شتین را به نقل از مقالۀ وینست برومر (ترجمه سعید عدالت‎نژاد) از کتاب «دین در دنیای مدرن» نشر پژواک کیوان، ۱۳۸۳ در اینجا می آورم.

«لودویگ ویتگنشتاین فیلسوف می‎گوید، هر بازی زبانی در بافتی از «نحوۀ زندگی» نهفته است و معنای آن از نوع کارکرد آن بازی زبانی در درون آن «نحوۀ زندگی» ناشی می‎شود. منظور ویتگنشتاین از «بازی زبانی» و «نحوۀ زندگی» چیست؟ او خودش اصطلاح بازی زبانی را همچون «یک کلّ مرکب از زبان و افعالی که زبان با آن‎ها در هم تنیده است» تعریف می‎کند. این تعریف نشانی می‎دهد که بازی‎های زبانی اساساً اشکالی از عمل‎اند که مستلزم کاربرد زبان‎اند. ویتگنشتاین بیان می‎کند که استفادۀ او از اصطلاح بازی زبانی «به معنای تأکید بر این واقعیت است که سخن گفتن از زبان، بخشی از فعالیت آدمی یا بخشی از نحوۀ زندگی است». اما مراد او از «نحوۀ زندگی» چیست؟

جورج پیچر (George Pitcher ) اصطلاح «نحوۀ زندگی» را در پرتو این نکتۀ ویتگنشتاین که «اگر شیری بتواند سخن بگوید ما نمی‎توانیم منظورش را بفهمیم» تبیین می‎کند. او در این‎باره چنین می‎نویسد: «فرض کنید شیری بگوید: الانی ساعت ۳ است»، اما به ساعتی نگاه نکند، ما تصور می‎کنیم که وقتی او این جمله را می‎گوید و در واقع هم‎چنین است، صرفاً از روی خوش‎شانسی است. یا تصور کنید که او می‎گوید: «خیلی خوب الان ساعت ۳ است و من باید عجله کنم، چون قراری دارم»، ولی همچنان به لمیدن و خمیازه کشیدن ادامه دهد و هیچ تلاشی برای حرکت کردن نکند، همان‎گونه که عادت شیرها چنین است. در چنین شرایطی ـ که تصور می‎شود رفتار کلی این شیر از هر حیث دقیقاً شبیه به شیر معمولی است جز این که توان او در بیان جملات انگلیسی تعجب‎‎برانگیز است ـ ما نمی‎توانیم بگوییم که او اظهار داشته یا بیان کرده است که ساعت ۳ است. حتی اگر او این کلمات را بیان کرده باشد، ما نمی‎توانیم بگوییم او چه گفته است. اگر اصلاً چیزی گفته باشد ــ زیرا نحوۀ رفتار او در استفاده از کلمات و تألیف آن‎ها، به طور اساسی با نحوۀ رفتار ما متفاوت است ــ ما نمی‎توانیم او را درک کنیم؛ زیرا او در نحوۀ زندگی با ما شریک نیست. البته این شیر با حیواناتی که در داستان‎های کودکان سخن می‎گویند، بسیار متفاوت است. در کتاب باد در درختان بید (The Wind in the Willows) اثر کنث گراهام (Kenneth Grahame) وقتی آقاموشه، موش‎کور و قورباغه با هم حرف می‎زنند، ما سخن آن‎ها را می‎فهمیم، چرا که آن‎ها صرفاً جملات انگلیسی را ادا نمی‎کنند. آن‎ها در هنگام سخن گفتن نیز همانند انسان‎های انگلیسی زبان رفتار می‎کنند، نه به‎سان موش‎ها و قورباغه‎ها.

بنابراین روشن است که معنای یک عبارت زبانی آن است که در درون نحوه‎ای از زندگی به کار رود که در آن، آن جمله اظهار می‎شود. جمله جدا از آن نحوۀ زندگی بی‎معناست. ما فقط وقتی می‎توانیم گفتۀ کسی را بفهمیم که جملۀ او را در آن بافت از نحوۀ زندگی که این جمله در آن اظهار شده، بافت عمل آدمی پیچیده و متنوع است. می‎توان گفت آدمیان در انواع متعددی از «نحوۀ زندگی» یا قلمروهای عمل مشارکت می‎ورزند. این پیچیدگی موجب بسیاری از سوء‎فهم‎ها دربارۀ مطالبی که مردم می‎گویند، می‎شود. یک «بازی زبانی» خاص فقط در درون قلمرو خاصی از «نحوۀ زندگی» معنا دار است. اگر بخواهیم آن را بر حسب نحوۀ زندگی دیگری تفسیر کنیم، دچار آشفتگی مفهومی خواهیم شد. گیلبرت رایل در این‎گونه موارد می‎گوید ما مرتکب «اشتباه مقوله‎ای‎» می‎شویم. کلماتی که شیر ویتگنشتاین ادا می‎کند، ما را گیج می‎کند؛ زیرا آن‎ها در «نحوۀ زندگی» شیر بیان شده‎اند و نه در بافت رفتار آدمیان که در درون آن، این کلمات معنادار هستند. واضح است که دربارۀ هر بازی زبانی ما باید بپرسیم: در کدام «نحوۀ زندگی» یا بافت رفتار آدمی، این بازی زبانی معنادار است.

۱.      Ludwig Wittgenstein, Philosophical Investigation (Oxford, 1958), 1. 7.

۲.      Wittgenstein, Investigations. 1. 23.

۳.      Wittgenstein, Investigations, II. P. 297

۴.      George pitchger, The philosophy of Wittgenstein (Englewood Cliffs 1965), p. 243

صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید: