نقدی بر «بازرگان پوزیتیوست؟»
مجله «نسیم بیداری» شمارهی بهمنماه خود را به «مرحوم بازرگان» اختصاص داد و در آن تلاش کرد تا زوایای فردی و اجتماعی این شخصیت معاصر را مورد بررسی قرار دهد. به مناسبت آنکه آثار قرآنی بازرگان مورد توجه بوده است، چندین مصاحبه از متفکران و قرآنپژوهانی چون «مصطفی ملکیان»، «محسن آرمین» و … در این نشریه به چاپ رسید که غالباً رویکرد بازرگان به قرآن را رویکردی علمزده و بسیار متاثر از پوزیتیوسم دانستهاند. همین امر موجب شد تا دکتر عبدالکریم سروش بر چنین اعتقادی تاخته و آن را یکسره عقلسوزی این پژوهشگران و مخالف سیر علمی مهندس بازرگان بداند.
بر همین اساس، آقای قاسم درزی، پژوهشگر علوم قرآن و حدیث در یادداشتی به نقد و بررسی دیدگاه دکتر سروش در مورد این مسئله پرداخته است و آن را در اختیار ایکنا قرار داده است که مشروح آن را در ادامه میخوانید:
سروش ابتدائاً متفکرانِ منتقدِ بازرگان را نواخته است که علمِ پوزیتیویستی و عالم پوزیتیویست نداریم و عالمان کار خود را میکنند و فلسفه علم هم توصیف خود را از علم دارد: «اینکه علم چیست و چه باید باشد، خود یک سؤال فلسفی است. بسیاری از فیلسوفان علم بر آنند که فلسفۀ علم حق ندارد به دانشمندان بگوید چه بکنند، تا کارشان «علمی» محسوب شود. به عبارت دیگر، کار فیلسوف علم، توصیف است نه تکلیف. هر چه عالمان میکنند، همان علم است و از کسی دستور نمیپذیرند، لذا نه پوزیتیویسم و نه فلسفههای دیگر، تکلیف علم را معیّن نمیکنند، و علم ویژۀ خود را نمیسازند. علم، فارغ از فلسفههای علم، به راه خود میرود. پرسشهای خود را پی میگیرد و به مدد تجربه و ریاضیات، پاسخ خود را مییابد (یا میسازد)».
اولین خطا و مهمترین خطای آقای سروش آن است که وظیفه فیلسوف علم را فقط توصیف میداند؛ حصری که با اولیات فلسفه علم در تناقض آشکار است و با سیره عملی خود ایشان نیز مخالف است؛ چرا که ایشان مَشی پاپری در فلسفه علم دارند و همه میدانند، فلسفه پاپر فلسفهای تجویزی است و نه توصیفی. با این وجود ایشان چگونه مدعی است که کار فیلسوف علم توصیف است و نه تکلیف؟! مسئله دوم آنکه شکی نیست که در جهان کنونی ما حساب علوم از فلسفه آنها جداست و هر چه از جهان اول به جهان سوم بیشتر نزدیک میشویم، این فاصله بیشتر شده و عدم نیاز و حاجت به فلسفه علوم بیشتر مشهود است. در این مَقال برآن نیستیم تا به درستی و یا نادرستی چنین حقیقتی اشاره کنیم و چنین امری را میبایست در بررسی گفتمان علمی موجود در کشورمان یافت، لیکن آنچه در اینجا لازم به تذکر است، آن است که روشهای مختلف علمی که در فلسفه علم بدان اشارت رفته است، همان روشهایی است که عالمان و پژوهشگران از آن بهره میجویند، لیکن فلسفه علم به شکل تئوریزه به آنها میپردازد. لذا فلسفه علم در خلأ شکل نگرفته است و بازتاب نظریِ عملکرد دانشمندان است. با توجه به این نکته که حتماً خود آقای سروش بدان آگاهترند، سوال اینست که به چه جهت ایشان بارها در طول گفتار خود بر فاصله علوم و فلسفه آنها اشاره کردهاند؟! فلسفه وجودی فلسفه علم آن است که روشهای علمی موجود مورد بررسی قرار بگیرد و نقاط ضعف آنها آشکار شود و در مورد مهندس بازرگان نیز چنین است و ضعف روشی ایشان بیان شده است، نه اینکه تجویزی صورت گرفته باشد.
با توجه به آنچه که گفتیم اِشکال سخن سروش مشخص میشود، آنجا که میگوید: «خطای عزیزان نامبرده در آن است که فلسفۀ علم را به جای علم نهادهاند و در این جابهجایی، هم به علم جفا کردهاند و هم به علمشناسی، و افزونتر از آن، برای بازرگان عالِم، یک فلسفۀ علم درست کردهاند (پوزیتیویسم) که روحش از آن خبر ندارد و برای علم یک صفت تراشیدهاند (علم پوزیتیویستی) که روح علم با آن بیگانه و از آن بیزار است. به جای آنکه بگویند بازرگان، ذهنی فرهیخته و مؤدّب به ادبِ علم و ریاضیات داشت و در پی توسعه علمی جامعه بود، میگویند حامل و ناقل ویروس علم پوزیتیویستی بود. نفوذ افسانه غربزدگی و موهوم بودنِ علم در میان ما نشانی بهتر از این ندارد».
سخن اینجاست که کسی برای بازرگان فلسفه علم درست نکرده است، بلکه ایشان به ناچار میبایست روشی را در پژوهش علمی خود به کار بندد و به نظر میرسد که روش پوزیتیویستی به نگرش او نزدیکتر از دیگر روشهاست. جالب است که سروش به جهت آنکه از این تسمیه بگریزد، میگوید که بازرگان ذهنی فرهیخته و مودب به ادب علم و ریاضیات داشت. لیکن پاسخ ندادهاند که از منظر یک فیلسوف علم، بازرگان واجد چه روشی هستند؟! این، پاسخی است که در قسمتهای مختلف مقاله، سروش از آن سرباز زده است. نویسنده «علمشناسی فلسفی» باید صراحتاً مشخص کند که روش بازرگان در پژوهشهای قرآنیاش چه بوده است؟! اینکه رویکرد غالب او را پوزیتیویستی بدانیم، دارای چه اشکالی است که ایشان چنین برمیآشوبد و منتقدان را از دَم تیغ انحراف و تحریف میگذراند؟!
جناب سروش در ادامه مقاله خود وجوه مختلف معنایی برای پوزیتیوست بودن را برمیشمرد و سپس میپرسد: «مرحوم بازرگان به کدام یک از این سه معنا پوزیتیویست بود؟ بلی، وی عالم بود، مدرّس ترمودینامیک، مروّج علم و طالب توسعه علمی بود و در فهم و تفسیر پارهای از آیات قرآنی به علم استناد و استشهاد میکرد و مثلاً «تصریف ریاح» را که در قرآن آمده، تعبیری دقیق از نقش بادها و بارانپروری آنها میدانست و حتی در تبیین معقولیت پارهای احکام فقهی، از علم تجربی مدد میجست و مثلاً بر آن بود که آب کُرّ، میتواند میکربها را بزداید و براند و امثال آنها…».
خِطاب به مولف «قبض و بسط تئوریک شریعت» باید گفت: کسی که دلباخته و مجذوبِ عالمان علوم تجربی و روش آنها در گردآوری (context of Discovery) و داوری (context of Justification) دادهها است را چرا نباید دارای رویکردی پوزیتویستی دانست؟ به عبارت دیگر، کسی بازرگان را پوزیتیویست ندانسته، بلکه روش و رویکرد او را پوزیتیویستی دانستهاند و به نظر میرسد که چنین دیدگاهی مُصاب باشد. در حقیقت هر کس که به علم به دید اثبات بنگرد و با این پیشفرض که هر چه در علوم تجربی به دست میآید، درست است و میتوان آن را مبنایی برای فهم قرار داد، به سراغ آنها برود، دیدگاهی پوزیتویستی خواهد داشت، حتی اگر متدین و متخلق به اخلاق دینی باشد.
سروش سپس میافزاید: «بازرگان به مفهوم اگوست کنتی، پوزیتیویست نبود، چرا که به تفسیر تئولوژیک از جهان باور داشت و آن تقسیمبندی سهگانه را روا نمیدانست. به مفهوم و مراد حلقۀ وین هم پوزیتیویست نبود، چون حسّ و تجربه را تنها منبع معرفت نمیدانست و به ماورای طبیعت عقیده داشت وگزارههای متافیزیکی و اخلاقی را بیمعنی نمیدانست و اعتمادش به علم، اعتمادی پراگماتیستی بود، نه برخاسته از فلسفهای خاصّ». باید تمایز گذاشت میان «پوزیتیویست» و «دیدگاهی پوزیتیویستی»؛ اولی کسی است که تماماً به اصول و قواعد پوزیتیوستها پایبند است. قطعاً چنین شخصی نمیتواند متدین باشد، چرا که حجیت و اعتباری برای معرفت غیرتجربی قائل نیست، ولی دومی یعنی کسی که دیدگاه و طرز نگاه او متاثر از نظریات پوزیتیوستها است؛ این تأثر میتواند فقط در یک و یا چند بُعد از ابعاد آنها باشد و نه همه ابعاد؛ در این صورت چه اشکالی دارد که این بُعد، عاشق و دلباخته قوانین تجربی بودن باشد، آن هم تا حدی که شخص بخواهد فهم قرآنی خود را نیز با توجه به این اصول و ضوابط بنیانگذاری کند. اینکه غالب توجیهات و تبیینهای مهندس بازرگان بر مبنای علوم تجربی است و چهارچوب و شاکله آثار او را مباحث تجربی در بر میگیرد، دالّ بر نگرش پوزیتیویستی او نیست؟! آیا غیر از این است که کسیکه مبنای تفسیریاش علم تجربی است و از میان مبانی متعددی تفسیری به این مبنا اعتماد میکند، در حقیقت تنها علم تجربی را عینی، مُشت پر کن و محصّل میداند؟! آیا کسیکه با وجود روشهای غیرتجربی، روش تجربی را برای فهم قرآن برمیگزیند غیر از این است که عملاً معتقد است گزارهای معنادار است که قابلیت راستیآزمایی تجربی داشته باشد؟! در حقیقت او میخواهد با روش تجربی گزارههای قرآنی را برای خود معنادار کند. بازرگان که در مهمترین کتاب قرآنیش یعنی «سیر تحول قرآن» برآن است تا با ایجاد نظمی منطقی در میان آیات، اصولی ریاضی برای فهم بهتر آیات و تشخیص مکی و مدنی بودن آنها پیریزی کند را چرا نباید تحت تأثیر پوزیتیویسم دانست؟! بگذریم از توجیهات متکلّفانه ایشان در انطباق خواندن نماز صبح با روزنامه خواندن صبحگاهی یا نقش پیامبران را برانگیختن منابع انرژی دانستن. چگونه آقای سروش به تمامه منکر وجود بُنمایههایی از پوزیتیویسم در چنین افرادی میشوند؟ آیا تکلّف دلآزاری که شما در مورد بازرگان از آن سخن میرانید، غیر از این است که ناشی از نگرش پوزیتیوستی او به قرآن است؟ به نظر میرسد جناب سروش بر سر لفظ دعوا دارند؛ چرا که تکلف دلآزار ایشان همان علمزدگی و رویکرد پوزیتیویستی است که امثال ملکیان بدان معتقدند.
سروش در جای دیگری میگوید: «میپرسم مگر در فهم کلام وحی، استناد به علم زمانه شیوۀ همۀ مفسّران از دیرباز تاکنون نبوده است؟ مگر هیئت بطلمیوسی و طبیعتشناسی ارسطویی، دستمایۀ مفسّران در فهم قرآن نبود؟ همین واژههای علّت و طبع و ذات و … که مثل سبزه در تفاسیر شیعی و سنّی میرویند، مگر از وحی گرفته شدهاند؟ آیا وقتی که مرحوم علامه طباطبایی در قصّۀ دفع شیاطین با شهاب به علم استناد میکند و ظاهر آیات را به کناری مینهد و به تأویل روی میآورد، کاری پوزیتیویستی کرده است؟» نکته مهمی که در اینجا باید بدان اشاره کرد، تمایز میان دوگونه مفسر است: گونه اول مفسری است که دارای مبنای تفسیری مشخص و قابل قبولی است، لیکن برخی مواقع از روش تجربی برای فهم برخی آیات بهره میجوید. از میان چنین تفاسیری میتوان به تفسیر نمونه، المیزان و … اشاره کرد. گونه دوم، مفسری است که مبنای تفسیری خود را بر مبنای تجربی بنیانگذاری میکند. به عبارت دیگر میخواهد قرآنشناسی تجربی داشته باشد و از منظر علم تجربی به قرآن بنگرد یا اینگونه بگوییم که برای قرآن، جهانبینی تجربی ترسیم کنند. تفاسیری چون المنار، الجواهر و … را باید از این قِسم دانست. به نظر میرسد که رویکرد تفسیر بازرگان بسیار نزدیک به اینگونه است. از ایدهپردازی چون سروش بسیار جای شگفتی است که تمایز رویکرد مفسری چون بازرگان و علامه طباطبایی را نداند؛ چرا که بازرگان در مواردی که برداشت علمی، متکلّفانه است، نیز اینگونه عمل میکند در حالیکه علامه طباطبایی در مواردی که چنین امکانی نیز وجود دارد، زبان قرآن را سمبلیک و استعاری میداند تا اهداف تربیتی و هدایتی را بَر معارف قرآنی غالب کند.[ر.ک: طباطبایی، المیزان، ۱۷/ ۱۲۴۱۲۵] مغنیه نیز با وجود روش عصری که در تفسیر الکاشف پیش گرفته است دقیقاً همچون علامه عمل کرده است.[ر.ک: مغنیه، الکاشف، ۶/۲۳۰ و ۷/۴۳۷] بسیار واضح است که روش تفسیری این مفسران بر مبنای تربیتی و هدایتی قرآن تمرکز دارد حال آنکه تاکید اصلی بازرگان و همسنخهایش مباحث علمی و تطبیقهای متکلفانهشان است. آیا واقعاً نگرش علمی علامه طباطبایی و بازرگان از یک سِنخ است؟!
باید توجه داشت که تمایز بسیاری است میان این دوگونه تفسیر، لیکن جناب دکتر سروش با تمام دقت نظری که دارند، این دوگونه را یکسان دانستهاند و با نهایت تعجب گفتهاند: «از این گذشته چرا باید گریبان بازرگان را گرفت و مهر باطلۀ پوزیتیویسم را بر پیشانی او کوفت؟ مگر کسی چون مرتضی مطهری که عالم نبود و فیلسوف بود، در باب استقراء و روش تجربی رأی دیگری داشت؟» آشکار است که تفاوت بسیاری وجود دارد میان مرتضی مطهری و مرحوم بازرگان؛ مسلماً مرحوم مطهری چنین اعتمادی به روش تجربی نداشتهاند و این را به وضوح میتوان در میزان استفادۀ ایشان از مباحث علمی در آثارشان یافت. البته اینکه دکتر بازرگان به آفت رویکرد پوزیتیوستی گرفتار شده باشد، با اینکه دیگران نیز به چنین آفتی دچار شده باشند، منافاتی ندارد. مشخص نیست که چرا دکتر سروش میخواهند با به میان آوردن دیگر مفسران که نمونه محور به مباحث علمی پرداختهاند، مرحوم بازرگان را از رویکرد پوزیتیویستی بری کنند؟ مشخصا میبایست تمامی افرادی که با چنین روشهای به قرآن میپردازند، مورد بررسی قرار گیرند و دامن خود را از چنین آفتی پاک کنند.
نکته دیگر اینکه جناب سروش صاحبنظر نبودن بازرگان در زمینه رویکرد فلسفی اش را مترادف «بیفلسفه بودن» او دانسته است و خَلطی کردهاند که از روششناسی چون سروش بسیار بَعید مینماید. چرا که ممکن است عالمی از رویکرد فلسفی خود به پدیدهها بیاطلاع باشد، ولی مسلماً بر یکی از روشهای متداول طی طریق کرده است. مثلاً غالب عالمان تجربی با فلسفه علم بیگانهاند، ولی عملاً یا واجد بینش پوزیتیوستی هستند یا ابطالگرایی یا دیگر رویکردهای رایج در فلسفه علم. مسلماً هیچ عالمی نمیتواند در خلأ پژوهش کند. البته خود دکتر سروش هم به این نکته اشاره کردهاند: «در دوران علم نرمال، دانشمندان چون دیگر ارباب حِرَف و صنایع، به کار خود مشغولند و در پارادایم حاکم دوران، به کشف قوانین و تفسیر مشاهدات میپردازند و همانها را که یافتهاند، به دیگران آموزش میدهند و سنّت علمی را تداوم میبخشند». اینکه عالمی در پارادایم حاکم دوران خود پژوهش کند، دقیقا تایید سخن ما است. تنها با این تفاوت که غالباً عالمان کشور ما نسبت به کشورهایی که علوم انسانی در آنها پیشرفتهتر است، تأخیری چنددَه ساله دارند. به عنوان مثال با اینکه هماکنون پوزیتیوسم در غرب دیگر آن مقبولیت گذشته را ندارد و اعتمادی که در قرون گذشته نسبت به علم وجود داشت، دیگر وجود ندارد و فیالحال پارادایم ابطالگرایی مقبولیت بیشتری دارد، لیکن در کشور ما اعتماد بسیاری در میان توده مردم و عالمان تجربی نسبت به علم وجود دارد و این اعتماد در «برتری مطلق علوم تجربی و دقیقه نسبت به علوم انسانی» ظهور کرده است و متاسفانه چنین دیدگاهی در جامعه ما حاکم است. بنابراین میتوان مدعی شد که پارادایم حاکم بر علم ایران پارادایم پوزیتیویستی است با اینکه بسیاری از عالمان در این خصوص هیچ اطلاعی ندارند.
سروش در ادامه گفته است: «محصّل کلام آن عزیزان این است که بازرگان به حکم پوزیتیویست بودن از علم تجربی در تأیید وجود خدا و اثبات لزوم نبوّت و وقوع معاد بهره جسته است»: سوال این است که چه کسی بازرگان را پوزیتیوست خوانده است؟! هیچ یک از کسانی که به آنها منتقد است، چنین ادعایی نداشتهاند. ذیلاً مدعای این افراد آورده میشود تا عقیم بودن نتیجه سروش مشخص شود: به گفته هاشم آغاجری، «کلام بازرگان یک نوع کلام پوزیتویستی است که البته عمر آن به اندازه عمر اعتبار علم پوزیتیویستی است. او مسلّماً پوزیتیویسم را از ماتریالیستها گرفت و در خدمت دفاع از خدا قرار داد».
محسن آرمین نیز معتقد است که «در مورد قرآن، بازرگان قبل از هر چیز باید به ما بگوید که … چرا متد علم پوزیتیویستی را انتخاب میکند برای تفسیر قرآن…؟». به گفته مصطفی ملکیان، «مهندس بازرگان واقعاً دیدگاهی پوزیتویستی نسبت به همه علوم تجربی داشت» و محسن آرمین میگوید «نگاه ایدئولوژیک به دین مخصوص شریعتی نیست…حال بازرگان این کار را با روش علمی و پوزیتیویستی انجام می دهد، شریعتی از طریق جامعهشناسی».
البته نباید از حق گذشت که کلام امثال آغاجری و محسن آرمین نیز بسیار خطاست که پوزیتویسم را علم دانستهاند، حال آنکه روش است و نه علم و در مجموع باید گفت: اینکه دیدگاههای پوزیتیویستی بازرگان متأثر از چه نحله و فرقهای است، جای پژوهشی دیگر است و نمیتوان صحت آن را تایید کرد، ولی به نظر میرسد گریزی از صدق این مطلب که بُنمایههایی از پوزیتیویسم در تفکرات بازرگان وجود داشته است، وجود ندارد.
والسلام
در این ارتباط
گفت و گو با استاد ملکیان درباره منش و آرای مهندس بازرگان