اسلام تفاوت (۱۶) پی نوشتی بر استیضاح پیامبرانه

| اسماعیل اردستانی| مرحله عبور از روایت که بیان کردیم، به خوبی مبین شکافی است که متون وحیانی را از هم جدا می کند. مثلا در مورد قرآن این شکاف در متون مکی و مدنی وضوح دارد. البته ما اینجا به دنبال تعیین تاریخ یا جغرافیا برای سور قرآنی نیستیم بلکه منظورمان تفاوت بین دو نوع وحی است. نوعی وحی…

| اسماعیل اردستانی|
مرحله عبور از روایت که بیان کردیم، به خوبی مبین شکافی است که متون وحیانی را از هم جدا می کند. مثلا در مورد قرآن این شکاف در متون مکی و مدنی وضوح دارد. البته ما اینجا به دنبال تعیین تاریخ یا جغرافیا برای سور قرآنی نیستیم بلکه منظورمان تفاوت بین دو نوع وحی است. نوعی وحی که پیامبر مخاطب سخن خداست اینجا مرحله توصیف روایت است اما در مرحله ای پیامبر می تواند جایگاه گوینده یا امر کننده را اشغال کند. مثلا در قرآن وقتی می گوید ” اطیعوالله و اطیعو الرسول ” اینجا مرحله پایانی یا عبور از روایت است. مرحله ای که دستور پیامبر به مثابه دستور خداست. به عبارت دیگر اینجا پیامبر مسئولیت کنشهای پیروان را به عهده می گیرد ” شما اینگونه عمل کنید، پاسخ خدا با من ” این نوعی گردن گیری مسئولیت هر نوع کنش مومنانه است.

خود صورت وحی در نزد پیامبران قابل واسازی است. آنچه موضوع را پروبلماتیک می کند، خود صورت این وحی است که به شکل دیدن ( رویت ) یا رساندن پیام توسط فرشته و شنیدن آن توصیف می شود. این صورت بندی پیشاپیش توسط نوعی روایت هستی – خداشناسی قاب بندی شده است. این قاب پیشاپیشی نه تنها نوعی جهان بینی را برای ما فراهم می آورد بلکه تجربیات حسی ما را هم شکل می دهند. اگر امروزه کسی مدعی شنیدن صدایی از آسمان باشد در جنون او شک نمی کنیم، پی آیند ساخت نوعی هستی خداشناسی است که در دوران مدرن به خصوص توسط کانت شکل گرفت. کانت فقط توصیفی از فهم بشری ارائه نداد بلکه واقعیت را در چشمان ما ساخت. روشهای استعلایی او فقط ساحت تجارب حسی را محدود نکرد بلکه خود این تجارب را شکل داد. او فقط ساخت واقعیت را تعریف نکرد بلکه برای ما واقعیت جدیدی از جهان ساخت.
در خود متن وحی این صورت بندی آمده مثلا وقتی می گوید که پیامبر چنین تجربه ای را داشته یا اینکه جایی او را خطاب قرار می دهد در بیان وحی عجله نکند :

“زبانت را بخاطر عجله براى خواندن آن [= قرآن] حرکت
چرا که جمع ‏کردن و خواندن آن بر عهده ماست
پس هر گاه آن را خواندیم از خواندن آن پیروى کن
سپس بیان و توضیح آن نیز بر عهده ماست”(قیامت ۱۶تا ۱۹ )

“یا در مورد تجارب دیداری وحی در جایی می گوید :
سوگند به اختر [= قرآن] چون فرود مى ‏آید
[که] یار شما نه گمراه شده و نه در نادانى مانده
و از سر هوس سخن نمى‏ گوید
این سخن بجز وحیى که وحى مى ‏شود
آن را [فرشته] شدیدالقوى به او فرا آموخت
[سروش] نیرومندى که [مسلط] درایستاد
در حالى که او در افق اعلى بود
سپس نزدیک آمد و نزدیکتر شد
تا [فاصله‏ اش] به قدر [طول] دو [انتهاى] کمان یا نزدیکتر شد
آنگاه به بنده‏ اش آنچه را باید وحى کند وحى فرمود
آنچه را دل دید انکار[ش] نکرد
آیا در آنچه دیده است با او جدال مى ‏کنید
و قطعا بار دیگرى هم او را دیده
نزدیک سدرالمنتهى
در همان جا که جنه‏الماوى است
آنگاه که درخت‏ سدر را آنچه پوشیده بود پوشیده بود
دیده [اش] منحرف نگشت و [از حد] در نگذشت
به راستى که [برخى] از آیات بزرگ پروردگار خود را بدید”( نجم ۱تا ۱۸)

این محتویی است که صورت این استیضاح را توصیف می کند. اگر در صداقت این استیضاح شکی نداشته باشیم، دلیلی ندارد که صورت بندی فوق را نپذیریم چون با عقلانیت روز سازگار نیست. اما می توان مسئله را به شکل ایده آلیستی تری هم حل کرد. اینکه خود این تجربه از قبل توسط روایتهای ناخودآگاه پیشینی قاب بندی شده است.

از آنجا که هر استیضاحی مسبوق به ناکامی و فقدان اجتماعی است، بنابراین در درجه اول آنچه علت هر نوع نوآوری فانتزیک یا خلق سناریوهای جدید در عرصه اجتماعی می شود، خود این شکست و ناکامی در عرصه های نمادین عرفی است. مثلا مشهور است که موتور محرکه چنین استیضاحی در اسلام، وضعیت شکننده عرفی جامعه عرب قبل از اسلام بوده است. جامعه ای چندگانه با خدایان متکثر، ملوک الطوایفی و یا تحت سیطره امپراطوریهای بزرگ زمانه. طبیعتا چنین بحران اجتماعی می توانسته باعث بحرانهای فردی نیز باشد و این در مجموع شرایطی را برای یک استیضاح جدید می گشاید. در مورد مسیح یا آیین یهودیت هم چنین توصیفاتی صادق هستند. بحرانهای سیاسی یا اجتماعی خودبه خود تولید کننده وضعیتهای انتظاری هستند و جامعه در چنین شرایطی تشنه وعده. وعده ای که بتواند هم وضعیت فعلی را توضیح دهد و هم نوید بخش آینده طلایی.

فقدان اجتماعی با نوعی وعده ابژه گون یا واقعیتی که بتواند خلا واقعیت فعلی را پر کند، تکمیل می شود. وعده چیزی نیست جز وعده پر کردن و تمامیت بخشی به بحرانها و فقدان اجتماع فعلی.
اما نکته مهم در این تحلیل این است که این وعده همیشه متوهمانه و فریبنده است، چون واقعیت اجتماعی از اساس مکسور و دچار فقدان است، اما کارکرد این وعده ها این است که سوژه های انسانی را از بحران بی معنایی نجات می دهد. وعده های جدید میل انسانها را به تمامیت و لذت کامل می چسبانند تا تعادل وجودی آنها را در جامعه بحران زده حفظ کنند.

محتوی وعده در درجه اول واقعیتی است که در حال حاضر کم می باشد، مثلا در ادیان ابراهیمی این ابژه، خدایی است که هستی را اداره می کند و اراده اش سراسری و جاودانی است، در اینجا خدا در نقش یک مدلول استعلایی ظاهر می شود که تمامیت جهان را تضمین می کند، همه چیز در ید قدرت اوست و از این قبیل. این ابژه واقعی در درجه اول انسانها را از سردرگمی نجات می دهد. نقطه ای وجود دارد که همه امور به آن ارجاع دارد، هیچ چیز رهایی وجود ندارد، مسئله اصلی در این فانتزی تمامیت خواه، وجود شر است که در شکلهای پیشرفته تر این نوع روایت مثلا در اسلام، با اراده خدا توجیه می شود. این همان موضوعی است که روانکاوی تحت عنوان ژانوس فانتزی از آن یاد می کنند. ساخت و محتوی وعده همواره دوگانه است. از سویی وحشت و نابودی و از سویی دیگر نرمی و لطافت و لذت.

این مسئله بر خلاف فیلسوفانی است که در توجیه تئودیسه، وجود شر را انکار می کنند در صورتیکه ضرورت فانتزی اسلامی همین دوگانگی شرارت و رحمت است، در اسلام منشاء شر خود خداست. وجه خوفناک و دهشت زای فانتزی در اسلام تحت عنوان عذاب الهی، بخش بنیادی روایت اسلامی از هستی- خداشناسی است و قابل چشم پوشی نیست.
موضوع مهمتر اینجا تفکیک دو وجه یا کارکرد از خدا در اسلام است. به زبان روانکاوی باید بین خدا در نقش ابژه ژوییسانس و خدا در نقش دال فالیک تفاوت گذاشت.

خدا در نقش ابژه یا همان واقعیت گمشده، خدایی است که هنوز نامی ندارد یا در انتخاب نام سردرگم است ( رب، رحمن، الله و از این قبیل ) اما ابژه میل مورد استیضاح است. ابژه ای که میل پیامبر را درگیر خود کرده یا به اصطلاح در قاب دیدانداز او قرار گرفته. این ابژه ای است که جای خالی واقعیت را در عرف نفی شده پیامبر پر می کند، و بازنمایی آن دقیقا به شکل امتناع و فروپاشی هستی، صحنه قیامت، نشان داده می شود.
در اینجا هسته سخت وعده، رخداد قیامت، بر این ابژه مطابق می شود. به عبارت دیگر قیامت هم بازنمایی همین ابژه گمشده که میل را ارضاء می کند، است. این ابژه گمشده که وعده دنیای بهتری را می دهد.

اما بعدتر خدا در نقش دال فالیک، تثبیت کننده معنا و تمامیت بخشی به هستی، ظاهر می شود. در روند این انتقال خدا در نقش دال اعظم، نامی به خود می گیرد ( الله ) و همه نامهای دیگر را از آن خود می کند، دیگر خود وعده ( کلیت فانتزی یا سناریوی هستی شناختی ) تحت دلالت او قرار می گیرد. به زبان روانکاوی اینجا خدا در نقش دال پدر یا دیگری بزرگ ظاهر می شود. تضمین کننده هر نوع دلالت و معنایی و توجیه کننده هر نوع اندیشه یا عملی.
اگر خدا در شکل ابژه گونش کارکرد پایان جهان را بازی می کند ( به عنوان سیمپتوم یا همان فقدان اجتماعی ) خدا در نقش دال فالیک یا معنای کلیت و تمامیت هستی در طرد این این سیمپتوم که در قرآن به شکل نظم استوار جهان نشان داده شده کارکرد دوگانه ای دارد. با طرد واقع تروماتیک پایان جهان، اکنون این فقدان که جای آن را دال شیطان می گیرد، در نقش سیمپتومی که باید لکه دار شود، ظاهر می شود. اگر خدا در کارکرد ابژه گونش، چیزی جز امتناع و فقدان در هستی نیست، اینجا شیطان به نمایندگی از خدا شرارت را دال پردازی و معنادار می کند. و منظور ما از کارکرد دوگانه فانتزی هم همین بود.

بنابراین در اسلام شکاف بین وعده و دلالت نمادین همچنان باقی می ماند و خود این شکاف تحریک کننده تفسیرهای نو به نو در جهان اسلام بوده است.
در عصر جدید با غالب شدن پارادایم علم تجربی و فلسفه انتقادی، روایت دلالی اسلام و به تبع آن روندهای اجرایی و حقوقی آن به شدت دچار بحران شده است. البته این بحران چیزی نیست جز همان بنیاد ممتنع و دچار فقدان نمادین اجتماع در هر عصری،
هر چند مشخصه عصر ما تن زدن از خود معنا و تمامیت آن است، بحران مدرن چیزی بیشتر از بحرانهای اعصار دیگر بوده، اگر بحران اعصار سابق کمبود یک اصل وحدت بخش بنیادی برای تثبیت و تمامیت بخشی به معنای هستی و انسان بوده است، بحران عصر ما تن ندادن به چنین اصلی است. اینکه مردم آگاه شده اند که خود این جستجو نوعی توهم و فریب بوده است اما کاری هم از دستشان نمی آید.

مسلمانان باید با چنین فقدانی در دین خود کنار بیایند و مسئله دموکراسی در جوامع مسلمان چیزی جز کنار آمدن با این بحران فکری – دلالتی در متن اسلام نیست. دموکراسی یعنی پذیرش چندگانگی فکری / عقیدتی صحه گذاشتن بر خود امتناع هستی اجتماعی از نوعی تمامیت است.
هر چند نمی خواهیم کوششهای هرمنوتیکی از تفاسیر متن را بی ارج کنیم، اما پیش فرض چنین کوششهایی، نوعی معنای گمشده در متن و بطن اسلام است که می توان به آن دست یافت. به زبان روانکاوی اهل هرمنوتیک همچنان درگیر فرآیند انتقال ( ترانسفرانس ) با متن هستند. مثلا یکی از کوششهای انها، استخراج نوعی پروژه دموکراتیک از متن قرآن است. اگر فقدان مذکور را بپذیریم عملا و نقدا تن به چنین پروژه ای سپرده ایم.
اما پذیرش چنین بحران و کمبودی در جامعه اسلامی، بحران دال فالیک، به معنای از دست رفتن همه چیز نیست و ما چنین چیزی را تبلیغ نمی کنیم. مسئله اینجا ساخت وعده ای است که همچنان باقی است. باقیمانده هایی که همچنان می توان از انها توشه راهی ساخت. هسته سخت وعده همچنان باقی است اما صورت بندی آن تغییر خواهد کرد.

در حاشیه :
تفکیک دیگری بزرگ خط خورده از ابژه آ به عنوان دیگری باقیمانده ( ژوییسانس حول این دومی بسته می شود )
اما چنگ زدن به این باقیمانده مشروط به خط زدن دیگری بزرگ است. هر ژوییسانسی معادل نفی دیگری بزرگ است. به همین خاطر ژوییسانس دردناک است.

باید خاطر نشان کرد که دیگری دو زبان دارد و ما نمی دانیم که او در واقع چه می خواهد. آیا می خواهد که برای او قربانی کنیم یا خیر ؟ آیا مایل است خود را فدای او کنیم ؟

این سرگیجه نسبت به میل دیگری، سوژه را راغب می کند که به دنبال باقیمانده باشد، به همین دلیل آنچه سوژه واقعا به دنبال آن است، نه آنچه گفته شده که ناگفته هاست. ” ببین اینهایی که تا حالا گفتی نامفهوم بوده، بهتره به زبان بیای و جور دیگری میل خودت را بیان کنی “

۰ ۰ آرا
ارزیابی شما
صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید:

عضویت
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده همه ی نظرات
مرادی
مرادی
اردیبهشت ۹, ۱۴۰۲ ۵:۰۸ ق٫ظ

در عصر ما معلوم شده که منطق ما ناتمام است اما میدانیم که باید دائم به باز سازی اصل ارتباط پایبند باشیم ، رشد بمثابه ترمیم مجدد ارتباط شبکه ای و درختواره است از آنچه میدانیم و آنچه حاصل میشود… تجربیات عقلی بدنبال کلیت بخشی هستند…همان مثل کلمه طیبه در قرآن است… مشکل ما ارتباط دادن همواره آیات هر سوره یا فهم ارتباط آیات سور است و کلیت بخشی به قرآن و مرور مدام ارتباط سور…. بهمدیگر کمک کنیم در یافتن این ارتباطات… توصیفات در سور کوچک مانند عمل طبیعی اولین برخورد و تغذیه از میوه درخت است…و سپس کنار… مطالعه بیشتر»

1
0
دیدگاه خود را با نویسنده و خوانندگان در میان بگذاریدx