آن یار مهربان

نیلوفر – حامد فرنقی زاد: وقتی کتابفروشیها تبدیل به رستوران میشوند و تیراژ کتاب از چند هزار نسخه به زیر پانصد نسخه میرسد یعنی جامعه از کتاب خواندن دور شده است. وقتی در جامعه به چشم میبینیم که گوشی‌های هوشمند جای کتاب را گرفته اند و خرافات و طامات در ذهن و زبان مردم جاری است متوجه میشویم که جامعه…

نیلوفر – حامد فرنقی زاد: وقتی کتابفروشیها تبدیل به رستوران میشوند و تیراژ کتاب از چند هزار نسخه به زیر پانصد نسخه میرسد یعنی جامعه از کتاب خواندن دور شده است. وقتی در جامعه به چشم میبینیم که گوشی‌های هوشمند جای کتاب را گرفته اند و خرافات و طامات در ذهن و زبان مردم جاری است متوجه میشویم که جامعه کتاب نمیخواند. اعداد و ارقام هر عددی را نشان دهند این واقعیت عینی را که نمیتوان کتمان کرد.

 

 

آن یار مهربان*

|حامد فرنقی زاد|

“کسی که با کتاب آرامش یابد ، هرگز آرامش خود را از دست نمی‌دهد.” امام علی (ع)

یکی از اولین اشعاری که در دوره تحصیلی مقدماتی دانش آموزان میخوانند، شعر معروف “یار مهربان” مرحوم عباس شریفی یمین است که با ضرب آهنگ زیبا و نیز سادگی و کوتاهی ابیات در کنار پر معنا بودن به راحتی در حافظه دانش آموزان باقی میماند و از این منظر انتخاب بسیار نیکویی است. این پنج بیت زیبا چنین اند:

من یار مهربانم                           دانا و خوش زبانم

گویم ساخن فراوان                     با آنکه بی زبانم

پندت دهم فراوان                       من یار پند دانم

 من دوستی هنرمند                    با سود و بی زیانم

 از من مباش غافل                      من یار مهربانم

با اینکه تقریبا همه ما حداقل دو سه بیتی از این شعر را در حافظه داریم و مفهومش را نیز صحیح میدانیم و با لبخندی بر لب آن را زمزمه میکنیم، در سطح کلان از کتاب خواندن و مطالعه کردن بازمانده ایم. در دهه گذشته درباره سرانه مطالعه کتاب در ایران بحث‌های فراوانی مطرح شده است. برخی آمارها سرانه مطالعه ایرانیان را دو دقیقه اعلام میکردند و برخی تا شش دقیقه هم این عدد را بالا برده اند. اما به نظر من نیازی به آمار و ارقام و دعوا بر سر نحوه سنجش این آمار نیست. وقتی از آلودگی هوا شعاع دید به صد متری میرسد، دعوا بر سر بودن یا نبودن آلودگی بر اساس نتایج هواسنجی و کم و زیاد بودنش بی معناست. کاملا مشخص و به طور شهودی قابل تایید است که جامعه ما از کتاب و کتاب خواندن دور شده است. وقتی کتابفروشیها تبدیل به رستوران میشوند و تیراژ کتاب از چند هزار نسخه به زیر پانصد نسخه میرسد یعنی جامعه از کتاب خواندن دور شده است. وقتی در جامعه به چشم میبینیم که گوشی‌های هوشمند جای کتاب را گرفته اند و خرافات و طامات در ذهن و زبان مردم جاری است متوجه میشویم که جامعه کتاب نمیخواند. اعداد و ارقام هر عددی را نشان دهند این واقعیت عینی را که نمیتوان کتمان کرد.

بعد از آنکه اصل این مسئله مورد پذیرش قرار بگیرد  سه پرسش اساسی مطرح می‌شود. اول اینکه اصلا این دوری کتاب چه ایرادی دارد و مگر چه مشکلاتی را ایجاد میکند؟ دوم هم اینکه چرا به این روز افتاده ایم و کتاب نمیخوانیم؟ و سوم هم اینکه چه باید بکنیم که جامعه به سمت کتاب خواندن برود؟ من در این مقاله سعی میکنم به پرسش اول و تا حدودی به پرسش دوم بپردازم و پرسش سوم را در اینجا بی پاسخ میگذارم.

در پاسخ به پرسش اول باید تعریفی از کتاب ارائه دهیم. یعنی ببینیم “کتاب” چیست؟ اغلب لغتنامه ها چند برگه کاغذ حاوی مشتی لغات درون دو جلد را کتاب میگویند، البته این تعریف برای کتاب به معنای سنتی است (یعنی کتاب الکترونیکی و کتاب صوتی را دربر نمیگیرد). اما در تعریف کتاب به مفهوم سنتی اش نیز این تعریفی جامع و مانع نیست. این تعریفی است ظاهری، کتاب این هست اما فقط این نیست. مانند آنکه در تعریف سیب بگوییم میوه ای است کروی شکل به رنگ سرخ یا زرد و یا سبز! سیب این هست و تنها این نیست. ظاهرش این است اما آنچه که سیب را سیب میکند و ماهیت سیب را به آن میدهد طعم سیب است و خاصیتش، حال این سیب مکعبی شکل هم باشد باز سیب است چرا که ماهیتش به ظاهرش نیست. کتاب نیز تعریفی عمیق‌تر دارد. کتاب نتیجه و عصاره افکار و تاملات یک انسان است که به صورت نوشته در می‌آید. آنچه که کتاب را اهمیت میدهد و خواندنی میکند این مسئله است. برای همین هم یکی از بزرگان گفته بود که مطالعه یک کتاب مانند صحبت با عقلا و دانشمندان اعصار مختلف بشری است. حال این عصاره ممکن است در قالب کتابی علمی باشد یا شعر، یا داستان و رمان. برای همین کتاب حرف برای گفتن زیاد دارد. البته هر کتابی ممکن است به سلیقه ای نزدیکتر باشد و همچون اندیشه افراد مختلف قدرت و ضعف داشته و حتی حاوی اطلاعات غلط و گمراه کننده باشد. اما این مسئله چیزی از اهمیت کتاب و ارزشش نمی‌کاهد. حتی کتبی که دارای اطلاعات نادرست باشند نشان دهنده سطحی از فکر هستند که در جای خودش به بخشی از مردم تعلق دارد و باید بدان پرداخته و به این کژ اندیشی پاسخ داده شود.

حال پاسخ به این سوال که نخواندن کتاب (با ماهیتی که توضیح داده شد) چه ایرادی دارد، ساده تر است. در این بخش تاثیرات کتاب نخواندن را از سه جنبه اجتماعی، فردی و فرهنگی- هویتی مطرح خواهم کرد. از جنبه اجتماعی، وقتی جامعه‌ای از کتاب خواندن رویگردان می‌شود از انباشت تجربیات و گذشتگان و عقلای قوم خودش به دور میماند. این به دور ماندن از انباشت تجربیات و تعقلات باعث کاهش رشد و توسعه جامعه می‌شود. بنابراین برخی چیزهایی را تجربه میکند یا در اندیشه میپروراند که قبلا آزموده و بحث شده اند اما جامعه به خاطر کتاب نخواندن از آن بی خبر است و با سطحی نگری باعث بالا رفتن هزینه می‌شود. هزینه‌هایی که گاه تا چند نسل ادامه دار خواهد بود. در همین رابطه جمله‌ای را به سقراط نسبت میدهند که “جامعه وقتی سعادت و فرزانگی می‌یابد که خواندن کار روزانه اش باشد”.

در جامعه خود ما دورانهایی که سرانه مطالعه کتاب در آنها بالا بوده است و مردم به کتاب خواندن علاقه نشان داده اند، به تحولات عظیم اجتماعی و معیشتی منتهی شده است. از دوران مشروطیت که بگذریم در قرن حاضر (یعنی از سال ۱۳۰۰ خورشیدی به بعد) سه واقعه مهم را دلیل مدعای خود میدانم. نخست افزایش مطالعه و رشد کمی انتشار کتاب و روزنامه‌ها در پی فعال شدن حزب توده و دانشجویان در دهه بیست که در انتهای این دهه شاهد به قدرت رسیدن دولت مردمی دکتر مصدق و ملی شدن صنعت نفت هستیم. نقطه تاریخی دوم نیمه دهه چهل تا اواخر دهه پنجاه شمسی است که به پیروزی انقلاب اسلامی ایران منتهی می‌شود و سومین دوره هم تقریبا از اواخر دهه شصت تا اواسط دهه هفتاد است که به روی کار آمدن دولت اصلاحات انجامید. در این سه دوره جدای از بحث آماری، حتی به صورت شهودی میزان مطالعه کتاب مخصوصا در میان دانشجویان بسیار بالا بوده است. البته باید این مسئله را نسبت به جمعیت این سه دوره مورد بررسی قرار داد. از منظر کنش اجتماعی، یک جامعه‌ تنها زمانی میتواند دست به اصلاح موفق نقایص موجود در خود بزند و رشد و توسعه پیدا کند که مبنایی نظری برای این کنش داشته باشد و این مبنای نظری جز بر پایه مطالعه در اقوال و احوال و اندیشه‌ها و تجربیات در کتاب‌ها و بارور کردن فکر و زد و خوردهای فکری به دست نمی‌آید.

اگر ما جامعه را یک کل و فرد را جزئی از کل بدانیم که قواعد حاکم به کل به نوعی قابل اعمال برای جزء است، میتوان موارد مشابه اثر کتاب نخواندن در اجتماع را در زندگی فرد نیز در نظر گرفت. یعنی فرد برای آنکه بتواند تصمیمهای درستی در زندگی بگیرد و ارتباط موثری با جامعه داشته باشد نیاز دارد که سطح فکر خود را با مطالعه وسیع کرده باشد و نیز بدان عمق داده باشد. همچنین برای آنکه بتواند در رفتار و زندگی خود اصلاح موفق بدهد باید مطالعه کرده باشد. کنش بدون مطالعه هزینه بالاتری از کنش مطالعه شده دارد و لذا بازده زندگی فرد را بهتر میکند. همچنین ممکن است شرایط و تجربه‌ای را فرد دیگری انجام داده باشد که دانستن آن تجربه باعث شود  فرد تصمیم بهتری را بگیرد. پس در سطح فردی نیز عدم مطالعه باعث کاهش سطح اندیشه و در پی آن عدم شناخت نقایص رفتاری و نحوه کنش با جامعه است. همچنین این شرایط باعث می‌شود از آنجایی که فرد موتور محرکه‌ای داخل خود ندارد، یا به عبارتی از درون خود تئوری برای زندگی اش ندارد، برای رفع این کمبود یا دست به دامن دیگران شود و یا تئوری بی قواره‌ای از توهمات برای خود بدوزد.

از منظر هویتی، عدم مطالعه کتاب باعث گسستگی فرد از عوامل موثر بر تشکیل هویت خود و جامعه‌اش می‌شود. به این معنا که فرد با دور شدن از مطالعه کتاب در واقع از چیزهایی دور می‌شود که بخشی از هویت او و هویت جمعی جامعه‌ای که در آن زندگی میکند را ساخته اند. در این شرایط فرد جاهای خالی شخصیتی را از منابع دیگری تهیه میکند که هم نوا با فرهنگ خودش نیست. این تزلزل هویتی اگر در بهترین حالت به بی هویتی نینجامد، باعث پدید آمدن مشکلات رفتاری و اخلاقی می‌شود. در اینجا پاسخ به یک سوال ضروری است و آن اینکه اگر ما خواندن کتاب را عامل غنای هویت فرد میدانیم، خواندن کتب فرهنگهای دیگر (شرقی یا غربی) خللی در این هویت ایجاد نکرده و خود باعث تزلزل هویتی نمی‌شود؟ نمیتوان گفت که تاثیری نخواهد داشت، اما تاثیر مثبتی که مطالعه کتاب حتی به زبان اصلی نویسنده دارد به دو دلیل بسیار بیشتر از این اثرگذاری است. اولین دلیل من این است که اگر فرد کتاب نخواند (حتی کتاب‌های با فرهنگ دیگر) وقت خود را با چیز‌های دیگری پر میکند که به مراتب بر روی هویت فرد اثرگذارتر هستند. برای مثال با فضای مجازی و فیلم‌ها و موسیقی که در تغییر هویت به مراتب اثرگذاری بیشتری دارند. دومین دلیل من هم این است که کتاب توسط افراد خاصی نوشته می‌شوند. نویسندگان کتاب در مجموع کسانی هستند که دارای فکر و اندیشه هستند و چیزی برای گفتن دارند. بنابراین اگر فرد از طریق کتاب با فرهنگی دیگر روبرو شود، با سطح فرهیخته و بالای آن فرهنگ روبرو می‌شود که در واقع خود میتواند علتی بر پالایش  و پربارتر شدن هویت و فرهنگ گردد در حالیکه در دیگر وسایل ارتباط گیری با فرهنگ دیگر الزاما با سطح فرهیخته روبرو نخواهد بود. اینکه چرا این تزلزل هویتی نامطلوب است مجال دیگری را میطلبد و پرداختن به آن ما را از اصل موضوع دور میکند.

تا اینجا سعی کردم نشان دهم که کتاب نخواندن چه آسیب‌هایی را به فرد و اجتماع وارد میکند و چرا کتاب نخواندن امر مذمومی است. در ادامه به این مسئله پرداخته خواهد شد که چرا به چنین جایی رسیدیم؟ چرا از دهه‌های طلایی کتاب و انتشارات به این روز کشیده شده ایم؟ مگر حافظ نگفته بود که:

دو یار زیرک و از باده کهن دو منی                          فراغتی و کتابی و گوشه چمنی

من این مقام به دنیا و آخرت ندهم                         اگر چه در پی‌ام افتند هر دم انجمنی

پس چه شد که این لذت دیگر در ما وجود ندارد؟

برخی اساس این مسئله را در روحیه ایرانی و ادبیات شفاهی ایران میدانند. اینکه ایرانیان بر عکس یونانیان روحیه شفاهی داشته اند و نه کتبی، برای همین است که ما از فلاسفه یونان باستان کتاب و نوشته داریم اما از ایران باستان اثری در همان سطح (تقریبا میتوان گفت جز آثار مذهبی قبل از اسلام) نداریم. البته مرحوم زرین کوب در کتاب “دو قرن سکوت” اشاراتی به کتابخانه سوزی‌های اعراب در فتح ایران میکند که مرحوم مطهری در کتاب “خدمات متقابل اسلام و ایران” این ادعاها را به چالشی جدی می‌کشد. بررسی این نکته که آیا روحیه ایرانی شفاهی است یا نه بحث برانگیز است و من وارد این بحث نمی‌شوم اما میتوان تایید کرد که (حداقل در دوران معاصر) نوشتن برای ایرانیان بسیار سخت است. در فرآیندی که خود ناظر آن بودم کاملا این مسئله را مشاهده کردم که افراد درباره برخی مسائل نزدیک قریب به یک ساعت صحبت میکردند و توضیح میدادند اما وقتی میخواستند همان‌ها را روی کاغذ بنویسند دچار مشکل می‌شدند.

با این حال حتی اگر خارج از مسئله “روحیه ایرانی” نیز به این مسئله بنگریم، علل اجتماعی دیگری را می‌توانیم نام ببریم. سه علت را میتوان به طور بالقوه باعث پدید آمدن شرایط موجود دانست. اول ورود فناوری نوین و فضای مجازی به عرصه کشور، دوم مشکلات معیشتی و هزینه‌ای و سوم تغییر رفتار اجتماعی. این علل سه گانه را به ترتیب بسط خواهم داد و به نقش آفرینی هر کدام خواهم پرداخت.

الف) فناوری‌های نوین و فضای مجازی: در دسترس‌ترین و ساده‌ترین مقصر عدم مطالعه را میتوان ورود فضای مجازی و گوشی‌های هوشمند به سطح جامعه دانست که با ورودشان جای کتاب را در دستان افراد گرفته‌اند. البته نباید منکر شد که در ظاهر، جذابیت فناوری‌های نوین و گوشی‌های هوشمند از جذابیت کتاب بیشتر و میزان وزن و در دسترس بودنش مطلوب‌تر است. با این حال دو خدشه میتوان به متهم ردیف اول بودن این عامل وارد کرد. اول اینکه همین پیشرفت فناوری باعث دسترسی بهتر کتاب‌ها به صورت الکترونیکی و صوتی شده است و کتاب خواندن را نیز در ظاهر راحت‌تر و جذاب‌تر کرده است. دوم اینکه این پیشرفت هم ابتدا در کشورهای دیگری رخ داد که سرانه مطالعه بسیار بالایی دارند و هم در حال حاضر فناوری پیشرفته‌تر (و به مراتب جذاب‌تری) را در اختیار دارند. پس این گزینه را علی رغم ساده بودن برای تحلیل بایستی از نظر دور کنیم.

ب) مشکلات معیشتی و هزینه: دومین علت در دسترس را میتوان مشکلات معیشتی دانست. یعنی اینگونه استدلال کنیم که کتاب نخواندن مردم ناشی از نداشتن فراغت مطالعه و درگیری ذهنی است. همچنین قیمت کتاب‌ها بالاتر از توان خرید مردم است. این استدلال نیز از اساس بی پشتوانه است. در مورد مشکلات فراغت باید اشاره کرد که مشکلات معیشتی و درگیری‌های زندگی در کل کشور‌های جهان (البته با شدت و ضعف) وجود دارد و همچنین بسیاری از اوقات مردم صرف فضای مجازی می‌شود (منظور من اتلاف عمر در فضای مجازی است، نه انجام فعالیتهای سودمند). چگونه است که مردم برای مطالعه کتاب فرصت مطالعه ندارند اما برای حضور فعال در شبکه‌های مجازی و سرگرمی‌های بی حاصل فرصت دارند؟ مردم باقی کشورها نیز عموما کتاب‌های خود را در همین اوقاتی میخوانند که در ایران صرف فضای مجازی و بسی کارهای بی‌نتیجه دیگر می‌شود. از نظر هزینه‌ای نیز حقیقتا قیمت کتاب در ایران هم به نسبت قیمت کتاب در خارج از ایران مناسب است (با در نظر گرفتن به طور نسبی با درآمد فرد) و هم هزینه‌هایی که صرف خوشگذرنی‌های بی حاصل میگردد بسیار بیشتر از هزینه یک کتاب و آموزنده است. پس می‌ماند گزینه سوم.

ج) تغییر رفتار اجتماعی: منظور از تغییر رفتار اجتماعی در اینجا تغییراتی است که در رفتار جامعه رخ داده و تغییر سبک زندگی و آرمانهاست. مسئله اصلی این است که شان و منزلت بسیاری از چیزهایی که باید حفظ و حراست می‌شد در هم شکسته است. یکی از این چیزها شان و منزلت فرهیخته و عالم بودن است. زمانی در ایران علم دارای منزلت بود و عالم صرفا به حساب عالم بودن احترام و شان داشت (البته هنوز هم دارد اما با شدت بسیار کمتر). اما یک تغییر رویکرد مهم رخ داد و آن در اولویت قرار گرفتن ثروت و مال اندوزی بود. کم کم اقبال جامعه از علم و عالمان به زر و زراندوزان افتاد و اینگونه کتاب خواندن عملا بی اجر و منزلت شد. این دگرگونی در ارزش‌ها باعث شد که افراد حس کنند برای اثرگذاری در جامعه نیازی به کتاب خواندن نیست و اثرگذار بودن در جامعه (منظورم کسب احترام و اعتبار در جامعه است) نیاز به چیز‌های دیگری مخصوصا ثروت دارد. این مسئله زمانی پدید آمد که علم و دانش وسیله‌ای شد برای ثروت اندوزی. یعنی دیگر کسی  به دنبال علم برای علم نبود. بلکه به دنبال علم برای ثروت افتادند. این دیدگاه متاسفانه بازار نشر و چاپ را نیز تحت تاثیر قرار داد به طوری که سطح کیفی نشریات (اعم از روزنامه‌ها و کتاب‌ها) افت کرد و باعث پدید آمدن قشری در نشریات شد که به نشریات زرد معروف هستند.

اینکه چرا در جامعه ما چنین چیزی رخ داد و این مسئله خود دارای چه عواملی بوده است که  ما را به این نقطه رسانده، مسئله مهمی است که بایستی متخصصان و فرهنگ‌اندیشان بدان توجه کنند. این مسئله باعث شده است علی رغم رشد کمی دانشجویان و قشر تحصیلکرده، تیراژ کتاب‌ها (حتی کتابهای درسی دانشگاهی) کاهش یابد. در دوره‌ای نوشتن کتاب و انتشار آن میتوانست محل درآمدی مناسب برای نویسنده باشد، در حالیکه الان نویسنده باید برای انتشار کتابش هزینه کند که شاید اصل سرمایه گذاری نیز برنگردد و اگر بخت یاری کند برخی سازمان‌های دولتی و غیر دولتی یک چاپ از کتابش را بخرند تا از ضرر جلوگیری شود. این شرایط است که اگر کسی حرفی برای نوشتن داشته باشد را از فکر این کار باز می‌دارد. نگاه ابزاری به علم، علم برای رسیدن به قدرت و ثروت، ضررهای بسیاری را به جامعه وارد کرده است که این موضوع صرفا یکی از آن ضررهاست. باید به این نکته نیز توجه داشت که زدودن این ایراد از ذهن جامعه و پاک کردن آن زمان میطلبد و باید احساس نیاز از طرف جامعه مقدمه اش باشد. اینکه هر کدام از ساختارها و کنشگرهای موثر در اجتماع، شامل خانواده، حاکمیت، سیستم آموزشی (شامل آموزش مقدماتی و آموزش عالی)، هنر و … در پدید آمدن این تغییر چه نقشی دارند و سهم هرکدام به چه میزان است، بررسی‌های مجزایی را طلب میکند. مشخص آن است که برای اصلاح این روند همه کنشگرها بایستی نقش خود را به درستی ایفا کنند.

کتاب عامل بسیار موثر و ارزشمندی است در رشد و توسعه فردی و اجتماعی. بایستی کتاب خواند تا بتوان به اصلاح موفق زندگی دست زد و تعالی یافت. نه اینکه بدون کتاب نمی‌توان این مسیر را پیمود؛ می‌شود اما به هزینه‌ای بسیار بیشتر و احتمال گمراهی زیاد. کتاب بسی راه‌ها را کوتاه‌تر و بسی خطاها را جلوگیری می‌کند. دور ماندن جامعه ما از کتاب و تعطیل شدن انتشارات و کتابفروشی‌ها در کشوری هشتاد میلیونی که قشر عظیم آن جوانان تحصیلکرده هستند بسیار غم انگیز و بلکه تامل برانگیز است. به تجربه شخصی خودم، در شهری که مرکز یکی از استان‌ها بود (نه شهری کوچک)، نزدیک به یک ساعت در بخشی از شهر پیاده قدم میزدم اما متاسفانه حتی یک کتابفروشی ندیدم. اینگونه تغییر چهره شهر و جای خالی کتابفروشی‌ها و کتابخانه‌های مجهز، آسیب بزرگی است برای جامعه. امید است که روزگار طلایی کتاب و کتاب خواندن بازگردد و این در صورتی شدنی است که جامعه نیاز به آن را با عمق خود احساس کند، این احساس نیاز، اساس حرکت جامعه برای اصلاح خواهد بود.

 

*پس از اتمام این مقاله، که به نیت نشریه دانشجویی «پندار» دانشگاه تهران جنوب نوشته شد، متوجه شدم که برخی از مطالب گفته شده در این مقاله شبیه به مقاله ای است که دکتر صادق زیباکلام در این مورد (روزنامه شرق، یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۵) نگاشته اند و در وبسایتشان نیز موجود است، البته در تحلیلها و برخی موارد دیگر تفاوتهای اساسی وجود دارد. به هر حال من در هنگام نگارش این نوشته مطلقا مقاله دکتر صادق زیباکلام را در ذهن نداشتم.

 

 

۰ ۰ آرا
ارزیابی شما

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید:

guest

0 دیدگاه ها
Inline Feedbacks
مشاهده همه ی نظرات
فهرست
0
دیدگاه خود را با نویسنده و خوانندگان در میان بگذاریدx