انتحال یا تسامح؛ چه باید گفت؟
مهرداد علیپور:در نهایت، مشکل اساسی کتاب مذکور از اینجا ناشی میشود که نویسنده اغلب مباحث کتاب را به گونهای میآورد که به خواننده چنین القا میشود که وی آنها را از جانب خویش و تنها براساس اندیشههای خود مینگارد، حال آنکه بیشک بسیاری از آنها را از منابع دیگری برگرفته است که به دلیل آدرس ندادن معلوم نمیشود در کدام بحث از کدام منابع بهره برده است
انتحال یا تسامح؛ چه باید گفت؟
مهرداد علیپور
دو بنیاد مفروض:
۱. بیتردید هر نوشته (خواه یک مقاله یا کتاب) در کنار بازنمودن دیدگاهها/اندیشهها و تراوشهای نگارندهی خویش، از منابع خاصی بهره گرفته است. و یکی از مهمترین بایدها در اخلاق پژوهش آدرسدهی دقیق به منابع مورد استفاده است. در دنیای معاصر دقت در آدرس دادن آنقدر بالا است که حتی شامل حروف کوچک و بزرگ یک واژه در زبانهایی که برخوردار از دو گونه حروف الفبا هستند نیز میشود.
۲. اصل آدرسدهی هم از جهت رعایت حق معنوی فردی که از اندیشهی او در یک نوشته بهره میگیریم یک وظیفهی اخلاقی-پژوهشی است و هم برای پرهیز از رذیلهی دزدی در اندیشه و دانش یک وظیفهی اخلاقی است. برای مراعات پرهیز از دو نهاد زشت دروغگویی و فضلفروشی هیچ مستثنایی نیز وجود ندارد. در هر نوشتهای باید جانب آن را پاس داشت؛ خواه نوشته فنی باشد یا نباشد، درسی باشد یا یک اثر تحقیقی عمیق و آکادمیک. هیچ یک از این امور دخلی در آدرس دادن یا ندادن به منابع مورد استفاده ندارد. بیشک در تمام موارد بیهیچ مسامحهای باید آدرس منابعی که در نوشته بهره بردهایم بیکم و کاست و با دقت بسیار بالا بدهیم.
. با پایه قرار دادن نکات فوق، به بررسی کتابی از حجهالاسلام حمید پارسانیا میپردازم با آدرس کتابشناختی زیر:
پارسانیا، حمید (۱۳۹۱)، جهانهای اجتماعی، قم: کتاب فردا.
نخست. این نوشته را تنها از جهت انتحال مورد بررسی قرار میدهم و به قوت و ضعفهای محتوایی آن (به عنوان نمونه به دیدگاههای ضعیفی که نگارنده در باب تقابل علوم انسانی و علوم اجتماعی و نیز برابرنهادههای آنها اتخاذ کرده است یا بحثی که در خصوص دو معنای عام و خاص فلسفه ابراز کرده است و یا نسبتی را که بین فلسفه و علوم انسانی برشمرده است) نمیپردازم.
دوم. گزارش نویسنده از چگونگی نگارش این کتاب حکایت از آن دارد که این نوشته ناظر به کتاب جامعه شناسی ۱ (برای تدریس در سال دوم آموزش متوسطهی رشتههای ادبیات و علوم انسانی) است که گویا خود نگارنده آن را در سال ۸۹-۹۰ تالیف نموده است و همزمان با تالیف آن کتاب، یادداشتهایی را به مثابهی شرح آن کتاب در هفتهنامهی پنجره منتشر میکرده است که بعدها با تغییراتی جزیی به صورت کتاب حاضر درآمده است. بنابراین، مطابق با مدعای نویسنده با کتابی روبهروییم که شرح یک کتاب درسی دانشآموزان دورهی دبیرستان است.
سوم. کتاب در مجموع در ۳۰۵ صفحه منتشر شده است. در پایان کتاب افزون بر نمایهها، کتابنامهای در پنج صفحه دیده میشود که در کنار منابع فارسی بسیار به چند منبع انگلیسی نیز آدرس داده شده است.
چهارم. با این وصف، اثر مذکور جز در مواردی که به آیات قرآن استناد کرده است و بدان آدرس داده است، در باقی موارد با ملاحظهی کل کتاب تنها موارد بسیار اندکی را مییابیم که نویسنده به صورت رندومی به منبعی و عمدتا بدون اشاره به صفحه (!) آدرس داده است! باقی موارد یعنی در بیش از ۹۰ درصد مطالب کتاب مذکور فاقد ارجاع به منبع خاصی است!
پنجم. شاید برخی موارد بسیار مشهور باشند و گفته شود که به آدرسدهی نیازی ندارند. من البته شخصا این دیدگاه را قبول ندارم و بر این باور هستم که هر سخن مشهور یا غیرمشهوری بیشک از سوی کسانی عرضه شده است و نباید حق آنان نادیده انگاشته گردد (مگر مواردی بسیار استثنایی که کلام آنقدر مشهور باشد که آدرس دادن مضحک جلوه کند!). در عین حال نقد فوق چندان به این موارد مربوط نمیشود.
ششم. یکی از موارد ناپسند در این کتاب این است که نویسنده در موارد بسیاری نظریههایی را به کسانی نسبت داده است و نگفته است که آنان در کجا چنین دیدگاهی عرضه کردهاند: به عنوان نمونه: ص ۵۳ (دیدگاه منتسب به طباطبایی در باب فاعل به اختیار و به جبر)؛ ص ۵۸ (دیدگاه منتسب به پارسنز)؛ ص۷۷ (دیدگاه دیلتای)؛ و…
هفتم. در نهایت، مشکل اساسی کتاب مذکور از اینجا ناشی میشود که نویسنده اغلب مباحث کتاب را به گونهای میآورد که به خواننده چنین القا میشود که وی آنها را از جانب خویش و تنها براساس اندیشههای خود مینگارد، حال آنکه بیشک بسیاری از آنها را از منابع دیگری برگرفته است که به دلیل آدرس ندادن معلوم نمیشود در کدام بحث از کدام منابع بهره برده است و بدین سان هم حق معنوی نویسندگانی که وی از آثار آنان بهره برده است نادیده گرفته میشود و هم نویسنده به انتحال و دزدی علمی متهم میگردد و هم میتواند زمینهی تزویر/دروغگویی/فضلفروشی ساختگیِ نویسنده را فراهم نماید.
هشتم. احتمال میدهم حجه الاسلام پارسانیا به دلیل کثرت مشاغل دولتی و حوزویای که دارد چنین فرایندی را نازیبا نبیند یا ترجیح دهد که زشتی چنین عملی را نبیند و خود را به نشنیدن بزند. اما ندیدن واقعیت/ خود را به ندیدن زدن آن را از هستی پاک نمیکند. از این رو، زشتی چنین کاری هیچگاه از پیشانی وی پاک نخواهد شد، جز با پذیرفتن زشتی این کار در درجهی نخست و اعلام رسمی آن، سپس جمع کردن این اثر؛ و در نهایت، بازنویسی آن با توجه به تمامی منابع و مدارکی که وی از آنها در نگارش این اثر بهره برده است. وی تنها در این فرض است که میتواند این اثر را آبرومندانه به نام خویش ثبت کند. در غیر این صورت جز پلشتی این عمل زشت در یاد اندیشمندان و فرهیختگان باقی نخواهد ماند.
امیدوارم چنین رذایل اخلاقیای هرچه سریعتر از جامعهی عملی ایران و به ویژه از میان حوزویان که همواره کوس اخلاقمداری خویش را بر بلندا دارند، رخت بربندد!