حس فنا و میل بقا
سیدجواد میری: یکی از موضوعاتی که به صورت محوری مطالعات روانپژوهی را تحت تأثیر قرار داده، موضوع «Anxiety» (اضطراب) است. مفروضی را که روانپژوهان اگزیستانسیالیستی مبتنی بر آن سعی در تبیین حیات انسان دارند، این است که اضطراب ریشه در حس آزادی یا اختیار کامل انسان دارد که خود این حس ایجاد یک مسئولیت تحملناپذیر در دل انسان میکند. چرا که هر حرکتی یا هر تصمیمی منجر به نتیجهای خواهد شد که شاید مطلوب انسان نباشد ولی آدمی چارهای جز اختیار ندارد.
«اضطراب» از منظر روانکاوی اگزیستانسیالیستی
…….. |سیدجواد میری| ……..
گیـا هـمچـو دانــه اسـت و مــا آرد او
چـو بندیشی و این جهان آسیاسـت
بـخـواهــد همـی خــوردمــان آســیا
به دندان مرگ، ای پسر، راست راست
فنــامــان بــه دنـدان مـرگ انـدر است
بــه دنــدان مـــا در گـیـا را فنـاســت
و لـیــکن چـو زنـده اســت در مـا گیـا
پــس از مـرگ مـا را امـیـد بـقـاسـت
ناصرخسرو قبادیانی
شاید بتوان بحث پیش رو را در چارچوب نظری روانکاوی و روانپژوهی اگزیستانسیالیستی طبقهبندی کرد. البته مدعی نیستم که بحث «دنیای درون» یک مبحث صرف اگزیستانسیالیستی است ولی به دلیل قرابتهایی که میشود به آن دست یافت، بهتر میدانم که قبل از ورود به بحث اصلی چارچوب نظری و تاریخی بحث را در دنیای مدرن کمی واکاوی نمایم.
نگاه اگزیستانسیالیستی به عنوان جریانی در فلسفه قارهای، تأثیرات عمیقی بر حوزههای مختلف علوم انسانی و ادبیات گذاشته است. یکی از حوزههایی که در علوم انسانی بسیار متأثر از نگاه اگزیستانسیالستی بوده، حوزه روانشناسی و روانکاوی اگزیستانسیالیستی است که به صورت مدون، نخستین بار در آثار رانک Otto Rank- که به مدت ۲۰ سال از همکاران نزدیک زیگموند فروید بود- به منصه ظهور رسید. بی آن که از نظریات رانک آگاه باشد، بینز وانگر Ludwig Binswanger که متأثر از آرای فروید، هوسرل، هایدگر و سارتر بود، یکی از پیشاهنگان این حوزه تحقیقاتی به شمار میآید.
یکی دیگر از متفکران در این حوزه که متأخرتر از بینز وانگر، فردی است به نام فرانکل (Victor Frankl) که مدت بسیار کوتاهی با فروید ملاقات داشته و زیر نظر یونگ در جوانیاش به مطالعه در حوزه روانشناسی پرداخته است. لوگوتراپی فرانکل را میتوان تلاشی در مسیر تعمیق مطالعات روانکاوی اگزیستانسیالیستی محسوب کرد. تأثیر اندیشمندان اگزیستانسیالیست در حوزه نظریههای اجتماعی، روانشناسی اجتماعی اینترکشونیستهای سمبلگرا (تعامل گرایان سمبلیک؛ کسانی که معتقدند برای شناخت روابط اجتماعی، نگاه پوزیتویستی کفایت نمی کند؛ چرا که انسان موجودی پیچیده و سمبل ساز است.) و پساساختارگراها را میتوان در آثار افرادی همچون جورج زیمل و میشل فوکو دید.
فوکو با این که کییر کگارد را بسیار مطالعه میکرد ولی هیچگاه به آن در آثارش ارجاع نداده است. البته این نمیتواند دلیلی بر بیتأثیری کییر کگارد بر فوکو محسوب شود. بیرون از اروپا ما میتوانیم به رولو مِی (Rollo May) در امریکا اشاره کنیم که بسیار تحت تأثیر کییر کگارد و رانک بود. از دیگر افراد تأثیرگذار در این حوزه در امریکا میتوان به اروین د. یالوم (Irvin D. Yalom) اشاره کرد که بسیار موجب رونق «روانشناسی اگزیستانسیالیستی» و روشهای مطالعه روانکاوی شد. جدای از اروپا و امریکا، ما میتوانیم به جزیره بریتانیا نیز اشاره کنیم که در این زمینه- بهرغم سیطره فلسفه آنالتیکی- توانسته است فردی همچون اِمی ون درزن(Emmy (Van Deurzen را ارائه دهد که باعث توسعه Existentialist Psychotherapy رواندرمانی اگزیستانسیالیستی قارهای شده است.
یکی از موضوعاتی که به صورت محوری مطالعات روانپژوهی را تحت تأثیر قرار داده، موضوع «Anxiety» (اضطراب) است. مفروضی را که روانپژوهان اگزیستانسیالیستی مبتنی بر آن سعی در تبیین حیات انسان دارند، این است که اضطراب ریشه در حس آزادی یا اختیار کامل انسان دارد که خود این حس ایجاد یک مسئولیت تحملناپذیر در دل انسان میکند. چرا که هر حرکتی یا هر تصمیمی منجر به نتیجهای خواهد شد که شاید مطلوب انسان نباشد ولی آدمی چارهای جز اختیار ندارد.
به زبان دیگر انسان محکوم است که آزاد باشد و برای خویش تصمیم بگیرد. این محکومیت در دل آدمی اضطراب ایجاد می کند. روانپژوهان که متأثر از مکتب اگزیستانسیالیسم هستند، میگویند که بیمار باید این حس اضطراب خویش را مهار کند و از آن به نحو درستی استفاده کند. به جای منکوب کردن این حس، روانپژوهان اگزیستانسیالیستی میگویند بیمار باید از اضطراب به عنوان سکویی برای تغییر خود استفاده کند.
با به آغوش کشیدن اضطراب به عنوان یک امر ناگزیر، فرد میتواند از این حس برای به منصه ظهور رساندن تمامی قوای بالقوه خویش استفاده کند. به عنوان مثال Terror Management Theory (نظریه مدیریت هراس)- که مبتنی بر آثار ارنست بیکر و اتو رنک است- حوزهای از تحقیقات آکادمیک در چارچوب مطالعات روانپژوهی است. به نظر میآید محققان در این چارچوب مدعی هستند که «هراس» مرتبط با عواطف ضمنی انسان نسبت به مرگ میباشد که در ضمیر هر فردی ممکن است شعلههایش زبانه بکشد و این شعور را به او القا کند که You Will Eventually Die تو نهایتاً فانی هستی و خواهی مرد.
به عبارت دیگر، دغدغههای روانکاوان و روانپژوهان معاصر درباره «حس فنا» یکی از جدیدترین حوزههای تحقیقاتی در چارچوب مطالعات روانپژوهی است که ارتباط وثیقی با دنیای درون دارد.
حال پس از این مقدمه میخواهم به موضوع اصلی خویش یعنی «دنیای درون و حس فنا» بپردازم.
انسان موجودی است دارای شعور. شعور فقط معنای تعقل ندارد بلکه واژه شعور به معنای «قدرت درک کلی» از وضعیت خویش در پهنه هستی است. انسان موجودی است که قادر به دریافت خویش است و این دریافت تنها از طریق رهیافتهای جزئی صورت نمیپذیرد. به عبارت دیگر، انسان قادر است خود را در کلیتش و در پهنه هستی در «آنی» شعور کند و هنگام آگاهی به این کلیت، خود را در آینه ذهن به تصویر بکشد و این تصور به گونهای ترسیم گردد کأنّه او خود هم نقاش است و هم نقش بر تابلوی نقاشی و هم نظارهگر این هنرمندی به عنوان رهگذری در این ره پر پیچ و خم! این قدرت خلاقه جان آدمی است که طراح دنیای درون انسان هم میباشد. حال یکی از اشارات این شعور «حس فنا» The Sense Of Finitude/Mortality است که در لحظاتی تمامی وجود آدمی را تحت سیطره خود قرار میدهد.
به عبارت دیگر، انسان درمییابد که در یکی از این لحظههای پیش رو، او دیگر نخواهد بود. ولی در همان لحظه که این شعور تمامی کلیت وجود آدمی را فرا گرفته، حس متناقض دیگری نیز او را نهیب میزند که پس از تو لحظات بیشمار دیگری نیز هست که «تو» نیستی ولی لحظات «بی تو» خواهند بود. این حس نبودن در عین بودن دیگریها، قَلقی در دل انسان به وجود میآورد که از آن به «Anxiety» در ادبیات روانشناسی و روانکاوی یاد میکنند.
البته ناگفته پیداست که در بین این دو حس قوی متناقض، حس و شعور دیگری نیز در صحنه دل آدمی پدیدار میگردد و آن «میل به بقا» است که در برابر «واقعیت ملموس فنا» انسان را به سرگشتگی و والگی میکشاند. شاید ریشه بسیاری از تأملات و تألمات دینی بشریت ریشه در این احساسهای متناقض انسان دارد که هم موجبات قَلَق او را فراهم آوردهاند و هم اینکه سبب تعمیق دنیای درون آدمی گشتهاند.
به عبارت دیگر، در اینجا میتوان از دو نوع دین و دیانت نیز سخن گفت؛ ۱) آن نوع از دین و دیانت که هم کتاب دارد و هم کنیسه و کلیسا و معبد و کنشت و کاهن و ارباب دین. ۲) آن نوع از دین که در دل هر انسانی در «آنی» امکان جوشش وجود دارد. الگوهای بیشماری در تاریخ حکمت و اندیشه و عرفان وجود دارد که در آنی گرفتار این «حس» و «شعور» و «آگاهی» از ناآگاهیهای بیکران خویش گردیدهاند و چنان به تلاطم افتادهاند که نه تنها خود را بلکه جهانی را در پیرامون خویش به جوشش درآوردهاند. یکی از این نمونههای کلاسیک ناصرخسرو قبادیانی است. از دوران جوانی تا ۴۰ سالگی به دربار غزنویان راه یافت و از خوشگذرانیهای وافر دربار مسعود غزنوی برخوردار شد و به جاه و مال رسید ولی مسائلی از درون همچون خاری، آرامش طبع او را برهم میزد و هرگز سخنان اهل ظاهر نمیتوانست تپش روح ناآرام و باطن حقیقتجوی ناصر خسرو را فرو نشاند. همین بیقراریها سرانجام در او انقلاب درونی پدید آورد و به قول خودش به دنبال خوابی که دیده از خواب ۴۰ ساله بیدار شده و به ناگاه از همه علایق و امیال دست فرو شست.
بی هیچ استثنایی در زندگی همه انسانهای جستوجوگر رد پایی ژرف از دنیای درون و اشارات- «دریافتهای کلی» که کلیت منش انسان را دگرگون میکنند- میتوان یافت. یکی از مؤلفههایی که میتواند پارادایم زندگی انسان را دگرگون کند، «حس مرگ» است نه خود مرگ. چرا که خود مرگ هر روز به انحای مختلف در پیرامون ما رخ میدهد ولی هیچ تأثیری بر منش بسیاری از ما انسانها ندارد. آن چیزی که میتواند ما را تغییر دهد و نسبت ما را با جهان، دیگری، دیگران، خود و طبیعت به صورت ژرف تغییر دهد، «حس مرگ» است چرا که این «حس مرگ» است که میتواند در درون ما «تجربه» و «وجدان» شود وگرنه حالاتی که مورد مشاهده قرار میگیرند، به ندرت توانایی دگرگون کردن ما را از درون دارند. به قول دکتر شریعتی، این فقر نیست که باعث ایجاد حرکت در انسانها برای تغییر وضعیت خویش میگردد بلکه این «حس فقر» است که موجب میشود انسان با نگاهی دیگر به وضعیت محرومیت خویش بنگرد.
هرچه حسهای درونی ما عمیقتر شود، دنیای درون ما قویتر و کرانههای آن وسیعتر خواهد گشت. دنیای درون اقلیمی است پر رمز و راز و در نگاه حافظ دنیای درون معمایی است بس پر پیچ و خم. او در جایی در دیوانش به زیبایی به این نکته اشاره نموده است و چنین میسراید:
چیست این سقف بلند ساده بسیار نقش
زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست
البته ناگفته پیداست که در نگاه تیزبین حافظ دنیای درون پیچیدگیهای خاص خود را دارد ولی برای تعمیق آن، انسان باید دارای شرایط شخصیتی مناسبی باشد که حافظ از آن با مفهوم «یکرنگی» یاد میکند. او میگوید:
به در میخانه رفتن کار یک رنگان بود
خودفروشان را به کوی میفروشان راه نیست
به عبارت دیگر، دنیای درون، سبک زندگی، مدالیته شخصیتی و حس فنا به گونهای اضلاع مختلف وجود آدمی را شکل میدهند که این خود بحثی است برای مقالی دیگر.
٭ مکتوب حاضر چکیدهای از سخنرانی دکتر سیدجواد میری، دانشیار جامعهشناسی و تاریخ ادیان است که در نیمه دوم دیماه در انستیتو روانکاوی تهران ارائه شد
* منبع: ایران