فروضِ متصور از چهره‌ی خدا، منحصر به الله نیست

|علیرضا موثق| استیون هاوکینگ می گوید:《مادامی که جهان آغازی داشته باشد می‌توان برای آن آفریدگاری فرض کرد؛ اما اگر عالم نه آغازی داشته باشد و نه پایانی یعنی عالم صرفاً باشد چه؟ آنگاه جایگاه آفریدگار چه خواهد بود؟》. ◾️ظاهراً اینشتین خدای اسپینوزا (خدای نامتشخص) را خردپسند می دید؛ اما هاوکینگ تا پایان عمر نتوانست با این چهره از خداوند آشتی…

|علیرضا موثق| استیون هاوکینگ می گوید:《مادامی که جهان آغازی داشته باشد می‌توان برای آن آفریدگاری فرض کرد؛ اما اگر عالم نه آغازی داشته باشد و نه پایانی یعنی عالم صرفاً باشد چه؟ آنگاه جایگاه آفریدگار چه خواهد بود؟》.

◾️ظاهراً اینشتین خدای اسپینوزا (خدای نامتشخص) را خردپسند می دید؛ اما هاوکینگ تا پایان عمر نتوانست با این چهره از خداوند آشتی کند.

البته متاسفانه بخت یارِ هاوکینگ نبود تا از براهینِ آقای مرتضی مطهری که سودای مسلمان کردن تمام مردم جهان را از مجرای روزانه نیم ساعت برنامه-ی رادیویی داشت، مستفیض شود و یا دعوتِ آقای محقق داماد را بپذیرد و ادله-ی اثبات وجودِ الله را بشنود؛ و لذا ملحد از دنیا به دیار باقی شتافت.

باری! هاوکینگ آفریدگار و خدایِ خالق و عالم مطلق و عادل مطلق و قادر مطلق را باور نداشت؛ شاید از جمله بدین جهت که خلقِ مخلوقات و جهانِ هستی از عدم و تهیه-ی مفاد و مواد و مصالحِ لازم از《هیچ》را خردستیز می دید؛ لکن حذفِ آفریدگار و قدیم دیدنِ جهان را می شود با خدای نامتشخص جمع کرد.

اگر ادعایِ برآمدنِ حیات و ماده-ی متفکر و خود-آگاه از دلِ ماده-ی بی شعور را به قولِ تامس نیگل، قریب به یقین خطا ببینیم؛ پس احتمالِ صدقِ نقیض اش (بدونِ ادعای اثبات و اقامه-ی برهانِ قاطع) بیشتر و نا-ماتریالیسم محتمل تر است.

در وهله-ی بعد، در ذیلِ نا-ماتریالیسم بین دو فرضِ《خدای متشخصِ ادیان و خدای نا-متشخص》نیز (به دلایلی چون وجودِ شرور گزاف و یا محدود شدنِ خدا به غیر خدا و به مخلوقات و یا امتناعِ منطقیِ خلقتِ جهان از عدم)، خدای نامتشخص ارجح است؛ بدین معنی که خداوند، موجود و حقیقتی مستقل و مجزا از n موجود و هستومندِ ممکن و متصور در دایره-ی هستی نیست؛ بلکه تمامیتِ n موجودِ مذکور است. ماده نیز چیزی که فیریک و شیمی با مفروضاتِ ماتریالیستیک نشان می دهد نیست و نوعی آگاهی مرموز در آن سریان دارد و به عبارت دیگر، با آن وحدت دارد و خدا-جهان، قدیم است و مدلولِ مفهومِ عدم، تقرر و تحققِ خارجی ندارد و حتی به لحاظِ ذهنی و انتزاعی نیز قابلِ تصور نیست.

خدا-جهان، همواره بوده و خواهد بود و البته مدام در حالِ《شدن》و تطور است؛ خدا-جهان، هیچگاه《قرار》نداشته و نخواهد داشت و《بی قراری》ذاتیِ اوست.

خداوند چونان رودخانه ای است که هیچ کس نمی تواند دوبار در آن گام بنهد.

از این ایستادن-گاه؛ ماده، روح است؛ توده ای از آگاهی مرموز و در حالِ شدن و صیرورت و سیلانِ مداوم است.

در این تلقی، ثنویت و دوئالیسمِ خالق/مخلوق و ارباب/رعیت و معبود/عبد و آگاهی-روح/ماده، یک مقوله-ی انتزاعی و برساختِ ذهنی و گرانبار از مفروضاتِ اثبات ناشده است و در نفس الامر، چیزی جز خدا یا آگاهی یا روح وجود ندارد.

🔻به نظرم ماتریالیسم چونان کله-قندی هرمی شکل می نماید که برخلاف ادعای مارکس، بر قاعده استوار نیست؛ بلکه با سرِ خویش راه می رود و لازم است تا وارونه گردد و بر پا شود.

۰ ۰ آرا
ارزیابی شما
صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید:

عضویت
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده همه ی نظرات
حجت جانان
حجت جانان
مهر ۱۸, ۱۳۹۹ ۹:۳۱ ق٫ظ

در نوشته ی پیشین شما بانام خدای نامتشخص واگاهی پیشین به گمانم چنین تیتری یا شبیه ان بود همین مطالب را طرح کردید دوباره بدون انکه به اشکالات پاسخ بگویید ادعاهایتان را دراین نوشته تکرا ر کردید انجا برایتان نوشتم که خدای نامتشخص شما همان ماتریالیسم است وذهن وتفکر هم حالتی از حالات ماده است

1
0
دیدگاه خود را با نویسنده و خوانندگان در میان بگذاریدx