تناقض شهروندی در ایران امروز
سوسن شریعتی: آنچه شهروندی در ایران را دستخوش تناقض میکند، تناقض امید و اعتراض است. در درون مفهوم امید، نارضایتی وجود دارد و در درون نارضایتی اعتراض و در درون اعتراض میل به بازسازی و پذیرش مسوولیت. اما اعتراض به آنچه هست و در نتیجه طرح اندازی فرداهای بهتر، همیشه متهم به نوعی سیاه نمایی امر موجود است و مشکوک تلقی میشود.
***
گفتوگوی روزنامه اعتماد با سوسن شریعتی درباره مسوولیت اجتماعی
تناقض شهروندی در ایران امروز
سهیل سراییان/ بعضی از مفاهیم اجتماعی از زمان شکلگیریشان در ایران از دیروز تا امروز دچار تغییر معانی شدهاند و حالا که در جامعه امروز نیاز به آنها داریم نبودشان به طرز عجیبی حس میشود. مسوولیت اجتماعی نظریه اخلاقی است از یک نهاد مردمی، سازمان یا فرد که تعهد به عملی به نفع جامعه خودش میدهد. به تعبیر دیگری مسوولیت اجتماعی نوعی تجارت خاموش است برای حفظ تعادل بین اقتصاد و اکوسیستم تا اینگونه جامعه به پویایی برسد. هر فردی در جامعه میتواند در مسوولیت نقش داشته باشد و البته این مسوولیت میتواند هم به شکل مثبت و هم به شکل منفی که فرار از تعهد و درگیر شدن با اجتماع است، ظهور پیدا کند. در مجموع پیشبرد فعالیتهای مدنی که به پیشرفت جامعه منجر میشود کار اصلی مسوولیت اجتماعی به حساب میآید.
برای روشن شدن شرایط امروزی مسوولیت اجتماعی در جامعه ایران به سراغ سوسن شریعتی، جامعهشناس و پژوهشگر ایرانی رفتیم. ایشان دومین فرزند علی شریعتی است. وی فارغالتحصیل رشته تاریخ از انستیتوی عالی مطالعات اجتماعی پاریس و رساله دکترای او درباره نقش انتظار در تاریخ معاصر ایران است.
****
صحبت از مسوولیت است و بحران این معنا در جامعه ما، در واقع تعریف مشخصی از مسوولیت در ایران ارائه نشده است.
مسوولیت بهمعنای مورد سوال قرار گرفتن (مسوول یعنی کسی که مورد سوال قرار میگیرد یا به معنای غربی آن پاسخگویی، (کسی که جواب میدهد) نسبت انسان است با اعمالش، یکی از موضوعات قدیمی در حوزه فلسفه، فلسفه اخلاق و نیز حوزه سیاسی و اجتماعی و از همه مهمتر مورد اجماع بهعنوان یکی از ارکان «اکولوژی سیاست» در کنار اصولی چون همبستگی و خودگردانی است. نقطه عزیمت بحث میتواند اما هیچکدام از اینها نباشد بلکه موقعیت این مفهوم باشد در قرن اخیر در جامعه ما و زیستی که داشته؛ از زمانی که جامعه ایران برای رسیدن به یک « همهچیز به من مربوط است فراگیر» دورخیز کرد و منجر به یک جنبش اجتماعی شد. نظر انداختن به یک مفهوم از خلال زیست تاریخیاش به ما کمک میکند تا موقعیت امروزیاش را در جامعه خودمان راحتتر پی بگیریم: پذیرفتن مسوولیت یعنی انتخاب یک رفتار و در نتیجه خود را و دیگری را در معرض عوارض آن انتخاب قرار دادن، آگاهی به عوارض و پذیرفتن عوارض یک انتخاب. به پرسش گرفته شوی و تن به پاسخ دهی. انتخاب، مثل باری بر دوش، سنگینی میکند و از همین رو همه کس تن به پذیرشش نمیدهد. در تاریخ معاصر ما کلمه مسوولیت از آن دست کلمههای پر بار بوده است. بار تراژیک داشته و هم وجه کمیک به خود گرفته. موقعیت و مفهوم مسوولیت در امروز ما، محصول این رفت و آمد است. از زمانی که مسوولیتپذیری اجتماعی رویارویی با قدرت مسلط (در زمان شاه) فهمیده شد و پس از انقلاب بدل شد به گوش و چشم قدرت (ارتش ۲۰ میلیونی) تا امروزی که بار اقلی دارد و در مثبتترین شکل معطوف است به حوزههای متفرق و پراکنده امر اجتماعی یا اینکه محدود شده است به پذیرش مسوولیتهای معطوف به خود و منافع شخصی. در همه این جلوهها مفهوم مسوولیت موقعیت سیالی داشته است.
منظور این است که مفهوم مسوولیت اجتماعی در ربط مستقیم با ایده تغییر و میل همگانی به مشارکت در این روند به وجود آمده است، دقیقا زمانی که خیلی از نهادهای اجتماعی در حال شکلگیری بود؟
همینطور است. با رادیکالیزه شدن جنبش اجتماعی ایران و فضای روشنفکری – مذهبی و غیر مذهبی- چهرههایی مثل پیشگام انقلابی، انسان مکتبی، انسان طراز مکتب به نوعی همچون نخبگان جامعه، شدند رسولان مفهوم مسوولیت اجتماعی در میان مردم و بدل ساختن آن به نوعی گفتمان اعتراض. اعتراض به قدرت، به سیستم، به مناسبات فرهنگی و اجتماعی در برابر سلطه… کلمه «مسوولیت اجتماعی» یکی از کلیدواژههای فهم نخبگان روشنفکری و کلمهیی رو بورس است. (در آثار شریعتی بهعنوان مثال، شاید بهکارگیری کلمه تعهد و مسوولیت بسیار فراوانتر از هر مفهومی اتفاق افتاده. شریعتی با مترادف گرفتن مفهوم مسوولیت و تعهد، هر دو را تعمیم میدهد به حوزه و ضرورت نه گفتن به تمام جلوههای سلطه و تزویر) این تعبیر و کلیدواژه ادامه پیدا میکند تا به انقلاب میرسد؛ اینکه شما وظیفهیی بر دوش دارید در برابر مردم، خودت، ما و هر چیزی به جز من. این مفهوم عمومی است و یک رودربایستی عمومی جامعه ایران است.این مسوولیت گاه هم معنای تعهد، امر به معروف و نهی از منکر گرفته میشود؛ در واقع به نمایندگی از اکثریت خاموش – بهعنوان وجدان بیدار جامعه- به میدان آمدن است.
بنابراین انسان مسوول کسی است که به تغییر کلان سیستم میاندیشد و آن را نمایندگی میکند. مسوولیتپذیر است در برابر دیگران، اسلام، جهان، معطوف نبودن و نماندن به خود. خود را به دیگران تعمیم دادن. ما.
آیا همه کسانی که به نام مسوولیت و مسوول بودن به میدان آمدند، همه طراحان امید، به انتخابشان و عوارض انتخابشان برای دیگران آگاه بودند، آیا پاسخگو بودند، آیا میپذیرفتند که مورد سوال قرار بگیرند؟
ماکس وبر بحثی در باب اخلاق مسوولیت و تفاوتش با اخلاق باور- محور دارد (در رسالهیی به نام عالم و اهل سیاست) که شاید اینجا مصداق پیدا کند. تفاوت این دو اخلاق را بر میشمارد. وبر این بحث را در مقایسه علم و سیاست، مسائل سیاسی در مقایسه با عقلانیت تکنیکی و علمی در جهان جدید مطرح میکند. در سالهای پس از جنگ جهانی اول. اخلاق مسوولیت به تعبیر وبر، به تعبیری اخلاق موفقیت نیز هست، اخلاق تطبیقپذیری با امر ممکن. توجه به ابزار و وسایل با این چشمانداز که «موثر» باشد و کاربردی و نیز به «پیامدها»ی عمومی ابزارهای مورد استفاده و تصمیمات نیز آگاه باشد و مهمتر از همه بتواند «پیشبینی» کند. از نظر وبر همه کسانی که به تغییر در حوزه اجتماعی میاندیشند و در نتیجه مردان سیاست باید معطوف به چنین اخلاقی باشند: تعریف مدام اهداف و تنظیم آن با وسایل و ابزارهای تحقق آن اهداف.
اخلاق باور- محور بر عکس متعهد به نوعی عقلانیت اصولگراست. دغدغه اصلیاش خیانت نکردن به یک ارزش و عبور نکردن از یک هنجار است و ناب ماندن ابزارها. موثر بودن ملاک نیست بلکه وفاداری به ارزشها مهم است. چنین اخلاقی به عوارض بیاعتنا میماند. از نظر وبر اهالی علم، ایدئولوگها، مذهبیها به این نوع اخلاق معطوف هستند. تلاش وبر این است که منطق علم را از منطق سیاسی جدا کند چرا که این دو از منطق واحدی تبعیت نمیکنند. از نظر او فقط فعالیتهایی که قصد تغییر جهان را دارند و عوارض مادی به بار میآورند باید متعهد به اخلاق مسوولیت باشند. حال آنکه علم فقط حقیقت را در نظر دارد. تایید این نوع تفکیک منظور نیست. چنانچه بسیاری این نوع تفکیک را نمیپسندند و آن را تقسیمبندیای کلیشهیی و مکانیکی میدانند. اما اگر بخواهیم از این تقسیمبندی وام بگیریم میتوانیم بگوییم اگرچه مفهوم مسوولیت در جامعه ما تبدیل میشود به کلید واژه فرهنگی در دهههای ۵۰- ۴۰ و پس از انقلاب اما بهنظر میآید بیشتر به مفهوم وبری اخلاق باور- محور صرف میشود: ایده آلیست، ارزشی، اتوپیست، نابگرا و… بیشتر از جنس تعهد به آرمانها و… انسان مسوول از شدنیها حرف میزند، با درنظر گرفتن ظرفیتها، با… و برعکس انسان امیدوار وعدههای غیرقابل ارزیابی میدهد و از آینده پر ریسک حرف میزند.
همین تفاوت است که میان مفهوم امید و مفهوم مسوولیت شکاف میاندازد و این دو را در برابر یکدیگر مینشاند.
این امر مسلم است که اگر امید در جامعهیی نباشد ادامه کار برای جامعه و حتی سیاستمداران سخت میشود، شما از تقابل مفهوم مسوولیت و مفهوم امید صحبت میکنید. این تقابل را چگونه میشود توضیح داد؟
همینطور است. باید امیدوار بود، امیدوار به تغییر بود تا میل به پذیرش مسوولیت در انسان به وجود بیاید، تا اندیشه به تغییر و فردای بهتر ممکن باشد و تا به محدودیت امر موجود تن ندهیم. در دل امید وعده هست و هر وعدهیی طبیعتا بسیج میکند و برای تحققش باید به میدان آمد. اما این ایده ترقی، مسابقه با زمان و میل به ارباب طبیعت شدن فجایعی را هم به وجود آورد. قرن بیستم از این فجایعی که به دست انسان اتفاق افتاد کم ندارد. از ظهور فاشیزم و بمب اتم گرفته تا فجایع زیست محیطی که به یمن رشد تکنولوژی و پیشرفت تکنیک صورت گرفت. ماشینی به راه افتاد که دیگر از کنترل انسان خارج شد. نظامهای توتالیتر به نوعی همان وعدههای محقق و اتوپیاهای محقق بودند و به قیمتهای گزاف و خشونتهای بسیار به سرانجام رسید. از همین رو در امید و وعدههایش شک و تردید ایجاد شد.
هانس ژوناس یکی از شاگردان هایدگر در ۱۹۷۹ کتابی نوشت به نام «اصل مسوولیت» (در برابر کتاب مشهور دیگری به نام « اصل امیدواری» یا اصل امید اثر بلوخ). در این کتاب ژوناس به بررسی اثرات مخرب رفتار انسانها بر محیط زیست میپردازد و این واقعیت که انسان دیگر قادر به کنترل تکنیک نیست و باید با این روند مسوولانه برخورد کند و بهویژه در برابر آیندگان پاسخگو باشد: در برابر آیندگان «چنان عمل کن که اثرات عملت همسو باشد با تداوم زیست انسانی روی زمین» یا اینکه «چنان عمل کن که اثرات عملت برای امکان آینده چنن زندگیای مخرب نباشد.» از نظر ژوناس مسوولیت بسیار مهمتر از امید است. رشد و ترقی به هر قیمت و بدون درنظر گرفتن عوارض آن میتواند فاجعه بار باشد. در این ایده نوعی دعوت به احتیاط و محافظهکاری است و از همین رو متهم است به اینکه میخواهد براساس ترس، نوعی اخلاق اجتماعی تعریف کند. به این معنا همه طراحان امید الزاما مسوولانه عمل نکردهاند. یا اینکه در دموکراتیزه کردن ایده مسوولیت موفق نبودهاند. به نمایندگی از مردم تصمیم گرفتهاند و موقعیتی را تحمیل کردهاند. مساله این است که چگونه میشود مسوولیت را تبدیل به فرهنگ عمومی کرد و تغییر را مساله همگان.
در صحبتهای شما بهنظر میآید مسوولیت اجتماعی به نوعی برای آزادی محدودیت ایجاد میکند و شاید در روند آزادی خلل پیشآید، مفهوم مسوولیت در برابر آزادی چه شرایطی دارد؟ خیلیها آزادی را برابر با حق زندگی میدانند.
دو نکته را باید دقت کرد:
۱- تنش میان آزادی و مسوولیت که گاه در برابر هم قرار میگیرند.
۲- نسبت آزادی و زندگی است. گاه مفهوم مسوولیت در برابر مفهوم آزادی قرار میگیرد. انسان آزاد یعنی انسانی که میتواند انتخاب کند، در برابر ممکنهای متکثر قرار گرفتن و بیدغدغه عوارض آن تن به تجربه آزاد سپردن. آزادی یعنی نامحدود بودن ممکنها و به تعبیری حرکت درونی ضروری«من». عوارضش برای دیگری به من مربوط نیست. به این معنا مسوولیت در تضاد با آزادی تعریف میشود. چرا که مسوول بودن، دغدغه دیگری را داشتن است. از همین رو به نام آزادی و ضرورت آزاد بودن به پذیرش مسوولیت – یعنی پاسخگویی در برابر دیگری – پشت میشود. این نوع توجیه را امروزه در جامعه ایران زیاد میشنویم. از سوی شهروندان و از سوی مسوولان نیز. مثلا در حوزه شهرسازی. هر آرشیتکتی آزاد است که هر جور دوست دارد ساختمان را طراحی کند (مدرن، پست مدرن، آجر سه سانتی) بیدغدغه وجود هارمونی و تناسب با ساختمان بغلی، بیتوجه به منافع و مصالح عمومی شهر و وقتی هم که میپرسی میگوید چاردیواری- اختیارداری. آزادیهای شخصی و معطوف به خود. در این درک از آزادی هیچ نسبتی با مسوولیت نمیبینی. هیچ ضرورت پاسخگویی نمیبینی.
آیا واقعا نمیشود نسبتی میان این دو برقرار کرد؟ چگونه میشود این دو ضرورت را با هم آشتی داد و مبنای نظری برایش تعریف کرد؟
مسوولیت، چنانچه آزادی، همیشه نوعی نسبت است. تنش میان من و دیگری است که باید راهحل پیدا کند. آزادی غیبت تعهد نیست بلکه توانایی انتخاب است و هر انتخابی (به قول سارتر) نه تنها مرا درگیر میکند بلکه دیگری را نیز درگیر میکند. آزادی من، مرا به میدان عمل پرتاب میکند و در عین حال در مقابل دیگری مینشاند. آزادی که انتخاب کنی اما انتخابی که منجر به ضرر عمومی نشود، که تعمیمپذیر باشد. (ایده کانتی) آزادی وصل است به عمل. تنش میان آزادی و مسوولیت موجب میشود که ما همیشه معطوف باشیم به سوی چیزی، به میدان ممکنها. آزادی و اختیار است که مسوولیت را در انسان پدید میآورد. (یکی میگوید چون خدا هست انسان مسوول است و دیگری میگوید چون خدا نیست من مسوول زندگی و خلق آزاد خود هستم.) این تنش میان من و دیگری را جور دیگری هم میشود حل کرد. ریکور در تعریف مسوولیت حرف سومی میزند. میگوید مسوول نهتنها کسی است که عواقب تصمیمش را برای خود و دیگری میپذیرد بلکه کسی است که خود را مسوول دیگری میداند. «مسوول برادر خود بودن». در نتیجه فقط معطوف به خود نیست؛ دیگری میشود مساله تو. همه اینها تلاشی است برای پیدا کردن یک راه حل به قصد حل این تنش میان آزادی و مسوولیت.
و اما این نکته که آزادی با حق زندگی یکی گرفته میشود. همیشه چنین باشد. آزادی حق مسلم زندگی و زندههاست اما همیشه رعایت نمیشود و باید برای بهدست آوردنش زندگیات را بهخطر بیندازی. باز مجبوری به انتخاب میان زندگی و آزادی. این تنش میان آزادی و زندگی هم وجود دارد. آزادی یعنی حق انتخاب و انتخاب یعنی پذیرش مسوولیت انتخاب و در نتیجه پذیرش ریسک و خطر از جمله بهخطر انداختن زندگی. در نتیجه در شرایطی در برابر زندگی و لذت زندهماندن قرار میگیرد و به تعبیر هگل (در رساله دیالکتیک ارباب و رعیت) رعیت را وا میدارد که به نفع زندگی از آزادی خود دست کشد. «بگذار زندگیمان را بکنیم» معنایش این میشود که به من چه مربوط اوضاع دیگران.
مقصود اینکه گاه به نام زندگی، مسوولیت را از روی دوش خودمان بر میداریم، گاه به نام آزادی از داشتن آن فرار میکنیم و گاه هم به نام اینکه وعدهها توخالی است تن به پذیرش مسوولیت نمیدهیم.
این موضوع که مسوولیت اجتماعی ربط مستقیم با سیاست پیدا کرد و تغییرات کلان در حوزه قدرت تا کجا میتواند بهعنوان پیششرط دموکراتیزه شدن فرهنگ مسوولیت تلقی شود؟
نکته قابل توجهی را اشاره کردید. مفهوم مسوولیت، مونوپل آن طیفی بود که تغییر قدرت مساله اصلی آنها بود و به این معنا کار طراحان امید بود. داشتن نگاه کلان معطوف به تغییرات بنیادین و اندیشیدن به سیاست و اجتماع به عنوان امر کلان و متمرکز بر مساله سیاست و مبارزه با قدرت تعریف اصلی مسوولیت اجتماعی بود و الزاما به حوزههای دیگر اجتماعی تعمیم پیدا نمیکرد. همه پروندههای خرد اجتماعی ارجاع داده میشد به یک تغییر بزرگ و مهمتر که تغییر قدرت سیاسی باشد. بهعبارتی حوزههای دیگر اجتماعی بیمتولی یا خالی از سکنه میماند.
این نوع نگاه تا بعد از انقلاب – تا دهه ۷۰- هم ادامه پیدا کرد. از همین رو یک اقلیت فعال ماند و یک اکثریت منفعل. اقلیت فعالی که به نام مسوولیتپذیری و آن هم عمدتا چرخیده بر محور مساله قدرت در برابر هم صف میکشیدند و اکثریت منفعلی که به دلیل پر هزینه بودن یا حداکثری بودن عوارض مسوول بودن به حاشیه رفتند یا کشیده شدند. مونوپولیزه شدن مفهوم مسوولیت توسط متولیان قدرت و ضد قدرت نیز، سرخوردگی از امیدهای محقق نشده (که پس از استقرار هر انقلابی رخ میدهد) پر بها بودن مسوولیتپذیری و… باعث از حیثیت افتادن این واژه شد. حتی این ایده ریکوری که تو مسوول برادر خود هستی هم ابعاد ترسناکی گاه پیدا میکرد. «من مسوول تو هستم» و به این معنا به همه ساحتهای زندگی تو کار دارم. منظورم این است که این «همهچیز به من مربوط است» توتالیتر، خود موجب واکنشی رادیکال شد و این موضع که: «هیچ چیز به من مربوط نیست».
امروزه از غیبت مسوولیت اجتماعی در جامعه صحبت میشود، بحران مسوولیت. ببینید در ایران احساس میشود که بیاعتنایی به مسوولیت اجتماعی هرروز در حال افزایش است و تبدیل به بحران شده.
بله. به قول اخوی بنده: در ایران فضول زیاد داریم اما مسوول نه. پاسخگو نداریم اما دخالتجو زیاد پیدا میشود. «کی بود، کی بود من نبودم» پدیدهیی است دموکراتیزه شده. حتی بسیاری از مسوولان هم مخالفند. مخالف چی؟ مخالف تصمیماتی که عوارضش را بر عهده نمیگیرند و متوجه دیگری میدانند. یک دیگری ناشناس و گمنام. در حوزه عمومی هم همین موقعیت است. قدرت متمرکز، در هم ریختن رابطه فرد و دیگری، اتمیزه شدن مای بسیجکننده دلایل از حیثیت افتادن مسوولیت است. مشکل اصلی امروز ما همین مخدوش شدن رابطه من با دیگری است و کوچک شدن «ما» ی اجتماعی یا بهعبارتی اتمیزه شدن این « ما» ی دیروزی (مای سنتی باشد یا مای ملی یا مای اجتماعی…)؛ وضعیتی که امر اجتماعی را دستخوش بحران کرده است. تعریف جدید از مفهوم مسوولیت ضروری است، چنانچه تعریف جدید از زندگی و مهمتر از همه تعریف روشن از آزادی. باید از بار تراژیک، حداکثری، منحصر به امر سیاسی مسوولیت کاست و این مفهوم را به حوزههای متکثر و متعدد تعمیم داد و بهعبارتی از انحصار یک اقلیت فعال درآورد و دموکراتیزه کرد تا اینبار«من»های متکثر بتواند «ما»های جدیدی را بسازد. خوشبینانه اگر نگاه کنیم، میبینیم امروزه با وجود بحران معنا و الگو در باب مسوولیت بهنظر میآید اجماعی ناگفته در باب این ضرورت شکل گرفته است. شکلگیری فرهنگهای موازی در کنار فرهنگ کلیشهیی مدیریت شده مسلط از علایم سرزدن این «ما»ی جدید است: معطوف به میدان ممکنها و تغییرهای همگانی گام به گام در میدان متکثر اجتماعی. در واقع باید امیدوار بود که در دیالکتیک قدرت میان دولت و جامعه مدنی، یک اراده جمعی جدیدی سر برآورد و میدان اجتماعی بیصاحب را بهدست بگیرد.
این فعالیتها که بهصورت موازی در ایران در حال شکلگیری است چه اندازه تاثیر در اجتماع دارد؟
خیلی. با در نظر گرفتن آن تفکیک وبری میان اخلاق مسوولیت محور و اخلاق باور محور، میتوان ادعا کرد که این نخستین بار است که دارد در برابر دومین سر بر میدارد. اخلاق مسوولیت یعنی تن دادن به نوعی عقلانیت که دغدغهاش در درجه اول نه تحقق همین جایی و هماکنونی باورها که عبارت است از: موثر بودن، عوارض و پیش بینی است. تن دادن به انتخابهایی که میخواهد موثر باشد، به عوارض آن توجه دارد و احتمالات را پیش بینی میکند. اگر چه این نوع نگاه همیشه متهم است به نوعی پراگماتیزم و امتیاز دادن به امر موجود اما «همسو کردن اهداف و وسایل» امتیاز اصلی این نوع نگاه است. همین نگاه است که امروزه در جامعه ما قادر است از طریق راههای مختلف محدودیتها را دور بزند و تجربه آزادی را برای خود ممکن سازد.
با توجه به صحبتهای شما بهنظر میرسد که تعریف مسوولیت دچار یک تغییر ۱۸۰درجهیی شده است، نقش نهادهای مدنی را چگونه میبینید در شرایط فعلی و بهنظر شما چه گروهی میتواند مفهوم مسوولیت را به درستی تعریف کند؟
آنچه شهروندی در ایران را دستخوش تناقض میکند، تناقض امید و اعتراض است. در درون مفهوم امید، نارضایتی وجود دارد و در درون نارضایتی اعتراض و در درون اعتراض میل به بازسازی و پذیرش مسوولیت. اما اعتراض به آنچه هست و در نتیجه طرح اندازی فرداهای بهتر، همیشه متهم به نوعی سیاه نمایی امر موجود است و مشکوک تلقی میشود. از سوی دیگر نومیدی هم کفر است و نوعی فرهنگ دم غنیمتی و بیاعتنایی اجتماعی به همراه میآورد.
بنابراین سوال این است که چگونه میشود دعوت به ساختوساز میدان اجتماعی و آن «ما» ی عمومی کرد؟ کسانی که به بازسازی این میدان اجتماعی میاندیشند و از ضرورت آن صحبت میکنند در نتیجه علاوه بر ضرورت باز تعریف نسبت به من و دیگری باید به این موقعیت حقوقی ماجرا هم توجه کنند. این موقعیت بهنظر ابسورد میرسد. یعنی رسیدن به نوعی نومیدی، ناممکنی. تن سپردن به توتالیتاریسم امر موجود. همینه که هست. با این همه همین نقطه میتواند، نقطه عزیمت برای رسیدن به نوعی خودگردانی، خودکفایی باشد: بستن چشم امید به خارج از خود و روی آوردن به خود. (از نهادهای خیریه گرفته تا موسیقی زیرزمینی تا موسسات غیر دولتی آموزشی و…) برای بسیج این « من»های متعدد و متکثر و اتمیزه و بدل ساختن آنها به یک اراده جمعی؛ نهادهای مدنی میتواند حلقه واسطی باشد. امروزه با متواضعتر شدن امید و بحرانهای مکرر اتوپیا، این دفاع از منافع شخصی هم میتواند بسیجکننده باشد. برای منفعت خودت هم که شده باید به یک مای جمعی بیندیشی. امری که میتواند پیش زمینه شکل دادن یک جامعه مدنی باشد.