ملاحظاتی انتقادی در آیهٔ قصاص

راجع به آیهٔ ۱۷۸ از سورهٔ بقره قبلاً در ملاحظاتِ انتقادیِ آقای حجت الله نیکویی، به اختصار و غیر مشروح و بدونِ اطلاع از رویکرد و روش و جزئیاتِ ادله و مستنداتِ ایشان، اشارهای کوتاه شنیدهام. منتها توصیف و تحلیل و تبیین و نقدِ آیهٔ مذکور را چنان که میفهمم، از منظر خودم لازم میدانم تا شاید روشنفکرانِ دینی محترم و از جمله دکتر عبدالکریم سروش، وقتی به نحو صریح و یا ضمنی، جهالتها و ظلمها و خسارتها و جنایتهایِ تاریخِ اسلام را گردنِ فقه و فقها میاندازند و توأم با نقدِ خرافات و ظلمها و مشکلاتِ ناشی از فقه، فقها را به مطالعهٔ بیش از پیشِ قرآن دعوت میکنند، دقت بفرمایند که: اولاً) قرآن خودش از منابعیست که این معضلات را حسبِ مورد، یا تولید کرده و یا تقویت نموده و یا مانعِ اصلاحش شدهاست. ثانیاً) فقها در مواردی، نظر به «اقتضائاتِ اجتماعی و تاریخی و مدح و ذمِ عقلایِ عصر» با استحالهٔ قرآن، به جرح و تعدیلش کمک کردهاند؛ والا اگر صرفاً قرآن و سنت نبوی ملاک بود، عمق و گسترهٔ فاجعه، در مواردی از آنچه اینک هست بیشتر بود (البته این سهم و نقشِ مثبتِ فقها، نه در همهٔ موارد بودهاست و نه به قدر کافی(.
۱) در آیهٔ ۱۷۸ از سورهٔ بقره، قرآن نقل به مضمون و از منظر راقمِ این سطور، فی الواقع به دلایلی که خواهد آمد میگوید: «در جنگِ بینِ دو قبیله به قصدِ خونخواهی، وقتی یک زن از قبیلهٔ شما کشتهشد، در مقابلش یک زن (نه لزوماً شخصِ قاتل) را بکشید (حال، هر زنی که شد) و همین حکم ناظر است به زمانی که یک برده و یا آزاد از قبیلهٔ شما کشته میشود». شأن صدورِ آیه در رابطه با جنگ و دعوای دو قبیله به قصد خونخواهی بودهاست که ممکن بوده به جهتِ فرهنگِ قبیلهای و شخصی نشدنِ مسئولیتِ کیفری در جرم قتل عمد، چندین نفر کشتهشوند؛ برای مثال، یک نفر از یک قبیله کشته میشد و در بافتِ فرهنگی و اجتماعیِ آن زمان، قبیلهای که مقتول متعلق به آن و یا تحتِ حمایتش بوده، به قبیلهای که شخصِ قاتل از اعضایِ متعلق به آن و یا تحتِ حمایتش محسوب میشده، حمله میکرده و هدفش، نه یافتن و مجازاتِ قاتل، بلکه کشتنِ یک یا چند عضو از قبیلهٔ متخاصم بودهاست. در چنین کانتکستی، قرآن در حد فهمش، نظام فکریِ زمانه و زمینهٔ تاریخیاش را تعدیل کردهاست، اما میبایست در همان موقعیت توصیه میکرد، قاتل را بکشید و اگر پیدایش نکردید، دیه بگیرید. به عبارتِ دیگر، این نقد به مغالطهٔ زمانپریشی مبتلا نیست و مدعا این نیست که در آن ظرفِ تاریخی، محمد بن عبدالله میبایست اعلامیهٔ حقوق بشر و حکمِ لغو مجازاتِ اعدام و قصاص را صادر میکرد؛ خاصه اینکه اتوریته و نفوذِ اجتماعی و قدرتِ سیاسی نیز در زمان صدور این آیه برای شخصی کردنِ مسئولیت کیفری در خصوصِ جرم قتل عمد را داشتهاست. اگر گفته شود، مرادِ قرآن آنچه محلِ اشارهٔ نگارنده میباشد، نبودهاست، بلکه منظورش این بوده که «اگر قاتلِ یک زن، مرد باشد، قصاص نمیشود و تنها اگر قاتل یک زن، همجنسش باشد قصاص میشود و یا اگر قاتلِ یک برده، بردهای دیگر باشد، قصاص میشود»، در پاسخ باید گفت: «خب! پس چرا حکمِ این قضیه را روشن نکرده که اگر قاتلِ یک مرد، زن باشد چه میشود؟ یا چرا نگفتهاست که اگر قاتلِ یک شخصِ آزاد، یک برده باشد، همان برده (شخص قاتل) باید مجازات شود؟». در نظام بردهداری، اگر یک بردهٔ کم ارزش که کالا و مملوک محسوب میشده و یا یک زن که نصفِ مرد ارث و دیه داشتهاست، یک مردِ آزاد را میکشت، آیا طبیعی و متناسب بود که صرفاً قاتل (زن و یا برده) قصاص شود؟ خصوصاً اگر قاتل، یک برده باشد؟ خیر! اگر مقتول آزاد، و قاتل یک برده بود، وفق نص صریحِ آیهٔ ۱۷۸ از سورهٔ بقره، یک شخص آزاد از قبیلهٔ طرف مقابل باید قصاص و کشته میشد. همچنین چرا قرآن، خیلی ساده و روشن، نگفتهاست: «اگر قاتل، زن بود و مقتول زن، یا اگر قاتل مرد بود و مقتول زن و الی آخر، فلان کار و یا بهمان کار را انجام دهید؟ و صرفاً شخص قاتل را قصاص کنید؟ و مسئولیتِ کیفری و مجازات قاتل، امری شخصی است و نه قبیلهای؟». متن قرآن به وضوح، به این امر اشاره دارد که مرادش، قصاصِ قاتل نیست، بلکه تناسب بینِ دو عضو از دو قبیله از حیثِ تعداد، جنسیت و نیز برده و یا آزاد بودن مطرح است؛ یعنی اگر مقتول زن بود، اسراف در خونریزی نکنید و فقط یک زن از قبیلهای که شخصِ قاتل عضو آن است را بکشید (نه یک مرد و یا چند نفر را) و اگر یک برده از قبیلهٔ شما کشتهشد، نروید یک فرد آزاد که ارزشش بیشتر است را بکشید و تناسب را در «ارزش و نیز تعداد» رعایت کنید. ضمن اینکه شأن صدور آیه نیز تفسیر نگارنده را تصدیق میکند. باری! در قرآن جایی گفته نشده، فقط حق دارید قاتل را قصاص کنید، بلکه گفته شدهاست که اسراف در قتل نکنید و به ناحق (یعنی بر خلاف حکم الله) کسی را نکشید. آیهٔ ۱۷۸ از سورهٔ بقره نیز «حکم الله و حق» است و اگر یک زن یا مرد یا برده یا آزاد از یک قبیله کشتهشد، تنها میبایست یک زن یا مرد یا برده یا آزاد از قبیلهای که قاتل عضو آن است کشتهشود؛ ولو آن شخص، قاتل نباشد. در فرهنگ و زیست و مناسباتِ قبیلهای، اگر شیخ و بزرگ و رئیس و ریشسفیدِ قبیله مرتکب قتل عمد میشد، آیا معقول بود که فقط او قصاص شود و لذا مسئولیتِ کیفری و مجازاتِ قتل عمد، شخصی و قائم به خودِ قاتل باشد؟ آیا جوانان قبیله راضی نبودند که چندین نفر کشته دهند و یا بکشند تا رئیس قبیله نمیرد؟ یکی از دوستان (آقای محمود آجرلو) میگوید: «از نظر من برداشت شما در اینجا درست است؛ چرا؟ چون ما یک حکمی را در موردش حرف میزنیم که هنوز زیستِ طایفهای و قبیلهای حاکم است و در این دوره، منافع قبیله به کانون این نحوهٔ زیست که خانواده است ارجحیت دارد و منافع و علایق فردی در نازلترین وجه خود قرار دارد و از حیث مناسبات اقتصادیِ تولید، به صورت نیروی جمعی و قبیلهای است و دفاع از قبیله و طوائف بر عهدهٔ همهٔ افراد آن قبیله است و لذا رؤسای قبیله و طائفه به تمامیِ افرادِ متعلق به آن قبیله و طائفه ولایت دارند. در این دوره، مناسبات اقتصادی، مبتنی بر نیروی انسانی و عمدتاً دامداری، کشاورزی، شکار و صیادی بودهاست و حرفههایِ خدماتی، اندک و همین طور مبادله هم بسیار کم بودهاست. مشخصهٔ این دوره تنوع اندک شغلهاست؛ یعنی در این دوره شغلها به گونهای میباشد که افراد قبیله و طائفه میتوانند کار و شغل یکدیگر را بدون کمترین تنشی انجام دهند و در واقع در این دوره، تخصص در نازلترین درجه قرار دارد و فردیت مورد توجه نیست و موتور تقسیم کار هنوز به کار نیافتاده و نرخ آن در محدودهٔ صفر در حال حرکت ثابت و درجا زدن قرار دارد. خلاصه بکنم؛ در چنین جامعهای اگر یک نفر توسط قبیلهٔ دشمن کشته شود، قاتلش، طائفه و قبیله است و تاوانش را باید قبیله و طائفه بدهد و برای طائفه و قبیله، تقریباً همهٔ افراد قبیله از یکسانی برخوردار هستند و لذا یک نفر اگر از طائفه و قبیلهٔ قاتل کشته شود کافی است؛ چون به همان اندازه از نیروی آن کاسته میشود. به طور کلی احکام کلی و عام را باید با مناسبات اقتصادی و اجتماعی همان دوره تطبیق داد. در این جا، در واقع قبیله مسئولیت دارد و مکلف است جبران بکند؛ گوئی قاتل، قبیله و طائفه است نه فرد. در این دوره فرد کانونیت ندارد؛ چون در تولید هم کانونیت ندارد؛ چون در این دوره هر فرد میتواند آبیاری بکند؛ هر فرد میتواند چوپانی بکند؛ هر فرد میتواند زمین را شخم بزند و افراد مانند سگمنت هستند و همهٔ سگمنتها مانند هم هستند؛ مانند دندانههای شانه. در واقع دین در جهان امروز با تقسیم کار و تخصص به مشکل برخوردهاست؛ چون هویت فردی در کانون مناسبات تولیدی امروز قرار گرفتهاست. البته روشن است که رئیس قبیله حکمش فرق بکند، اما شمولیت ندارد».
۲) سخنانِ راقم این سطور در چند سالِ گذشته، همواره یک دال و هسته و محورِ مرکزی داشتهاست: «مرگ مسمای اسلام و بقای نامش؛ پیرامون امتناع اسلام در جهان جدید». صرفنظر از نقدهایِ فلسفی به خدایِ «متشخص و انسانوار و خالق و عادل و عالم و قادرِ مطلق» و ایرادِ شرور گزاف، گفتهام که اسلام و الله (یعنی تصور قرآن از خدا و نه خود خداوند در نفس الامر که فراسویِ تورِ تنگِ ذهن و زبان بشریِ ما ست)، یک سلطان مستبد و توتالیتر و مذکر و دیگریستیز است و راجع به آن مناظرهٔ مفصلی نیز با دکتر حسن محدثی کردهام. رب و ارباب یا برده و عبد، وامدارِ فرهنگِ ارباب/رعیتی و مناسباتِ سلطانی و بردهداریست. این دین در فرآیندِ تحقق تاریخیاش، صرفنظر از کارکردهایِ روانشناختی و جامعهشناختیِ آن و خصوصاً ایجادِ وحدت در بین قبایلِ متفرقِ صحرایِ سوزانِ حجاز و مآلاً خلقِ قدرت و امکانِ غارتِ «دیگریها» برای طلا و کنیزِ بیشتر، در تولیدِ «جهل مقدس و ظلم مقدس و تعبد و جزم و جمود و تعصب و خودشیفتگی و دیگریستیزی و خردستیزی و استدلالگریزی و نقدگریزی» و به طور کلی، در ایجادِ آسیب برایِ «عقلانیت و عدالت و معنویت و اخلاق»، خاصه برای جهان جدید و زمانه و زمینهٔ تاریخیِ ما نیز سهم و نقشِ مهمی داشتهاست (از وجهِ تولید و یا تقویت و ایجادِ مانع برای اصلاحِ امور). البته لازم به ذکر است که در جهان ماقبلِ دولت-ملت و ماقبلِ مدرن، هر قوم و قبیلهای که قدرت داشت و میتوانست، در حمله و مآلاً قتل و غارتِ «دیگریها» درنگ نمیکرد و این امر، رسم زمانه بوده و با عدل زمانه در تضاد نبودهاست. از پادشاهان ایران باستان و اسکندر گرفته تا محمد بن عبدالله و چنگیز و تیمور و نادرشاه، در همین سیاق عدالت را فهم میکردند و چون وایکینگها، قتل و غارتِ «دیگریها» جزء مشاغل رسمی و منابعِ متعارفِ کسبِ ثروت و بودجه برای تأمینِ دخل و خرج خودشان و مردمشان بودهاست. سخنم این بودهاست که طی این ۱۴۰۰ سال تاریخِ اسلام، مسمای اسلام (قرآن و سنت نبوی)، به تدریج استحاله شدهاست؛ خصوصاً پس از ظهور مدرنیسم و بسط آن و در نتیجه، عموماً تنها «نام بیمسمای اسلام» حمل میشود. محتوای اسلام را حتی کثیری از عوام تغییر دادهاند و در این راستا، مفصل استدلال کردهام. چهرهٔ «اسلام» در جهان جدید، کمابیش میشود داعش که غالبِ مسلمین از آن وحشت و فرار میکنند. همچنین گفتهام که محتوا و مسمای اسلام مردهاست و جسدِ بی روحش اینک بر دوش ما سنگینی میکند و تا کفن و دفنِ این جسد در قبرستان تاریخ باید صبر کرد و کوشید. در آینده (نه آیندههایی دور چون چند هزار سالِ بعد که احتمالاً ادیان تاریخی، در موزهها مطالعه میشوند)، نام اسلام باقی خواهد ماند، اما خودش استحاله شدهاست. آقایان چهارتا گزاره از قرآن و سنت نبوی میآورند و با تحریفِ مضمون و معنایش، چهره و شخصیتِ الله در قرآن را تغییر میدهند و تصویری دیگر از خدا را به قرآن و سنت نبوی مستند میکنند. از چهرهٔ خدا و روح و معاد و بهشت و جهنم و جهان و کیهان گرفته تا فقهِ قرآن و سنت نبوی را استحاله میکنند و تغییر میدهند و بعد، دعویِ اسلام و مسلمانی دارند. ما شیفت پارادایمی کردهایم به شبکهای «به نحو انقلابی متفاوت» از مفاهیم و تصورات و تصدیقات و ارزشها و روشها و وسایل و غایات. نمیتوان به نحو روشمند و خردپسند و بدونِ تحریفِ معنایی و استحالهٔ مسمای قرآن و سنت نبوی (یعنی اسلام) و بدونِ از سر و تهاش زدن و به «شیر بی دم و سر و اشکم» بدلش ساختن، اسلام را به جهان جدید آورد و ذهن یک انسان متفکر و فرهیخته را جذب اسلام نمود. الله (این سلطانِ مستبد و توتالیتر و مذکر در آسمان)، تصویر برساختهٔ بشریِ خدا است و نه خود خدا در نفس الامر که فراسویِ تورِ تنگِ ذهن و زبانِ بشریِ ما ست. آن عارف عامی و توتالیتر (محمد بن عبدالله)، در ظرف تاریخیاش و در زبان و معلوماتِ بعضاً خرافی و اسطورهای و عرفی و عصریِ خودش و در کانتکستِ سلطانی و ارباب/رعیتی و در زیستِ قبیلهای و در نظامِ معیشتیِ ماقبلِ مدرن و ماقبلِ عصر صنعتی و در دورهٔ چوپانی و کشاورزی، تفسیرش از «خدا و انسان و جامعه و جهان و نسبتشان با یکدیگر» را صورتبندیِ مفهومی و گزارهای کردهاست و متعاقباً در سرتاسر متنِ قرآن و سنت نبوی، از ارادهٔ قدرت و ارادهٔ شهوت گرفته تا دیگر امور بشری، از جمله خرافات و اباطیل و اسطورهها و اقتضائاتِ فرهنگ و زیستِ قبیلهای، رسوخ کردهاست. تجربهٔ معنوی و باطنیِ ماقبلِ تفسیر و صورتبندیِ گزارهای و یا تفسیرش در ظرفِ ذهن و زبانِ قرن ۲۱ و یا ایمان به تنهایی، اسمش در عرفِ اهلِ زبان، اسلام نیست. اسلام نامِ مسمایی است که در قرآن و سنت نبوی وجود دارد. همچنین اساساً دغدغهٔ اصلی و اساسیِ محمد بن عبدالله، ایمان نبودهاست. مگر در جهان سنت چند نفر ماتریالیست و ملحد وجود داشتهاست تا محمد بن عبدالله بخواهد مؤمنشان کند؟ آیا مسیحیان و یهودیان، ماتریالیست و ملحد بودند؟ حتی بت پرستها، بر خلافِ دروغی که ترویج کردهاند، سنگ و چوب نمیپرستیدند، بلکه بتها، نمادِ خدایان و نیروهای ماورائی بودهاند. اگر دغدغهٔ قرآن و سنت نبوی، ایمانِ انسانهایِ انضمامی و گوشت و پوست و خوندار به خداوند، در مقابلِ ماتریالیسم و الحاد بودهاست، پس چرا به صراحت در آیات و احادیث و روایاتِ متعدد (از جمله در بقره: ۲۱۷)، انسانِ مرتد، ولو اگر مؤمن به تصوری از خدا و حکیم و از همه بدتر، حتی اگر انسانی اخلاقی باشد، تمامِ اعمالِ نیکش ضایع میشود و تا ابد به جهنم میرود؟ چرا کافران به جهنم میروند و عملِ صالح برای نجات و ورود به بهشت کافی نیست؟ چرا محمد بن عبدالله به مثلثِ سرکوب متوسل شد و جهاد ابتدایی داشت؟ (یا جزیه و باج سبیل، یا شمشیر و مرگ، یا اسلام و خراج به خلیفه). چرا در اسلام جوازِ قتلِ مرتد و حکمِ نجاستِ کفار وجود دارد؟ گفتهام که دعوایِ محمد بن عبدالله با فرعون این بود که «تو برو تا من و آموزهها و افکار و ارزشها و احکام و اهداف و عواطفم به جایِ آن بنشینیم» و به تبع آن، یکسری گزاره را که فی الواقع بازتابِ خودش و شرایط و مقتضیاتِ زیستِ تاریخی و فرهنگی و زبانی و معرفتی و روانشناختی و جامعهشناختیِ خودش و محیطش بود را احتمالاً ناخواسته و نادانسته، در دهان خداوند گذاشت و مقدس کرد.
۳) در خصوص آیهٔ ۴۵ از سورهٔ مائده که بعضاً در راستایِ مناقشه با نقد من نسبت به آیهٔ ۱۷۸ از سورهٔ بقره به آن استناد میشود؛ لازم به ذکر است که: اولاً) باید توجه کرد که آیهٔ ۴۵ از سورهٔ مائده، نقل قول از تورات است و نیز ممکن است ناسخِ آیهٔ ۱۷۸ از سورهٔ بقره یا منسوخ باشد. ثانیاً) به نظرم آیهٔ ۴۵ از سورهٔ مائده نیز اگر در کانتکست و فرهنگ و مناسباتِ زیستی و جامعهشناختی و معیشتیِ بافتِ قبیلهای و «سنت ثار» قرار گیرد، مانند همان آیهٔ ۱۷۸ از سورهٔ بقره فهمیده میشود. در آیهٔ ۴۵ از سورهٔ مائده گفته نشده که صرفاً شخص قاتل را قصاص کنید، بلکه گفته شدهاست که تنها یک انسان (نفس و جان) در مقابل یک انسان (نفس و جان) قصاص شود؛ یعنی اگر یک نفر از قبیلهٔ شما کشتهشد، اسراف در قتل نکنید و چند انسان را برای خونخواهی و انتقام و دفاع از حیثیتِ قبیلهتان نکشید. در آیهٔ ۱۷۸ از سورهٔ بقره نیز این تعدیل تعمیم یافته و به تبعِ آن، گفته شدهاست که تناسب در ارزشِ مقتول نیز رعایت گردد و اگر یک برده از قبیلهٔ شما کشتهشد، یک انسان آزاد را در مقابلش نکشید و اگر یک زن کشتهشد، یک مرد را از باب خونخواهی و انتقام و دفاع از حیثیتِ قبیلهتان نکشید و البته اگر دیه بگیرید و کلاً انتقام نگیرید نیکوتر است، لکن در مسیر تعدیلِ «سنت ثار» مثل تعدیلِ «سنت بردهداری»، به لغو و اصلاحِ اساسیِ ساختارها نپرداختهاست و صرفنظر از بضاعتِ تئوریک و ویژگیهایِ عقلانیت و عدالت در آن ظرف تاریخی، مناسباتِ اجتماعی و اقتصادی در بافت و ساختارِ زیستِ قبیلهای نیز موافق با اصلاحاتِ اساسی و بنیادین نبودهاست. ترجمهٔ متن آیهٔ ۴۵ از سورهٔ مائده عبارت است از: «و در تورات بر بنی اسرائیل حکم کردیم که نَفْس را در مقابل نَفْس قصاص کنید و چشم را مقابل چشم و بینی را به بینی و گوش را به گوش و دندان را به دندان، و هر زخمی را قصاص خواهد بود. پس هر گاه کسی حق قصاص را ببخشد (نیکی کرده و) کفاره (گناه) او خواهد شد، و هر کس به خلاف آنچه خدا فرستاده حکم کند چنین کس از ستمکاران خواهد بود». در آیهٔ مذکور، مانند آیهٔ ۱۷۸ از سورهٔ بقره، هیچ اشارهای به شخصی بودن مسئولیت کیفری و لزومِ قصاصِ شخص مجرم نشدهاست. آیهٔ ۱۶۴ از سورهٔ انعام، استنادِ دیگریست که علیه نقد من نسبت به آیهٔ قصاص (آیهٔ ۱۷۸ از سورهٔ بقره) صورت میگیرد. منتها باید دقت شود که مفهومِ «گناه» از «جرم و مجازات و مسئولیتِ کیفریِ شخصی و دنیوی در مصداقِ فعلِ قتلِ عمد» جداست. اگر یک انسان، از دیدگاه قرآن، گناهی مرتکب شود (برای مثال در دلش نبوتِ رسول الله را منکر شود و یا نماز نخواند)، نزد الله و در آخرت، مسئولیتش فردیست. در موردِ قتل عمد نیز شخص قاتل نزد الله مسئولیتش از حیثِ گناهِ ارتکابی، فردی و شخصیست، اما در این دنیا و در کانتکستِ فرهنگ و مناسباتِ اقتصادی و اجتماعی در زیستِ قبیلهای، مسئولیت کیفری و مجازات، شخصی نبودهاست. در مانحن فیه باید دقت کرد که: اولاً) قتل عمد، مهمترین و با اهمیتترین فعلی بوده که از یک طرف، آبرو و پرستیژ و حیثیتِ قبیله را مخدوش میکرده و از طرفِ دیگر، امنیت او را به خطر میانداختهاست؛ زیرا اگر قبیلهای که مقتول در آن عضویت داشته، انتقام نمیگرفت و به تبعِ آن، نزد دیگر قبایل، ضعیف دیده میشد، ممکن بود در آینده، افراد بیشتری به خودشان اجازه دهند تا اعضای آن قبیله (یعنی نیروی کارش) را به قتل برسانند. ثانیاً) همانطور که زن و دختر و برده، حسب مورد و به نحوِ طیفی، کالا و مملوکِ شوهر و پدر و ارباب بودند، اعضای قبیله نیز تحتِ ولایتِ رئیسِ قبیله و چونان اشیاء و اموالِ او بودند و انتخابِ اینکه چه عضوی از قبیله باید برای قصاص قربانی شود و تشخیصِ این مصلحت نیز بر عهدهٔ رئیس و بزرگانِ قبیله بود. البته اعضای قبیله نیز با رضایت و عشق و لذت، خودشان را تسلیمِ امر رئیس قبیله میکردند. به همان قیاس که با رضایت و عشق و لذت، خودشان را در دورهای از تاریخ، قربانیِ خدایان در معبدها میکردند و یا الان داعش نیز خودش را با رضایت و عشق و لذت، قربانیِ تحقق احکام الله میکند؛ زیرا «فردیت و تشخصشان» ذوب در پیشوا و ارباب و مولا میباشد. در نتیجه، در قرآن گناهِ شخصِ قاتل نزد الله و در آخرت، بر عهدهٔ خود اوست و مقتولی که در راستای قصاص، قربانی شده، به بهشت میرود و بیگناه است. منتها در این دنیا، این رئیس یا بزرگان قبیلهاند که تصمیم میگیرند در مقابلِ قتلِ یک عضو از قبیلهای دیگر، کدام عضو از قبیلهٔ خودشان قصاص شود. ثالثاً) قاعدهٔ ثلث در بحثِ دیهٔ زنان، ظلمی عظیم در اسلام است که چندان به آن توجه نمیشود. در فقهِ اسلامی، ضابطهای در موردِ دیهٔ جراحاتِ زن وجود دارد، بدین شرح که: «میزان دیهٔ زن تا زمانی که به حد یکسوم نرسیده برابر با مرد است، اما اگر میزان شکستگی و جراحات و قطع عضو زن، به قدری باشد که دیهاش، یکسومِ دیهٔ کامل یا بیشتر شود، کل دیهاش نصف میشود، نه فقط مبلغِ مازاد بر ثلث». آیا دقت میکنید که موضوع از چه قرار است؟ یعنی زنِ بدبخت، اگر بدشانسی بیاورد و جراحاتش عمیقتر باشد و تا حد یکسومِ دیهٔ کامل یا بیشتر آسیب ببیند، کل دیهاش نصف میشود؛ نه صرفاً آن مبلغی که از میزانِ یکسومِ دیهٔ کامل، بیشتر شدهاست. به عبارت دیگر یکسری ظلمها در اسلام وجود دارد که با هفت دریا، تطهیر نمیشود. به این مثال لطفاً دقت کنید تا عمقِ فاجعه روشن شود: دیهٔ ۱۰ انگشت دست در مردان معادل یک دیهٔ کامل (۱۰۰ شتر) است و به ازای قطع هر انگشت مرد ۱۰ شتر به مرد تعلق میگیرد. منتها در زنان داستان غیرعادلانه و غیرعاقلانه میگردد. دیهٔ یک انگشت زن ۱۰ شتر، دو انگشت زن ۲۰ شتر، سه انگشت زن ۳۰ شتر است، اما دیهٔ چهار انگشت زن ۴۰ شتر نمیشود، بلکه ۲۰ شتر میشود؛ یعنی نه تنها دیهٔ چهار انگشت زن از سه انگشت زن بیشتر نشد، بلکه از سه انگشت کمتر شد. هر آخوندی، اگر سر سوزنی وجدان و شرف و شعور داشتهباشد، (صرفنظر از بقیهٔ ظلمهای موجود در اسلام) به خاطر همین یک مورد ظلمِ فاحش که از ناحیهٔ خرافات و اباطیلِ اسلام برخاستهاست، باید دق کند و از غصه بمیرد، اما آیا میدانید توجیهشان چیست؟ میگویند الله در آخرت، این تبعیض و ظلم و خسارتِ دنیوی را جبران میکند، ولی در این دنیا فرمانی داده و حکمت و مصلحتی در میان است که ما ماهیتِ آن حکمت و مصلحت را نمیدانیم و مکلف هستیم تا با تعبد و جزم و جمود، نسبت به حکم و دستورِ الله (قرآن و سنت نبوی)، اطاعت و آن را اجرا کنیم. در خصوص آیهٔ ۱۷۸ از سورهٔ بقره نیز الله گناه قاتل را در آخرت با مسئولیتِ شخصی محاسبه میکند، ولی حکمِ این دنیا در خصوصِ «مسئولیت کیفری در جرم قتل عمد» چیز دیگریست. ترجمهٔ متن آیهٔ ۱۶۴ از سورهٔ انعام که بر شخصی بودنِ «گناه» تأکید دارد و نه شخصی بودنِ «مسئولیت کیفری در مورد قتل عمد» عبارت است از: «بگو: آیا غیر از الله را به ربوبیّت گزینم در صورتی که الله پرورندهٔ همهٔ موجودات است؟ و هیچ کس چیزی نیندوخت مگر بر خود، و هیچ نفسی بار (گناه) دیگری را بر دوش نگیرد. سپس بازگشت همهٔ شما به سوی پروردگارتان است و او شما را به آنچه خلاف در آن میکردید آگاه خواهد ساخت». در ملاحظاتی انتقادی که نسبت به آیهٔ قصاص (بقره: ۱۷۸) مطرح کردم، لازم است تا به عنصر زمان و کانتکست و نیز تحلیل جامعهشناختی که در کنار سیاق و ظاهر عباراتِ قرآن و شأن نزول (بخوان صدور) آن آیه که از شیخ طوسی نقل شد، عنایت شود. روشن است که در تطور و جریان امور و تحولاتِ اجتماعی و اقتصادی و زیستیِ جوامع اسلامی، بسیاری از مسلمین و فقها، در طول تاریخ اسلام، متناسب با نیازها و ضرورتهای زمان خود، به استحاله و تحریفِ معناییِ قرآن و منتزع کردنش از کانتکست مربوطه اقدام کردهاند.
۴) دو آیهٔ دیگری که علیه نقد مطروحه توسط راقم این سطور به آن استناد شده، آیهٔ ۳۳ از سورهٔ اسراء و آیهٔ ۳۲ از سورهٔ مائدهاست. در آیهٔ ۳۳ از سورهٔ اسراء میخوانیم: «و هرگز نفس محترمی که خدا قتلش را حرام کرده مکشید، مگر آنکه به حکم حق مستحق قتل شود، و کسی که خونش به مظلومی و ناحق ریختهشود ما به ولیّ او حکومت و تسلط دادیم. پس آن ولی در قتل و خونریزی اسراف نکند که او از جانب ما مؤید و منصور خواهد بود». در اینجا نیز قرآن گفتهاست که در قتل اسراف نشود و به حکم حق (یعنی الله و خودش) عمل کنید. کسی که الله مستحق نکرده را نکشید؛ یعنی در سیاقی که در نقدِ تفسیر رایج از آیهٔ ۱۷۸ از سورهٔ بقره بیان کردم (نظر به زیستِ قبیلهای و در سنت ثار و الزامات و اقتضائاتش)، به نظرم در آیهٔ ۳۳ از سورهٔ اسراء نیز چنین بیان شدهاست که اگر یک انسان از قبیلهٔ شما را کشتهاند، بروید فقط یک انسان از قبیلهٔ آنها را بکشید و نه اینکه چند نفر را بکشید و نیز انسانِ آزاد را در مقابلِ برده نکشید و تعادل در تعداد و تناسب در ارزش مقتول را حسب اینکه برده یا زن یا مرد یا آزاد است رعایت کنید و اگر غیر از این باشد، انسانی که الله ریختنِ خونش را جایز نمیداند و محترمش داشته را کشتهاید و امثالهم، لکن الله کجا در این آیه گفتهاست که فقط قاتل را قصاص کنید؟ آیا الله قاصر بود صریح به لزومِ قصاص علیه قاتل اشاره کند؛ آنهم در بستر «زیست و مناسبات قبیلهای و سنتِ ثار» که صراحت میطلبیدهاست؟ همانطور که وقتی میخواست شراب و گوشت خوک را حرام یا منع کند، صراحت داشت. وقتی مسئولیتِ کیفریِ شخصی در خصوصِ جرم قتل عمد، هنوز به یک عرف و سنت استوار تبدیل نشده و جزء بدیهیاتِ زمانه و زمینهٔ تاریخی محسوب نگشته، متکلم اگر حداقلی از شعور عرفی را داشتهباشد، در جایی که قصد رد و نقض و منعش را دارد، صریح سخن میگوید تا الفاظ و عبارات، موافق با سنت و عرفِ مرسوم فهم نشود. الله خیلی ساده و روشن میتوانست بگوید: «فقط قاتل را میتوان قصاص کرد و اگر قاتل زن و مقتول مرد بود، فلان حکم را دارد و اگر قاتل، برده و مقتول آزاد بود، بهمان حکم را دارد و الخ». چطور الله در بحث ارث، در حد خیلی ابتدایی و البته باز خطاناک، سواد ریاضی و دقت داشتهاست، اما در اینجا از بیان مرادِ روشنِ خویش عاجز بودهاست؟ اگر در زمانه و زمینهای مشخص، «شخصی شدنِ مسئولیت کیفری در خصوصِ جرم قتل عمد»، به عرف و عادت و بدیهیات بدل شدهباشد، چنین نحو از بیانی، موجه و معقول است؛ زیرا شواهدی در زمینهٔ متن وجود دارد تا با استناد به آنها، بتوان متن را برخلافِ ظاهرش فهم و تفسیر کرد. الفاظ محمول است بر معانی عرفیه. وقتی سنت ثار و مناسباتِ زیستِ قبیلهای، عرفِ زمانه بودهاست و شما در صددِ نسخ و لغو آن هستید، آیا چنین سخن میگویید؟ یعنی الله حتی در این حد، شعور و حکمت و تدبیر نداشتهاست؟ در آیهٔ بعدی (مائده: ۳۲) که علیه نقد من نسبت به آیهٔ قصاص (بقره: ۱۷۸) مطرح شدهاست، میخوانیم: «بدین سبب بر بنی اسرائیل حکم نمودیم که هر کس نفسی را بدون حق و یا بیآنکه فساد و فتنهای در زمین کرده، بکشد مثل آن باشد که همهٔ مردم را کشته، و هر کس نفسی را حیات بخشد (از مرگ نجات دهد) مثل آن است که همهٔ مردم را حیات بخشیده و هر آینه رسولان ما به سوی آنان با معجزات روشن آمدند. سپس بسیاری از مردم بعد از آمدن رسولان باز روی زمین بنای فساد و سرکشی را گذاشتند». در اینجا نیز قرآن گفته در حدودِ حق و احکام الله مرتکب قتلِ نفس شوید و یا اگر کسی فساد و فتنهای کرد چنین کنید، لکن قرآن کجا گفتهاست که در خصوصِ قتلِ عمد نسبت به یک انسان، آن قبیلهای که مقتول متعلق به آن و یا تحت حمایتش میباشد، فقط مجاز است شخص قاتل را از قبیلهٔ طرفِ مقابل بکشد؟ و کجا به صراحت علیه «سنت ثار» قیام کردهاست؟ حق و حکم الله همان است که در بسترِ زیست قبیلهای و سنت ثار گفتهشد؛ یعنی در راستای خونخواهی و انتقام و قصاص، تعادل در تعداد و تناسب در ارزشِ مقتول رعایت شود. این قضیه مغالطه است که لفظِ «حق» و «بیگناه» را از قرآن میگیرند و در یک کانتکستِ دیگر معنا میکنند (مثل لفظ علم و عقل و تفکر و آزادی و استدلال و عدالت). در صورتی که مفاهیم مورد مناقشه در مانحن فیه، «در عرف زیستِ قبیلهای و در بستر سنت ثار» که هنوز مسئولیتِ کیفریِ فردی در خصوصِ جرم قتل عمد به دلایلی که توضیح دادهام، وجود اجتماعی نداشتهاست، مفهوم «حق و بیگناه» باید در سیاقی دیگر فهمیده شود. برای مثال، اگر یک عضو از قبیلهٔ x یک برده از قبیلهٔ y را میکشت و بعد، قبیلهٔ y میخواست برای خونخواهی و انتقام و دفاع از حیثیتِ قبیلهاش، چند نفر و یا یک آزاد از قبیلهٔ x را بکشد، وفق تلقیِ قرآن، اسراف در قتل کردهبود و خون ناحق ریخته و انسانی که مرتکب فساد و فتنه نشده را کشتهبود. از دیدگاه قرآن و سنت نبوی، آیا ریختنِ خون انسان مرتد، ناحق و ناروا بودهاست؟ اما اینک فهمِ ما از مدلول و مفهومِ لفظِ «حق و ناحق» تغییر کردهاست. بعضاً الفاظ را از قرآن میگیرند و معانیِ مطلوبِ خویش را به آن حقنه میکنند. کتابی که مبین و کامل و فصیح و بلیغ است، یک کلام میگفت: «اگر مقتول زن بود و قاتل نیز زن بود، فقط قاتل را قصاص کنید و اگر مقتول برده بود و قاتل نیز برده بود، فقط قاتل را قصاص کنید و قس علی هذا». سیاقِ آیهٔ ۱۷۸ از سورهٔ بقره چنین است که گویا در بسترِ «سنت ثار» با یک مجموعه چون قبیله سخن میگوید و میخواهد افراط در قتل و عدم تناسب از حیثِ «تعداد و ارزش» را از بین ببرد و اگر یک نفر کشته شدهاست، در مقام انتقام، چند نفر از قبیلهٔ متخاصم را نکشند و یا در مقابلِ یک زن، یک مرد را نکشند و ایضاً در مقابلِ یک برده، انسان آزاد را نکشند؛ یعنی قرآن سنت ثار را با تأکید بر رعایت تعادل از حیثِ تعداد و رعایت تناسب از حیث ارزشِ زن و مرد و آزاد، تعدیل کردهاست.
۵) اینک برای تقویتِ نقدی که در خصوصِ آیهٔ ۱۷۸ از سورهٔ بقره مطرح کردم، به دلیل دیگری استناد میکنم تا ناموجه بودن ادعای «شخصی شدنِ مسئولیتِ کیفری نسبت به جرم قتل عمد» در قرآن و در کانتکستِ اقتضائات و مناسباتِ قبیلهای و در بسترِ شیوع و غلبهٔ «سنت ثار» بیشتر روشن شود. اشاره کردهام که از نگاه قرآن، مسئولیتِ اخرویِ گناهِ انسانها در آخرت و نزد الله، شخصی و فردی است و نه مسئولیتِ کیفری و دنیوی در هنگامی که عمداً یک عضو از یک قبیله توسطِ یکی از اعضایِ قبیلهای دیگر کشته میشود. در قرآن در آیهٔ ۱۸۳ از سورهٔ آل عمران میخوانیم: «آنان که گفتند خدا از ما پیمان گرفته که به هیچ پیغمبری ایمان نیاوریم تا آنکه او قربانیی آورد که در آتش بسوزد. بگو که پیش از من رسولانی آمده و برای شما هر گونه معجزه آورده و این را هم که خواستید آوردند، پس اگر راست میگویید چرا آن پیامبران را کشتید؟!». در این آیه، الله (یعنی تصور قرآن از خدا و نه خود خداوند در نفس الامر که فراسویِ قوهٔ فاهمه و ناطقهٔ محدود و بشریِ ما ست)، چون هنوز سطح فکری و وجودیاش، رشدِ لازم برای درکِ مغالطهٔ عنوان مشترک را نداشتهاست و «فردیت و تشخص» در زیست-جهانِ قبیلهای، هنوز در یک مفهوم طیفی، هستیِ اجتماعی نیافتهاست و به بیان دیگر «قبیله یعنی یک نفر»، یک عده انسانِ گوشت و پوست و خوندار و انضمامی و زنده و مخاطبِ خود را به جرم قتل پیامبرِ مورد ادعایش توسط اجدادِ مخاطبانش در صدها سال قبل، متهم میکند. برای مالهکشی و ماستمالیِ این خطا و ضعفِ قرآن، گفته شدهاست که مخاطبانِ محمد بن عبدالله، با اجدادشان همدل بوده و به فعلِ ارتکابی توسطِ اجدادشان رضایت داشتهاند. خب! فرض کنیم الان شما ایرانیان راضی به قتلِ آقای y در هزار سال قبل توسط آقای x هستید، اما آیا به دلالتِ این همدلی و رضایت، میتوان شما را قاتلِ آقای y دانست و یا خطاب کرد؟ و از شما پرسید: «چرا آقای y را کشتید؟». با استناد به همدلی و رضایت در عالمِ عواطف و نظر، آیا میتوان کسی را متهم به فعلِ قتل کرد؟! این نشان میدهد که به اقتضایِ ساختارهای اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی در زمانه و زمینهٔ تکوین قرآن، هنوز ذهن و وجودِ متکلم در اتمسرِ فرهنگ و مناسباتِ قبیلهای و سلطانی تنفس میکردهاست و نیز به هیچ وجه (به استناد پژوهش ایزوتسو در کتاب خدا و انسان در قرآن)، با مفاهیم و ظرایفِ فکری و فلسفی و منطقی در یونان باستان آشنا نبوده و مآلاً به نظرم حتی سادهترین مغالطهها را نیز متوجه نمیشدهاست. دلیل بعدیام، چهره و شخصیتِ خود الله است که فی الواقع، خود محمد بن عبدالله است. به نظر میرسد (شاید ناخواسته و نادانسته)، ویژگیها و اوصاف و چهره و شخصیتِ خودِ محمد بن عبدالله و نیز فرهنگ و جامعهاش به شکلِ مبالغهآمیز به آسمان، فرافکنی گشته و در چهره و شخصیت الله، باز نمایی شدهاست. الله در ماجرایِ قوم ثمود و شتر صالح (سورهٔ اعراف)، تمام اعضایِ قوم و قبیله را یکجا هلاک میکند و به پیر و جوان و زن و مرد و حتی کودکان معصوم رحم نمیکند. در اینجا نیز در منطقِ قرآنی، روشن است که کودکانِ معصوم، به جهنم نخواهند رفت و مجازاتِ اخروی نخواهند شد و الله در آخرت، به گناهانِ انسانها، با مسئولیت شخصی رسیدگی میکند، لکن در این دنیا (به سیاقِ نقدی که به آیهٔ قصاص در سورهٔ بقره وارد کردم)، مسئولیتِ کیفری و دنیویِ اعمالِ اشخاص، در زیست و مناسباتِ قبیلهای، هنوز چندان شخصی نشدهاست و وجه مطلق و یا غالب و شایع ندارد. به عبارتی خود الله نیز در مجازاتهای دنیوی، وفقِ «سنت ثار» عمل میکند و تمام یک قوم و قبیله را اعم از پیران و زنان و مردان و کودکانِ معصوم، قتلِ عام میکند و البته در آخرت، بی گناهان را به بهشت میبرد و مسئولیتِ گناهِ انسانها را به نحو شخصی و فردی محاسبه میکند. مصداق و مثالِ دیگر برای نشان دادنِ وجودِ خُلق و خویِ قبیلهای در چهره و شخصیتِ الله، در آیهٔ ۶ از سورهٔ انبیا میباشد که در مکه نازل شدهاست: «پیش از اهل مکه هم ما اهل هر شهری که ایمان (به خدا و روز قیامت) نیاوردند، همه را هلاک کردیم. آیا اهل مکه ایمان خواهند آورد؟». الله در این آیه مدعی شدهاست که همهٔ شهرهایی که تا پیش از مکه به خدا ایمان نیاوردند را قتل عام کردهاست؛ یعنی تمام جمعیت شهر را به جرم ایمان نیاوردنِ بزرگان آنها یکجا نابود ساختهاست و کودکانِ معصوم و خردسال نیز قطعاً در میانِ هلاک شدگان بودهاند.
۶) ماجرای دیگری که در سنت نبوی رخ داده و مؤید نقد من به آیهٔ قصاص (بقره: ۱۷۸) است، نوع مواجههٔ محمد بن عبدالله با قبیلهٔ بنی نضیر و بنی قریظه است. صرفنظر از قتل عام اسرای جنگی و مناقشه در تعداد آنها، چرا زنان و کودکان و پیرانِ قبیله را چونان اشیاء و اموال، به غنیمت گرفت و تقسیم و توزیعشان کرد و یا مجازات و آوارهشان کرد؟ اگر مسئولیت کیفری، شخصی شدهبود و سنت ثار، به نحو بنیادین، لغو گشتهبود (نه تعدیل)؛ آنها چه جرمی مرتکب شدهبودند؟ در جنگ بنی نضیر، حسب ادعا، چند نفر با پرتاب سنگ از بالای قلعه، قصدِ ترورِ محمد بن عبدالله را داشتند (حال، خدا عالم است که آیا افتادن سنگها، اتفاقی بودهاست و یا با سوء نیت؟ اما به هر حال، فعل ترور و قتل، محقق نشدهبود). پس از این واقعه، چرا محمد بن عبدالله به جای مجازاتِ مجرم یا مجرمین، تمام قبیله را آواره و تبعید کرد و اموالشان را نیز به غنیمت گرفت؟ میتوانست پس از حملهٔ نظامی و محاصرهٔ قلعه و تسلط بر خصم، صرفاً مجرمین را به نحو شخصی مجازات کند و نه کل قبیله را. در جنگ بنی قریظه، محمد بن عبدالله، حکم ظالمانهٔ سعد بن معاذ و کینهتوزی و عقدهگشاییِ شخصیاش را حکم الله نامید و تصدیق کرد و بنا بر روایتی حدود ۷۰۰ نفر از اسرای جنگی (مردها) که تسلیم شدهبودند را قتل عام کرد و زنان و کودکان و اموالشان را به عنوانِ غنیمتِ جنگی تقسیم نمود (البته سر موضوع تعداد افرادی که قتلِ عام شدهاند، مناقشه است، ولی هر تعداد که بودهباشد، باز مؤید نقد این نوشتار در خصوصِ آیهٔ قصاص در سورهٔ بقره است). برخاستنِ محمد بن عبدالله و چهره و شخصیتِ الله در چنان کانتکست و زمینه و زمانهای و در زیست-جهانِ قبیلهای و سلطانی و وایکینگی، به لحاظ تبیینِ جامعهشناختی و روانشناختی، قابل فهم است و تعدیلها و اصلاحاتی که تا حدودی، در برخی موضوعات و حوزهها انجام دادهاست نیز قابل تحسین است، اما آثارِ زیانبارِ قصد ناشدهٔ بعدیِ مقدس شدنِ گفتار و کردار محمد بن عبدالله (قرآن و سنت نبوی)، نسبت به عقلانیت و عدالت و معنویت و اخلاق و نیز نقش و سهمش در تولیدِ داعش و داعشیان، به نظرم غیر قابلِ انکار و کتمان است. چنین دینی را مقدس و کامل و فراتاریخی و الگویِ سعادتِ همهٔ انسانها در تمام زبانها و زمانها و مکانها دیدن، به نظرم هم توهین به خداست و هم توهین به انسانیت. امیدوارم دیگر هیچ مسلمانی، به چنین کتابی نگوید سخن خداوند. یک عارفِ عامی و توتالیتر، به نحوِ «سیاقمند و بشری و عرفی و تاریخی و عصری و اسطورهای و خرافی و خطاناک»، اشتباهاً فهم بشری و یا جوششِ درونی و بشری و یا تفسیرش از تجربهٔ باطنیِ بشریِ خویش را سخن خدا دیدهاست. ای کاش مسلمانان، بیشتر از این آبروی خدا را نبرند. اگر فکر خودشان نیستند، حداقل فکر خدا باشند. نتیجهٔ دینشناسانه و الهیاتی و یا به عبارتِ دیگر، یکی از عبرتهایِ بسیار مهمی که میشود از تاریخِ ادیان و در این مصداق، از قرآن و محمد بن عبدالله گرفت، این است که هیچ کس با توجه به این تجربیات تاریخی، به خودش جرأت ندهد تا با توهم و تفرعن، ادعایِ دسترسی به ذهن خداوند و تقریرِ افکار و ارزشها و احکام و اهداف و عواطفِ خداوند را مطرح کند و لذا بسیار باید مراقب باشیم تا به چنین توهم و تفرعنی دچار نشویم و ادبِ ایمانورزی را رعایت کنیم و به لحاظِ معرفتی متواضع باشیم و به حدود تنگ داناییِ بشر و دامنهٔ اموری که اساساً نمیتوان دانست توجه کنیم. تنها خدایان میتوانند ادعای دانایی نسبت به ذهن خداوند داشتهباشند و نه ما انسانهای محدود و میرا. باری! «خداوند می فرماید که…» آغاز فاجعه بود.
پایان
۱۷ آبان ۱۳۹۹
منتشره در کانال تلگرامی نقدآگین
پینوشت:
۱) ترجمهٔ متن آیهٔ قصاص (بقره: ۱۷۸): «ای اهل ایمان بر شما حکم قصاص کشتگان چنین معین گشت که مرد آزاد در مقابل مرد آزاد و بنده را به جای بنده و زن را به جای زن قصاص توانید کرد و چون صاحب خون از قاتل که برادر دینی اوست بخواهد درگذرد کاری است نیکو، پس قاتل دیه را در کمال خشنودی ادا کند. در این حکم، تخفیف (امر قصاص) و رحمت خداوندی است و پس از این دستور، هر که تجاوز کند او را عذابی سخت خواهد بود».
۲) محل نزول [به تعبیرِ من صدور]: این آیه در مدینه توسط محمد بن عبدالله بیان شدهاست.
۳) شأن نزول [به تعبیر من صدور]: شیخ طوسی میگوید: قتاده میگوید: این آیه دربارهٔ طایفهاى از اهل جاهلیت نازل گردیده که بر طائفهاى دیگر تفوق داشتهاند و میخواستند از لحاظ قصاص بر آنها تعدى و تجاوز نمایند به قسمى که راضى نبودند که در قبال بردهاى از خود بردهاى از آنها را قصاص کنند، بلکه میخواستند شخص آزادى را از میان آنها قصاص نمایند و در قبال زن، مردى از قبیلهٔ طرف مقابل خود را قصاص کنند و خداوند با نزول این آیه آن روش را نهى نمود (اینجا).
۴) به پژوهشی با عنوانِ «تحول سنت ثار در تاریخ اجتماعی عصر جاهلیت» به قلم عیسی عبدی و سجاد دادفر (اینجا)، به عنوانِ دلیلی جهتِ تصدیقِ وجود سنت ثار، به عنوانِ بستر و زمینهٔ اجتماعی و تاریخیِ آیهٔ ١٧٨ از سورهٔ بقره استناد میشود. همانطور که توضیح دادهام، آیهٔ موصوف در بستر سنت ثار و نیز در هماهنگی و پیوند و تلائم با آن است و تنها کوشیده که این سنت را تعدیل کند و قبایل را به اخذ دیه و یا به رعایتِ تناسب از حیث «ارزش و تعداد» در مقام خونخواهی و به عدم اسراف در قتل تشویق کردهاست، اما هیچ دلالتی بر شخصی شدنِ مسئولیتِ کیفری در خصوصِ قتل عمد ندارد و صراحتاً دلالت میکند بر اینکه اگر یک زن یا برده یا آزاد از قبیلهٔ شما کشتهشد، اسراف در قتل نکنید و تناسب را از حیث «ارزش و تعداد» رعایت نمایید و فقط یک زن یا برده یا آزاد را قصاص کنید و به قتل برسانید و برای مثال، در مقابلِ قتلِ یک برده و یا یک زن، چند نفر و یا یک آزاد و یا یک مرد کشته نشود و لذا آیهٔ مورد اشاره دلالتی ندارد بر اینکه فقط قاتل قصاص گردد. ضمناً جهت تأکید، پژوهشِ مذکور صرفاً از حیثِ تصدیقِ وجودِ سنت ثار در فرهنگ و بافتِ قبیلهای در زمان محمد بن عبدالله و تحلیلِ علل جامعهشناختیاش، مورد استناد است.

آقای حجت جانان، با سلام. وقتی می گوییم ذهن، مادیست، باید ابتدا معنای ذهن را روشن کنیم. یعنی ابتدا باید پرسشی مانند “ذهن چیست؟” پاسخ داده شود. اما وقتی می خواهیم این پرسش را پاسخ دهیم، به بن بست محکمی بر می خوریم، زیرا ما فقط از طریق به کار بردن ذهن خود می توانیم ذهن را تعریف کنیم و لذا یک دور پیش می آید که مانع تعریف ذهن می شود. اگر قبول ندارید، سعی کنید بگویید ذهن چیست و خواهید دید که تفکر در این باب به جایی نمی رسد، و لذا، بررسی صحت یا سقم جمله “ذهن،… مطالعه بیشتر»
درود جناب میم به نظر میرسد شما در عین اینکه ذهن استدلال محوری دارید، ولی در برخی حفرههای جدی گیر می افتید. از آن جمله این است که وقتی دربارهی چیزی اطلاع ۱۰۰ درصدی نداریم، و احاطه کامل نداریم، و شاید هیچ وقت نیابیم، از واژگان خدا و معاد و غیر مادی و..استفاده کنیم. درحالی که قصد ما کاستن ابهام است و برای کاستن ابهام نباید واژگانی هزار بار مبهم تر و غیرقابل سنجش تر از ماده و قوانینی که بدان دسترسی داریم را به کار ببریم. مثلا از هیولای اسپاگتی و امام زمان ۱۲۰۰ ساله و خدای درون قرآن… مطالعه بیشتر»
جناب بهرام خدا و معاد در دین [نه فقط در خانه بلکه] برای اصلاح اقتصاد و سیاست در اجتماع است…از ابتدا نیز پیامبران به کسانی که زکات میدهند (اقتصاد) و دیکتاتوری و خدایگانی نمی کنند (سیاست) اعلام رسیدن به بهشت معاد و رضایت الهی مژده میدهند…. اصلا صرف ادعای باور به خدا و معاد (در خانه یا اجتماع) کافی نیست درعمل باید نشان داده شود…. این دعوت دموکراتیک اما باب طبع اربابان زر و زور نمی گردد اجازه تشکیل اجتماعی بر این اساس به باور کنندگان نمی دهند….چون این اعتقادات و سبک زندگی مسری است و همه افراد جامعه خصوصا… مطالعه بیشتر»
با سلام به آقای بهرام و آقای حجت جانان، منظور من این بود که مفاهیمی مانند ماده و ذهن و خداوند، مفاهیمی نیستند که به سادگی بتوان به همه وجوه وجودی آنها دست یافت و با اطمینان گفت که همین هستند که می گوییم. همچنین، ارتباط دادن آنها به یکدیگر نیز به سادگی ممکن نیست. مثلاً به سادگی نمی توانیم بگوییم ذهن، مادیست. ما این مفاهیم را از روی آثاری از آنها که بر ما آشکار می شود، تا حدودی می شناسیم. ماده را از روی آثارش مانند کوه و زمین و مواد شیمیایی و مصنوعات حیوانی و انسانی و… مطالعه بیشتر»
اقای محمد میم بسیار واضح است چرا ندانیم ذهن چیست شما باچه به تفکر میپردازید ؟ذهن همه ی محفو ظات شما وهمه ی تجزیه وتحلیلهای شماست تعریفی بس اسان دارد چرا بیخودی مسئله را میپیچانید حرکت از مجهول به طرف معلوم تفکر است واین تفکر در مغز شما ودر حافظه شما ثبت وضبط میشود به هرانچه که متعلق شنا سایی شما قرار بگیرد وشما به شناخت ان نایل ایید همه در مجموعه ای بنام ذهن قرار میگیرد در واقع کنشها وواکنشهای مغزی شما را ذهن شما انجام میدهد البته مغز دستورالعملهای دیگری در قسمتهای دیگر نیز دارد که به ذهن… مطالعه بیشتر»
آقای موثق، سلام دوباره. در مورد استدلال شما برای خدای نامتشخص نیز خطایی صورت گرفته است. ظاهراً از استدلال توماس نیگل، فیلسوف معاصر، در استدلال خود استفاده کرده اید. اما نیگل استدلال می کند که چون ذهن انسان را نمی توان تحت فلسفه ماتریالیستی تبیین کرد، پس ذهن انسانی پدیده ای غیر مادیست. اما از آن نمی توان نتیجه گرفت که یک هستی غیر مادی به نام خدای نامتشخص نیز در کار است. تنها چیزی که از آن نتیجه می شود این است که ما در جهان پدیدار شده بر ما، به جز ماده کر و کور و گنگ، موجوداتی… مطالعه بیشتر»
درود دوست گرامی، اتفاقا بنا بر مطالعات و کشفیات علوم ِ نوروساینس، بی تردید ذهن انسان مادی و فیزیکی هست و هیچ بُعد غیرمادی در ذهن و ادراک آدمی نیست!
از مشاهده تصاویر سیتی اسکن و رادیوگرافی ِ هر شخص توسط مزشک متخصص میشه به بسیاری از جنبه های روانشناختی و اخلاقی او پی برد! دارو ها و مخدر ها بر روی حالات روانی و تصمین گیری فرد بشدت موثرند.. حتی اختراع دستگاه های دروغ سنج، خود موید این واقعیت بدیهی است…!!
آقای بردیا، با سلام. می گویید ذهن، کاملاً مادی و فیزیکیست. اما معنای این گزاره را باید روشن کرد. اگر به سیر علم مدرن بنگریم، خواهیم دید که این گزاره به این معناست که روزی فرا خواهد رسید که علم قادر خواهد بود همه آثاری را که از ذهن پدید می آید، تحت کنترل در آورده و آنها را به نحو مصنوعی باز تولید کند. مثلاً قادر خواهد بود از هر انسانی یک کپی مصنوعی که عیناً مشابه با اصل خود اوست، به وجود بیاورد، یا قادر خواهد بود که همه اجزای بدن یک انسان را، حتی همه مغز او… مطالعه بیشتر»
اقای محمد میم مادی بودن ذهن ربطی به این ندارد که بتوان قطعه مصنوعی انرا ساخت هیچ ربطی ندارد مادی بودن یا نبودن ربطی به این قضیه ندارد یعنی تا قبل از اینکه انسان بتواند مثلا دست مصنوعی بسازد دست انسان مادی نبود؟!
ذهن مادیست همانطور که احساسات مادیست
سلامی دیگر.
در کامنتی دیگر، توضیحی در این مورد نوشتم. ضمناً در مورد ذهن، بیشتر تعویض کل مغز با اشیاء مصنوعی مورد نظر است، و نه تعویض دست یا پا یا سایر اجزا به جز مغز
سلام وقت بخیر ضمن تشکر و نیز عرض پوزش بابت تاخیر در پاسخ، نکاتی را پیرامون پرسش مخاطبان محترم عرض می کنم: اول) اسپینوزا برای رد خدای متشخص، استدلال می کرد؛ ولی شخصاٰ متوجه نشدم که مرز خدای او با ماتریالیسم چیست. دوم) من از استدلال های تامس نیگل در نقد تبیین ماتریالیسم، استفادهی ایجابی نکردم. از مجرای دیگری به حمایت از باور به خدای نامتشخص پرداختم. ادعای اقامهی برهان قاطع و اثبات هم نکردم. اگر به مثالی که در مورد آتش گرفتن کاغذ در اتاقی محافظت شده زدم مراجعه شود، شاید مراد مدنظرم روشن شود. عقلانیت نظری، به معنی… مطالعه بیشتر»
سلام دوباره به آقای موثق، از کامنت من یک برداشت دیگر داشته اید. اینکه بحث خدای نامتشخص و بارداری بدون اسپرم به طور متوالی در یک کامنت آمده، منظور این نبوده که با هم مقایسه شوند. دو مساله کاملاً مجزا از هم بوده اند که فقط به صرف اینکه پشت سر هم آمده اند، این تصور پیش آمده که به قصد مقایسه و وجه تشابه با یکدیگر آمده اند. دو مساله کاملاً مجزا به صورت زیر داریم: مساله اول: شما در انتهای مقاله “خدای نامتشخص و زاید بودن مفهوم خدا در این سیاق، قسمت ۲” آورده اید: “در خدای متشخص،… مطالعه بیشتر»
آقای موثق، با سلام. از نوشته های قبلی شما بر می آید که به خدایی نامتشخص، شبیه به آنچه تلقی اسپینوزا از خداوند است، قائل هستید. بنابراین، امکان ارسال پیام از سوی خداوند به بشر را محال می دانید و گزاره های قرآنی را مجموعه ای از ادعاهای بی دلیل مبنی بر دسترسی به ذهن و اراده خداوند محسوب می کنید. حال که چنین است، پس دیگر توجیهی برای کند و کاو بیشتر در متن قرآن باقی نمی ماند. اگر طبق استدلال های شما، کل متن، ادعاهای بی دلیل مبنی بر اعلام ذهنیت و اراده خداوند است، پس هر بخشی… مطالعه بیشتر»
نتیجه اینکه، شما در واقع هیچ استدلالی برای سنت ثار بودن آیات قصاص نیاورده اید. از استدلال شما فقط این نتیجه می شود که اگر فقط متن قرآن را در نظر بگیریم، و ایمان آوردگان به قرآن در زمان معرفی آیات قصاص را افرادی در نظر بگیریم که خودشان به نحو مستقل از محمد ابن عبدالله به کشف منظور آیات و عملیاتی نمودن آن می پرداخته اند، آنگاه به نحو علی السویه، هم ممکن بود عدم جواز قصاص غیر قاتل را از این آیات دریابند، و هم سنت ثار را. ضمناً اشکال کرده اید که چرا آیات قصاص از صراحت… مطالعه بیشتر»
جناب حجت جانان هر مطلبی جنبه های گوناگون دارد…از زاویه های مختلف میشود به یک مطلب نگاه کرد… زمانی که لازم شود بطور کلی گفته شده است که هر نفسی در مقابل هر نفسی باید قصاص شود… فَانْطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِیَا غُلَامًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَکِیَّهً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَیْئًا نُکْرًا ﴿۷۴﴾ کهف مِنْ أَجْلِ ذَلِکَ کَتَبْنَا عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَیِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذَلِکَ فِی الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ ﴿۳۲﴾ مائده وَکَتَبْنَا عَلَیْهِمْ فِیهَا… مطالعه بیشتر»
اقای مرادی اگر منظوزقران بود هرکسی که قتل کرده خودش باید کشته شود انرا طبقه بندی نمیکرد میگفت قاتل خودش باید کشته شود تمام قران میگوید مرد ازاد دربرابر مرد ازاد وعبد دربرابر عبد وزن دربرابر زن قصاص میشود ترجمه های مترجمان مختلف همه موجود است که شما نمیپذیرید تفسیر های مفسران موجود است که شما نمیپذیرید احکام فقهی مراجع تقلیذ موجود است که شما نمیپذیرید شما فقط توهمات خودتان را دارید نص صریح قران را نمیپذیرید قر ان بصراحت میگوید عبد مملوک که هیچ اختیاری از خود ندارد وقادر برهیچ چیز حتی نفس خود نیست (سوره نحل ایه های… مطالعه بیشتر»
درود و وقت بخیر سخن صحیحی است. من بحثتان را دنبال کردم، پاسخ های معقولی دادید. مشخصا وقتی اراده بر توجیه یک متن و یکسری باور پیشینی باشد، شخص بیشتر شبیه وکیل مدافع عمل می کند، و نه دانشمند و محقق و فیلسوف که حقیقت را بی طرفانه جستجو می کند و ترسی از کنار رفتن مفروضات مورد پذیرش قبلیش که نظام باور-عمل-معناسازیش را به هم می زند، ندارد. سیاستمداران ایدئولوژیک و تئولوژیک اندیش نیز در پیله ای از توهمات مشابه گرفتارند، و تماسشان با واقعیت و سنجش هر آنِ آن از منابع مختلف، آنگونه که هست، نه آنگونه که… مطالعه بیشتر»
جناب بسطامی
اتفاقا شما توصیف دقیقی ارائه میدهید:
“شخص بیشتر شبیه وکیل مدافع عمل می کند، و نه دانشمند و محقق و فیلسوف که حقیقت را بی طرفانه جستجو می کند”
اینجانب میخواهم وکیل مدافع باشم….میخواهم با رعایت روش مور تایید و اشاره متن (که همان رعایت اتصال آیات هر سوره و کلیت قرآن است) ببینم به چه نتایجی میرسیم…. و بیطرفانه…چرا که نمیخواهم حتما نتایج با علم روز منطبق باشد یا نباشد…. البته از نتایج علم روز (تا آنجاییکه بضاعت داشته باشم) صرفا جهت توضیح و شاهد بکار میگیرم…
همانطور که در طبیعت کاوش میکنیم و اطلاعات ریز ریز خود را متصل میکنیم تا تئوری کلی استخراج نماییم…این کلیت ها رو به گسترش میروند…از آینده علم اطلاع دقیق نداریم….رو به تئوری های کلی تر و منسجم تر میرویم… همانطور در کتاب شریعت (البته به فرض ایمان و باور) باید اطلاعات ریز ریز ما متصل شوند تا کلیت را ادامه دهیم….اینجا در کتاب شریعت تمام مطالب لازم آمده است و باید هر روز و هر عصری این کلیت را مرور و باز سازی کنیم…در کتاب طبیعت ما تمام نمونه ها را نداریم رفته رفته دسترسی پیدا میکنیم…. قرآن کتاب شریعت… مطالعه بیشتر»
قرآن کتاب فلسفه کامل طبیعت است…با درک دقیق آن به روش مورد اشاره خودش میتوانیم در فهم و درک خود و استفاده از کتاب طبیعت که رفته رفته کامل میشود برخورد صحیح داشته باشم و در مسیر درست برداشت از طبیعت قرار بگیریم..
…این همه برداشت ازقرآن به روش مورد اشاره است…الگوی شخصی در مورد نسبت طبیعت و قرآن …نیست…
قصاص نفس در مقابل نفس دستوری است که از قبل از قرآن نیز داده شده بوده است: وَکَتَبْنَا عَلَیْهِمْ فِیهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَالْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَالْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفَّارَهٌ لَهُ وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ ﴿۴۵﴾ مائده اما در سوره بقره آیه قصاص اینکه چرا از دسته بندی “آزاد” و “بنده” استفاده شده است ریشه در آیات قبل دارد…جاییکه میفرماید: وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَلَوْ یَرَى الَّذِینَ ظَلَمُوا إِذْ یَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّهَ لِلَّهِ جَمِیعًا… مطالعه بیشتر»
جناب حجت جانان این اعتراض شما پس از این همه بحث و جدل واقعا شگفت آور است: “چرا نباید مرد ازاد دزمقابل عبد قصاص شود ؟” آقای عزیز “الحر بالحر” یعنی اگر “حر” x ی مرتکب قتل شد ….حالا چه حر دیگری را بکشد چه عبدی را بکشد چه مردی را بکشد چه زنی را بکشد….خودش باید قصاص شود خود آن حر x باید قصاص شود نه اینکه مثلا عبدش را بجای او قصاص کنند… و “والعبد بالعبد” یعنی اگر “عبد” y ی مرتکب قتل شد…حالا چه عبد دیگری را بکشد چه حری را بکشد چه زنی را بکشد چه… مطالعه بیشتر»
جناب حجت جانان در مباحث قبلی نیز عرض کرده بودم که در آیه قبل از آیه مورد نظر شما میخوانیم: وَیَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا یَمْلِکُ لَهُمْ رِزْقًا مِنَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ شَیْئًا وَلَا یَسْتَطِیعُونَ ﴿۷۳﴾ النحل فَلَا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثَالَ إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ ﴿۷۴﴾ النحل ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْدًا مَمْلُوکًا لَا یَقْدِرُ عَلَى شَیْءٍ وَمَنْ رَزَقْنَاهُ مِنَّا رِزْقًا حَسَنًا فَهُوَ یُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَجَهْرًا هَلْ یَسْتَوُونَ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لَا یَعْلَمُونَ ﴿۷۵﴾ النحل که نشان میدهد مملوک بودن در اینجا داشتن تدبیر و مدیریت (اصیل و حقیقی) است….یک کارگر “برده” نیست ولی باید تحت مدیریت… مطالعه بیشتر»
اقای مرادی از خودتان داستانسازی نکنید ایه قبل هیچ ربطی به ادعای شما ندارد اتفاقا ایه ی قبل از بتهایی میگوید که هیچ اختیاری ندارند ودراینجا همان مثال را درارتباط با بنده میزند که عبد مملوک است یعنی به ملکیت دیگری درامده است ودرادامه میگوید لا یقدر علی شئ به هیچ حقی قادر نیست حتی بر نفس خویش هم قادر نیست بنده یعنی فاقد اختیار به ما میگویند بنده ی خدا چون درمقابل خدا فاقد اختیارهستیم کاملا واضح واشکار است ور ایه ی موضوع بحث این مقاله نیز بوضوح امده است که وقتی میگوید الحر بالحر یعنی مرد ازاد دربرابر… مطالعه بیشتر»
جناب حجت جانان
ما قبلا بحث داشته ایم…به همانجا مراجعه بفرمایید…
برای تکرار مختصر عرض میکنم…برده میتواند فقیر باشد یا نباشد میتواند فرمانده خود را عوض کند…کسانی مانند خدمتکاران در منزل یا در محل کار…اما برده نمی تواند صاحب خود را عوض کن خرید و فروش میشود….
لطفا بحث ها را فرسایشی نکنید…
اقای مرادی ما قبلا بحث داشتیم ولی ظاهرا شما هرگز نمیخواهید یاد بگیرید دراین کامنت هم در هردو مورد برده نوشتید که گمان میکنم اشتباه تایپی باشد خودتان اصلاح کنید که چه نوشته اید من میدانم که شما هرگز نخواهید پذیرفت برای خوانندگان احتمالی کامنتها نظر خود را نوشتم که بدانند برده وبنده هردو یکی است سوره ی نحل ایه ی ۷۵ و۷۶ ضرب الله مثلا عبدا مملوکا لا یقدر علی شئ ومن رزقناه منارزقا حسنا فهو ینفق منه سرا وجهرا هل یستون الحمد لله بل اکثرهم لا یعلمون وضرب الله مثلا رجلین احدهما ابکم لا یقدر علی شئ وهو… مطالعه بیشتر»
درقران عبد به معنای برده است بنده وبرده فرقی ندارد رقبه هم به معنای برده است ملکت ایمانکم هم به معنای برده است درواقع سه کلمه عبد ورقبه وملکت ایمانکم درارتباط با برده عنوان شده است البته درقران موارد دیگر هم بسیار است که برای رسندن یک منظور از کلمه های مختلف استفاده شده است مانند خلق السماوت والارض و بدیع السماوات والارض که خلق کردن وابداع کردن برای یک منظورز بکار رفته است
اگر کسی ادعایی دارد فرق برده وبنده را بیان کند
فقه (غالبا) برگشت به آداب جاهلیت با رنگ و لعاب برداشت سطحی از آیاتی از قرآن است….بتدریج و به سفارش قدرتمندان منافق در ظاهر مسلمان…با پیچاندن یا فراموشاندن آیات قرآن….با ایجاد تردید در جمع آوری قرآن…با مبنا قراردادن روایات جعلی (البته نه بزعم خودشان) …هر فرقه اشخاص خاصی را مقدس و معصوم فرض گرفته و مرجع قرار داده است…. بخصوص در موضوعات برده داری…اطاعت مطلق از فرمانروایان….جنگ و غنائم…برگرداندن تحقیر زنان…سنگسار نمونه ای دیگر از آنست…نفهمیدن و یکی گرفتن “عبادکم” با “ماملکت ایمانکم” و مشابه آن…. اما تحلیل قرآن بدون توان نشر و تکثیر آن مشکل بوده است…امروزه شاید بتوان… مطالعه بیشتر»
اقای جعفر نکونام با سلام باید به عرض شما برسانم که اینطور نیست که درصورت قتل برده توسط مرد ازاد قاتل را بتوان کشت ومابه التفاوت دیه پرداخت شود مطلبی که شما عنوان کردید هرگز یک مرد ازاد به دلیل قتل یک برده کشته نمیشود ایه ی فوق بصراحات اشاره میکند که مرد ازاد در مقابل مرد ازاد وبرده در مقابل برده قابل قصاص است روایتی هم که به ان اشاره نمودید در فقه شیعی اثر نداشته است وقتیکه نص نصریح قران چنین میگوید ضمنا ایت الله خویی بصراحت در رساله خود بیان میدارند که هرگز یک مرد ازاد بدلیل… مطالعه بیشتر»
#تفسیر_آیه_قصاص ۱. متن روایتی که آقای موثق بدان استناد کرده از این قرار است: أخبرنا معاذ بن موسى عن بکیر بن معروف عن مقاتل بن حیان قال مقاتل : أخذت هذا التفسیر عن نفر حفظ معاذ منهم : مجاهد والضحاک والحسن قوله : * ( کتب علیکم القصاص فی القتلى الحر بالحر والعبد بالعبد والأنثى بالأنثى ) * الآیه . قال : بدو ذلک فی حیین من العرب اقتتلوا قبل الإسلام بقلیل وکان لأحد الحیین فضل على الآخر فأقسموا بالله لنقتلن بالأنثى الذکر وبالعبد منهم الحر . فلما نزلت هذه الآیه رضوا وسلموا . چنان که ملاحظه می شود، این… مطالعه بیشتر»
جناب موثق
آیه قبل اشاره به “فی الرقاب” دارد…
آیه ۱۷۸ بسادگی میخواهد بفرماید قصاص مرد با مرد است و زن با زن….وقتی مرد آزاد مرتکب قتل میشود خود او باید قصاص شود نه کسی از میان افراد تحت فرمانش….بهمین ترتیب در مورد زنان….اگر زنی مرتکب قتل شد باید خود او قصاص شود نه مردی از میان افراد تحت فرمانش…
در آیه اشاره به برده ای که مرتکب قتل شود یا کشته شده باشد نیست…چرا که صاحب برده مسئول قتل خواهد بود…در حقیقت آن صاحب برده مرتکب قتل شده است….
جناب موثق ابتدا و در قدم اول لطف بفرمایید دو آیه ذیل از سوره نور را متصل بهم بخوانید: وَأَنْکِحُوا الْأَیَامَى مِنْکُمْ وَالصَّالِحِینَ مِنْ عِبَادِکُمْ وَإِمَائِکُمْ إِنْ یَکُونُوا فُقَرَاءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ ﴿۳۲﴾ نور وَلْیَسْتَعْفِفِ الَّذِینَ لَا یَجِدُونَ نِکَاحًا حَتَّى یُغْنِیَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَالَّذِینَ یَبْتَغُونَ الْکِتَابَ مِمَّا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ فَکَاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْرًا وَآتُوهُمْ مِنْ مَالِ اللَّهِ الَّذِی آتَاکُمْ وَلَا تُکْرِهُوا فَتَیَاتِکُمْ عَلَى الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَمَنْ یُکْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إِکْرَاهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِیمٌ ﴿۳۳﴾ نور تا بر شما معلوم گردد “عبد” یعنی “بنده” نه “برده”…. اتصال دو… مطالعه بیشتر»