«تفکر نقادانه» در «اخلاق باور» ریشه دارد
مصطفی ملکیان: اگر بخواهیم در آوار انبوهی از اطلاعات دفن نشویم چاره یی جز هرسکردن جنگل اندیشهها نداریم. دستکم اگر نمیتوانیم اندیشه درست را در جنگل اندیشهها بنشانیم، میتوانیم اندیشههای غلط را بزداییم. علیالخصوص وقتی که بدانیم در جامعهیی زندگی میکنیم که بسیارند کسانی که اگر باور کاذبی را به ما صادق معرفی کنند، سود میبرند. پس برای آنکه طعمه این گروه نباشیم در معنایی مصلحتاندیشانه نیز «تفکر نقدی» ضروری به نظر میرسد.
گزارش روزنامه اعتماد از سخنرانی استاد ملکیان در نشست هفتگی شهر کتاب
«تفکر نقادانه» در «اخلاق باور» ریشه دارد
«تفکر نقدی» داشتن علاوه بر اینکه ما را درجهت معرفت پیش میبرد ما را به ادای یک وظیفه اخلاقی نیز موفق میکند. چرا که در برگرفتن و وانهادن یک «گزاره»، وظیفه داریم این نکته «اخلاق باور» را رعایت کنیم
آنچه ضرورت تفکر نقادانه را منعقد میکند یک حکم اخلاقی است که به شاخهیی از اخلاق که به آن «اخلاق باور» میگوییم مربوط میشود. در اخلاق باور گفته میشود که «میزان دلبستگی و پایبندی» فرد به یک عقیده، باید متناسب شود با «قوت ادله و شواهدی» که آن عقیده را تایید میکند
پس از اینکه دریافتیم منشا «تفکر نقادانه» از اخلاق باور منبعث میشود نوبت به طرح این پرسش میرسد که «تفکر نقادانه» چه علمی است و در چه جایگاهی در علوم قرار میگیرد؟
به باور من از منظری میتوان گفت تفکر نقادانه، در ملتقای منطق غیرصوری و معرفتشناسی واقع است و در ذیل این دو قرار میگیرد و از منظری دیگر تفکر نقادانه را میتوان شاخهیی از روششناسی ( که خود شاخهیی از معرفتشناسی است) تلقی کرد
در رشتههای «فنی» و «هنری»، غایت ما «عمل» است اما در رشتههای «علمی» غایت ما نه عمل که «نظر» است. به این لحاظ بیایید قرارداد نه چندان غیرمتعارفی بگذاریم که: هر سوالی در رشتههای علمی، «مسالهیی» است که به راه «حل» احتیاج دارد و هر سوالی در رشتههای فنی و هنری، «مشکلی» است که به راه «رفع» احتیاج دارد. پس ما در مجموع دیسیپلینهای بشری یا به دنبال حل مسالهایم یا به دنبال رفع مشکل
جهانگیر پاکنیا/ کتاب «راهنمای تفکر نقادانه: پرسیدن سوالهای بجا» اثر ام. نیل براون و استیوارت ام کیلی، که به تازگی و با ترجمه کورش کامیاب و ویراستاری هومن پناهنده از سوی انتشارات مینوی خرد روانه بازار شده است، موضوع نشست نقد و بررسی «شهر کتاب» در آخرین روز از ماه مهر بود. مصطفی ملکیان، سخنران میهمان این برنامه که خود نزدیک به دو دهه پیش، درست در چنین ایامی، پیشگام طرح و تدریس «تفکر نقدی» در موسسه آموزشی باقرالعلوم شد، همچنان ادبیات مربوط به تفکر نقادانه در ایران را نوپا و نحیف میداند. استاد ملکیان در این نشست با توصیه به مطالعه اثر براون و کیلی، از ترجمه قابل قبول مترجم و ویراستار کتاب تقدیر کرد. تقریر سخنان ایشان در باب تفکر نقدی را در ادامه میخوانید.
«دیسیپلین»ها چه میکنند؟
اگر دقت کنیم در همه آنچه از آن به «دیسیپلین» تعبیر میشود یعنی، رشتههای علمی (منطق، ریاضیات، همه شاخههای فلسفه، علوم تجربی طبیعی و علوم تجربی انسانی، علوم دینی و مذهبی مانند کلام، فقه، اخلاق دینی)، رشتههای فنی (شاخههای مختلف مهندسی و شاخههای مختلف پزشکی که به معنای دقیق کلمه علمی نیستند و فنیاند) و رشتههای هنری وادبی (رمان، شعر، داستان، نمایشنامه، فیلمنامه که همه ادبیات یا «هنر مکتوبند» و چه «هنر غیرمکتوب» از قبیل موسیقی، نقاشی، مجسمهسازی، خوشنویسی، تئاتر، سینما) با دو «کار» مواجهیم. در بعضی از این دیسیپلینها با «یکی» از این دو کار و در بعضی با «هر دو» به صورت مولکولی و ترکیبی سر و کار داریم. این دو کار از این قرار است که اولا: میخواهیم جهان هستی (به وسیعترین معنای کلمه) را بشناسیم. که در جهان هستی چه چیزی هست و چه چیزی نیست، چه چیزی واجد چه ویژگیای هست و واجد چه ویژگیای نیست و چه چیز با چه چیز دیگری دارای ارتباطی هست یا دارای ارتباط نیست. خلاصه آنکه در همه صور گزارههای مربوط به این مقوله میخواهیم بدانیم که در جهان هستی چه خبر است و چه میگذرد. چه «جهان هستی» را منحصر در عالم طبیعت بدانیم و چه آن را اعم از عالم طبیعت بگیریم و معتقد باشیم که عالم و عوالمی غیر از عالم طبیعت هم وجود دارند، در هر دو حال، فقط میخواهیم جهان هستی را بشناسیم برای اینکه شناخته باشیم و نه هیچ کار دیگری؛ به عبارت دیگر «شناخت برای شناخت.» حال آنکه ممکن است انگیزه شما کنجکاوی علمی یا حقیقت طلبی باشد (که با کنجکاوی علمی فرق ظریفی دارد) و ممکن است انگیزههای دیگری داشته باشد. لیکن انگیزه این شناخت به بحث ما مربوط نمیشود. اما در بعضی از دیسیپلینهای دیگر، میخواهیم در جهان هستی دگرگونی ایجاد کنیم. برای مثال، فرق فیزیک با مهندسی مکانیک در همین است؛ که در «فیزیک» جهان هستی را میشناسم برای اینکه شناخته باشم اما در «مهندسی مکانیک» میخواهم جهان را دگرگون کنم از طریق ساخت یک پل یا ساخت یک اتومبیل یا…
این دیسیپلینها یا رشتههای دسته دوم رشتههایی هستند که از آنها تعبیر میکنیم به رشتههایی که دیگر «علمی» نیستند بلکه «فنی» یا «هنری»اند. در رشتههای «علمی» جهان را میشناختیم فقط به خاطر آنکه شناخته باشیم اما در دو رشته دیگر، جهان را میشناسیم برای اینکه راه دگرگون کردن جهان را به دست آوریم. به بیان دیگر ما در رشتههای علمی، در برابر جهان نقش منفعلانه صرف داریم اما در رشتههای «فنی» و «هنری»، نقشی کنشگرانه و فعالانه برای دگرگونی جهان داریم. به عبارتی«شناخت» برای «دگرگون ساختن جهان».
به این شرح، قسم اول را رشتههای «علمی» مینامیم (اعم از علوم ریاضی و منطقی، علوم فلسفی، علوم تجربی طبیعی مثل: فیزیک و شیمی و زیستشناسی، علوم تجربی انسانی مثل: روانشناسی، جامعهشناسی و اقتصاد و حتی برخی علوم دینی و مذهبی مثل کلام یا الهیات) . در قسم دوم و سوم که رشتههای «فنی» و «هنری» هستند ما شناخت به قصد دگرگون کردن را میخواهیم با این تفاوت که در رشتههای «فنی»: میخواهیم جهان را دگرگون کنیم برای پدید آوردن وسایلی که ما را به اهدافمان برسانند؛ اما در رشتههای «هنری»: میخواهیم جهان را زیباتر از آنچه هست بسازیم (دگرگون کنیم) یا به تعبیر بدبینانه از زشتی آن بکاهیم. با این حال، هم در رشتههای فنی و هم در رشتههای هنری با دگرگون کردن جهان سر و کار داریم. «دگرگون کردن» مفهومی است که با مفهوم «عمل» یک «مصداق» دارد و به تعبیر منطقیان قدیم با یکدیگر مساوقند. دگرگون کردن
به معنای دست به عمل زدن است و دست به عمل زدن یعنی دگرگون کردن. محال است «عمل»کردنی «دگرگون»کننده نباشد و «دگرگون» کردنی از سنخ «عمل» نباشد. بنابراین در رشتههای «فنی» و «هنری»، غایت ما «عمل» است اما در رشتههای «علمی» غایت ما نه عمل که «نظر» است. به این لحاظ بیایید قرارداد نه چندان غیرمتعارفی بگذاریم که: هر سوالی در رشتههای علمی، «مسالهیی» است که به راه «حل» احتیاج دارد و هر سوالی در رشتههای فنی و هنری، «مشکلی» است که به راه «رفع» احتیاج دارد. پس ما در مجموع دیسیپلینهای بشری یا به دنبال حل مسالهایم یا به دنبال رفع مشکل. بنابراین از این به بعد هرجا از «حل مساله» گفتیم با علم برای علم طرف هستیم و هرجا از «رفع مشکل» گفتیم با علم برای عمل کار داریم.
حال، نخستین نکتهیی که درباب «تفکر نقدی» باید گفت این است که کاربرد آن در هر دو مورد سودمند است؛ یعنی هم در رشتههای علمی و هم در رشتههای فنی و هنری. تفکر نقدی ابزاری است که اگر من عالم یا ناقد علم باشم، فندان یا ناقد فن باشم و هنردان باشم یا ناقد هنر، در هر سه حال این ابزار برای من نهتنها سودمند و مفید است که «ضرورت» دارد و بدون آن نه عالم بزرگی خواهم بود نه فندان بزرگی و نه هنرمند بزرگی.
انواع تفکر و تفکر نقادانه
نکته دومی که میخواهم درباره «تفکر نقدی» عرض کنم این است که گاهی دیدهام بعضی چنان سخن میگویند (مخصوصا از آنجا که ادبیات «تفکر نقدی» در ایران ما سابقه بسیار اندکی دارد) که گویی «نقدی» برای «تفکر» یک صفت «ارزشداورانه» است. مثل آنکه بگوییم «تفکر نقدی» یعنی «تفکر خوب» و اگر تفکری، «نقدی» نباشد، گویی تفکر «خوبی» نیست. البته که این تلقی نادرست است. در اینجا «تفکر نقدی» گویای آن است که «تفکر» انواعی دارد و یکی از «انواع» آن «تفکر نقدی» است. در واقع شش قسم تفکر را میتوان برشمرد که یک قسم از آنها یا به تعبیری که بعد توضیح خواهم داد حداکثر دو قسم از آنها «تفکر نقدی» هستند. نخستین نوع تفکر بشر «تفکر تحقیقی» است. تفکری که در حوزه تحقیق به کار میرود و «تحقیق» فقط در جایی به درستی استعمال میشود که ما راهحل مسالهیی را یا راهرفع مشکلی را اصلا نمیدانیم چرا که تحقیق با «ندانستن صرف» آغاز میشود.
دومین نوع تفکر، «تفکر استدلالی» است. در تفکر استدلالی ما حل مساله و رفع مشکل را میدانیم اما «مخاطب» من نمیداند که این راهحل مساله است و آن راه رفع مشکل. برای نشان دادن این دو به «مخاطب» ما «استدلال» میکنیم. طی این فرآیند به وسیله تفکر استدلالی صورت میپذیرد.
سومین نوع تفکر، گامی پیشتر از دو نوع پیشین است. در اینجا راهحل مساله و راه رفع مشکلی را عرضه کردهایم و نیز با استدلال نشان دادهایم که راهحل ما واقعا راهحل مساله است یا راهرفع ما واقعا راه رفع مشکل است اما مخاطب در «استدلال» یا در یکی از مقدمات، گامها یا پیشفرضهای استدلال با ما مناقشه دارد. اینجاست که مخاطب ما در واقع به «نقد» ما وارد شده است و باید «نقادانه» و با نوع سوم تفکر یعنی «تفکر نقدی» یا «سنجشگرانه اندیشی» با استدلال مورد مناقشه مواجه شود. اما در این تفکر نقادانه چندین باید و نباید روشی را باید رعایت کرد.
نوع چهارم تفکر که درست عکس نوع سوم است، «تفکر مدافعانه» است. وقتی که مخاطب، استدلال ما را نقد میکند باید از استدلال دفاع کرد و نشان داد که مناقشه در گامها، یا مقدمات یا پیشفرضها، قابل جواب دادن است. این دفاع از رای از جانب صاحب استدلال به واسطه «تفکر مدافعانه» صورت میپذیرد. تفکری که به دنبال آپولوژی یا مدافعه است.
نوع پنجم از تفکر تنها در علوم عملی کاربرد دارد. یعنی در رشتههای فنی (بالاخص) و رشتههای هنری. این نوع تفکر را «تفکر مذاکرهیی» مینامیم؛ اینکه چگونه مذاکره داشته باشیم. امری که در علوم «نظری» کاربردی ندارد. (چنان که مثلا اگر در علوم نظری اولی گفت جرم مخصوص آب عدد ۱ است و دومی گفت ۹/۰ است و سومی گفت ۱/۱، نمیتوانیم بگوییم که بیایید با مذاکره به «جرم مخصوص» آب برسیم.) مذاکره وقتی ممکن است که فرد «الف» جواب سوال را دارد، فرد «ب» نیز جواب سوال را دارد، اما جواب سوال فرد «الف»، فرد «ب» را قانع نمیکند و جواب سوال فرد «ب» فرد «الف» را قانع نمیکند ولی به هر حال و در مقام عمل باید کاری کرد. به عنوان مثال یا باید سد را بسازیم یا نسازیم، یا ترافیک تهران را به این شکل حل کرد یا به آن شکل و چون قابلیت استدلال هیچ یکی از طرفین
در چنین مواردی فیصلهبخش نیست آنگاه چنان که در سیاست یا تعلیم و تربیت نیز بسیار مصداق دارد، هر یک از طرفین تا حدی از دعاوی خود دست برمیدارند تا به نتیجه برسند.
اما نوع ششمی از تفکر نیز داریم که به آن «تفکر خلاقانه» یا تفکر ابداعگرانه میگوییم. در این نوع تفکر، گویی ما به نوعی تشبه به خدا پیدا و با تفکر خود چیزی را ابداع میکنیم یا پدید میآوریم. فرق این تفکر ابداعگرانه با پنج نوع قبلی تفکر در این است که در باب اینکه هر پنج نوع تفکر پیشین روشهای «شناخته شده» و «مورد تحقیق واقع شده» دارند شکی نیست اما آیا میشود درباب «تفکر خلاقانه» هم روشهایی پیشنهاد کرد که ما با التزام به آن روشها «خلاقیت» پیدا کنیم؟ اینجاست که پاسخ محل اجماع نیست و اکثرا گفتهاند «تفکر خلاقانه»، تفکر «خودآگاهانه یی» نیست. اگرچه امروزه کسانی در روانشناسی ابداع و خلاقیت بر آن هستند که به مرور میتوان روشهایی را پیش نهاد که اگرچه شرط کافی نباشند، دستکم شرط لازم باشند تا ذهنها، ذهنهایی خلاق شوند.
حال پس از برشمردن این شش نوع تفکر و اینکه نوع سوم آن «تفکر نقادانه» است باید گفت که امروزه برخی هم «تفکر نقادانه» (نوع سوم) و هم «تفکر مدافعانه» (نوع چهارم) را یکجا «تفکر نقادانه» میدانند. اتفاقا نویسندگان این کتاب نیز هر آنچه ما در مقام نقد یا در مقام دفاع باید طی کنیم را رویهمرفته ذیل «تفکر نقادانه» قرار دادهاند. (از این رو در ابتدا تذکر دادم که تفکر نقادانه یک یا احتمالا دو نوع از شش نوع تفکر را شامل میشود.) در این قسمت، البته که «نقد» مهمتر از دفاع است. مخصوصا اگر به سخن کسانی که از زمان جان دیویی به این سو از تفکر نقادانه دم زدهاند توجه کنیم، میبینیم که بر این باور بودهاند که نخستین نفع تفکر نقادانه را «نقد افکار خود» میدانستند و سپس نقد افکار دیگران. به این معنا که دایما جلاد طبع خویشتن باشیم و نقاط ضعف اندیشه خود را دریابیم. این گونه است که نقد اهمیت بیشتری مییابد و کسانی همچون نویسندگان این کتاب نیز با ادغام دفاع و نقد به تعبیر «تفکر نقادانه» رسیدهاند و نه تفکر «مدافعانه» چرا که نقد مهمتر از دفاع بوده است.
تفکر نقادانه و اخلاق باور
با توجه به این توضیحات، نکته سومی که درباب تفکر نقادانه باید گفت این است که منشا «تفکر نقادانه» یک حکم اخلاقی است. به بیان دیگر آنچه ضرورت تفکر نقادانه را منعقد میکند یک حکم اخلاقی است که به شاخهیی از اخلاق که به آن «اخلاق باور» میگوییم مربوط میشود. در اخلاق باور گفته میشود که «میزان دلبستگی و پایبندی» فرد به یک عقیده باید متناسب شود با «قوت ادله و شواهدی» که آن عقیده را تایید میکند. هرچه قراین و امارات، شواهد و ادلهیی که یک عقیده را تایید میکنند قویتر، دلبستگی و پایبندی فرد به آن عقیده بیشتر و بالعکس؛ این تعبیر، لُب «اخلاق باور» است. شاخهیی از اخلاق که جدایی آن و استقلالش از سایر شاخههای اخلاق به نزدیک ۱۰۰ سال پیش بازمیگردد. (از زمان کلیفورد- فیلسوف و ریاضیدان انگلیسی- و بالاخص مجادلاتی که او با ویلیام جیمز داشت.) بنابراین «تفکر نقدی» داشتن علاوه بر اینکه ما را درجهت معرفت پیش میبرد ما را به ادای یک وظیفه اخلاقی نیز موفق میکند. چرا که در برگرفتن و وانهادن، رد و قبول، تقویت و تضعیف، جرح و تعدیل، حک و اصلاح و انکار و تایید یک «عقیده»، «باور» یا یک «گزاره»، وظیفه داریم این نکته «اخلاق باور» را رعایت کنیم.
اینجاست که چون در حوزه تفکر، فرهنگ و علم میخواهیم «اخلاقی» باشیم، «تفکر نقادانه» ضرورت مییابد که باید قواعد آن را بدانیم و به کار بندیم.
پیشفرضهای تفکر نقادانه
اما پس از اینکه دریافتیم منشا «تفکر نقادانه» از اخلاق باور منبعث میشود نوبت به طرح این پرسش میرسد که «تفکر نقادانه» چه علمی است و در چه جایگاهی در علوم قرار میگیرد؟
به باور من از منظری میتوان گفت تفکر نقادانه، در ملتقای منطق غیرصوری و معرفتشناسی واقع است و در ذیل این دو قرار میگیرد و از منظری دیگر تفکر نقادانه را میتوان شاخهیی از روششناسی (که خود شاخهیی از معرفتشناسی است) تلقی کرد.
نکته بعدی که درباره «تفکر نقدی» بیان خواهم داشت، این است که روی آوردن به این نوع تفکر پیشفرضهایی دارد که اگر هریک از این سلسله پیشفرضها موجود نباشد ضرورتی به روی کردن ما به تفکر نقدی نیز احساس نمیشود. پیشفرض اول اینکه، قریب به اتفاق آرایی که در طول عمر بر ما عرضه میشوند عموما نه واضحالصدقاند و نه واضحالکذب. و از آنجا که این آراء، صدق و کذب واضحی ندارند، طبعا برای دریافتن صدق و کذب شان کوششی لازم است (برخلاف صدق واضح ۴=۲×۲ و کذب واضح ۵=۲×۲) .
پیشفرض دوم اینکه، صادق یا کاذب بودن لااقل بسیاری از مسائلی که بر ذهن ما عرضه میشوند در زندگی ما فرق اساسی ایجاد میکنند و در نتیجه نمیتوانیم نسبت به آنها بیتفاوت باشیم.
پیشفرض سوم اینکه نمیتوانیم به صرفنظر به گوینده یک سخن به صادق یا کاذب بودن آن پی ببریم. در غیر این صورت تفکر نقدی مورد پیدا نمیکرد. پس به واسطه شخصیت و منش قائل یا تعداد قائلان، نمیتوان به صدق یا کذب قول نقب زد. پیشفرض چهارم اینکه رویهمرفته هر فرد قدرت تحقیق و تشخیص صدق و کذب را دارد.
و پیشفرض پنجم و آخر اینکه، هر فرد زمانی به تفکر نقدی متوسل میشود که احساس کند ازجهتی به دریافتن صدق یا کذب آن «گزاره» نیاز دارد. وگرنه به تعبیر شاعر «گویند که در سقسین شخصی دو کمان دارد/ زان هر دو یکی گم شد، ما را چه زیان دارد؟» تحقیق درباره شنیدهیی که از گم شدن کمانی در دوردستی نامربوط به ما خبر میدهد چه سودی برای ما دارد؟ این نکتهیی است که من در جای دیگری تحت عنوان «حکمت به من چه؟» درباره آن سخن گفتهام که باید هوشیار باشیم تا «شبه مساله»ها را به جای «مساله» نگیریم.
به این ترتیب درباره ضرورت «تفکر نقدی» نیز سخنی افزونتر باقی نمیماند چرا که بدیهی است که اگر بخواهیم در آوار انبوهی از اطلاعات دفن نشویم چاره یی جز هرسکردن جنگل اندیشهها نداریم. دستکم اگر نمیتوانیم اندیشه درست را در جنگل اندیشهها بنشانیم، میتوانیم اندیشههای غلط را بزداییم. علیالخصوص وقتی که بدانیم در جامعهیی زندگی میکنیم که بسیارند کسانی که اگر باور کاذبی را به ما صادق معرفی کنند، سود میبرند. پس برای آنکه طعمه این گروه نباشیم در معنایی مصلحتاندیشانه نیز «تفکر نقدی» ضروری به نظر میرسد.
در این ارتباط:
جنگل اندیشهها را باید هرس کرد
ضرورت پرداختن به «تفکر نقادانه»