فرهنگ و آزادی پشت و روی یک سکهاند

| محمد صادقی |
حزب نازی در انتخابات سال ۱۹۳۲ آلمان و با به دست آوردن ۳۷ درصد از آرای مردم قدرت گرفت و در سال ۱۹۳۳ که ساختمان پارلمان آلمان آتش گرفت، رقیب اصلی خود را که حزب کمونیست آلمان بود، متهم به آتشزدن آن ساختمان کرد. به این ترتیب، رهبران حزب کمونیست دستگیر شدند و فعالیتهای آنها غیرقانونی اعلام شد. نازیها که با انتخابات و در روندی رقابتی به قدرت رسیده بودند، برای سلطه تام و تمام بر آلمان، آن روند را متوقف کردند و به حذف تمام رقیبان و مخالفان خود پرداختند. آنها در ادامه با فریبکاری، دروغگویی و خشونتورزی، سیاستهایی همچون؛ پاکسازی و هماهنگسازی در همه سطوح، جداسازی شهروندان بر اساس توهمهایی بیمارگونه، تنظیم قوانین نورنبرگ، نابودکردن و آوارهکردن دگراندیشان و… جامعه آلمان را زیر ضربههای هولناکی قرار دادند. نازیها با تزریق شور و هیجانِ ناسیونالیستی به پیکر جامعه، و تبلیغات گسترده درباره برتریِ نژادِ آریایی، بسیاری را با خود همراه کردند و با تکیه بر وحشیگریِ نیروهایِ وفادار به خود، مخالفان را سرکوب کرده یا به سکوت واداشتند. در اتحاد جماهیر شوروی هم که برآمده از انقلاب روسیه بود، و ادعای رهبری عدالتطلبان جهان را داشت، وضعیت وخیمتری برقرار بود. نتیجهی هفتاد سال سلطه کمونیسم، قتل و شکنجه میلیونها انسان بود و سرانجام نیز در کشوری که انبارهای اسلحه آن پُر بود، مردم مجبور بودند برای اندکی غذا ساعتها در صف بایستند، ارزش پول ملی به شدت پایین آمده بود، و میزان فقر و فلاکت بیداد میکرد. در هر دو حکومت (نازیها و کمونیستها) که بر پایه دروغ، فریب و خشونت شکل گرفته بودند، جان و روان مردم لگدکوب شد و فرهنگ عمومی نیز آسیب فراوانی دید. آنها که آزادی را برنمیتابیدند، با ایجاد ترس و خفقان، صفایِ اجتماعی را از میان بردند و آموزش و پرورش و هنر و ادبیات را در خدمت ایدئولوژی خود قرار دادند. در نتیجه، جامعه را از امید و نشاط تُهی ساختند، و با هنر و ادبیات فرمایشی، به ترویج اوهام و شعارهای توخالی خود مشغول شدند. بویژه که در آن حکومتها قدرت در دست کمسوادها و نادانهایی بود، که از سویی سرشار از توهمات و تعصبات بودند، و از سوی دیگر، مانع از فعالیت و حتی زندگیِ انسانهای دانا و کاردان میشدند. مصطفی رحیمی در بخشی از کتاب “یأس فلسفی” ضمن ترسیم وضعیت فرهنگی آلمان پس از جنگ مینویسد:«ضربههایی که در طول تاریخ بر ملتی وارد میآید، اگر به کُنه روح آن ملت نرسد، برای مردمش گزندی چندان اسفانگیز نیست. شکستهای سیاسی، نظامی و اقتصادی را دیر یا زود میتوان جبران کرد و به جای خرابیها بناهای تازه ساخت. اما اگر معنویات ملتی در هم شکست، اگر ضربه موثری بر روح ملتی فرود آمد، چارهسازی آن بدین آسانی میسر نیست. باید خون دلها خورد و رنجها کشید.» بنابراین، وقتی نسیم فرهنگ و آزادی در جوامع متوقف شود، جهل و ابتذال سلطه یابد، و اخلاق نیز به تعبیر محمدعلی اسلامی ندوشن «کالای نامرغوبی» شناخته شود، رکود و آشفتگی فرهنگی روح انسانها را پژمرده میکند که خسارتی مهیب است. رحیمی در کتاب “گامها و آرمانها” مینویسد:«اگر میخواهیم که آزادی بر همه جا بال بگسترد باید فرهنگ را گسترش دهیم. زیرا انسان بیفرهنگ آزاد نیست، اسیر جهل است. دموکراسی بدون فرهنگ تبدیل میشود به اکلوکراسی -حکومت اراذل و اوباش- که خود از حکومت فردی بدتر است. در حکومت فردی ممکن است یک کریمخان پیدا شود، اما از اوباش جز رذالت و جهالت برنمیآید… فرهنگ و آزادی پشت و روی یک سکهاند: بیوجود آزادی فرهنگ نیست (به دیکتاتوری استالین بیندیشیم که مشتی تبلیغاتچی چاپلوس را جانشین داستایوسکی و تولستوی کرد و به دغلی چون لیسنکو میدان داد و به هیتلر بیندیشیم که اینشتین را طرد کرد…) و بیوجود فرهنگ، آزادی بیمعنی خواهد شد. زیرا فرق نمیکند که کسی را به زنجیر بکشند یا قانعش کنند که از جای نجنبد تا بروند و برای کشتنش کارد بیاورند.»
روزنامه ستاره صبح
۲۷ آذر ۱۴۰۰
