مشکلات دین‏داری در دنیای جدید

گزارشی از سخنرانی استاد ملکیان در سمینار دین در دنیای معاصر: چکیده: در این مقاله به چهار مشکل اساسی دین‏داری در دوران جدید اشاره شده و نویسنده در پایان هر بخش به اختصار راه حل‏های مورد نظر خود را ارائه کرده است. این مشکلات را می‏توان در چهار مشکل بزرگ طبقه‏بندی کرد. به عقیده بنده این چهار مشکل نه فقط…

گزارشی از سخنرانی استاد ملکیان در سمینار دین در دنیای معاصر:

چکیده: در این مقاله به چهار مشکل اساسی دین‏داری در دوران جدید اشاره شده و نویسنده در پایان هر بخش به اختصار راه حل‏های مورد نظر خود را ارائه کرده است.

این مشکلات را می‏توان در چهار مشکل بزرگ طبقه‏بندی کرد. به عقیده بنده این چهار مشکل نه فقط مهم‏ترین مشکلات دین‏داری در جهان معاصرند بلکه هر مشکل دیگری نیز در این زمینه قابل مشاهده باشد تحت یکی از این چهار عنوان قابل اندراج است.

مشکل اول: انسان معاصر برای استدلال‏گرایی ارزش مثبت قائل است. این استدلال‏گرایی برای دین‏داری عصر جدید یک مشکل به شمار می‏آید؛ زیرا دین‏داری کم یا بیش به تعبدگرایی وابسته است، و تعبدگرایی با استدلال‏گرایی منافات دارد. بنده ابتدا منظور خود را از تعبدگرایی روشن می‏کنم تا کسانی گمان نکنند که من گفته‏ام به اقتضای روحیه عصر جدید نباید در برابر خداوند تعبد داشت. تعبدگرایی و استدلال‏گرایی دو نوع موضع در اتخاذ عقیده به شمار می‏آیند؛ یعنی با دو روش می‏شود به باوری دست یافت: روش استدلال گرایانه؛ روش تعبد گرایانه.

استدلال‏گرایی روشی است که امروزه هم به لحاظ اخلاقی، هم به لحاظ منطقی و هم به لحاظ معرفت‏شناختی به گمان انسان معاصر قابل دفاع است، و این با تعبدگرایی که متدینان در دوره‏های گذشته داشته‏اند، سازگار نیست؛ زیرا به نظر می‏آید منطقا از «x می‏گوید الف، ب است» نمی‏توان نتیجه گرفت که «الف، ب است» مگر اینکه خود «x می‏گوید الف، ب است» منضم به یک گزاره دیگر شود، و آن گزاره این است که «x می‏گوید الف، ب است، و هر چه x بگوید صادق است. پس الف، ب است صادق است و الف، ب است صادق است یعنی الف، ب است». اما وقتی شما بخواهید به این صورت استدلال کنید باز باید بر آن گزاره کلیِ خودتان که «هر چه x می‏گوید صادق است» دلیل بیاورید، نه اینکه «هر چه x می‏گوید صادق است» را بپذیرید.

بنده در جای دیگری نیز عرض کرده ‏ام که بخش عظیمی از آنچه امروز، گاه به فرزندسالاری خوانده می‏شود در واقع فرزند سالاری نیست، بلکه «استدلال سالاری» است.

این در واقع استدلال‏گرایی است و این نوع استدلال‏گرایی امر بسیار پسندیده‏ای است و باید مورد استقبال قرار گیرد و پذیرفته شود و در گوینده «الف، ب است» هیچ تفاوتی میان پدر و مادر یا فلان دکتر، فلان پرفسور و فلان آیت‏اللّه‏العظمی نیست.

غیراز خدا احدی نیست که سخنش را بدون دلیل باید قبول کرد، و هر کس سخن دیگری را بدون دلیل بپذیرد، در واقع او را پرستیده است.

مشکل دوم: عصر ما به لحاظ روش‏شناختی نه به لحاظ فلسفی، عصری مادی و ماتریالیست است. در ذهن انسان امروز نوعی ماتریالیسم روش‏شناختی رسوخ کرده و نهادینه شده است. مادیت روش‏شناختی بر آن نیست که عالمی ورای عالم طبیعت وجود ندارد بلکه می‏گوید هر پدیده مادی در این عالم، علتی مادی دارد. چه در شیمی، چه در فیزیک و چه در علوم طبیعی تجربی یا علوم انسانی تجربی، در هر یک از این علوم هر پدیده مادی‏ای حتما علتی مادی دارد، و ظاهرا انسان مدرن نیز به این ماتریالیسم روش‏شناختی معتقد است؛ چرا که درغیراین‏صورت بسیاری از فعالیت‏های او معنا نداشت. شاهد بسیار ساده این مدعا آن است که آدمی از هزاران سال پیش تاکنون هنوز علت بیماری سرطان را کشف نکرده است. اگر این ماتریالیسم روش‏شناختی نبود، می‏گفتند تا چند قرن دیگر در این باب کند و کاو کنیم؟! و نتیجه می‏گرفتند سرطان، اگرچه خود پدیده‏ای مادی است، علتی غیرمادی دارد، و دست از تحقیقاتشان بر می‏داشتند. چرا با اینکه تمام تاریخ پزشکی شاهد صادقی است برای شکست همه تلاش‏هایی که برای کشف علت سرطان انجام گرفته، پزشکان و کسانی که در فیزیولوژی کار می‏کنند دست از پژوهش و تلاش بر نمی‏دارند؟ زیرا به نظرشان می‏آید که اگرچه تا کنون علت سرطان کشف نشده است، روزی کشف خواهد شد، و این برخاسته از این عقیده بنیادی‏تر است که سرطان پدیده‏ای مادی است و علتی مادی دارد. اگر چنین نبود پس از یک شکست ــ آن هم شکستی در چند قرن متوالی و چندین هزارسال ــ دست از تحقیق بر می‏داشتند.

وقتی شما به ماتریالیسم روش‏شناختی معتقد باشید، برای بسیاری از پدیده‏هایی که متدینان به عوالم بالا نسبت می‏دهند، به دنبال تبیین طبیعی می‏گردید. علت تدین بسیاری از متدینان حوادث خاصی است که در زندگی‏شان پیش می‏آید. استجابت دعایی، شفای مریضی، وقوع یک حادثه بسیار نامحتمل و خوشایند، یا عدم وقوع حادثه‏ای بسیار نامحتمل ولی بدآیند، اینها همه را دلیل آن می‏دانند که دستی از عالم غیب در کار است، ولی اگر شما به این ماتریالیسم روش‏شناختی قائل باشید باید بگویید چه خدا باشد و چه نباشد، عوالم بالایی در کار باشد یا نباشد، به هر حال این مریضی پدیده‏ای است مادی و رفع آن نیز علتی مادی داشته یا دارد. این امر باعث شده است که امروزه بخشی عظیم از زندگی متدینان ــ یعنی ارتباط آنان با خدا ــ در معرض یک طوفان سهمگین روش‏شناختی قرار گیرد، و این، یکی از چهار بخشِ زندگیِ متدینان، و البته مهم‏ترین بخش آن است؛ به این معنا که سه بخش دیگر، یعنی ارتباط انسان با خود، ارتباط انسان با انسان‏ها وارتباط انسان با طبیعت، هر سه کاملاً تحت تأثیر ارتباط انسان با خدا قرار دارد. این بخش مهم‏تر ــ که مادر آن سه بخش دیگر نیز هست ــ به لحاظ ماتریالیسم روش‏شناختی کاملاً محل شک و شبهه واقع شده و کسانی که می‏خواهند از تعلیم و تربیت دینی دفاع کنند باید بتوانند به صورتی با این ماتریالیسم روش‏شناختی کنار آیند. کنار آمدن به دو صورت، پذیرفتنی است: اول آنکه این ماتریالیسم روش‏شناختی را با سلاح منطق رد کرد؛ و دوم اینکه نشان داد اگر ماتریالیسم روش‏شناختی درست است، با دخالت نیروهای ماورای طبیعی در زندگی ما ناسازگاری ندارد.

مشکل سوم: انسان جدید در عین اینکه منکر زندگی پس از مرگ نیست، آزمون او برای درک حقانیت مکتب‏ها و مسلک‏ها و ادیان و مذاهب، آزمونی «این‏جهانی» است. انسان امروز معتقد است چه زندگی پس از مرگ وجود داشته باشد و چه وجود نداشته باشد، آزمون مکتب‏ها و مسلک‏ها را نمی‏شود به بعد از مرگ انتقال داد چون اگر آزمون مکتب‏ها و مسلک‏ها به پس از مرگ انتقال یابد دو مشکل پیش می‏آید:

۱. مشکل تئوریک و نظری.

۲. مشکل پراگماتیک و عملی.

مشکل تئوریک این است که اگر بنا باشد مکتب‏های متعارض و رقیب بخواهند صدق دعاوی خود را در زندگی پس از مرگ نشان دهند، ما تا در دنیا هستیم نمی‏فهمیم حق با کدام مکتب است؛ چراکه همه مکتب‏ها می‏گویند «پس از مرگ می‏فهمید که حق با ماست»، و ما که هیچ کدام به عالم پس از مرگ نرفته‏ایم از لحاظ نظری هیچ‏گاه پیش از مرگ نخواهیم دانست که حق با کدام مکتب است و کدام مکتب بر حق نیست. اما به لحاظ پراگماتیک و عملی نیز مشکلی وجود دارد، و آن اینکه تمام آن مکتب‏ها و مسلک‏ها آمده‏اند تا «من» انسان را نجات بدهند، و اگر این نجات را به بعد از مرگ منتقل کنیم در واقع نقد را به امید نسیه‏ای که معلوم نیست در کار باشد یا نباشد رها کرده‏ایم. ما باید بتوانیم در همین دنیا حقانیت این مکتب‏ها را بیازماییم.

انسان مدرن می‏گوید من برای زندگی کردن به پنج چیز نیاز دارم، و دین می‏باید این پنج چیز را در همین دنیا به من بدهد. درغیراین‏صورت، من در قبال تمام ادعاهای آن بی‏اعتنا خواهم بود. من زمانی می‏توانم زندگی کنم که از نظر روانی «آرامش، شادی، امید و رضایت باطن داشته باشم و زندگی‏ام معنادار باشد».

این یک نوع سکولاریزم است: آزمونی این جهانی برای درک حقانیت مکتب‏ها، مسلک‏ها، ادیان و مذاهب، که در غیر این صورت دعاویشان پوچ است و کسی آنها را نمی‏پذیرد؛ حتی اگر در حقیقت صادق باشد.

مشکل چهارم: جهانی شدن، چهارمین مشکل دین‏داری معاصر است. جهانی شدن، متدینان هر دین را با ادیان دیگر آشنا ساخت. وقتی ما از ادیان و مذاهب دیگر خبر نداشته باشیم، همواره به دین و مذهب خویش دلخوش خواهیم بود. اما وقتی جهانی شدنْ ما را با ادیان دیگر مواجه کرد، چه بسا دریابیم نقاط قوتی که ما فقط در دین خودمان می‏دیدیم در ادیان و مذاهب دیگر هم هست و نقاط ضعفی که از ادیان و مذاهب دیگر سراغ داشتیم، در دین و مذهب خودمان نیز می‏یابیم.

در اینجا یا تدین به دین و مذهب خویش، دچار مشکل می‏شود، یا باید واقعا دین و مذهب، خود را یک سر و گردن فرازاننده‏تر نشان بدهد.

اشاره

توجه به مشکلات دین‏داری در دنیای جدید، و بررسی موانع دین‏داری در این دوران، نه‏تنها کاری مفید، بلکه ضروری است. بی‏تردید شناخت دقیق مشکلات دین‏داری در دنیای جدید از اولین و مهم‏ترین گام‏ها در جهت تقویت، تثبیت و گسترش دین‏داری است. ازاین‏رو برای فرهیختگانی که دغدغه دیندار بودن جامعه بشری را در سر دارند، پرداختن به این موضوع در اولویت است. روشن است که پرهیز از یک‏سونگری و تعمیم ندادن احکام برخی دین‏داران به کل دین‏داران از نکاتی است که نباید از آن غفلت شود. از نکات مثبت این مقاله آن است که نویسنده محترم در هر بخش راه حل‏هایی برای رفع مشکل ارائه کرده است. اما در خصوص مطالب ایشان ذکر چند نکته کوتاه مفید به نظر می‏رسد.

۱. مقابل قرار دادن تعبدگرایی و استدلال‏گرایی تنها «بر اساس تعریف» درست است؛ یعنی گفته شود که تعبدگرایی، پذیرش بدون درخواست دلیل و استدلال‏گرایی پذیرش با درخواست دلیل است. اما آنچه در میان متدینان، دست‏کم در بسیاری از موارد، بوده و هست این نوع تعبدگرایی نیست. پذیرش اقوال پیشوایان دین به دلیل حجیتی است که از طرق گوناگون، از جمله معجزه، برای مردم «مستدل» شده است. تاریخ ادیان به‏خوبی نشان می‏دهد که منکران (ملحد، مشرک، یا متدین به دینی دیگر) همواره از پیامبران جدید مطالبه حجت و دلیل می‏کرده‏اند. البته پس از اثبات چنین حجیتی، عُقلا برای تک تک مطالب بعدْ، از آن پیامبر یا پیشوای دینی مطالبه دلیل نمی‏کرده‏اند. به بیان خلاصه این نوع تعبدثانویه (پذیرش بدون درخواست دلیل) مبتنی بر استدلال‏گرایی اولیه بوده است، و این حالت یک سیره عقلایی است که انسان عصر جدید نیز به‏شدت از آن پیروی می‏کند. در غیراین صورت پذیرش قول متخصصان در زمینه‏های گوناگون علمی را چگونه می‏توان تبیین کرد؟ نویسنده محترم به نقل از روایتی آورده‏اند: غیر از خدا احدی نیست که سخنش را بدون دلیل باید قبول کرد و هر کس سخن دیگری را بدون دلیل بپذیرد در واقع او را پرستیده است. اینک پرسش آن است که چرا باید سخن خدا را بدون دلیل پذیرفت؟ حتما به این دلیل که وجود، حکمت، علم، خیرخواهی و قدرت مطلق خدا برایمان به اثبات رسیده است، اگر چنین باشد، یعنی بر اساس تعبدی ثانویه از خدا طلب دلیل نمی‏کنیم، سخن معصومان و انسان‏هایی را که خدا به اطاعتشان فرمان داده است، نیز می‏توان بدون درخواست دلیل پذیرفت.

۲. مادیت روش‏شناختی، آن‏گونه که نویسنده محترم آورده‏اند، اختصاصی به دوران جدید ندارد. مثال ارائه شده گواه روشنی بر این مطلب است؛ چرا که ایشان نوشته‏اند با وجود «شکست چندین قرنه» هنوز انسان دست از تحقیقات خود برای کشف علت سرطان بر نمی‏دارد. مطالعه عهدین (عهد قدیم و عهد جدید) و قرآن کریم و تواریخ معتبر نیز گواهی می‏دهد که انسان شاید به دلیل اُنس به مادیات و جهان طبیعی همواره در پی دلایل طبیعی بوده است. هرچند آن هنگام که از یافتن چنین دلایلی ناامید می‏شده، به توجیهات ماورای طبیعی توسل می‏جسته است.

۳. آزمون این‏جهانی برای اثبات حیات پس از مرگ، در حقیقت مصداقی از استدلال‏گرایی است (مشکل نخست) که باز اختصاص به دوران جدید ندارد. آیات قرآن کریم بارها متذکر این مطلب شده است: قَالَ مَنْ یُحْیِی الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ، یا قالَ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوتَی. بی‏جهت نیست که قرآن کریم از مرگ به یقین یاد کرده است و با این تعبیر شاید خواسته است ذهن انسان‏ها را برای پذیرش این مطلب آماده سازد.

۴. هرچند جهانی شدن می‏تواند به شناخت بیشتر و بهتر متدینان از ادیان دیگر کمک شایانی کند، و این شناخت بیشتر ــ همان‏گونه که در مقاله آمده ــ نقاط قوّت ادیان دیگر را آشکار می‏نماید، اما اولاً نقاط ضعف آنها را نیز بهتر معلوم می‏سازد؛ ثانیا هنگامی که انسان‏ها درمی‏یابند اکثریت قاطع مردم جهان متدین‏اند، این آگاهی در مجموع اعتقاد به دین و دین‏داری را افزایش می‏دهد؛ ثالثا از تعصبات بی‏جا و داوری‏های ناآگاهانه می‏کاهد؛ و رابعا مجال تبلیغ را برای دین برتر، بیشتر فراهم می‏کند.

۰ ۰ آرا
ارزیابی شما
صفحه‌آرایی کتاب و پایان‌نامه

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید:

عضویت
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
Inline Feedbacks
مشاهده همه ی نظرات
0
دیدگاه خود را با نویسنده و خوانندگان در میان بگذاریدx